عقاید و احکام
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: «چه کسی بر مردههای شما نماز میخواند؟» چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم. خودم نماز آنها را میخوانم.» مرد گفت: «خوب، لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!» چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جملهای زمزمه کرد و گفت: «نمازش تمام شد!» مرد که تعجب کرده بود، گفت: «این چه نمازی بود؟» چوپان گفت: «بهتر از این بلد نبودم.» مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت. شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد. از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسودهای؟» پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!» مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده است. چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خدا گفتم: خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین میزدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار میکنی؟»
__________________________________________
اللهم انی اسألک برحمتک التی وسعت کل شیء یعنی خدایا از تو درخواست می کنم به رحمتت که همه چیز را فرا گرفته... و در فقراتی از نماز میت داریم: اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا و انت اعلم به منا یعنی ما بجز خیر و خوبی از او چیزی ندیدیم تو خود به او داناتر و آگاهتری
جمعه 5/8/1396 - 5:51
تاریخ
خاطرات دالگورکی جاسوس روسیه در ایران
در جلساتی که حضور پیدا کردم پیشنهاد دادم که عتبات مقدسه، مرکز سیاست ایران و هند است، آنها نیز به من اجازه دادند که به آنجا بروم و درس اجتهاد را که عبارت از فقه و اصول و اخبار است، تکمیل نمایم و برنامههایی را که در ایران داشتم تعقیب کنم و نتیجهی مطلوبی برای امپراطوری، بهتر از آنچه در ایران به دست آورده بودم، به دست آورم و اوضاع سیاسی آنجا را که مهمتر از ایران بود، به دست بگیرم و تحت کنترل خود قرار دهم خلاصه اینکه من طبق فرمان امپراطوری در اواخر سپتامبر با یک حقوق کافی از روسیه به عتبات عالیات رفتم و با لباس روحانیت و نام مستعار ”شیخ عیسی لنکرانی“ وارد کربلای معلّا شدم خانهای را که مطابق میلم بود اجاره کردم و در درس حجتالاسلام سید کاظم رشتی شرکت نمودم. با بعضی از طلبهها رفاقت گرمیبرقرار کردم و با دقت مشغول درس خواندن شدم. اغلب در جلسه درس حاضر میشدم. پس از مدتی مورد توجه آن استاد محترم قرار گرفتم... نزدیک خانه من، خانه طلبه ای به نام سید علی محمد بود، او اهل شیراز و از بقیه طلبهها، پولدارتر بود. پدرش در شیراز کاسب بود و حقوق مناسبی برای او می فرستاد، محاسن او کم پشت و طلایی بود و چشم و ابرویی زیبا و بینی کشیده و قامت بلند و لاغری داشت و بسیار خونگرم بود علاقه زیادی به قلیان داشت و به من اظهار دوستی زیادی میکرد من تصور میکردم که این رفت و آمد او با من شاید به سفارش سید رشتی باشد تا از من اطلاعاتی کسب نماید، اما طولی نکشید که فهمیدم هوش و ادراک من باعث توجه او به من شده است من نیز با گرمی و کمال صمیمیت با او طرح دوستی ریختم و علاوه بر این با گروهی از طلبههای شیخی مذهب نیز رفت و آمد داشته و انس گرفته بودم زیرا آنان در میان شیعه ایجاد اختلاف کرده بودند و در حق امامان دوازده گانه بیش از حد، غلو میکردند من که به حقیقت اسلام به خوبی آشنا بودم و دیگر به توضیحهای او احتیاجی نداشتم، با حال تعصب به او گفتم: من حق را به آنان میدهم و آنان را دوستان خود میدانم. فردا دیدم تمام شیخی مذهبها با من به گرمیدوستی و رفاقت مینمایند و محبت آنان به من افزون گردیده است سید علی محمد نیز دوستی با من را کنار نگذاشت و بیشتر از گذشته مرا مهمان میکرد و با یکدیگر قلیان محبت میکشیدیم، او بسیار باهوش و بیقید و در عین حال فرصت طلب و سست اعتقاد بود و به طلسم و دعا و ریاضت و جفر و غیره عقیده داشت...
ادامه دارد... http://bookshopnews.com/
جمعه 5/8/1396 - 5:45
تاریخ
خاطرات دالگورکی جاسوس روسیه در ایران ...
