دانستنی های علمی
آیا شما جزو آن دسته از افرادی هستید که آرزوهای دور و دراز دارید اما در رسیدن به آن ها مسیری بس طولانی را تصور می کنید؟
انسان ها زندگی می کنند به امید رسیدن به آرزوهای خود. هیچ انسانی را نمی یابید که آرزوهایی را در دل نداشته باشد. شب با تصور خواسته ها و آرزوها به خواب می رویم و صبح به امید و اتکا تحقق آرزوها از جا برمی خیزیم.
آنقدر هدف و آرزو در زندگی برای آدمی اهمیت دارد که اگر روزی او را از رسیدن به آنها منع یا ناامید کنند شاید دیگر زنده نماند. در هیچ برهه از زمان هم آرزوهای بشر تمامی ندارد. بعضی از ما در زمان هایی چنین تصور می کنیم که اگر به فلان خواسته مان برسیم رضایت ما از زندگی دو چندان شده و دیگر تلاش می کنیم تا هیچ خواسته ای نداشته باشیم. اما بعد از تحقق این آرزو متوجه عدم سیرابی خود شده و می فهمیم که در دلمان هزاران آرزو نهفته است که ای کاش های فراوانی را برای آنها سر داده ایم.
در تعریف آرزو می توان چنین گفت، خواسته ای مبهم که برای رسیدن به آن هیچ گونه تفکر و تأملی صحیح و سازنده در کار نیست.
خوشبختی در این است که شخص بداند که چه می خواهد و آنچه آرزو دارد مشتاقانه بخواهد(کلیسین ماریسو)
در تعریف هدف چنین می توان گفت: یک نوع خواسته یا آرزوی واقعی که انسان برای نیل به آن با برنامه ریزی اصولی در حرکت است و البته تردیدی نیست که هر انسان هدفمندی باید برای رسیدن به هدف از پشتوانه محکم و کار آمد به نام تفکر بهره ببرد.
از تعاریف که بگذریم این مسئله قابل درک است که آرزوهایی مدنظر ماست که تلاش می کنیم تا با برنامه ریزی و هدف گذاری آن ها را روزی به هدف تبدیل کنیم و منظور از آنها تنها داشتن خواسته ها و تصورات دست نایافتنی نیست. در این مطلب می خواهیم شما را در مسیری هدایت کنیم که از تبدیل هدف به آرزو جلوگیری نموده و در حقیقت آرزو را به هدف مبدل کنید.
شما با داشتن چه مواردی در زندگی احساس خوشبختی می کنید؟ اصلاً خوشبختی را به چه معنا می دانید؟
واقعیت آن است که افراد معمولاً خوشبختی های خود را نمی شناسند و خوشبختی دیگران همیشه در دیدگانشان مجسم است. (پیردانی نوس) خوشبختی در این است که شخص بداند که چه می خواهد و آنچه آرزو دارد مشتاقانه بخواهد(کلیسین ماریسو) شخصی که با اشتیاق به سوی هدف و آرزوی شخصی خود گام بر می دارد از لذت خاصی بهره می برد. ما باید برای خوشبخت زیستن موقعیت های مناسب ایجاد کنیم ، نه اینکه در انتظار آن باشیم (کرانسیس بیکن) لذا شایسته است هرگز برای لذت بردن از خوشبختی امروز و فردا نکنیم (آندره ژیر)
فکر می کنیم با این اوصاف توانستید تا حدودی اهداف و به عبارتی آرزوهای مشخص و دور از ابهام خود را بشناسید. ما توصیه می کنیم برای تشخیص دقیق و راحت تر به مدت 4 شبانه روز مورد به لیست خواسته های قلبی و آنچه از آن احساس خوشبختی می کنید فکر کنید. و لیستی از آن تهیه کنید و حداکثر 4 مورد را با دید منطقی انتخاب نمایید.
نکته هایی برای هدف گذاری:
تذکر 1/ چنانچه در انتخاب یک هدف نسبت به هدف دیگر مردد بودید هدفی را انتخاب کنید که نسبت به آن اشتیاق بیشتری داشته و از اولویت زمانی بیشتری برخوردار است.
در طی زمان هدف گذاری جملات تأکیدی مثبت و انرژی آوری را یادداشت و هر روز با اعتقاد بر زبان آورید.
تذکر 2/ دلائل خود را در جهت مثبت بیاورید. ( اگر استقلال مالی پیدا کنیم بسیاری از نیازهایم راحت تر بر طرف شده و اعتماد به نفسم بالا می رود)
تذکر 3/ دلائل فوق را نوشته و تا 40 روز روزی یک بار پس از بیداری آن را بخوانید پیشنهاد می کنیم آن را بر دیوار اتاق در مقابل مکانی که در آن استراحت می کنید نصب کنید.
تذکر 4/ دلائل خود را با استفاده از ارزش ها تنظیم کنید و دست ارزش ها را در دست اهداف بگذارید.
تذکر 5/ تهیه دلایل موجود برای هدف منطق پذیری هدف را افزایش می دهد.
تذکر 6/ هدف خود را به صورت یک کلید واژه یا که در تقویم خود هر 15 بار یک بار یادداشت کنید.
تذکر 7/ برای هدف خود تاریخ و دامنه زمانی مشخص کنید.
در طی زمان هدف گذاری جملات تأکیدی مثبت و انرژی آوری را یادداشت و هر روز با اعتقاد بر زبان آورید.
و هر شب پیش از به خواب رفتن تمرین شل سازی عضلاتی خود را در حال تلاش برای رسیدن به هدف ، یا در حالی که به هدف رسیده اید و یا در زمانی که به هدف رسیده اید و از آن بهره می برید، تصور و تجسم کنید.
فراموش نکنید که هر هدف به تصویر و کلام نیاز دارد.
blank_page
دیگر مطالب مینودر :
بیا فرصتها زود گذرند
شنبه 30/5/1389 - 0:26
بیماری ها
حقق دانشگاه هاروارد معتقد است با کمک فناوریهای جدید امکان مطالعه دقیق بر روی دلایل خواب دیدن و حتی مفاهیم مختلف آن وجود دارد.
به گزارش خبرگزاری مهر، در فیلم جدید "کریستوفر نولان" با نام "آغاز" که
در دسته فیلمهای تخیلی گروه بندی می شود شخصیتهای فیلم می توانند به
رویاهای دیگر افراد وارد شده و در آن تغییراتی ایجاد کنند. شاید امروز
دانشمندان واقعی نتوانند چنین کاری انجام دهند اما می توانند با استفاده از
فناوریهای جدید تصویربرداری مغزی به راحتی فعالیتهای مغز را مشخص کرده و
بگویند که آیا فرد در حال حساب کردن، حرف زدن، خواندن و یا ترسیدن از یک
کابوس است.
"دیردرا برت" روانشناس دانشگاه هاروارد می گوید با اینکه فناوریهای
تصویربرداری روز به روز در حال دقیق تر شدن هستند اما وی در امکان عملی شدن
آنچه در فیلم "آغاز" به نمایش گذاشته می شود تردید دارد.
اما دانشمندان در حال حاضر می توانند با استفاده از فناوریهای برق نگاری
مغزی یا EEG، قلب نگاری الکتریکی یا EKG و فناوری حرکت چشم یا REMT طی
دوره های مختلف خواب دریابند کدامیک از بخشهای مغز فعال است تا به این شکل
امواج مغزی فرد خواب را ضبط کرده و در برخی از مواقع رویای فرد را از طریق
این امواج مغزی ترجمه کنند.
نگاهی مخفیانه به رویاهای انسان
در یکی از آزمایشها، محققان داوطلبی که به خواب رفته بود را از طریق
کابلهایی به روباتی وصل کردند تا روبات بتواند آنچه فرد در رویا می بیند را
بازی کند. در این آزمایش روبات از اطلاعات به دست آمده از حرکات چشم فرد
برای یافتن جهتی که باید به آن نگاه کند استفاده می کرد.
به گفته "برت" امواج مغزی را می توان به عمل ترجمه کرد. برای مثال
فناوری تصویربرداری مغزی می تواند تعیین کند فرد در خواب کابوس می بیند و
یا در حال پرواز کردن است.
ذهن انسان از فرصت خواب برای فعال سازی مجدد خود و حل مشکلات استفاده می
کند. "برت" برای اثبات این فرضیه از تعدادی از دانشجویان خواست قبل از به
خواب رفتن بر روی مشکلات و مسئله های تکالیف کلاسی خود تمرکز کنند. در
پایان این آزمایش نیمی از دانشجویان اعلام کردند خوابی درباره مسئله مورد
نظرشان دیده اند و در حدود یک چهارم از آنها نیز پاسخ مسئله خود را در خواب
یافته بودند.
به گفته "برت" این نشان می دهد مغز انسان مانند زمانی که در بیداری برای
حل مشکلی فعالیت می کند در هنگام خواب دیدن نیز فعالیت خواهد داشت.
دانشمندان در حال حاضر فواید خواب مناسب در شب را به اثبات رسانده اند اما
فواید روانی رویاها و مفاهیم آنها همچنان ناشناخته باقی مانده اند.
بیشتر رویاها در مرحله REM، دوره ای که با حرکات متوالی چشم همراه است
ظاهر می شوند که طی این مرحله بخشهایی از مغز استراحت کرده و عوامل شیمیایی
مغز از جمله انتقال دهده های نورونی تجدید نیرو می کنند. با این همه گاه
رویاها در دیگر مراحل خواب انسان نیز رخ می دهند. به ویژه در افرادی که به
اختلال فشار روانی پس آسیبی و دیگر مشکلات مختل کننده خواب مبتلا باشند.
به گفته "برت" خوابهای عجیب می توانند مهم و تشبیهی باشند. بسیاری از
رویاها در صورتی که فرد درباره مفهوم آنها فکر کرده و به ریشه نمادین آن پی
ببرد می توانند در زندگی فرد تاثیرگذار باشند.
کابوس دیدن لازم است
به گزارش مهر، در این صورت اگر رویاها شیوه ای طبیعی برای یافتن راه حلی
خلاقانه برای مشکلات به شمار می رود، شاید این سئوال پیش آید که هدف از
کابوس دیدن چیست؟
"برت" می گوید کابوسها می توانند برای هشیاری ما از وجود خطرهای ممکن به
وجود آیند. کابوسهای پس آسیبی که تنها می توانند آسیبی دوباره به فرد وارد
کنند، شاید در دوران اجداد و نیاکان انسان مفید بوده اند و در زمان حمله
موجودی وحشی یا نزدیک شدن یک خطر، آنها را از خواب بیدار می کرده اند.
