مى دانیم كه در دوران رژیم محمدرضا پهلوى (شاه مدفون ) جمعى از وعاظ بزرگ ، ممنوع المنبر بودند (یعنى حق نداشتند منبر بروند) یكى از این وعاظ محترم ، حضرت حجة الاسلام والمسلمین آقاى محمدتقى فلسفى (دامت تاءییداته ) بود. یكى از موثقین ، مطلبى در این رابطه نقل كرد، كه خلاصه اش چنین است : ((یكى از علماء از طرف مرحوم آیت اللّه العظمى بهبهانى (ساكن اهواز) نزد دكتر اقبال (رئیس شركت نفت آن روز) رفت ، و با او در مورد آزاد شدن منبر آقاى فلسفى صحبت كرد، او جواب داد (این موضوع مربوط به اجازه شخص شاهنشاه است ))، بنا بر این شد كه دكتر اقبال در این ارتباط با شاه صحبت كند. وقتى كه دكتر اقبال جریان را به شاه گفته بود، شاه چنین پاسخ داد: ((فلسفى دیگر در این كشور مرد)) (یعنى دیگر تا من زنده ام فلسفى نباید منبر برود، و تصور مى كرد كه آقاى فلسفى دیگر پیر شده و زودتر از او مى میرد، پس فلسفى دیگر تا آخر عمر نباید منبر برود). ولى اینك ببینید كه شاه جنایتكار چگونه - آنهم در خارج از كشور - مرد و دفن گردید، ولى حضرت آقاى فلسفى منبر مى رود و مردم از بیانات پرفیضش بهره مند مى شوند. فاعتبروا یا اولى الابصار.
رزمنده اى نقل مى كرد، با دوستم در جبهه نور بر ضد صدامیان كافر در ناحیه جنوب بودم ، دوستم بر اثر اصابت تیر (یا تركش خمپاره ) به زمین افتاد و دیدم در حال شهادت قرار گرفت ، او را به سوى قبله كشاندم ، دیدم اشكى ریخت و گفت : عزیز جان ، مرا به سوى كربلا بكشان ، صورتش را به جانب كربلا برگرداندم ، شنیدم در آن حال كه با سوز و گداز روحانى خاصى بود، سه بار گفت : السلام علیك یا اباعبداللّه الحسین ، و سپس شهد شهادت نوشید، و گوئى روحش به سوى كربلا رفت و حسین (ع ) آمد و او را با خود برد. تاریخ در جریده عالم به خون نوشت تاریخ استقامت دیرین گامتان اى جمع بى كرانه پروانه گان شوق هرگز مبادا، یكه و تنها امامتان
یكى از اعضاى دفتر امام خمینى (مدظله العالى ) چنین نقل كرد: یك روز بر طبق وظیفه اى كه هر ماه بر عهده داشتیم ، در پایان ماه ، صورت مخارج ماهیانه را (در جماران ) به خدمت امام فرستادیم ، كه در ضمن آن ، مخارج خانه امام ، مخارج شخصى مهمانى ها و رفت و آمدهاى امام ، و پول برق خانه (اجاره اى حضرت امام در جماران ) را نوشته بودیم . وقتى صورت مخارج را فرستادیم ، پس از نیم ساعت ، حاج احمد آقا (فرزند امام ) تلفن زده و گفتند: ((از وقتى كه صورت داده اید، امام مرتب در لب باغچه قدم مى زنند و سخت ناراحت است ، زیرا مخارج خانه آقا، در این ماه از ده هزار تومان ، تجاوز كرده است ، لذا امام مى فرماید: اگر خرج خانه من از ده هزار تومان تجاوز كند، من اصلاً از اینجا مى روم )). حاج احمد آقا گفت : شما ببینید كه در این ماه ، خرج اضافى چه بوده است ، كه به آقا بگوئیم و خیال امام ، راحت شود. ما پس از جستجو در دفاتر، سه قلم خرج اضافه آن ماه را یافتیم كه ابداً مربوط به منزل امام نبوده است مثلاً: 1- گازوئیلى كه از خانه امام زیاد آمده بود، ما گفتیم كه آن را در انبار حینیه جماران بریزند. 2- به ماشینى كه خانواده حضرت امام را مى برد، بر اثر بى توجهى راننده خسارتى وارد شده بود، و خرجى پیدا نموده بود. 3- ملامین برزنتى براى خانه حضرت امام ، تهیه شده بود، تا داخل منزل حضرت امام از بالاى پشت بام دیده نشود، زیرا پاسداران در آنجا پاس مى دادند. این چند قلم اضافه خرج را خدمت امام فرستادیم و در نتیجه ایشان احساس آرامش كردند و آسوده خاطر شدند. هزاران درود پاكبازان تاریخ بر تو اى وارسته زمان ، كه نور قداست و پارسائى تو بر تارك زمان مى درخشد