بعد از خواندن این نامه، با عجله به سفارت رفتم و غلامباش را خواستم و بدون این که با کسی سخن بگویم به باب همایون وارد شدم و گفتم که از طرف دولتم، سخنی واجب با شاه دارم و باید شخص شاه را ملاقات کنم و موضوعی را با او در میان بگذارم در این هنگام شاه با حالت نگرانی بیرون آمد؛ بعد از ادای احترام و تعظیم گفتم: مطلب محرمانه است و عین نامه را به او نشان دادم. او با من مشورت کرد و گفت: چند ماهی است که صدراعظم با آن همه اختیاراتی که به او دادهام میخواهد مرا به مخالفت با دولت امپراطوری مجبور نماید و از من میخواهد که شهرهای تصرف شده منطقهی قفقاز را دوباره به ایران برگردانم و ارتش مجهزی را از فرانسه یا انگلیس بیاورم یا تربیت نمایم و سلاحهای پیشرفته از دولتهای خارجی خریداری نمایم و مدرسه ای مانند فرنگ تأسیس نمایم و میگوید: انگلستان حاضر است مبلغ گزافی را به ما کمک بلاعوض نماید تا بتوانیم چنین ارتشی را آماده نماییم من از کمال سادگی او تعجب کردم، زیرا من چند ماهی بیشتر با او رفت و آمد نداشتم و در عین حال او تمام اسرار دولت خود را برایم فاش نمود عرض کردم لازم است که قائم مقام و حکیم گیلانی سر به نیست شوند، او گفت: فردا قائم مقام را به سزای اعمال خود خواهم رساند اما کار حکیم مشکل است، چون از یک مقام معنوی و ارشادی برخوردار است گفتم هلاک کردن او به عهده من باشد و من متعهد این کار میشوم، بسیار خوشحال شد و مرا بوسید ، پس یک انگشتر الماس برلیان و یک انگشتر زمرد گرانقیمت به من عطا نمود. به خانه رفتم و زهر کشندهای آماده نمودم و میرزا حسین علی بهاء را خواستم و زهر را به همراه یک سکهی طلا از سکههای فتح علیشاه به او دادم و او را امر نمودم که به هر وسیلهی ممکن این زهر را در غذای حکیم قرار داده و او را هلاک نماید. حسین علی بهاء در روز 28 صفر 1251ه.ق از راهی که خود میدانست زهر را در غذای حکیم قرار داد و او را به قتل رسانید؛ شاه نیز قائم مقام را به نگارستان فرا خواند و او را در آخر ماه صفر 1251 خفه کرد و به حکیم ملحق نمود. من بعد از مرگ قائم مقام باز خدمت شاه رسیدم و با این که عدهای مثل آصف الدوله و اللّه یار خان و غیر آنها داعیهی صدر اعظمی داشتند، اما شاه حکم وزارت را برای میرزا آقاسی ایروانی که در ایام ولایتعهدی شاه معلم او بود صادر نمود. او شخصی مطیع و نیکسیرت بود. میرزا آقاخان را که از دوستان ما بود به عنوان وزیر جنگ منصوب نمود و من بینهایت خوشحال شدم. من نیز رازدار و صاحب سرّ شاه گردیدم...
ادامه دارد...
http://bookshopnews.com/
سه شنبه 2/8/1396 - 6:26
تاریخ
خاطرات دالگورکی جاسوس روسیه در ایران
روز دوشنبه ای بعد از ماه رمضان میرزا حسینعلی بهاء برای دیدن من آمد ولی من به دو فرسخی خارج تهران رفته بودم، وقتی بازگشتم دیدم او نامهای را در صندوق نامهها انداخته و در آن خبر داده است که دیشب هنگام غروب، قائم مقام (نخستوزیر) به خانهی حکیم گیلانی آمده بود و من به واسطهی “کَلمحمد” خادم حکیم، به عنوان دیدار قائم مقام به آن جا رفتم. وارد آبدارخانه شدم از آن جا میشنیدم که قائم مقام میگفت: این شخص یعنی “محمدشاه” لیاقت سلطنت را ندارد، او نوکر بیگانگان است، شاه باید مانند زندیه دلسوز ایران و بااصالت باشد، پس مقدمات عزل او باید توسط بزرگان و افسران صورت گیرد. همسایهی جنوبی ما یعنی بریتانیا نیز به هر شکلی حاضر است ما را یاری کند حکیم گیلانی نیز او را تصدیق میکرد و میگفت: با تدبیرهای شما بود که او به این حکومت رسید و من نیز در همین خصوص بارها به شما تذکر داده بودم و در مواقع مختلف زمینهی این کار آماده بود، ولی شما ممانعت میکردید، به خصوص وقتی که در نگارستان بودیم و بیشتر فرزندان شاه ادعای سلطنت داشتند هر چند از بزرگان زندیه کسی حاضر نبود ولی “علی میرزا ظل السلطان” فرزند فتح علی شاه قاجار حاضر بود؛ حداقل یکی از فرزندان شاه را که لیاقت داشت، به این مقام نصب میکردید قائم مقام به او گفت: به زودی میبینید که این جوان مریضی که مانند پدرش نوکر اجانب است، از دنیا خواهد رفت و از لذتهای دنیا بهره نخواهد برد و حق به صاحب اصلی خود باز میگردد....
ادامه دارد...
پنج شنبه 27/7/1396 - 0:46
تاریخ
خاطرات دالگورکی جاسوس روسیه در ایران
...توسط منشی سفارت، استادی که مازندرانی الأصل بود پیدا نمودم ... نام او "شیخ محمد" و از طلبههای مدرسهی "پامنار" و از شاگردان "حکیم احمد گیلانی" بود که او را مردی فاضل و دارای عقیده و ایمان یافتم و مسلک عرفان داشت. پس هر روز به منزل او که در خانههای وقفی بود میرفتم و نزد او کتاب جامع المقدمات میخواندم و هر ماه یک تومان به او میدادم و علاوه بر آن کتاب نصاب الصبیان و علم قرائت و تاریخ ایران را نیز میآموختم، بعد از یک سال آمادگی خواندن فقه و اصول را پیدا کردم و به دست شیخ محمد اسلام آوردم و به او چنین گفتم: چنانچه سفیر از اسلام آوردن من اطلاع پیدا نماید برای من خطر جانی دارد. شیخ محمد نیز بدون هیچ اعتراضی از من پذیرفت. نمازهای پنجگانه را در خانهی او میخواندم و با پادرمیانی شیخ با دختر زیبای چهارده ساله ای که نامش "زیور" بود ازدواج کردم. شیخ با من چنان صمیمی شده بود که مانند فرزند خود با من صحبت میکرد. بعدها معلوم شد که زیور برادر زادهی او و نامزد پسر او بوده اما پسرش قبل ازدواج وفات نموده و دختر چون یتیم بود، در خانهی عموی خود زندگی میکرده است و شیخ در اثر کمال صمیمیتی که با من داشت او را که مانند فرزندانش دوست میداشت به ازدواج من در آورد من چون در ظاهر مسلمان و داماد او نیز بودم مایل بود که تمام دانش خود را یکجا به من بیاموزد، بدین جهت کتابهای مطوّل، شمسیّه، تحریر اقلیدس، خلاصه الحساب، شفای بو علی سینا، شرح نفیس و قوانین در علم اصول و نیز هر چه از علم منطق و کلام میدانست به من آموخت و بالاخره در مدت چهار سال مجتهدی کوچک، خوش استعداد و خوشگفتار شدم. شیخ محمد بعضی شبها مرا به منزل استاد و مرشد خود یعنی «حکیم احمد گیلانی» میبرد، خانه ای بسیار بزرگ و اعیانی بود و من نیز همچون شاگردانش از او استفاده میبردم شبی از شبهای ماه مبارک رمضان برای صرف افطار به آنجا دعوت شدم و مانند ایرانیها با دست غذای مفصلی خوردم. سفارت نیز از این ماجرا با خبر بود... در این مدت از حکیم گیلانی استفاده بیحدی میبردم. در آن شبها جمع زیادی در خانهی حکیم گرد میآمدند و در شبهای دوشنبه و جمعه محفل ذکر داشتند، من نیز یکی از مریدان بودم و دوستان و برادران فراوانی از اهل طریقت داشتم. میرزا آقا خان نوری نیز از مریدان این خانقاه بود و به سبب او وابستگانش که همگی از اهالی شهر "نور" بودند نیز جزء مریدان حکیم احمد گیلانی شده بودند. از جملهی آنان میرزارضا قلی و میرزا حسین علی بهاء و برادرش یحیی که همگی از خدمتگزاران میرزاآقاخان و وابستگان او به شمار میآمدند و خیلی اوقات نسبت به من اظهار دوستی میکردند به خصوص نفر آخر که از صاحبان سرّ من شده بود، آنها مرا از خبرهای هر گوشه و کناری آگاه میساختند و من نیز پاداش آنها را با تهیه وسایل مورد نیازشان میدادم. با اینکه من از حکیم گیلانی بهرهی بسیاری میبردم اما او اعتقادی به اسلام من نداشت با این حال هر مشکلی را که از او میپرسیدم بلافاصله آن را حل مینمود....
ادامه دارد...
سه شنبه 25/7/1396 - 5:29
تاریخ
خاطرات دالگورکی جاسوس روسیه در ایران
"کینیاز دالگورکی" نام جاسوس زبردستی است که از سوی پادشاهی روسیه تزاری (قبل از شوروی کمونیستی سابق) در کشور ایران و سپس عراق مشغول به کار بوده و پس از سقوط این رژیم اعترافاتش توسط اتحادیه جماهیر شوروی سابق در مجله "الشرق" اتحاد جماهیر شوروی سابق به عنوان افشای مفاسد رژیم سرنگون شده روسیه تزاری به چاپ میرسد. این اعترافات نشان میدهد که یک جاسوس زبردست چگونه به میان مسلمانان آن هم مسلمانان شیعه در ایران و عراق نفوذ کرده و مکتب انحرافی بابیت و بهائیت را بنیان نهاد.
چکیده ای از متن کتاب:
در ژانویهی سال 1834 میلادی در حالی که مردم از بیماری وبا و از قحطی و گرانیای که باعث مرگ تعداد زیادی از آنان شده بود رنج میبردند وارد تهران شدم در ابتدا به عنوان مترجم در سفارت روس مشغول به کار شدم اما به دلیل اینکه فارغ التحصیل مدرسه دارالفنون و دانشکده افسری و از قبول شدگان رشته حقوق و علوم سیاسی وزارت امور خارجه بودم و این رشته مخصوص کسانی بود که تأیید و سفارش دانشکدهی افسری شامل حال آنها میشد و علاوه بر آن آشنایانی در دربار امپراطوری روس نیز داشتم و به خوبی بر خواندن و نوشتن زبان فارسی مسلط بودم و همچنین در دانشکدهی خصوصی وزارت امور خارجه زبان را کامل نموده بودم به همین جهت مأموریتهای سری در تهران داشتم ...
ادامه دارد...
يکشنبه 23/7/1396 - 5:22
اخلاق
6) عبادت جاهلانه و ریاکارانه
یکی دیگر از عوامل ایجاد تکبّر، حتّی میتواند عبادت باشد، امّا چه عبادتی؟ عبادتی که برای رضای خدا نباشد و شخص به کارهای خیرخود، به نمازها و سجده و رکوعهای طولانی خود، مغرور شود یا ریاکارانه و برای جلب توّجه دیگران و خودنمایی انجام دهد. ـ به خود بگوید: من که این همه عبادت و دعا و توسّلات داشتم، من که این همه توفیق خدمت به خلق خدا داشتهام برکسانی که کوله بار اعمالشان از این گونه عبادات تهی است، برتر و بالاترم و به خدا نیز مقربتر هستم. در روایات داریم که شیطان هم 6 هزار سال عبادت خداوند را انجام داد و حتّی در بعضی روایات داریم که امام جماعت ملایکه هم بوده است، اما عاقبت کار شیطان چه شد و نتیجهی آن همه عبادت جاهلانهاش، با تکبّر و غروری که او را فرا گرفت، به کجا انجامید؟! بعضی با چند عمل عبادی چنان مغرور و متوقّع میشوند که انتظار دارند هر چه از خدا خواستند، خداوند به آنها عطا فرماید غافل از این که خداوند هیچ احتیاجی به عبادت ایشان ندارد و بنده است که با عبادت خداوند، پلههای نردبان ترقّی و کمال انسانی را طی میکند.
(گروه دین و اندیشه پرداد)
جمعه 21/7/1396 - 8:36
اخلاق
5) خود را بر دیگران مقدم دانستن
پنجمین عامل از عوامل روحیهی استکباری، خود خواهی یا به عبارت دیگر، خود را مقدم بر دیگران دانستن است. یک نمونهی بارز آن را میتوان حکومتهای ظالم و استکباری نام برد که نژاد پرستانه خود را بر دیگران، اولی دانسته و به شکلهای مختلف افکار و نیات پلید خود را بر کشورها و افراد ضعیف تحمیل میکنند. نمونهی فوق الذّکر در سطح وسیع اجتماعی بود و نمونه فردی آن را هم میتوان از افرادی نام برد که با همین روحیه، دیگران را از خودشان گریزان میکنند. در حالی که در روایات داریم: کسی که سن او از شما بالاتر است را از خود برتر ببینید، زیرا او شاید عبادت بیشترکرده است و اگر سن او کمتر است، باز هم او را برتر ببینید شاید گناه کمتری مرتکب شده و اگر مساوی با شما هستند بگویید شاید عبادتش بیشتر و گناهانش، کمتر از من باشد.
(گروه دین و اندیشه پرداد)
چهارشنبه 19/7/1396 - 5:34
اخلاق
4) نسبت داشتن با بزرگان و اشراف
یکی از عوامل ایجاد تکبّر در بعضی انسانها، منسوب بودن به افراد بزرگ است و این دو حالت دارد: ـ یا آن افراد و اجداد، حقیقتاً بزرگ بودهاند مثل نسبت سادات به ائمه اطهار علیهم السلام یا فرزندان علما و دانشمندان و عرفا به پدران خود، که البتّه باید در جواب ایشان همان بیت شعر معروف سعدی را سرود که: گیـرم پـدر تـو بود فـاضل از فضل پدر، تو را چه حاصل ـ و یا آن افراد از حکّام و ثروتمندان بودهاند که باید به آنها هم گفت که همهی دنیا چیست که انسان بخواهد به مال و منال پدرانش بنازد و تفاخر کند؟! شیطان هم دچار چنین اشتباه بزرگی شد، قرآن میفرماید: وقتی که به او گفته شد: که به آدم سجده کن ! گفت: «قَالَ أَنَاْ خَیرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِینٍ » ؛ من بهتر از آدم هستم زیرا من از آتشم و انسان، از خاک خلق شده است. چند ایراد به استدلال شیطان این استدلال شیطان که آگاهانه یا ناآگاهانه به محضر خداوند عرض میکند درست نیست زیرا: 1 خاک، سرچشمهی منـابع حیات و زنـدگی است در حـالی که آتش بعضی مواقع ویرانگر است و زمین هم که از خورشید جدا شد، قابل سکونت نبود، و مواد آتش زا، درختان، سنگ چخماق، مواد نفتی هم از زمین است. 2 اشرفیت انسان بر سایر موجودات، به جهت بعد مادّی و خاکی او نیست بلکه به واسطه ی روح اعظم یا روح انسانی است که خداوند در عظمت این روح، آن را به خود نسبت میدهد و تشریفاً میفرماید: «وَ نَفَختُ فیهِ مِن روُحی» ما از روح خودمان در بدن آدم دمیدیم.
(گروه دین و اندیشه پرداد)
شنبه 15/7/1396 - 5:4
اخلاق
3) بهره مندی از مواهب مادی
گاهی انسان از داشتن علم تکنولوژی، قدرت تسلیحاتی یا ثروت و یا مقام و یا هوش فوق العاده و یا زیبایی قدرت بدنی، اندام زیبا، صدای خوش، به خود مغرورشده (و غافل از اینکه همه این مواهب مادی هم از جانب خدا، و گذرا و فانی است) در نتیجه به دیگران به دیدهی تحقیر می نگرد و یا تفاخر میکند.
مکن به مال تفاخر، مناز بسیار به مال
به نعمتی که مصون نیست از فنا و زوال
چــنــد غروری دغــل خـاکـدان
چنـد مـنی، ای دو سـه مـن استخـوان
پیشتر از تـو دگــران بودهاند
کـز طــلـب جــاه نـیـا سـوده انــد
حـاصـل آن جـاه بـبیـن تـا چـه بـود
سـود بـد امـّا، به زیـان شـد چـه سود
این چه نشـاط است کـز آن خوشـدلی
غـافـلـی از خـود کـه ز خـود غـافـلـی
(گروه دین و اندیشه پرداد)
پنج شنبه 13/7/1396 - 5:8