اما این زنگ هشدار تکاملی در زندگی امروز چندان کاربردی نیست زیرا کمتر
پیش می آید خطرهایی که در زندگی مدرن در کمین انسانها قرار دارد. در فواصل
زمانی کوتاه برای قربانیان مشابهی تکرار شود، با این حال برخی از کابوسها
می توانند توجه فرد را نسبت به امری نگران کننده و یا موضوعی که برای فرد
از اهمیت برخوردار است جلب کرده و واکنش وی را نسبت به آن موضوع تغییر دهد.
همچنین مطالعات "برت" نشان می دهند بسیاری از رویاها مفاهیم پنهانی
دارند و پیامهای آن برای راهنمایی فرد در زندگی بیرون از سرزمین رویاها
است، همچنین گاه رویاهای عجیب و غریب هیچ مفهومی ندارند.
blank_page
دیگر مطالب مینودر :
بیا فرصتها زود گذرند
شنبه 30/5/1389 - 0:25
دانستنی های علمی
چیزی که انسان را از حیوان جدا میکند و تفاوت رویکرد تربیتی انسان را با رویکرد پرورشیِ حیوانی به او آشکار میسازد، توجه انتظار ما از تربیت است. واقعا از تربیت چه انتظاری داریم؟
آیا گمان میکنیم تربیت معطوف به شکلدهی رفتار است؟ آیا میتوان با شکلدهی رفتار بر اساس اهرمهای تشویقی و تنبیهی به شکلدهی شخصیت نایل شد؟ آیا با فضای روشگرایی افراطی و تمرکز بر عمل میتوان به خاستگاهی مطمئن در تربیت دست یافت؟ بدیهی است رفتاری که از منبع شخصیتی انسان صادر میشود، از سطح انگیزشی بالایی برخوردار است و سطح کنشی آن، یعنی پوسته که همان عمل و رفتار ظاهری است، به عنوان آخرین حلقه انگیزشی، معلول و بازتاب ویژگیهای باطنی است.
تفاوت نظام تربیتی اصلگرا با روشگرا
نظامی که بر اساس اصول و معیارهای مشخص در صدد ارائه فرایند تربیت است بیش از آنکه سطح کنشی فرد را مورد توجه قرار دهد به سطح انگیزشی او توجه میکند و بر جوهره و هسته تربیت متمرکز میشود. تربیت روشگرا چارهای جز تأکید بر سطح کنشی و غفلت از انگیزش و تمرکز بر پوسته و بیتوجهی به هسته تربیت ندارد.
شیوه ما در ارائه اصولی چند در تربیت از منظر امام علی علیه السلام برگرفته از رویکرد اصلگرا به تربیت و توجه به غایات تربیتی است .
دین ناظر به کلیه جوانب زندگی انسان است و با نگرشی فراتر از رفع نیازهای موضعی و مادی، جهتدهنده بسیاری از خواستهای انسان در روند زندگی از حیث گزینش و نحوه عمل و مسیر آن میباشد. ویژگیهای حاکم بر اصول تربیت
1. ویژگی تعارضمداری
در فضای دینی هر اقدامی متضمّن یک پاسخ مثبت فعال و یک پاسخ منفی فعال است. انجام هر عملی ما را ملزم به خودداری از بسیاری اعمال دیگر میکند. هرگز نمیتوان بین خدا و شیطان، حق و باطل و صدق و کذب آشتی برقرار کرد. ویژگی تعارضمداری در تربیت دینی متکفّل پرورش روحیهای است که در مقام نظر همواره در صدد شفافسازی جریان حق و انفکاک آن از بیراهههای باطل است و در مقام عمل و رفتار نیز ضمن فاصلهگیری و انزجار عملی از باطل در صدد تقرّب به جریان حق و قرار گرفتن در قلمرو آن است.
2. ویژگی خدامحوری
یکی از عامترین ویژگیهای حاکم بر اصول تربیت مشخصه خدامحوری است. این ویژگی جوهره اساسی رفتار و منش فرد دیندار را تشکیل میدهد و به عنوان مهمترین عامل در ایجاد تمایز تربیت دینی از دیگر حوزههای تربیتی مطرح میگردد. بهطور مشخّص، مفهوم خدامحوری عبارت است از «جهتگیری کلیه اعمال و رفتارهای انسان به سوی ملاکها و معیارهای الهی». انعکاس این امر در فضای تربیت بیانگر ویژگی خدامحوری است.
3. ویژگی زندگیمداری
دین ناظر به کلیه جوانب زندگی انسان است و با نگرشی فراتر از رفع نیازهای موضعی و مادی، جهتدهنده بسیاری از خواستهای انسان در روند زندگی از حیث گزینش و نحوه عمل و مسیر آن میباشد. تربیت بر اساس چنین نگرشی مستلزم عدم انفکاک از متن زندگی است. بنابراین باید در جریان تربیت از اصول و معیارهایی استفاده شود که قابلیت انطباق بر مسیر عادی زندگی را داشته باشند و از قلمرو آن خارج نشوند. اصول تربیت نشو و نما و انعکاس خود را از رهگذر زوایای مختلف زندگی عملی میسازد.
اصول تربیت
با توجه به مواردی که گذشت با مراجعه به بیانات امام علی علیه السلام در نهجالبلاغه میتوان به اصولی دست یافت که در خصوص تربیت بویژه تربیت دینی از جایگاه خاصی برخوردار است.
از منظر امام علیه السلام آرزو پدیدهای است که بستر شکلگیری آن نوعی جهالت به واقعیتهای وجودی و غفلت از محدودیتهای حاکم بر انسان است.
1. اصل آخرتگرایی ـ دنیاگریزی
از جمله مفاهیمی که در فرهنگ تربیت اسلامی مورد تأکید قرار میگیرد ایجاد نوعی تقابل میان دنیا و آخرت و تقدم آخرت بر دنیا و فدا کردن رفاه فانی به قیمت دستیابی به آرامش جاودانه است.[1] آیا فدا کردن دنیا برای نیل به آخرت یعنی دست برداشتن از نعمتهای دنیوی و کنار گذاشتن مطلق دنیا یا به کارگیری دنیا در طریق آخرت؟ کلام امام علیه السلام بیانگر این نکته است که دنیا دو نوع است: دنیای حلال و دنیای حرام. آنچه همواره رهزن آخرت است دنیای حرام است و سوق دهنده به سوی آخرت دنیای حلال میباشد. بنابراین، دنیای حلال به معنای نعمتها و لذتهای مشروع، بستری برای دینداری و آخرتگرایی است و دنیای حرام انحراف از دین و قربانی کردن سعادت اخروی به قیمت لذتهای حرام میباشد. آنچه اهمیت دارد استخدام دنیا برای آخرت و نیل به عاقبت و سرانجام نیکو از طریق معامله صحیح با دنیا[2] و نه ترک مطلق آن است.
2. اصل عملگرایی ـ آرزو گریزی
علم و عمل در یک ارتباط متقابل سبب تعالی و گسترش حوزه خود خواهند شد و از این جهت، رابطه میان آن دو، رابطه همیاری و همکاری متقابل است. از طرف دیگر، با مراجعه به قرآن و روایات درمییابیم یک نوع تعارض آشکار میان عمل و آرزو به عنوان دو قطب در برابر یکدیگر وجود دارد. این تعارض حکایت از تقابل واقعیت و توهم و نیز صدق و کذب میکند، به این معنی که اگر فردی دارای رویکردی عملگرا باشد هرگز خود را با وعدههای پوچ و آرزوهای طولانی و خیالی سرگرم نمیکند.[3] از منظر امام علیه السلام آرزو پدیدهای است که بستر شکلگیری آن نوعی جهالت به واقعیتهای وجودی و غفلت از محدودیتهای حاکم بر انسان است. از اینرو، آرزو آفت اندیشه[4] و سبب غفلت از واقعیتهایی است که انسان با آن مواجه است. آرزوگرایی یعنی عدم توجه به محدودیتهای وجودی[5] و نیز غفلت از واقعیت دنیا و دل بستن به آن و فراموشی آخرت.[6 ]عملگرایی یعنی توجه و هوشیاری نسبت به وضعیت انسان، محدودیتهای او و ارتباط وی با دنیا و آخرت.
blank_page
دیگر مطالب مینودر :
بیا فرصتها زود گذرند
شنبه 30/5/1389 - 0:24
شعر و قطعات ادبی
مسافر خسته ی من
سفر بخیر
برای جاده های سوت وکور
سفر بخیر
تو رفته
مسافر خسته ی من
سفر بخیر
برای جاده های سوت وکور
سفر بخیر
تو رفته ای به عمق حادثه
به راه دور و بی عبور
ز خلوت نگاه یک صبور
و مانده ام چگونه با فراق دوریت سپر کنم
چه خاک را به سر کنم
وجود تو بهانه بود برای زندگی ناب
و اشک خودسرانه بود برای لحظه های شاد
نمی شود تو را ز یاد برد
فدای اشکهای وقت رفتنت
و بغض نا گسسته ات
صداقت وجود تو برای من نشانه ایست
برای من نشانه ی ستاره ایست
که در کمان ابروان تو نشسته است
فدای اشکهای بی بها
فدای اشکهای بی بهای بی صدا
که در کمین ره نشسته اند
مرا ببخش
برای هر چه کرده ام
برای نا سپاسی ام
تو را بهانه میکنم برای زندگانی ام
برای مهربانی ام
از آن زمان که رفته ای
اشکهای ماست که میرود
نمیشود تو رازیاد برد
نمیشود وجود مهربان تو ز یاد برد
نمیشود نگاه صادقانه ات به زندگی
و جای خالیت ز یاد برد
دلم مثال آتش است
و جان من مثال یخ
عزیزکم سفر بخیر
سلامتت برای من سعادت است
به هر کجا که رفته ای سفر بخیر
من از عبور جاده های انتظار
گذشته ام به افتخار
تو را به مهربان مهربان سپرده ام
تو را به خالق زمان سپرده ام
تو را به حق سپرده ام
سفر بخیر
سفر بخیر
جمعه 29/5/1389 - 0:50
ادبی هنری
این مطلب اولین بار در سال ۲۰۰۱ توسط زنی به نام ریتا
در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت، این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و
ساده بود که طی مدت ۴ روز بیش از پانصد هزار نفر به سایت کلیسا ی
توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند. این مطلب کوتاه به زبان های مختلف
ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا کرد .
Interview with god
گفتگو با خدا
I dreamed I had an Interview with god
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم .
So you would like to Interview me? “God asked.”
خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟
If you have the time “I said”
گفتم : اگر وقت داشته باشید .
God smiled
خدا لبخند زد
My time is eternity
وقت من ابدی است .
What questions do you have in mind for me?
چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟
What surprises you most about humankind?
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
Go answered ….
خدا پاسخ داد …
That they get bored with childhood.
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند .
They rush to grow up and then long to be children again.
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند .
That they lose their health to make money
این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.
And then lose their money to restore their health.
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند .
By thinking anxiously about the future. That
این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند .
They forget the present.
زمان حال فراموش شان می شود .
Such that they live in neither the present nor the future.
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال .
That they live as if they will never die.
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد .
And die as if they had never lived.
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند .
God’s hand took mine and we were silent for a while.
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم .
And then I asked …
بعد پرسیدم …
As the creator of people what are some of life’s lessons you want them to learn?
به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟
God replied with a smile.
خدا دوباره با لبخند پاسخ داد .
To learn they cannot make anyone love them.
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد .
What they can do is let themselves be loved.
اما می توان محبوب دیگران شد .
learn that it is not good to compare themselves to others.
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند .
To learn that a rich person is not one who has the most.
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد .
But is one who needs the least.
بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد
To learn that it takes only a few seconds to open profound wounds in persons we love.
یاد بگیرن که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم .
And it takes many years to heal them.
و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد .
To learn to forgive by practicing forgiveness.
با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرن .
To learn that there are persons who love them dearly.
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند .
But simply do not know how to express or show their feelings.
اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند .
To learn that two people can look at the same thing and see it differently.
یاد بگیرن که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند .
To learn that it is not always enough that they are forgiven by others.
یاد بگیرن که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند .
They must forgive themselves.
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند .
And to learn that I am here.
و یاد بگیرن که من اینجا هستم .
Always
همیشه
اثری از ریتا استریکلند
جمعه 29/5/1389 - 0:47
آموزش و تحقيقات
هر احمقی می تواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند؛ برای حرکت در جهت عکس، به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است.
دست
خود را یک دقیقه روی اجاق داغ بگذارید، به نظرتان یک ساعت خواهد آمد. یک
ساعت در کنار دختری زیبا بنشینید، به نظرتان یک دقیقه خواهد آمد؛ این یعنی
"نسبیت".
فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد.
عاشق سفر هستم ولی از رسیدن متنفرم.
من هوش ِ خاصی ندارم، فقط شدیدا کنجکاوم.
سعی نکنید موفق شوید، بلکه سعی کنید با ارزش شوید.
دنیا
جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطر کسانی
که شرارتها را می بینند و کاری در مورد آن انجام نمی دهند.
یکی از قویترین عللی که منجر به ورود آدمی به عرصهء علم و هنر می شود فرار از زندگی روزمره است.
مثال زدن، فقط یک راه دیگر آموزش دادن نیست؛ تنها راه آن است.
حقیقت آن چیزی است که از آزمون تجربه، سربلند بیرون آید.
زندگی مثل دوچرخه سواری است. برای حفظ تعادل باید حرکت کنید.
جمعه 29/5/1389 - 0:30
آموزش و تحقيقات
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵ تا ۲۷ شهریور ۱۳۶۷) متخلص به شهریار
(قبل از آن بهجت) شاعر ایرانی بود که شعرهایی به زبانهای فارسی و ترکی
آذربایجانی داشت. از شعرهای معروف او میتوان از «علی ای همای رحمت» و
«آمدی جانم به قربانت» به فارسی و «حیدر بابایه سلام» (به معنی سلام بر
حیدر بابا) به ترکی آذربایجانی اشاره کرد.
نام: سیدمحمدحسین بهجت شهریار تبریزی
نام پدر: حاج میراقا خشکنابی
تخلص: شهریار
تولد و وفات: (۱۲۸۵ - ۱۳۶۷) شمسی
محل تولد: ایران - آذربایجانشرقی - تبریز
شهرت علمی و فرهنگی: شاعر
سید محمدحسین بهجت تبریزی (۱۲۸۵ تا ۲۷ شهریور ۱۳۶۷) متخلص
به شهریار (قبل از آن بهجت) شاعر ایرانی بود که شعرهایی به زبانهای فارسی و
ترکی آذربایجانی داشت. از شعرهای معروف او میتوان از «علی ای همای رحمت» و
«آمدی جانم به قربانت» به فارسی و «حیدر بابایه سلام» (به معنی سلام بر
حیدر بابا) به ترکی آذربایجانی اشاره کرد.
شهریار پس از انقلاب ایران،
شعرهایی نیز در مدح نظام جمهوری اسلامی و مسئولین آن، از جمله آیتالله
خمینی و آیتالله خامنهای و نیز اکبر هاشمی رفسنجانی (انتشار پس از مرگ
شهریار)، داشته است.
زندگی:
شهریار در سال ۱۲۸۵ در روستای خشگناب در بخش قرهچمن آذربایجان ایران در
اطراف تبریز متولد شد. پدرش حاج میر آقا خشگنابی بود که در تبریز وکیل بود.
پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از
تبریز به تهران رفت و در مدرسهٔ دارالفنون (تا ۱۳۰۳) و پس از آن در رشتهٔ
پزشکی ادامهٔ تحصیل داد. قبل از گرفتن مدرک دکتری «به علل عشقی و ناراحتی
خیال و پیشآمدهای دیگر» ترک تحصیل کرد (زاهدی ۱۳۳۷، ص ۵۹). پس از سفری
چهارساله به خراسان به منظور کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور،
شهریار به تهران برگشت و در سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام شد و پس از
مدتی به تبریز منتقل شد.
در تهران از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۰۹ به جلسات احضار
روح میرفت (زاهدی، ص ۶۱). در ۱۳۱۹ درویش شد و قرار بود که «خرقه بگیرد و
جانشین پیر بشود» (زاهدی، ص ۶۲) ولی به علت شهودی که برایش پیش آمد از این
مسیر منصرف شد و در بسیاری از عادات خود تغییر داد، از جمله سهتار را که
تا آن زمان مینواخت کنار گذاشت و مواد مخدر را که حدود سی سال به آن معتاد
بوده است ترک کرد (زاهدی، ص ۶۲) و بیشتر به قرآن خواندن و عبادت مشغول شد.
حال متفاوت شهریار تا حدود سال ۱۳۳۱ ادامه یافت.
شهریار در روزهای آخر عمر به دلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۱۳۶۷، در مقبرةالشعرا در تبریز دفن شد.
شهریار دو دختر به نامهای شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی داشت.(1)
نامگذاری خیابان ها، سالن ها، پارك ها و اماكن عمومی به نام شهریار در كشورهای ماورای قفقاز: ***
استاد سخن معاصر، شهریار بیش از 28 بیت شعر به زبان فارسی و
در حدود سه هزار بیت به زبان تركی آذری سروده است. شهرت شهریار مرزهای
داخلی كشورمان ایران را در نوردیده و اكنون در اغلب كشورهای جهان شخصیتی
شناخته شده است به طوری كه اكنون در جماهیر ماورای قفقاز و آسیای مركزی
خیابان ها، سالن های نمایش، پارك ها و دیگر اماكن عمومی به نام شهریار نام
گذاری می شوند و در حال حاضر منظومه حیدربابایه سلام در اكثر دانشگاه های
جهان از جمله دانشگاه كلمبیا در ایالات متحده آمریكا مورد بحث رساله دكترا
قرار گرفته است و برخی از موسیقیدانان همانند هاژاك آهنگساز معروف
ارمنستان، آهنگ جالبی برای آن ساخته است.
غزال و غزل
امشب از دولت می دفع ملالی كردیم
این هم از عُمر شبی بود كه حالی كردیم
ما كجا و شب میخانه خدایا چه عجب
كز گرفتاری ایام مجالی كردیم
تیر از غمزة ساقی، سپر از جام شراب
با كماندار فلك جنگ و جدالی كردیم
غم به روئین تنی جام می انداخت سپر
غم مگو عربده با رستم زالی كردیم
باری از تلخی ایام به شور و مستی
شكوه با شاهد شیرین خط و خالی كردیم
نیمی از رخ بنمود و خمی از ابرویی
وسط ماه تماشای هلالی كردیم
روزة هجر شكستیم و هلال ابرویی
منظر افروز شب عید وصالی كردیم
بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش
یاد پروانة زرین پر و بالی كردیم
مكتب عشق بماناد و سیه حجره غم
كه در او بود اگر كسب كمالی كردیم
چشم بودیم چومه شب همه شب تا چون صبح
سینه آئینة خورشید جمالی كردیم
عشق اگر عمر نه پیوست بزلف ساقی
غالب آنست كه خوابی و خیالی كردیم
شهریار غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد با غزلی سید غزالی كردیم
***
غزال و غزل
شعر:شهریار
چئویرن: م ـ سیدزاده
بو گئجه باده ایله دفع ملال ائیله میشم،
عؤمرون بیر گئجه سینده بئله حال ائیله میشم.
بیز هارا، تار هارا، یا رب، گئجه مئیخانه هارا؟
اونودوب دردی بو ایّامدا مجال ائیله میشم.
ساقی نین غمزه سی اوخ، مئی جامی اولموش سپریم،
فلكین جؤورو ایله جنگ و جدال ائیله میشم.
مئی دمیر تك ائله ییب جانیمی، غمله ووروشوم،
غم دئمه، دوشمنیمی روستم زال ائیله میشم.
آجی ایامی شیرین ائتمگه سرخوش دولانیب،
كؤنلومو ایندی اسیر خط و خال ائیله میش.
گؤرموشم من اوزونون یاری سینی، تك قاشینی،
ای اوزونده نئجه گؤر سئیر هلال ائیله میش.
گئتمیش هیجران اوروجو گؤرجك هلال قاشلارینی،
بایرام اولموش بو گؤروش عزم و وصال ائیله میشم.
گؤرموشم اوزده او زرّین تئلی پروانه كیمی،
یانمیشام اودلارا، ترك پروبال ائیله میشم.
عشق درسی منه اؤیرتسه ده هیجران غمینی،
عشقه دوشمكله بئله كسب كمال ائیله میشم.
یاتماییب صوبحه كیمی من گئجه گون اوزلو یارین،
سینه سی گوزگوم اولوب، سئیر جمال ائیله میشم.
ساقی نین زلفونه عشق باغلاماسا عؤمرو اگر،
من بئله درك ائله ییب، بؤیله خیال ائیله میشم.
شهریارا غزل ائتمیش منی جئیران، گؤزلیم،
گؤر غزل ایله نئجه صید غزال ائیله میشم جمعه 29/5/1389 - 0:28
آموزش و تحقيقات
بیضایی میگوید: شاملو و حصوری در خوانش متن بجامانده از ابوریحان در ماجرای ضحاك اشتباه كردهاند. جنیدی نقدش را سرسختانه بر شاملو فرودآورده و میگوید: او تحت تاثیر برخی عقاید؛ ژست گرفتهاست. پاشایی اگر میپذیرد كه شاملو نه اسطورهشناس؛ نه متخصص تاریخ بوده؛ اما خاصیت اسطوره را در تغییر برداشتها برای هر زمانه میداند و اما شاملو از تفكر طبقاتی سراینده شاهنامه انتقاد كردهاست.
تصویری كه از ضحاك ماردوش در ذهنیت ایرانیان وجود داشته و دارد، تصویر مرد سفاكی است كه به قول فردوسی در شاهنامه در جایگاه بوسههای شیطان بر شانههایش، دو مار روئیده و ضحاك برای آرام كردن آنها بهناچار روزانه دوجوان را كشته و مغز آنان را خوراك(ضماد) این دو مار میكرده است.
این باور از دیرباز با ایرانیان بود تا اینكه علی حصوری(تاریخپژوه و ایرانشناس) در نظریهای نه تنها این باور را غلط خواند بلكه مفهومی كاملا متضاد از ضحاك ارائه داد.
در دیدگاه این تاریخپژوه، ضحاك مردی برآمده از مردم است كه درمقابل نظام طبقاتی جمشید قیام كرده و پس از به قدرت رسیدن؛ طبقات را ازمیان برداشته و داراییهایی كه دراختیار طبقات بالای جامعه(از قبیل سپاهیان و موبدان) بوده را به توده مردم بازگرداند.
این نظریه در سال 1990 دستمایه سخنرانی معروف احمد شاملو در دانشگاه بركلی، كالیفورنیا قرار گرفت و جنجالهای فراوانی را دامن زد. شاملو در این سخنرانی ضمن بیان این مطلب كه یكی از شگردهای مشترك همه جباران، تحریف تاریخ بوده است، به كلام خود شدت بخشید تا آنجا پیشروی میكند كه میگوید: متاسفانه چیزی كه ما امروز بهنام تاریخ دراختیار داریم، جز مشتی دروغ و یاوه نیست كه چاپلوسان و متملقان درباری دورههای مختلف بههم بستهاند.
این اظهارات تند در كوتاهمدت جنجالهایی را برانگیخت و پای موافقان و مخالفان را به میانهی بحث بازكرد. یكی از افرادی كه دربرابر این نظریه بهشدت موضع گرفت و واكنش سختی از خود نشان داد، فریدون جنیدی(ایرانشناس و پژوهشگر تاریخ و زبانهای باستانی) بود. وی درقالب مقالهای طویل ضمن بیان نظریات خود درباره ماجرای ضحاك و فریدون، به شدت از احمد شاملو انتقاد كرد و تیتر مقاله خود را چنین انتخاب كرد:«آقای احمد شاملو؛ تو را با نبرد دلیران چه كار؟» در ادامه و پس از گذشت سالها؛ چاپ كتاب «سرنوشت یك شمن؛ از ضحاك به اودن» در سال 1388 (البته بخشهایی از این كتاب در مجلهای به نام «ضحاك» پیشتر در سال 1378 منتشر شده بود) تاكید دوبارهای بود ازسوی علی حصوری و نظریاتش پیرامون ماجرای ضحاك و فریدون شد. از این جهت بر آن شدیم تا به بازخوانی دوباره نظریات طرفین ماجرا درحاشیه انتشار این كتاب بپردازیم.
پیشتر لازم است اعلام كنیم كه در نگارش این مطلب هیچگونه جانبگیری از هیچ شخصیتی دركار نبوده است و در این مطلب به بیان مطالب عنوان شده از سوی هریك از افرادی كه از آنها نام برده شده پرداخته شده است.
1- اسطوره چیست؟
اسطوره معلق میان پریشانی و واقعیت
درباره اساطیر، خواستگاه و اعتبارتاریخی آنها نظرات متفاوتی وجود دارد.گروهی معتقدند اسطوره؛ زائیده تخیل و قصهپردازی است، بنابراین در تحلیلهای تاریخی نمیتوان دست به دامن اساطیر شد. اما گروهی بر این باورند كه اساطیر؛ ریشه در واقعیتهای تاریخی دارند كه البته طی فرآیندی تبدیل به اسطوره شده؛ رنگ و شكلهای متفاوتی گرفتهاند.
در لغتنامه دهخدا آمده: اساطیر با جمع اسطار بهمعنای افسانهپردازی و روایتهای بیپایه است! اسطوره در فرهنگ لغت عمید چنین معنا شده: افسانه، قصه، حكایت، سخنپریشان و بیهوده.
عبدالحسین زرینكوب(محقق و پژوهشگر در حوزه تاریخ) در كتاب «قلمرو وجدان» و در تعریف اسطوره میگوید: اسطوره؛ قصهگونهای است كه طی توالی نسلهای انسانی در افواه نقل میشود. منشاء پدیدههای طبیعت و همچنین آئینها و عقاید موروث را به نحو غالبا سادهلوحانه تبیین میكند.
در اسطوره؛ دنیای عینی و ذهنی بههم میآمیزند و زمان واقع عینیت خود را ازدست میدهد و به زمان ذهنی تبدیل میشود. الهه بهصورت انسان درمیآید و انسان قدرتهای غیرعینی را كه اسطوره به حوادث مینویی مافوق طبیعی اما مورد اعتقاد منسوب میداد، از خود نشان میدهد. ارواح مینویی عالم تاریخ و عرصه زمان عینی را اشغال میكند.
علی شریعتی، اساطیر را دوگونه برمیشمرد: یكی از قهرمانان در تاریخ است كه این شخص واقعی است و فتوحاتی كرده و سپس مریض شده و مرده، یا كشته شده كه به شخصیت ماورائی تبدیل میشود. اما نوع دیگر از میتولوژی یا اساطیر هست كه مایه واقعی ندارد كه الههها و ربالنوعها هستند.
ژرژ گیدرف(اسطورهشناس مشهور) نیز معتقداست: هر اسطوره، مستقل از سرشتی كه دارد، گویای واقعهای است كه در ازل روی داده و پیشینه و سابقا نمونهای برای همه اعمال و موقعیتهایی به شمار میرود كه بعدا آن واقعه تكرار میشود. هر آئین كه آدمی بر پا میدارد و هر عمل منطقی و معنیدار كه انجام میدهد، تكرار سرمشق و مثالی اسطایری است.
2- اولین گام در حمله به فرودسی؛
علی حصوری: فردوسی مدافع نظام طبقاتی است
علی حصوری در كتاب «سرنوشت یك شمن» از تجزیه شدن جامعه در زمان جمشید به سه طبقه اجتماعی كه نتیجتا به تجزیه نیروی جادویی شاه ـ خدا منجر میشود، سخن به میان آورده است.
به اعتقاد حصوری؛ «در چنین جامعهای پرچالش كه كشاورزان ظاهرا در فشار دو طبقه دیگر بودهاند، مردی ظهور میكند كه میخواهد جامعه را به شكل قدیم اشتراكی برگرداند. بدیهی است از آنجاكه راوی اسطوره طرفدار جامعه طبقاتی است و اصولا چون تحول جامعه بهسوی طبقاتی شدن است، این مرد از آغاز محكوم است. نام او در اوستا اژیدها كه به شكل سنتی مار ویژه، مار نیرومند یا بزرگ معنی شده است» (سرنوشت یك شمن، ص 62)
این تاریخپژوه در ادامه به جایگاه و نقش مار یا اژدها كه در فرهنگهای مختلف میپردازد و به وجود مارها در نقوش بجا مانده بر سفالها و آثار مفرعی از اساطیر اسكاندیناوی اشاره كرده و معتقد است كه اصولا مار در فرهنگهای بسیاری ازجمله ایران، نشانه محافظت و نگهبانی، آب، هوشیاری، خرد، زندگی و جاودانگی است.
حصوری سپس در جستجوی پایگاه اجتماعی ضحاك كه معتقد است در اساطیر ایرانی حذف شده است، به اشارات كوتاه ابوریحانبیرونی تكیه میكند و نظریه خود را بر این گفتار استوار میدارد: «... پادشاهی فریدون و فرمان او به مردم كه صاحب اطرافیان و اهل و فرزندان خود بشوند و آنان را كدخدا یا خداوند خانه نامید و به فرمانروایی بر اهل و فرزندان و ملك و امر و نهی در آنها بداشت، پس از آنكه در زمان وقوع بیوزسپ بیكار مانده بودند و كارهاشان به دست شیطانها و زیردستان افتاده بود و به دفع آنان ناتوان بودند و ناظر اطروش آن رسم را برافكند و اشتراك زیردستان را با مردم در كدخدایی بازگرداند(بیرونی، ابوریحان، 1923، ص 193) (سرنوشت یك شمن ص 67)
تاویل حصوری از این متن این است كه «ضحاك پرچمدار جامعه كهن بوده و زمینها را از برگزیدگان گرفته و به توده مردم داده و رسم اشتراك را از نو زنده كرده است. فریدون فرخ دوباره زمینها را از مردم گرفته و به برگزیدگان داده و نظام خانواده، كدخدایی(سرپرستی زن و فرزند) را تازه كرده است»
وی در بخش ضحاك از كتاب سرنوشت یك شمن؛ به بازخوانی داستان ضحاك و فریدون در شاهنامه فردوسی میپردازد و به كشته شدن مرداس(پدر ضحاك) به دست ضحاك و با دسیسه مادرش اشاره میكند. ابلیس به شكل خوالیگری نزد ضحاك میرود و به او خورشهای گوشت میخوراند. ضحاك از او میپرسد كه چه میخواهد؟ و ابلیس پس از بوسیدن كتفهای ضحاك ناپدید میشود و دو مار بر شانههای ضحاك میروید. ابلیس به شكل پزشكی درمیآید و نزد شاه میرود و چاره را در دادن مغز سر مردم به مارها عنوان میكند. ازسویی مردم ایران بر جمشید شوریده و به ضحاك روی میآورند و ضحاك دو دختر جمشید را به زنی میگیرد.
