مهدویت
هی قد کشیدیم و قد کشیدیم ، شدیم آدم بزرگ
آدم بزرگ هایی که گاهی گم می شوند
بی طاقت می شوند سر هیچ!
یادشان می رود خلیفه خدایند روی زمین
آدم بزرگ هایی که
گاهی فراموش می کنند "زمین خدا هیچ وقت خالی از حجت نیست"
ما
جانمان را با آیات تطهیر و مباهله شستشو می دهیم
وقتی چشممان به خورشید است
وقتی صدای گام های یک مرد آسمانی گوشمان را می نوازد
نگران چه ایم؟
وقتی فردا از آن من و توست
جمعه 8/4/1397 - 10:33
مهدویت
ما به نشانه های بی اشتباه ایمان آورده ایم.
و این باور را به رخ عالم می کشیم که اهل بیت رسول لله پاکترین مخلوقات خدایند.
به رخ عالم می کشیم که انتظار نشان محکم باور ماست.
به رخ عالم می کشیم که
ما مردمان این سرزمین
چشم به راه آن موعودی هستیم که با آمدنش
در کالبد مرده ی زمین روح تازه ای خواهد دمید
اگر خورشید دیر طلوع می کند گناه او نیست
دیوارهای شهر بلند شده اند...
جمعه 1/4/1397 - 17:16
مهدویت
وقتی ابرهای ماه پایانی بهار مقابل دریچه چشمهای منتظرمان میگریزند
وقتی تکرار غریب ثانیهها جای خالی یک منجی را داد میزنند
وقتی پیچ و خم کوچههای اضطراب را به امید وعده حتمی خدا با اشتیاق طی میکنیم
دلمان به یک چیز خوش است:
"این که زیر نگاه بلند تو نفس میکشیم"
خدا ما را دوست دارد، دوست نداشت که تو را ذخیره نمی کرد برای ما، آن وقت تنها بودیم و بی کس،
اما دیگر مخواه که میان واژه های فراق جمعه به جمعه گداخته شویم،
ما را دریاب
جمعه 25/3/1397 - 16:23
مهدویت
وقتی که میآیی مرا به مهمانی خدا ببری، رمضان، چقدر دلم قرص میشود برای این سی روز و ماهها و سالهای نیامده ام.
دستهایم را که به دستهای تو میدهم شیرینی روزهای از خود جدا شدن و لذت شبهای با خدا بودن را حس میکنم، رمضان! اما ما ماه گم کردهایم...
دستهای منتظر ما هر جا رو به روی نقطهای از نور میایستند، ظهور را میخواهند، از سطر به سطر چشمهای توسل، باران التماس جاری میشود و راستی رمضان ،ماه ما را دیدی بگو، بگو که دیگر نایی برایمان نمانده، بگو تنها به آمدن او دل بستهایم،
به او بگو بگو دوستش داریم...
جمعه 18/3/1397 - 12:54
مهدویت
تمام بی بدیل من! نمی دانی چقدر ذهنم آشفته است، آنقدر این سالها از نبودنت گله کرده ام آنقدر از نیامدنت نوشته ام ، آنقدر از دلتنگی زمین و از چشم به راهی آسمان برای ظهورت نوشته ام که نمی دانم چگونه شادی امشب را در جان این لحظه ها تزریق کنم. امشب دستهایمان را در دستهایت می گذاریم و به ولایت و امامت تو می بالیم.
