• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 292
تعداد نظرات : 501
زمان آخرین مطلب : 5170روز قبل
خانواده

چشمهایم بسته است
 

به چه می اندیشم؟ 

به تمنای دلم 

به دلیل نفسم 

به صدای قلبم 

به تومی اندیشم 

تو که در قلب مکان داری 

و در خاطر من میمانی 

به تومی اندیشم 

تو که در تک تک ذرات وجودم جای داری 

به تو می اندیشم 

ای خوبترین خوبها 

به تو می اندیشم.........
يکشنبه 14/6/1389 - 21:15
شعر و قطعات ادبی

 فریاد نزن ای عاشق
 

من صدایت را درون قلب خود می شنوم 


درد را در چهره ی عاشق تو با ذهن خود می نگرم 


فریاد نزن ای عاشق، فریاد نزن 


بی سبب نیست چنین فریادم 


بی گناه در دام عشق افتادم 


چه درست و چه غلط 


زندگی هم خودم و هم تو رو بر باد دادم 


اگر احساسمو می فهمیدی 


قلبتو دوباره می بخشیدی 


لحظه ی پایان این دیدار رو 


روز آغازی دگر می دیدی 


اگه بیهوده نمی ترسیدم  


عشقو اون جوری که هست می دیدم 


شاید این لحظه ی غمگین وداع 


قلبمو دوباره می بخشیدم 


کاش از این عشق نمی ترسیدم 


ما سزاواریم اگر گریانیم 


این چنین خسته و سرگردانیم 


ما که دانسته به دام عشق افتادیم 


چرا از عاشقی رو گردانیم 


وقتی پیمان دلو میبستیم 


گفته بودیم فقط عاشق هستیم 


ولی با عشق نگفتیم هرگز
 

از دو ایل نا برابر هستیم 


نه گناه کاریم نه بی تقصیریم 


منو تو بازیچه ی تقدیریم 


هر دو در بیراهه ی بی رحم عشق 


با دلو احساس خود درگیریم 


بیشتر از همیشه دوست دارم
 

گر چه از عاشقی وعاشق شدن بی زارم 


زیر آوار فرو ریخته ی عشق 


از دلم چیزی نمانده که به تو بسپارم 


تو که همدردی مرا یاری بده 


به منه عاشق امیدواری بده 


اگر عشق با ما سر یاری نداشت 


تو به من قول وفا داری بده

يکشنبه 14/6/1389 - 21:12
خانواده

سلام دوستان..............امروز بعد از ماه ها من اومدم...شاید بعد سالها...نمیدونم...یادم نیست.....من عاشق این سایتم...اگه بتونم برمیگردم واسه فعالیت....فعلا بای دوستان...خیلیا جدید شدن...