رضاخان ، قبل از تولد، پدرش را از دست داد، مادرش بخاطر وضع بد مالى ، قنداقه او را برداشت ، و از سواد كوه مازندران به تهران گریخت ، در تهران در كوچه ارامنه اطراف میدان مولوى ، در بالاخانه اى سكونت نمودند. مادر رضاخان در این محله رختشوئى مى كرد، و خوشنام نبود، رضاخان هم كه بزرگ شد از لاتهاى محله گردید، و بعد با زن سالخورده اى كه صفیه نام داشت و رختشوئى مى كرد، رابطه جنسى برقرار كرد و از او صاحب دخترى شد كه او را ((همدم )) نام نهاد. چون صفیه ، بدنام بود، در انتساب این دختر به رضاخان اختلاف شد، رضاخان اظهار داشت كه صفیّه را صیغه كرده است ، به این ترتیب ، ((همدم )) دختر رضاخان معرّفى شد. همدم در نوجوانى ، غوطه ور در فحشاء و آلودگى شد، وقتى كه رضاخان ، فرمانده آتریاد قزاق گردید، براى حفظ آبرویش ، همدم را به پاریس فرستاد، او در پاریس فاحشه خانه باز كرد و خود خانم رئیس آن فاحشه خانه شد. از همدم تا سال 1356 نامى در میان نبود، و خاندان كثیف پهلوى از بردن نام او عار داشتند، سرانجام در همین سال عكسى از وى در ویژه نامه اطلاعات به مناسبت تولد شاه معدوم ، به عنوان ((همدم السلطنه )) (جزء خاندان پهلوى ) بچاپ رسید.
یكى از مسئولین مى گفت : در جزیره آزاد شده ((فاو)) بودم ، با یك رزمنده مخلص از سپاه جمهورى اسلامى ایران ، اندكى ، هم صحبت شدم . به او گفتم : چندى است كه در جبهه ها هستى ؟ گفت : پنجسال . گفتم : قصد دارى ، چه مدت دیگر در جبهه بمانى ؟ گفت : تا انقلاب حضرت مهدى (عج ). گفتم : پس از پى روزى كجا مى روى ؟ گفت : به سوى قدس ، براى آزاد سازى بیت المقدس . گفتم : اگر فرصتى بدست آمد و به محضر امام خمینى (مدظله العالى ) رفتى چه مى گوئى ؟ گفت : ((براى چه به خدمت امام بروم ؟ مگر من چكار كرده ام كه لیاقت شرفیابى به حضور او را داشته باشم )). گفتم : فرضاً اگر موفق شدى و به محضر ایشان رفتى ، چه مى گوئى ؟ گفت : نخست دستش را مى بوسم و سپس مى گویم اى امام عزیز، جانم به فداى تو باد ((تو با انقلاب و قیام خودت ، قلب پیامبر (ص ) را شاد كردى ... دعا كن كه ما همچنانكه با دشمن برون مى جنگیم ، با دشمن درون (شیطان نفس ) نیز بجنگیم و بر آن پیروز شویم )). درود بر تو اى پاسدار و بسیجى قهرمان و مخلص و بى توقع ، كه عارفان وارسته باید قربان كلام از دل برخاسته و خالص تو شوند
امام حسن در دوران هفت سالگى ، به مسجد مى رفت ، و پاى منبر رسول خدا (ص ) مى نشست ، و آنچه در مورد وحى ، از آن حضرت مى شنید، به منزل ، باز مى گشت و براى مادرش فاطمه زهرا (ع ) نقل مى كرد (به این ترتیب كه همچون ، یك خطیب ، روى متكائى مى نشست ، و سخنرانى مى نمود، و در ضمن سخنرانى آنچه از پیامبر (ص ) فرا گرفته بود، بیان مى كرد). حضرت على (ع ) هرگاه وارد منزل مى شد و با فاطمه زهرا(ع )، سخن مى گفت ، در مى یافت كه فاطمه (ع ) آنچه از آیات قرآن ، نازل شده ، اطلاع دارد، از او پرسید: ((با اینكه شما در منزل هستید، چگونه به آنچه كه پیامبر (ص ) در مسجد بیان كرده ، آگاه هستى ؟!)). فاطمه زهرا(ع )، جریان را به عرض رساند، كه این آگاهى ، از ناحیه فرزندت حسن (ع ) به من انتقال مى یابد. روزى على (ع ) در خانه مخفى شد، حسن (ع ) كه در مسجد، وحى الهى را شنیده بود، وارد منزل شد و طبق معمول بر متكا نشست ، تا به سخنرانى بپردازد، ولى لكنت زبان پیدا كرد، حضرت زهرا (ع ) تعجب نمود!، حسن (ع ) به مادر عرض كرد: ((تعجب مكن ، چرا كه شخص بزرگى ، سخن مرا را مى شنود، و استماع او مرا، از بیان مطلب ، باز داشته است )). در این هنگام على (ع ) از مخفیگاه خارج شد و فرزندش ، حسن (ع ) را بوسید.