در ادامه فریدون كه به سن 16 سالگی میرسد؛ از مادر میشنود كه مغز پدرش خوراك ماران ضحاك شده، به همراه دو برادرش شورش میكند و به بیتالمقدس رفته و بر سپاهیان ضحاك كه همه دیو هستند؛ پیروز شده و جادوی ضحاك را به گرز میكوبد. ضحاك كه به هند رفته ناچار به مبارزه میشود و فریدون او را دست بسته به دماوند میبرد و به بند میكشد.
حصوری در این بخش به گفتار فریدون در فردوسی اشاره میكند:
بفرمود كردن به در برخروش/ كه هر كس كه دارید بیدار هوش
نباید كه باشید با ساز جنگ/ نه زینگونه جوید كسی نام و ننگ
سپاهی نباید كه با پیشهور/ به یك روی جویند هر دو هنر
یكی كار ورز و یكی گرزدار/ سزاوار هر كس پدید است كار
چو این كار آن جوید آن كار این/ پرآشوب گردد سراسر زمین
وزان پس همه نامداران شهر/ كسی را كه بود از زر و گنج بهر
برفتند با رامش و خواسته/ همه دل به فرمانش آراسته
فریدون فرزانه بنواختشان/ ز راه خرد پایگه ساختشان
این تاریخپژوه با استناد بر این ادبیات بار دیگر نظریه خود را بازگو كرده و به طبقهبندی كردن جامعه به دست فریدون اشاره میكند و میگوید: در اینجا تمام ماجرای ضحاك روشن میشود، ماجرایی كه ابوریحان دانشمندانه، یعنی بیطرفانه آن را بسیار كوتاه و به طوری كه كسی او را به چیزی متهم نكند، در كتابی آورده كه شایسته این كار بود.
حصوری یكی از دلایلی كه فردوسی تنها بخش دوم ماجرا را بازگو و از بخش اول پرده برنداشته است را در آن میداند كه «شاهنامه درواقع روایت كاركردهای شاهخدایان ایرانی است و همه پهلوانیها، بزرگیها و آوازه شاهخدایان است كه عناصر حماسه را شكل میدهد و نه مردمی كه از میان توده مردم برخاسته و تمام سپاه و اطرافیان او هم از توده مردماند.»
وی درمورد فردوسی نیز آورده است: «اگرچه بسیاری از دهقانان در سدههای نخست اسلامی ضعیف شده بودند، اما فردوسی كه آب و ملكی داشت؛ میتوانست از درآمد آن زندگی خود را به راحتی بگذراند. او با چنین اطلاعاتی كه از تاریخ داشت از آسودگی پدرانش كه تحت نظام دهقانی زیستهاند؛ آگاه بود و نمیتوانست امتیازات زندگی طبقاتی را نادیده بگیرد.»
این تاریخپژوه درعین حال كه شاهنامه را یك آفریده حماسی و هنرمندان میخواند و به نقش خطیر شاهنامه در بقای زبان و فرهنگ اشاره میكند، آورده است: «باید دید كه او چگونه علایقی داشته و این علایق در نظم شاهنامه ـ بی هیچ گفتوگو ـ دخیل بوده است.»
علی حصوری بدین طریق فردوسی را مورد انتقاد میداند و معتقد است: علایق شخصی وی در نگارش شاهنامه اثری مستقیم داشته و باعث شده تنها به نیمی از واقعیت كه همانا روی كار آمدن فریدون و طبقهبندی كردن جامعه است بپرازد و از نیمه دیگر حقیقت كه ضحاك و نوع حكومت اوست پرهیز كرده است.
3- چرا شاملو به شاهنامه تاخت؟!
احمد شاملو: جاهل بیسروپایی كه قهرمان شد
همچنان كه پیشتر نیز گفته شد این نظریات دستمایه سخنرانی احمد شاملو در سال 1990 و در دانشگاه بركلی كالیفورنیا قرار گرفت و شهرت وحدت بیان این نظریات در كلام زندهیاد شاملو چنان بود كه هركس تا آن روز نظریات علی حصوری را نشنیده بود. خبردار شد و جنجال گستردهای بین موافقان و مخالفان آغاز شد.
زندهیاد شاملو در بخشهای ابتدایی سخنرانیاش پس از برخوانی داستان كمبوجیه، بردیا و داریوش آن هم از زاویه مشابه با پرداخت علی حصوری از ماجرای ضحاك، بر این باور خود كه تاریخنگاران درباری دروغها و اراجیف زیادی را بجای حقیقت نوشتهاند؛ دامن میزند و سپس به بررسی داستان ضحاك و فریدون میپردازد.
وی از علی حصوری نام برده و میگوید: «جمشید جامعه را به طبقات تقسیم كرد؛ روحانی، طبقه نجبا، طبقه سپاهی، طبقه پیشهور، كشاورز و... بعد ضحاك میآید روی كار. بعداز ضحاك، فریدون كه با قیام كاوه آهنگر به سلطنت دست پیدا میكند، اولین كاری كه انجام میدهد بازگرداندن جامعه به طبقات دوره جمشید است و قول فردوسی چنین است كه فریدون به مجرد رسیدن به سلطنت؛ جارچی در شهرها میاندازد كه:
سپاهی نباید كه با پیشهور/ به یك روی جویند هر دو هنر
یكی كار ورز و دگر گرزدار/ سزاوار هر دو پدید است كار
چو این كار آن جوید آن كار این/ پرآشوب گردد سراسر زمین»
شاملو در ادامه استنباطی همچون حصوری از این داستان داشته و گفته است: «این به ما نشان میدهد كه ضحاك در دوره سلطنت خودش كه در دست وسط دورههای سلطنت جمشید و فریدون قرار داشته، طبقات را در جامعه به هم ریخته بود البته ما از تقسیمبندی طبقاتی جامعه در دو و سه هزار سال پیش چیزهایی میدانیم. اینكه طبقه نه فقط از مختصات جامعه ایرانی كهن بوده، اوستای جدید هم كه متنش از دست داد وجود این طبقات را تائید میكند.»
این شاعر با ذكر این سئوال كه چرا باید مردم آرزو كنند فریدونی بیاید و بار دیگر آنها را به اعماق براند یا چرا باید از بازگشت نظام طبقاتی قند توی دلشان آب شود؟، میگوید: «از دو حال خارج نیست: یا پردازندگان اسطوره كسانی از طبقه مرفه بودهاند (كه بعید به نظر میرسد)، یا ضبطكننده اسطوره(خواه فردوسی، خواه مصنف خدانیا ملك كه ماخذ شاهنامه بوده) كلك زده، اسطورهای را كه بازگو كننده آرزوهای طبقات محروم بوده به صورتی كه در شاهنامه میبینیم درآورده و از این طریق صادقانه از منافع خود و طبقهاش طرفداری كرده است.»
وی در ادامه گفته است: «طبیعی است كه درنظر فردی برخوردار از منافع نظام طبقاتی، ضحاك باید محكوم بشود و رسالت انقلابی كاوه پیشهور بدبخت فاقد حقوق اجتماعی باید در آستانه پیروزی به آخر برسد و تنها چرم پاره آهنگریش برای تحمیق تودهها، به نشان پیوستگی خللناپذیر شاه و مردم به صورت درفش سلطنتی درآید.»
احمد شاملو با انتقاد از فردوسی كه در بخش پادشاهی ضحاك از اقدامات اجتماعی او چیزی بر زبان نیاورده و پیشاپیش او را محكوم كرده میگوید: «شما اگر فقط به خواندن بخش پادشاهی ضحاك شاهنامه اكتفا كنید، مطلقا چیزی از اصل قضیه دستگیرتان نمیشود... اما وقتی به بخش پادشاهی فریدون رسیدید، آن هم به شرطی كه سرسری از روی مطلب نگذرید، تازه شستتان خبردار میشود كه اول مارهای روی شانه ضحاك بیچاره بهانه بود و چیزی كه فردوسی از شما قایم كرده و در جای خود صدایش را بالا نیاورده انقلاب طبقاتی او بوده، ثانیا با كمال حیرت درمییابیم كه آهنگر قهرمان دوره ضحاك جاهلی بیسر و پا و خائن به منافع طبقات محروم از آب درآمده.»
وی در ادامه گفته است: «قیام مردم علیه ضحاك عملا قیام تودههای آزاد شده از قید و بندهای جامعه اشرافی است بر ضدمنافع خویش و درحقیقت كودتایی است كه اشراف خلع ید شده به راه انداخته از طریق تحریك اجامر و اوباش علیه ضحاك كه آنها را خاكسترنشین كرده است.»
شاملو در ادامه این سخنرانی به رژیم پهلوی میتازد و میگوید: «بلندگوهای رژیم سابق از شاهنامه بهعنوان حماسه ملی ایران نام میبرد، حال آنكه در آن از ملت ایران خبری نیست و اگر هست همه جا مفاهیم وطن و ملت را در كلمه شاه متجلی میكند. خوب، اگر جز این بود كه از ابتدای تاسیس رادیو در ایران هر روز صبح به ضرب دمبك زورخانه توی اعصاب مردم فرویش نمیكردند. آخر امروزه روز فر شاهنشهی چه صیغهای است؟!»
وی در بخش دیگری از سخنانش به تحریف حقایق ازسوی حكومتها در طول تاریخ اشاره و گفته است: «خوب، پس حقایق و واقعیتها وجود دارند و آنجا هستند. توی شاهنامه، توی سنگ نبسته بیستون، توی دیوان حافظ، توی كتابهایی كه خواندنشان را كفر و الحاد به قلم دادهاند، توی فیلمی كه سانسور اجازه دیدنش را نمیدهد و توی هر چیزی كه دولتها و سانسورشان به نام اخلاق، به نام بدآموزی، به نام پیشگیری از تخریب اندیشه و به هزار نام و هزار بهانه دیگر سعی میكنند توده مردم را از مواجهه با آن مانع شوند. در هر گوشه دنیا، هر رژیم حاكمی كه چیزی را ممنوعالانتشار به قلم داد، من به خودم حق میدهم كه فكر كنم در آن رژیم؛ كلكی هست و چیزی را میخواهد از من پنهان كند.»
این شاعر در ادامه رو به مخاطبان خود میگوید: «برای سلامت عقل؛ آزادی اندیشه لازم است. آنها كه از شكفتگی فكر و تعقل زیان میبینند؛ جلوی اندیشههای روشنگر دیوار میكشند و میكوشند تودههای مردم احكام فریبكارانه بستهبندی شده آنان را بجای هر سخن بحث برانگیزی بپذیرند و اندیشههای خود را براساس همان احكام قالبی كه برایشان مفید تشخیص داده شده، زیرسازی كنند.»
وی همچنین درباره تعصبات بیجا گفته: «اینسان خردگرای صاحب فرهنگ چرا باید نسبت به افكار و باورهای خود تعصب بورزد؟ تعصب ورزیدن كار آدم جاهل بیتعقل فاقد فرهنگ است: چیزی را كه نمیتواند دربارهاش به طور منطقی فكر كند، به صورت یك اعتقاد دربست پیش ساخته میپذیرد و درموردش هم تعصب نشان میدهد.»
4ـ حلقه یاران شاملو گستردهتر میشود
عسگر پاشایی: هیاهوها متعصبانه بود
ع(عسگر).پاشایی(مترجم و منتقد ادبی) دریادآوری سخنرانی پرسروصدای معروف احمد شاملو در سال 1990 در آمریکا پیرامون اسطورهی ضحاك و فریدون به ایلنا، گفت: روزی که شاملو این سخنرانی را ایراد کرد؛ به من زنگ زد...نصفه شب ما بود...گفت:«سیاوش(اسم خانگی من) پنبه رو آتیش زدم؛ انداختم تو لونهی مورچه»
گفتم:«چه کار کردی؟»
گفت:«متن سخنرانی را برایت میفرستم.»
نیم ساعت نگذشته بود که دوست دوران بچگیام از همان جا زنگ که:«سیاوش؛ این رفیق تو آمده اینجا به باورها و مفاخر ما توهین بکنه؟»
گفتم:«چی شد؟»
ــ یکی ـ دو تا بد و بیراه بار این و آن کرد و با اوقات تلخی گوشی را گذاشت. حرف و حدیثاش را در روزنامههای آن روزها خواندهایم. نمیدانم چرا امروز شما یاد آن سخنرانی را زنده كردهاید؟
پاشایی در دفاع از نظریه شاملو؛ ماجرا را چنین شرح میدهد: البته احمد شاملو؛ نه اسطورهشناس بود نه متخصص تاریخ. اما معنی این حرف آن نیست که او نمیتوانست یا نمیبایست آن اسطوره را آنطور تحلیل کند یا از تحلیل دیگران استفاده کند. اصلا خاصیت اسطوره این است که در هر دوره میشود آن را متناسب با نیازهای همان دوره تحلیل کرد و رسمی است در همه جای دنیا.
او با این اعتقاد كه در این زمینهها باید آزاداندیشی و بلندنظری در جامعه وجود داشته باشد، هیاهوهایی كه بعداز سخنرانی شاملو برپا شده بود؛ را گزکی دردست این و آن میداند مانند بادی كه به گرد و خاک افتاده و دیگران از آن بهرهبرداری میكنند.
پاشایی میگوید: گمان کنم حضور بعضیها در آن مجلس... شاید به تعبیر آن جملهی شاملو «مورچهها»، باعث شده بود که شاملو «نگرانی»اش را با رنگ تندی بیان کند. همهجور واکنش نشان داده شد و برخی هم نوشتند كه:«تو را با نبرد دلیران چهکار؟». تازه بعداز آن هیاهو بود که معنی «لونهی مورچه» برایم روشن شد. به گمانم؛ هدف اصلی شاملو از آن قسمت سخنرانی زیرسوال بردن هرگونه نظام طبقاتی و كاستهای اجتماعی بوده، که همیشهی خدا دود دوتایش به چشم دوتای دیگر میرفته، حتا در دورهی احمد شاملو. حالا اگر یکی می خواهد از آن نظام طبقاتی(چه برای دیروز و چه برای امروز) دفاع کند؛ به خودش مربوطست. اما آیا فردوسی میتوانسته این کاستها را که خودش هم چوبش را خورده بود، تایید کند؟!
فکر نمیکنید دستکم ریشهی بعضی از عوامل تبعیضهای کنونی جهان امروز را(سیاه و سفید، زن و مرد...) را بتوان در همان کاستها و کاستاندیشی پیدا کرد؟
از نگاه پاشایی، سخنرانی شاملو از آن تریبون در سال 1990، زدن مهر باطلی بود بر هر نوع تفكر طبقاتی در جوامع(تفکری که شاید در بخشی از شنوندگان آن سخنرانی برای شاملو قابل تشخیص بود). او هرنوع كاست را چه برای دیروز؛ چه در امروز نفی میکرد. در نگاه شاملو؛ ستم، ستم است و امروز و دیروز برنمیدارد و نمیشود آن را زیرپوشش ایرانپرستی دروغین مخفی کرد.
پاشایی به نگاه شاملو به فردوسی اشاره كرده، میگوید: اگر احمد شاملو، انتقادی داشته؛ به داستانی بوده كه در شاهنامه نقل شده نه به شخص فردوسی. به عبارت دیگر، شاملو به ویژگیهای هنری و شخصیتی فردوسی حرمت میگذاشت و من هیچ وقت از او چیزی جز ستایش هنر فردوسی نشنیدهام. خصوصا در زمینهی استفادهی نبوغآمیز او از آواها که شاملو از آن در شعرش درسها گرفته است. شاید شاملو میخواسته آن«شتک» را بهصورت باوردارندگان آن کاستبندی بپاشد نه به صورت فردوسی. هیچوقت از شاملو نشنیدهام که رنگ تند آن سخنرانی را درباره فردوسی تکرار یا تایید کرده باشد.
پاشایی قدم پیش نهاد، شاملو و فردوسی را شبیه هم دانسته، میگوید: ازقضا بهنظر من، فردوسی و شاملو شباهتهای زیادی داشتهاند. هردو سر سوزنی از شعرشان را «به پای خوکان» آن کاستها نریختهاند. هردو نوعی فقر اختیاری را پذیرفته بودند و به هیچ «نوالهی ناگزیر»ی گردن کج نکردهاند. آوارگی و خانهبدوشی را به «دیگدان زر» ترجیح دادهاند. گمان کنم آن داستان صلهی سلطانی را هم؛ همان فانوسکشها و آقا... بله... چیها ساخته باشند. جالب است که از اینجور داستانها را همان آقابلهچیها برای شاملو هم ساخته بودند. مثلا شایع كرده بودند؛ خانهای که شاملو در آمریکا خریده بود(دور و بر دویست هزار تومن) فرح(همسر شاه ملعون) برایش خریده. میدانم که چندتا از جارچیها و دارندگان«خبر موثق» این عطیهی ملوکانه؛ دربین همان شنوندگان بودهاند. حال میخواستید همانها كه برای شاملو که ده سال است «روی در نقاب خاک کشیده» چنین اوهامی ساختهاند؛ برای فردوسی نساخته باشند؟
5ـ نقد سرسختانه شاملو، مدح فردوسی
فریدون جنیدی: چرا باید به شایعات دامن زد؟!
فریدون جنیدی همان سال طی مقالهای باعنوان «آقای احمد شاملو؛ تو را با نبرد دلیران چه كار؟» ضمن رد ادعاهای شاملو (كه برگرفته از نظرات علی حصوری است) به بیان تحلیل شخصی خود از واقعه ضحاك و فریدون میپردازد. او اینبار در گفتگو با ایلنا دراین باره كه چقدر میتوان به اسطورهها تكیه كرد و ماجرای ضحاك میگوید: جایگاه اسطوره در كشورهایی چون انگلستان كه 800 سال یا فرانسه كه 1000 سال پیشینه تاریخی دارند؛ كاملا مشخص است. غیر از یونان، در باقی كشورهای اروپایی آنچه به نام اسطوره میشناسند، زائیده خواب، دیوانگی و مستی است. اینها دروغهایی هستند كه از مغز افرادی كه LSD مصرف میكردهاند؛ بیرون آمده بنابراین مبین هیچ واقعه تاریخی نیست. اما وضع درمورد تمدن ایرانی كه براساس یافتههای باستانشناسی حتی تا بیش از 14 هزار سال قدمت دارد، فرق میكند. اسطورهها در ایران؛ ریشه در وقایع تاریخی دارند كه البته در طول زمان، رنگ و شكل خاصی به خود گرفتهاند.
اما ضحاك یك شخص نیست، بلكه معرف دوره سلطنت بابلیان بر ایران است كه هزار سال طول كشیده است. بابلیان چیزی حدود هفت هزار سال پیش به ایران حمله كرده و جمشید را شكست میدهند تا قدرت را در دست گیرند.
آنها در طول حكومت خود ظلمهای فراوانی را صورت میدادهاند و از طرفی شواهد و قرائن تاریخی نشان میدهد كه درست مقارن با ورود بابلیان به ایران؛ دو آتشفشان در كوه دماوند و كوه البورز در نزدیكی مرز گرجستان كنونی(پیشتر معتقد بودم كوه دوم سبلان بوده است) طغیان كرده و از نگاه مردم؛ این گدازهپراكنی از بلایای ورود بابلیان به ایران به شمار میآمده است. و تاریخ از این حكومت هزارساله؛ از ضحاك نام برده و تصویری كه از ضحاك ارائه شده، مردی است با دو مار بر دوش كه همان دو آتشفشان فعال شدهاند. این آتشفشان؛ شش هزار سال پیش كه دقیقا مقارن با شكست بابلیان بود؛ فروكش میكند و این باور در بین ایرانیان تقویت میشود كه گدازه افشانی این دو كوه با حكومت بابلیان در ارتباط بوده است.
بهاعقتاد او، ضحاك با گذشت قرنها معرف حكومت بابلیان شده است: در زمان قاجار؛ مرو، افغانستان و قفقاز از ایران جدا شد. این جداسازیها به ترتیب در زمانهای ناصرالدین شاه، محمدشاه و فتحعلیشاه اتفاق افتاد. حالا فرض كنید چند هزار سال از این واقعه بگذرد. قطع یقین آنچه در آینده از این جداسازیها در اذهان مردم باقی میماند این خواهد بود كه در زمان قاجار این اتفاق افتاده و دیگر كسی به دنبال نام افراد خاص نخواهد بود. داستان بابلیان نیز به هفت هزار سال پیش برمیگردد. طبیعی است كه پس از گذشت هفت هزار سال تنها از آن دوران اسمی بجا بماند كه همان ضحاك است.
این تاریخپژوه درباره گمانهزنیهایی كه درمورد اصالت ضحاك شده، اظهار میكند: متاسفانه بعداز اسلام؛ تاریخنویسان تحت تاثیر داستانهای عمرانی، گزافهگوییهای فراوانی كردهاند. مثلا برخی از اعراب گفتهاند ضحاك فرزند نمرود بوده درحالیكه تاریخ نشان میدهد زمان زندگی نمرود نزدیكتر از زمان ورود بابلیان به ایران بوده است. البته اشخاصی چون ابوریحان، ابوفرج زنجانی، مسعودی اصفهانی و برخی دیگر، انسانهای واقعنگری بودهاند اما به طور كلی باید گفت اغلب تاریخنگاران پس از اسلام خود را موظف به راستگویی نمیدیدند و به شایعات و دروغهای فراوانی دامن زدهاند.
این تاریخپژوه درباره نظریات علی حصوری چنین میگوید: با اینكه برای ایشان به جهت تحقیقاتی كه داشتهاند؛ احترام قائل هستم اما باید بگویم ایشان و احمد شاملو هردو تحت تاثیر برخی عقاید سیاسی چنین ژستهایی گرفتهاند.
وی، پیرامون مسئله طبقهبندی شدن جوامع كه مورد انتقاد حصوری و شاملو قرار گرفته، پیدایش چنین پدیدهای در طول تاریخ را طبیعی دانسته و تاكید دارد: تا امروز نیز این جریان به نوعی ادامه یافته است. آیا فرزند یك ژنرال فرانسوی در زمان ما كفاش میشود؟ روند موروثی شغل از پدر به پسر؛ مسئلهای روشن است و هر شخصی خواه ناخواه به حرفه پدر خود گرایش پیدا میكرده است.
جنیدی كه برخلاف روایتهای تاریخی شروع طبقهبندی شدن جوامع را از زمان فریدون میداند و نه جمشید، میگوید: طبقهبندیهای اجتماعی تنها مربوط به ایران نمیشده و در تمام فرهنگها وجود داشته است. بهعنوان مثال در هندوستان طبقاتی وجود داشته كه امروزه نیز در این كشور به چشم میخورند. به عنوان مثال نجسها و سودراها؛ اقوامی هستند كه امروز نیز در هند وجود دارند. پس آنچه كه مهم است؛ برخورداری طبقات از حقوق طبیعی است و در تاریخ ایران ما این مسئله را میبینیم. در مثالی دیگر؛ در تمام ادوار پادشاهیهای ایرانی مردم (از هر طبقهای) حق داشتند بدون واسطه با پادشاه صحبت كنند. این نشان میدهد كه طبقهبندی كردن جامعه ازسوی پادشاهان به معنای محروم كردن آنان نبوده است.
جنیدی درباره گفتههای ابوریحان بیرونی از فریدون كه حصوری با تكیه بر آن، نظریات خود را استوار كرده است، میگوید: آنچه كه از آن متن استنباط میشود تنها این است كه داراییهای ایرانیان كه توسط بابلیان ضبط شده بود؛ پس از پیروزی فریدون به صاحبان اصلی خود، یعنی ایرانیان برگردانده شد و استنباطی كه علی حصوری و شاملو از این متن، درمورد نوع حكومت ضحاك داشتهاند، اشتباه است.
این تاریخپژوه به فره پادشاهی در بین پادشاهان ایرانی نیز اشاره میكند: فره به معنای فر و شكوه است و متعلق به ایرانیان بوده و در نیاكان و حتی مردم زمانه ما نیز وجود دارد. طبیعی است كه آنكه بیشتر از دیگران از این فر و شكوه برخوردار است؛ شایستگی پادشاهی به سرزمین ایران را دارد. همچنان كه كریمخانزند فره پادشاهی داشت و توسط مردم ایران محترم شمرده میشد. اما پادشاهان قاجار كه توسط انگلیسیها حمایت میشدند از چنین فرهی بیبهره بودند.
جنیدی كه به تحریفات تاریخی اعتقاد دارد؛ میگوید: تاریخنگاری در تمام زمانهها و كشورها تحت نظارت حاكمین بوده كه تحریفات را موجب شده است اما باوجود چنین نظارتهایی؛ بازهم تاریخنگارانی بودهاند كه نشانههایی از حقیقت را نگاشته و از خود بجا گذاشتهاند. بهعنوان مثال این حقیقت كه خسرو پرویز(پادشاه ساسانی) با كور كردن و كشتن پدرش موافقت كرد؛ علیرغم نظارت بر تاریخنگاران، در شاهنامه نیز آورده شده است. این نشان میدهد فردوسی بهعنوان بهترین مترجم جهان، شاهنامه را ترجمه كرده است. او در انعكاس داستانهای شاهنامه به جز هفت یا هشت مورد كه بعضا خودش تحت تاثیر قرار گرفته (ازجمله كشته شدن سیاوش) هیچ دخل و تصوری نداشته و مطلبی را به شاهنامه اضافه نكرده است.
6ـ روایتی خلاقانه از ماجرای ضحاك ماردوش
بهرام بیضایی: سوءتفاهم تاریخی درغیاب ابوریحان
بهرام بیضایی(نویسنده و كارگردان) نیز در یك گفتگو با ایلنا، نظریات عنوان شده توسط علی حصوری و زندهیاد احمدشاملو پیرامون ماجرای ضحاك و فریدون را چنین كامل میكند كه: من با نظر آنها موافق نیستم و پیشتر از آنان؛ نظرات خود را در نمایشنامه اژدهاك كه البته یك برخوانی هنری از داستان ضحاك است، بیان كردهام.
نمایشنامه اژدهاك حدودا ده سال قبل از نظریهپردازی علی حصوری و سخنرانی احمد شاملو، یعنی در سال 1345 برای اولین بار(ماهنامه پیام نوین ـ شماره 1) منتشر شد. این نمایشنامه هرچند یك اثر هنری بود، اما بیانگر نگرش من به ماجرای ضحاك است.
او كه معتقد است غیراز علی حصوری و احمد شاملو، افراد دیگری نیز راجع به ضحاك مطالب متفاوتی نقل كردهاند، میگوید: به عقدیه من؛ علی حصوری و پس از وی، احمد شاملو درخوانش متن بجا مانده از ابوریحان(كه مورد استناد اصلی آنان واقع شده) اشتباه كردهاند و این اشتباه باعث شده نگاه درستی به ماجرای ضحاك نداشته باشند.
بیضایی در ادامه گفت: قصد دارم نظر خود را كه پیشتردر قالب اثری هنری به رشته تحریر درآورده بودم، در كتاب دیگری باعنوان «هزار افسان كجاست؟» كه بخشی از آن در آیندهای نزدیك به بازار خواهد آمد، نظریاتم را درباره حقیقت ضحاك بیان خواهم كرد.
از نگاه او، شیوه طبقهبندی كردن جامعه توسط پادشاهان باستان ایرانی ازجمله جمشید و فریدون در همه جای دنیا و در هر زمانهای در سرزمینها و جوامع مختلف وجود داشته است.
و اما ضحاك در نمایشنامه اژدهاك، نوشته بهرام بیضایی: داستان از جایی شروع میشود كه اژدهاك در كوه دماوند، دربند است و به روایت سرنوشت تلخ خود میپردازد «من اژدهاك كه اینك بسته این بندم، بر بلندی این كوه؛ كوه سخت بزرگ بسیار بلند ـدماوند! و من اژدهاك، كه از آن گاه كه بخت بدم دیدگان مرا به دنیا گشاد هر دم بسته بندی بودم ـ بستهتر از هر بند ـ هرگز فریاد آسمان شكاف خود را برنیاورده بودم و این رشك بر من چیره بود»
اژدهاك در این نمایشنامه؛ خود را مرد دلپاكی معرفی میكند كه فارغ از دغدغههای قدرت و جنگ، به همراه پدر مرزبان خود در مرزی از مرزهای روز و شب خانه و مزرعهای داشته و به كشت و كار مشغول بودهاند: «ای شب، من اندوهگین روزگاری مردكی بودم، پاكدل، كه در مرزی از مرزهای روز و شب خانه داشتم، مرا دشت سبز بود و كشتزار بزرگ. در جایی از كشت زار من بود كه روز و شب به هم میرسید»
در ادامه داستان یامای پادشاه كه فردی ستیزهجو و ظالم تلقی شده از راه میرسد و فتنه میكند. او پس از نوشیدن بادهای كه پدر اژدهاك به وی پیشكش كرده بود، پدر را به دو نیم میكند، تنها به این دلیل كه بداند با ده سرختر است یا خون؟ پس از قتل پدر یامای پادشاه دستور میدهد اژدهاكش (كه پیشتر ماری سه پوژه را كشته است) یعنی اژدهاك را كه نفرینش كرده بود را به بند كشیده، تازیانه بزنند «و مرا كه به او گفتم: اندوه بر تو باد كه خانههای ما را به اندوه آكندی،گفت تا تازیانه زنند؛ و تازیانه را پیشروی مردم كویها و برزن زنند و مرا كه میبردند دیدم كه خانههایی از چوپ ساخته خوب ساخته ما آتش گرفته بود»
در ادامه داستان ضحاك كه آماج ضرب و شتمهای یامای پادشاه قرار گرفته، دردمند در ظلماتی كه تنها خون اژدهاك روشنگرش است، چون مار به خود میپیچد و ناگهان دردی موحش از گودنای هستیاش زبانه میكشد و متوجه میشود دو مار از شانههایش بیرون زدهاند: باری دو مار غریونده از شانههای من بر زد؛ سیاه و سرخ؛ كه خون بود و درد بود. و من بنگریستم در خود و اشك فشاندم؛ كه این مار كینه بود!
اژدهاك پس از روئیدن مارها بر شانههایش به سرزمینهای دوردست و تهی پای میگذارد و به هر دری میزند تا از شر این مارهای سرخ و سیاه خلاصی یابد، اما تلاشش بیفایده است؛ آنچنانكه وقتی از گور دهان گشاده سرزمین دور میخواهد تا مارها را از او بگیرد، این جواب را میشنود: «من مارهای تو را بی تو نمیخواهم من هیچ ماری را بی مار دوش نپذیرفتهام و هیچ مردی نتوانسته است مارهای درونش را پیش از خود به خاك بسپارد.»
اژدهاك پس از این ناكامی تصمیم میگیرد تا به شهر نزدیك برود و در آنجا برای خود خانهای بسازد. وقتی به شهر نزدیك میرسد، از دروازههای شهر میپرسد كه آیا شهر تو مرا با مارهای درونم میپذیرد؟ در پاسخ باز هم جواب نه میشنود. جایی كه دروازه گشود میگوید: «در شهر ما مارها كم نیستند، و مردمان خوراك یكدیگرند، و مارها و مردمان خوراك زمیناند؛ و زمین گوری است ترسناك و تهی. و من میگویم سه بار پشت هم كه تو خوراك خوبی برای مارهای شهر ما هستی»
اژدهاك در حالی كه با نواختن نی چوپانی مشغول آرام كردن مارهایش و راه رفتن و گذشتن از شهرهای مختلف است به ناگهان با خلیدن این سوال در ذهنش كه «آیا گریختهام؟» اندوهگین شده ونی چوپانی را میشكند. سپس به سوی شهر خود كه در آن دادگستری نیست میرود و در این شهر جز آشوب و بیماری كه گریبان مردمان را گرفته نمیبیند. پس آنگاه به كشتزار سبز خود میرسد كه هر گیاهی در آن مرده و خشك شده است و دژ بسیار بلندی را میبیند كه درست وسط كشتزارش روئیده و همانا دژ یامای پادشاه است.
اژدهاك كه زبر این دژ یامای پادشاه را میبیند كه با خنده رو به وی میگوید: «منم یامای پادشاه كه بر من مرگ نیست! مرا پیشگویانی هست؛ كه می و انگبین ایشان از منست و چارهگریهای من از ایشان...من دژ خود را با خوبرویان و بزرگزادگان خوب پوشیده و سنگهای شاهوار سبز و سرخ آراستهام؛ و اندوه را به پشت دیوارهای این دژ راندهام. ایشان میگویند (مردم این شهر میگویند) ای یامای پادشاه كه هر چه بخواهی داری، ما را به دژ بلندت ببر تا از سرمای سرد مرگ در پناه آییم و من میخندم و میگویم كه مرگ بهترین سروری است برای آن كس كه هرگز شادی را نشناخته.»
اژدهاك دیگرباره با یامای پادشاه به سختی سخن میگوید و وقتی یامای پادشاه مارها را بر شانههای اژدهاك میبیند او را دیو خوانده و از سخن گفتن با وی امتناع میورزد. اژدهاك در دهان مغاكی رفته توفانی را خفته در آن مییابد و از او میخواهد كه او را بكشد و از شر این زندگی تلخ خلاصش كند. اما توفان مرگباد در پاسخ به اژدهاك میگوید: «تو نخواهی مرد؛ تو نخواهی مرد ای اژدهاك، مگر آنگاه كه یامای پادشاه مرده باشد» توفان طغیان میكند و همه چیز و همه كس را جز اژدهاك و یامای پادشاه از میان برمیدارد.
وقتی توفان پایان گرفت بر ویرانههای شهری كه انگاشتی هرگز نبوده است؛ اژدهاك یامانی پادشاه را در برابر خود مییابد كه به او میگوید: «با زهر كدامین مار تو مرا خواهی میراند؟ هیچ نیشی در مار هستی من كارگر نیست كه خود سرا پا زهرم» اژدهاك با یامای پادشاه میگوید پس تو مرا بكش! و یامای پادشاه دو پاسخ میگوید:مرا پیشگویان هست كه چارهگریهای من از ایشان. ایشان گفتهاند ـ به من سربلند گفتهاند ـ كه اگر ترا بمیرانم، مرده خواهم شد» پس اژدهاك خشمگین به وی میگوید: «ای یامای بر خود استوار، من با تو جنگ خواهم كرد.»
اژدهاك در برابر ظلم و ستمی كه یامای پادشاه در حق او و پدرش روا داشته است قیام میكند و یامای خداوند را میبیند كه از زبر دژ فریاد میزند و مردمیان (سپاهیان) را اینگونه علیه اژدهاك میشوراند: «منم خداوند این دیار، و ما سدههای است مردهایم! پس من با شما میگویم راست كه از آسمان برای شما نشانهها آوردهام. در این نشانههاست كه شما را مردی خواهد آمد زشت از بیخ مارها، كه خوراك او مغزهای شماست.... این است فرمان خداوند گارتان: او را در بند كشید؛ بندی كه بستهترین!»
به فرمان خداوند (پادشاه) بر اژدهاك میشورند و وی را در بند میكشند. اژدهاك خود را در بند یامای پادشاه میبیند كه بر كوه سخت بلند و بسیار بزرگ دماوند، زنجیر شده است. او بر فراز دماوند كه پنداری بر شانههایش گذاشته شده به یاد گفته توفان میافتد كه: «ای اژدهاك تو نخواهی مرد، مگر آنكه یامای خداوند مرده باشد» و در حالی كه اژدهاك هنوز زنده است، داستان به پایان میرسد.
همانطور كه بهرام بیضایی خود گفته است، این داستان یك اثر هنری است و از این حیث چندان نمیتوان در آن در پی تحلیل تاریخی بود. اما آنچه مسلم است در نمایشنامه اژدهاك، ماردوش (ضحاك) به هیچ وجه انسان شرور و ظالمی نیست، بلكه خود قربانی ظلم و ستم یامای پادشاه قرار گرفته و پس از ناكام ماندن در راه خلاصی یافتن از شر سرنوشت شوم خود و مارهای برآمده بر شانههایش (درونش) طغیان میكند. او با اندیشههای عدالتجویانه به نبرد با اهریمن میرود و از آنجایی كه دشمنش نفوذ فراوانی بر مردم داشته، آنان را فریب میدهد و اژدهاك را در بند میكشد. در پایان نیز شاهدیم كه اژدهاك رانمیكشد چون پیشگویانش به وی هشدار دادهاند كه با مرگ اژدهاك، او نیز خواهد مرد. بنابراین یامای پادشاه و اژدهاك داستان تا ابد زنده میمانند و شاید بازتاب اسطورهای این داستان بر این اساس باشد كه خیر و شر همواره در جهان هستی برقرار خواهند مان جمعه 29/5/1389 - 0:22
آموزش و تحقيقات
نوشته ذیل نامه ای است كه مرحوم میرزا محمد الویری به مرحوم احمدخان
امیر حسینی سیف الممالك فرمانده فوج قاهر خلج رقمی داشته كه شروع تا خاتمه
نامه تمام از حروف بی نقطه الفبا انتخاب و در نوع خود از شاهكارهای ادب
زبان پارسی به شمار می آید.
انگیزه نامه و موضوع آن قلت درآمد و كثرت عائله و تنگی معیشت بوده است.
این نامه در زمان ناصرالدین شاه بوده.
بسمه تعالی
سر
سلسله امرا را كردگار احد، امر و عمر سرمد دهاد. دعا گو محمد ساوه ای در
كلك و مداد ساحرم و در علم و سواد ماهر. ملك الملوك كلامم و معلم مسائل
حلال و حرام. در كل ممالك محروسه اسم و رسم دارم. درهرعلم معلم و در هراصل
موسسم .در كلك عماد دومم درعالم، درعلم وحكم مسلم كل امم سرسلسله اهل كمالم
اما كوطالع كامكار و كو مرد كرم؟
دلمرده آلام دهرم. كوه كوه دردها
در دل دارم. مدام در دام وام، و علی الدوام در ورطه آلام دهرم هر سحر و مسا
در واهمه و وسواس كه مداح که گردم و كرا واسطه كار آرم كه مهامم را اصلاح
دهد و دو سه ماهم آسوده دارد.
مكرر داد كمال دادم و در هر مورد مدح
معركه ها كردم. همه گوهر همه در، همه لاله همه گل، همه عطار روح همه سرور
دل، اما لال را مكالمه و كررا سامعه و كور را مطالعه آمد. همه را طلا سوده
در محك ادراك آورده احساس مس كردم و لامساس گو آمدم. اما علامه دهرم، ملولم
و محسود و عوام كالحمار محمود و مسرور ... لا اله الا الله وحده وحده دلا
در گله مسدود دار در همه حال كه كارهای همه عكس مدعا آمد علاوه همه دردها و
سرآمد كل معركه ها عروس مهر در آرامگاه حمل در آمد.
عالم و عام
لام و كرام، صالح و طالح، صادر و وارد، كودك و سالدار، گدا و مالدار، همه
در اصلاح اهل و اولاد و هر كس هر هوس در معامله و سودا دارد آماده و اطعمه و
هر سماط گرد آورده، حلوا و كاك، سركه و ساك، كره و عسل، سمك و حمل، گرمك و
كاهو، دلمه و كوكو، امرود و آلو، الی كلم كدو، همه در راه، مكر دعاگو كه
در كل محرومم و در حكم كاالمعدوم.
اگر موهوم و معلول معدل سه صاع و
دو درم ارده گردد حامد و مسرورم. مگر كرم سر كار اعلی كه سرالولد و
سرالوالد در او طلوع كرده و دادرس آمده، درد ها دوا، وامها ادا و كامها روا
گردد.
له طول عمر كطول المطر سواء له الدرهم، و كه المدر دهد مرد
را كام دل كردگار همه عمر آسوده و كامكار دل آرا همه كار و كردار او ملك در
سما مادح كار او طول الله عمره و دمره حاسده، هلك اعدانه، اعطه ماله، اصلح
احواله و اسعد اولاده مدام السماء جمعه 29/5/1389 - 0:11
آموزش و تحقيقات
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا
مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد
میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا
با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با
صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند اما پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد.
آنها
براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان
عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را
بلندتر کنند.
پنج شنبه 28/5/1389 - 23:54