يکشنبه 14/6/1389 - 20:51
خانواده
من و تو چه سخت به هم رسیدیم چه آسون از هم جدامون کردن اوناکه تورو از من گرفتن ندونستن که چیکار کردن نمیدونستن که تو دنیای منی نمیدونستن که  دنیا نذاشت فدات بشم،فدات شم زمونه نذاشت باهات باشم،فدات شم برو و بدون،بدون تو میمیرم خدا نخواست فدای اون چشات شم دنیا نذاشت فدات بشم،فدات شم زمونه نذاشت باهات باشم،فدات شم حالا بدون،بدون تو میمیرم خدا نخواست فدای اون چشات شم،فدات شم من و تو چه سخت به هم رسیدیم چه آسون از هم جدامون کردن اوناکه تورو از من گرفتن ندونستن که چیکار کردن نمیدونستن که تو دنیای منی  نمیدونستن که تو دنیای منی نمیدونستن که هرشب توی رویای منی دنیا نذاشت فدات بشم،فدات شم زمونه نذاشت باهات باشم،فدات شم برو و بدون،بدون تو میمیرم خدا نخواست فدای اون چشات شم
پنج شنبه 6/3/1389 - 12:34
خانواده
یکی بود یکی نبود… اونیکه بود واسه خودش یه مردی بود… اونیکه نبود، بود ولی نبود... یکی بود،یکی نبود،زیر این گنبد دلگیر کبود یه کسی یه جایی دلش شکسته بود. توی این زمین آدما رو نمیشه دید!!!! حتما میگی چرا میشه دید؟! ولی من میگم نمیشه دید!!!چون اصلا آدمی وجود نداره که بشه دید!!!وجود داره ولی تعدادشون انقدر کم که دیده نمیشن.تاحالا شده نون دست فقیری بدید بدون اخم و ناله؟تاحالا شده چراغ خونتونو روشن بذارید شاید کسی محتاج این نور باشه؟ تاحالا شده وقتی از تو مغازه ای میای بیرون چشمات دختری و دنبال کنه که داره کفشا و لباسای تو ویترین مغازه هارو میشمره؟آره فقط میشمره...چیه واست عجیبه؟آره باتوام.با توکه داری این مطلبو میخونی...بعد اندی اومدم اینارو بگم.اومدم حرفایی که تو این یه سال تو دلم جمع شده رو بگم...اصلا خود تو،تو که تو ناز و نعمت بزرگ شدی،تو که تو زندگیت غمی ندیدی تاحالا شده فقط یه شب، فقط یه شبا بیشتر نمیخوام، شده به روزی که گذروندی فکر کنی؟؟؟!سوال عجیبی کردم؟آره شده ولی به چی فکر کردی؟به چیزایی که خریدی؟سودایی که کردی؟تخفیفایی که گرفتی؟خیابونایی که متر کردی؟تفریحایی که کردی؟؟؟؟؟ یا به دلایی که شاد کردی؟دلایی که شکوندی؟نگاه هایی که دنبال نکردی؟نگاه هایی که دنبال کردی؟تاحالا شده به بچه ای فکر کنی که الان جلوی یه قنادی وایستاده تا یکی یه دونه آجیل از دستش بیافته بعد اون بچه یواشکی اون آجیلو واسه سیر کردن دلش برداره؟؟؟چرا میخندی؟مگه حرفام خنده داره؟؟؟باید گریه کنی؟؟؟من اینارو از خودم نمیگم...دیدم اینارو...رفتم دیدم...میدونی این حرفا از کی ریخت تو دلم؟؟؟؟از وقتی سوار تاکسی شدم!!!لابد میگی تاکسی سوار شدن که اینهمه ناراحتی نداره!!!ولی من میگم داره!!!!فقط کافیه یه کم گوشاتو تیز کنی...البته من گوشامو تیز نکردم صدای پسره بلند بود....کنار پنجره نشسته بودم...درست 3روز قبل از عید...کنارم یه مادر و پسرش نشسته بودن...میدونی بچه به مامانش چی گفت؟؟؟؟فکرشم نمیتونی بکنی....حرفاش دقیقا تو ذهنمه....بچه گفت:مامان میدونی چی دیدم؟؟؟مامانش گفت چی پسرم؟؟؟بچه گفت:مامان اونجا یه تابلو زده بودن پیتزا دونه ای 500!!!!مامان دیگه لازم نیست پول زیاد بدیما!!!!اینجوری پول واسه آبجی ام میمونه که مدرسه اسم بنویسه...تازه مامان فکر کنم پیتزاهاش خوشمزه باشه منکه تاحالا نخوردم بیا بریم یه دونه بگیریم....پولش کمه...همش 500 تومن............تو اون لحظه بغضم داشت میترکید....اعصابم خیلی خورد شد....از همون موقع تصمیم گرفتم وقتی تو خیابون راه میرم گوشامو تیز کنم واسه شنیدن درد و دلای مردم و چشامو باز کنم واسه دیدن صحنه های دلخراش زندگیشون...حالا هی بخند....دیدی خنده نداشت....حالا باز شبا برو به خریدات فکر کن..............سال نو مبارک
شنبه 7/1/1389 - 12:48
خانواده

در رویاهایم دیدم كه با یك فرشته گفتگو می كنم .

فرشته پرسید پس تو می خواهی با من گفتگو كنی؟

من در پاسخش گفتم : اگر وقت دارید .

فرشته گفت : وقت من بینهایت است ، در ذهنت چیست كه می خواهی از من بپرسی؟

پرسیدم چه چیز آدمیان شما را سخت متعجب می سازد ؟

پاسخ داد : كودكیشان ؛ اینكه آنها از كودكیشان خسته می شوند ، عجله دارند كه بزرگ شوند و بعد دوباره پس از مدتها آرزو می كنند كه كودك باشند .

این كه آنها سلامت خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامت خود را به دست بیاورند .

اینكه با اضطراب به آینده می نگرند  و حال را فراموش می كنند ، بنابراین نه در حال زندگی  می كنند نه در آینده .

این كه آنها به گونه ای زندگی می كنند كه  گویی هرگز نمی میرند و به گونه ای می میرند كه گویی هرگز زندگی نكرده اند .

دست های فرشته دستانم را گرفت ، برای مدتی سكوت كردیم و من دوباره پرسیدم :

به عنوان یك خیرخواه  می خواهی آدمیان كدام درسهای زندگی را بیاموزند ؟

گفت : بیاموزند كه آنها نمی توانند كسی را وادار كنند كه عاشقشان باشد همه ی كاری كه آنها می توانند بكنند این است كه اجازه بدهند خودشان را دوست داشته باشند .

بیاموزند كه درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه كنند .

بیاموزند كه فقط چند ثانیه طول می كشد كه زخم های عمیقی در قلب آنها كه دوستشان داریم ایجادكنیم ، اما سالها طول می كشد كه آن زخم ها را التیام بخشیم .