جمعه 11/3/1397 - 10:24
مهدویت
وقتی ابرهای ماه پایانی بهار مقابل دریچه چشمهای منتظرمان میگریزند
وقتی تکرار غریب ثانیهها جای خالی یک منجی را داد میزنند
وقتی پیچ و خم کوچههای اضطراب را به امید وعده حتمی خدا با اشتیاق طی میکنیم
دلمان به یک چیز خوش است:
"این که زیر نگاه بلند تو نفس میکشیم"
خدا ما را دوست دارد، دوست نداشت که تو را ذخیره نمی کرد برای ما، آن وقت تنها بودیم و بی کس،
اما دیگر مخواه که میان واژه های فراق جمعه به جمعه گداخته شویم،
ما را دریاب
جمعه 4/3/1397 - 10:16
مهدویت
سحر فرصت خوبی است در آسمانش واژههای دعای فرج را بکاریم
و
با چشمهایمان آبشان بدهیم تا
قد بکشند الی الله
چشمها روزه که میگیرند زلال میشوند و بی قرار،
بی قرارتر از همه جمعهها
و
در این روزهداری
تو بیشتر از همیشه از ذهن ما عبور میکنی
مخصوصا پیش از افطار که دلهره نبودن تو بر جانمان مینشیند.
بیش از این نخواه که گدازههای فراق لحظههایمان را بسوزاند،
پشت پنجرههای روشن سحر، یک دنیا چشم برای آمدنت دعا میکند
شتاب کن!
جمعه 28/2/1397 - 12:15
مهدویت
چه روزها که یک به یک غروب شد، نیامدی چه اشکـها که در گلـو رسوب شد، نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن خدای ما دوباره سنگ و چوب شد، نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم که نه ولی بـرای عـده ای چـه خـوب شد نیامدی
تمـام طـول هـفتـه را در انـتـظار جـمـعـه ایم دوبـاره صـبــح، ظـهــر، غــروب شد، نیامدی
امروز هم جمعه است!
جمعه 21/2/1397 - 12:54
مهدویت
یا مهدی (عج) تولدت مبارك
سلام آقا جون !سلام به شما . . . . صاحبخونه ی دلای بیقرار . . . این سلام گفتنا كه براتون آشناس . . . . آره . . . باز خودمم . . . . میشناسین كه . . . . باز اومدم كه تو ندبه های تنهاییا م ، با شما بگم . . .
آقا جون!امروزتو خلوت خودم داشتم به این فكر می كردم كه واقعا من چقدر بشما علاقه دارم ؟؟؟سوال عجیبیه؟ . . . . نه ؟بهتره بگم یه بهونه عجیب !!!!!خیلی هم بی مقدمه !!!!خودمم یه جورایی تعجب كردم كه چرا این سوال به ذهنم خورده .
آخه كیه كه شما رو دوست نداشته باشه؟اما برام مهم بود كه بفهمم . . چقدر. . . دوستون دارم ؟؟؟چقدر. . . به شما علاقه دارم .؟؟؟آخه علاقه و دوستی باید تو عمل آدما ثابت بشه نه فقط با حرف و حدیث و ادعا . . . . .
با خودم گفتم :آخه منی كه هر هفته میام و با یه بهونه كوچیك یا بزرگ با مولام حرف می زنم . . . . منی كه چه تو شادیا و چه تو غصه هام ، برا آقام می نویسم . . . منی كه چشم انتظار اومدنشونم . . . منی كه . . . .
اینجا بود كه یه لحظه حس كردم چقدر دارم « من ، من » می كنم . آخه مگه من كی هستم و چیكار كردم ؟؟؟؟؟؟؟
یاد اون داستان افتادم . . . كه یه روز عاشق در خونه ی محبوبش رو زد .یه صدا از پشت در گفت ؟ كیه . . . . ؟؟؟عاشق گفت : منم . . . !!!!!!اما هر چی منتظر موند . . . . . دید. . . در روش باز نشد .!!!!!ناراحت شد و برگشت .چند روز بعد باز اومد و در زد .دوباره همون صدا تكرار شد . كیه . . . . . ؟باز گفت : . . . منم . . . . !!!!اما باز دید كه در. . . . . باز. . . . . نشد .چند بار این اتفاق تكرار شد .تا اینكه عاشق فهمید ایراد كار از كجاس . . . . ؟؟!!!!این بار كه در زد و مثل همیشه شنید . . . كیه . . . ؟؟؟جواب داد :هیچكس نیست . . . پشت در هم تویی . . . دیگه منی وجود نداره كه بخوام بگم منم !اونجا بود كه دیگه در باز شد . . . .
آقا جون !حكایت منم شده حكایت همین قصه .فكر میكردم اینكه هر هفته میام و با شما درددل میكنم . . . .
دیگه تمومه . . . اینكه فقط بگم به شما علاقه دارم دیگه جزء عاشقاتونم .فكر میكردم دم از دوستی شما زدن كار بزرگیه !!!آقا جون !
امروز وقتی خوب فكر كردم ، دیدم كه هر كاری هم كه برا شما تا حالا انجام دادم در مقابل لطف و كرم و بزرگواری شما چیزی نبوده .من برا شما كاری نكردم كه بخوام بهش افتخار كنم .و تاحالا چقدر اشتباه می كردم كه كارایی به اون كوچیكی رو بزرگ می دیدم و« مَن . . . مَن » می كردم .و انتظار داشتم كه شما در رو . . . . بروی من باز كنین ؟؟؟؟؟
آقا جون!باهمه این تفاسیر . . . . می دونم كه شما خیلی بزرگوارتر از اونین كه عاشقا رو از در خونتون رد كنین اما من دوس دارم یه عاشق واقعی باشم .عاشقی كه سراسر وجودش محبت شما باشه .پس كمكم كنین .با دعاهاتون . . . با نظر لطفتون . . . . با عنایتتون . . . كمكم كنین كه اعمال كوچیكم رو بزرگ نبینم و هر چی بیشتر به محبت شما نزدیك بشم .ان شاالله
چهارشنبه 12/2/1397 - 15:28
مهدویت
همه در جستوجوی کوی تواند، بی آنکه خوب تو را شناخته باشند
همه در هوای روی بهارند؛ بی آنکه از غصه زمستان، به تنگ آمده باشند
همه در غربت شب، خوابیدهاند، بی آنکه از صدای خروس سحری سراغ بگیرند
پهنای شهر را وجب به وجب، گام به گام، کاویدهام
میگویند تو گشایشی. فرج تویی
این گشایش باید شبیه یک گلستان باشد، پر از جوانههای صداقت
جایی برای تبسم بیدغدغه
من منتظرم
قصه شوق، محال است به تقریر آید
کسی چه میداند راز رسیدن، در دل یک مشتاق که مهجور مانده است چیست؟
کسی چه میداند جز دل روشن تو؟
ما از رفتن، تمنای رسیدن داریم و کوی مهدی خدا، انگار نزدیک است؛
زیر پلک یک ندبه، روی آواز یک سجاده و بر بلندای شکفتن یک صبح آدینه
از رو به روی خانه کعبه، صدایمان زدهای که: من گنجینه خدایم؛ اوج آرزوهای دیرینه، با سیرتی شبیه محمد(ص)
با شوری به وسعت دلتنگی و با جشنی از جنس خوشبختی
عدالت، میوه درخت ظهور است که با دستهای نیرومند و آسمانی تو غرس میشود
عدالت، یعنی برآمدن و تابیدن ماه برای همه چشمها؛ حتی نابیناها و شبپرهها
نزدیکتر میشوی، قرآن میخوانی و لبخند میزنی
من همان رؤیای صادقهام که در قلب خدا تعبیر شد و اینک تعبیر رؤیای خدا در سرزمین سوخته انسان
از تولد حرف میزنی
تولد دوباره روزیهای معنوی و مادی
تولد دیگر باره جانهای عاشق سرفرازی
مکث دیدار و زیبایی بر دشت خشک بیکسی و تنهایی
حضور پیوسته باران بر کامهای تشنه ابدی
از راه میرسی، بیدار میشویم، راه میرویم
و همه سرزمینهای نرفته دانش و اندیشه، در کنار خاک پای تو، بر ما مکشوف میشود
به جزای ستمها که بر خلایق مظلوم، آوار گشته بود بر سر ظالمان، غضب میباری و شیوه نوازش را ترویج میکنی.
در انتظار توییم...
شنبه 8/2/1397 - 23:0