بیاموزند كه ثروتمند كسی نیست كه بیشترین ها رادارد بلكه كسی است كه به كمترین ها نیاز دارد .

بیاموزند كه چگونه احساساتشان را نشان دهند .

بیاموزند كه دو نفر می توانند به یك نقطه نگاه كنند و آن را متفاوت ببینند.

بیاموزند كه فقط كافی نیست آنها دیگران را ببخشند بلكه آنها باید خود را ببخشند .

من با خضوع گفتم : از شما بخاطر این گفتگو متشكرم ، آیا چیز دیگری هست كه دوست دارید آدمیان بدانند؟

در پاسخ گفت : فقط بدانند خداوند همواره و همه جا حاضر و ناظر است .

سه شنبه 20/5/1388 - 13:7
خانواده
حق داری دلگیر شوی !
وقتی پاسخی از من نمی رسد.
مرا ببخش ای دوست گاهی زندگی سخت می شود...
دوشنبه 19/5/1388 - 12:47
دانستنی های علمی
"پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری، آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی".
دوشنبه 19/5/1388 - 12:44
طنز و سرگرمی

این روزا عمر عاشقی دوروزه

ایشالا پیر عاشقی بسوزه

بلا به دور از این دلای عاشق

كه جمعه عاشقند و شنبه فارغ!

گذاشته روی میز من ، یه پوشه

كه اسم عشق‌های بنده توشه

زری، پری،‌سكینه، زهره، سارا

وجیهه و ملیحه و ثریا

نگین و نازی و شهین و نسرین

مهین و مهری و پرند و پروین

چهارده فرشته و سه اختر

دولیلی و سه اشرف و دو آذر

سفید و سبزه ، گندمی و زاغی

بلوند و قهوه‌ای و پركلاغی ...

هزار خانمند توی این لیست

با عده‌ای كه اسم‌شون یادم نیست!

گذشت دوره‌ای كه ما یكی بود

خدا و عشق آدما یكی بود

نامه مجنون به حضور لیلی

می‌رسه اینترنتی و ایمیلی!

شیرین می‌ره می‌شینه پیش فرهاد

روی چمن تو پارك بهجت ‌آباد

زلفای رودابه دیگه بلند نیست

پله كه هس ، نیازی به كمند نیست

نگاه عاشقانه بی‌فروغه

اگر می‌گن: «عاشقتم» دروغه

تو كوچه‌های غربی صناعت

عشقو گرفتن از شما جماعت

كجا شد اون ظرافت و كرشمه

نگاه دزدكی كنار چشمه؟

كجا شد اون به شونه تكیه كردن

كنار جوب آب ، گریه كردن

دلای بی‌افاده یادش به خیر

دختركای ساده یادش به خیر

من از ركود عشق در خروشم

اگر دروغ می‌گم ، بزن تو گوشم

تو قلب هیشكی عشق بی‌ریا نیست

حجب و حیا تو چشم آدما نیست

پرنده پر ، كلاغه پر ، صفا پر

صداقت از وجود آدما ، پر

دلا! قسم بخور ، اگر كه مردی

كه دیگه گرد عاشقی نگردی

ما توی صحبت رک و راستیم داداش

عشق اگه اینه ، ما نخواستیم داداش

دوشنبه 19/5/1388 - 12:38
طنز و سرگرمی

گله میکرد ز مجنون لیلی

که شده رابطه مان ایمیلی

حیف از آن رابطه ی انسانی

که چنین شد که خودت میدانی

عشق وقتی بشود دات کامی

حاصلش نیست به جز ناکامی

نازنین خورده مگر گرگ تو را ؟

برده به دات کام و دات ارگ تو را؟

بهرت ایمیل زدم بیشترک

جای سابجکت نوشتم به درک

به درک گر دل من غمگین است

به درک گر غم من سنگین است

به درک رابطه گر خورده ترک

قطع آن هم به جهنم به درک

آنقدر دلخور از این ایمیلم

که به این رابطه هم بی میلم

مرگ لیلی نت و مت را ول کن

همه را جای OK كنسل كن

OFF كن كامپیوتر را جانم

یار من باش و ببین من ON ام

اگرت حرفی و پیغامی هست

روی کاغذ بنویس با دست

نامه یک حالت دیگر دارد

خط تو لطف مکرر دارد

خسته از Font و ز Format شده ام

دلخور از گردلی @ ( ات ) شده ام

کرد رپلای به لیلی مجنون

که دلم هست از این سابجکت خون

باشه فردا تلفن خواهم کرد

هر چه گفتی که بکن خواهم کرد

زودتر پیش تو خواهم آمد

هی مرتب به تو سر خواهم زد

راست گفتی تو عزیزم لیلی

دیگر از من نرسد ایمیلی

نامه ای پست نمودم بهرت

به امیدی که سر آید قهرت...

 

يکشنبه 18/5/1388 - 22:12
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته