خاطرات و روز نوشت
هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است
گرچه من سرباز هیچ و ساده ام
دلخوشم مهدی بُود فرمانده ام
گرچه شد فرمانده ام غایب
ولی
دلخوشم بر نایبش (((سید علی)))
چهارشنبه 27/8/1388 - 17:27
دعا و زیارت
هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است
كتاب: زندگانى امام جواد (ع) ص 126
در
مورد شهادت امام جواد ( علیه السلام) یك دسته از روایات مىگویند آن حضرت
به دست همسرش ام الفضل، دختر مأمون، به اشاره معتصم مسموم گشت. ولى روایتى
دیگر مىگوید: بعد از آنكه معتصم امام را به بغداد طلبید... به وسیله
«اشناس» شربتى از پرتقال براى امام فرستاد و اشناس به او گفت: پیش از شما
امیرالمؤمنین به احمد بن ابى داوود و سعید بن خضیب و گروهى از بزرگان از
این شربت نوشانیده و امر كرده است شما هم آن را با آب یخ بنوشید. این بگفت
و یخ آماده كرد. امام فرمود: در شب آن را مىنوشم. اشناس گفت: باید خنك
نوشیده شود و الان یخ آن آب مىشود و اصرار كرد و امام ( علیه السلام) با
علم به عمل آنان آن را نوشید» .
در
جاى دیگرى آمده است كه ابن ابى داوود بعد از ماجرایى مربوط به قطع دست
سارق كه امام ( علیه السلام) دیگران را مجاب كرد و معتصم به سخن امام عمل
كرد و حرف دیگران را رد كرد، معتصم را به كشتن امام تحریك كرد. ابن ابى
داوود مىگوید: «پس به معتصم گفتم: خیر خواهى براى امیرالمؤمنین بر من
واجب است و من واجب است و من در این جهت سخنى مىگویم كه مىدانم با آن به
آتش (جهنم) مىافتم!
معتصم گفت: آن سخن چیست؟
گفتم:
(چگونه) امیرالمؤمنین براى امرى از امور دینى كه اتفاق افتاده است فقهاء و
علماء مردم را جمع كرد و حكم آن حادثه را از آنان پرسید و آنان حكم آن را
به طورى كه مىدانستند گفتند و در مجلس، اعضاى خانواده امیرالمؤمنین و
فرماندهان و وزراء و دبیران حضور داشتند و مردم از پشت در به آنچه كه در
مجلس مىگذشت گوش مىدادند... آنگاه به خاطر گفته مردى كه نیمى از مردم به
امامت او معتقدند و ادعا مىكنند او از امیرالمؤمنین شایستهتر به مقام او
است، تمامى سخنان آن علماء و فقهاء را رها كرد و به حكم آن مرد حكم كرد؟ !
پس رنگ معتصم تغییر كرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا در برابر این خیر خواهیت به تو پاداش نیك عطا كند!
پس
در روز چهارم یكى از دبیران وزرایش را مأمور كرد تا ابوجعفر ( علیه
السلام) را به منزل خود دعوت كند، او چنین كرد ولى ابوجعفر ( علیه السلام)
نپذیرفت و گفت: تو مىدانى كه من در مجالس شما حاضر نمىشوم. آن شخص گفت:
من شما را براى ضیافتى دعوت مىكنم و دوست دارم بر فرش خانه من قدم بگذارى
و من با ورود شما به منزلم متبرك شوم. و فلان بن فلان از وزراى خلیفه دوست
دارد خدمت شما برسد.
پس
آن حضرت ( علیه السلام) به منزل او رفت و چون غذا خورد احساس مسمومیت كرد
و مركب خود را طلبید. صاحب خانه از او خواست نرود، ابوجعفر ( علیه السلام)
فرمود: بیرون رفتن من از خانه تو براى تو بهتر است!
پس در آن روز و شب حال او منقلب بود تا اینكه رحلت نمود.
به امید قبولی
سلام دوستان نگید بینهایت شب رفت دوستان امتحان های میان ترمم شروع شده سر به راه شدم
دعا کنین امتحانام خوب شه با دست پر میاد 2 باره
چهارشنبه 27/8/1388 - 13:17
دانستنی های علمی
هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است
شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و
متوسطهی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان
دانشجوی معماری وارد دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با
هنر انس داشت؛ شعر میسرود داستان و مقاله مینوشت و نقاشی میکرد تحصیلات
دانشگاهیاش را نیز در رشتهای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود
ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورتهای
انقلاب به فیلمسازی پرداخت:
"حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکدهی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که
اکنون انجام میدهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموختهام از خارج
دانشگاه است بنده با یقین کامل میگویم که تخصص حقیقی در سایهی تعهد اسلامی به
دست میآید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمیساختهام اگرچه با سینما
آشنایی داشتهام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با
شروع انقلاب تمام نوشتههای خویش را - اعم از تراوشات فلسفی، داستانهای
کوتاه، اشعار و... - در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر
چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی
کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این
تصمیم وفادار ماندهام. البته آن چه که انسان مینویسد همیشه تراوشات درونی خود
اوست همهی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم میسازد اثر تراوشات درونی خود
اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آنگاه این خداست که در آثار او
جلوهگر میشود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."
شهید آوینی فیلمسازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه دربارهی
غائلهی گنبد (مجموعهی شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین
(مجموعهی مستند خان گزیدهها) آغاز کرد
"با شروع کار جهاد سازندگی در سال 58 به روستاها رفتیم که برای خدا بیل بزنیم
بعدها ضرورتهای موجود رفتهرفته ما را به فیلمسازی کشاند... ما از ابتدا در
گروه جهاد نیتمان این بود که نسبت به همهی وقایعی که برای انقلاب اسلام و نظام
پیش میآید عکسالعمل نشان بدهیم مثلاً سیل خوزستان که واقع شد، همان گروهی که
بعدها مجموعهی حقیقت را ساختیم به خوزستان رفتیم و یک گزارش مفصل تهیه کردیم
آن گزارش در واقع جزو اولین کارهایمان در گروه جهاد بود بعد، غائله ی خسرو و
ناصر قشقایی پیش آمد و مابه فیروزآباد، آباده و مناطق درگیری رفتیم... وقتی
فیروزآباد در محاصره بود، ما با مشکلات زیادی از خط محاصره گذشتیم و خودمان را
به فیروزآباد رساندیم. در واقع اولین صحنههای جنگ را ما در آنجا، در جنگ با
خوانین گرفتیم.
گروه جهاد اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت دو تن از
اعضای گروه در همان روزهای او جنگ در قصر شیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی
که تیر به شانهاش خورده بود، از حلقهی محاصره گریخت. گروه بار دیگر تشکل یافت
و در روزهای محاصرهی خرمشهر برای تهیهی فیلم وارد این شهر شد:
"وقتی به خرمشهر رسیدیم هنوز خونینشهر نشده بود شهر هنوز سرپا بود، اگرچه
احساس نمیشد که این حالت زیاد پر دوام باشد، و زیاد هم دوام نیاورد ما به
تهران بازگشتیم و شبانهروز پای میز موویلا کار کردیم تا اولین فیلم مستند جنگی
دربارهی خرمشهر از تلویزیون پخش شد؛ فتح خون."
مجموعهی یازده قسمتی "حقیقت" کار بعدی گروه محسوب میشد که یکی از هدفهای آن
ترسیم علل سقوط خرمشهر بود.
"یک هفتهای نگذشته بود که خرمشهر سقوط کرد و ما در جستوجوی "حقیقت" ماجرا به
آبادان رفتیم که سخت در محاصره بود تولید مجموعهی حقیقت این گونه آغاز شد."
کار گروه جهاد در جبههها ادامه یافت و با شروع عملیات والفجر هشت، شکل کاملاً
منسجم و به هم پیوستهای پیدا کرد آغاز تهیهی مجموعهی زیبا و ماندگار روایت
فتح که بعد از این عملیات تا پایان جنگ به طور منظم از تلویزیون پخش شد به همان
ایام باز میگردد. شهید آوینی دربارهی انگیزهی گروه جهاد در ساختن این مجموعه
که نزدیک به هفتاد برنامه است چنین میگوید:
"انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند
آنها را به جبهههای دفاع مقدس میکشاند وظایف و تعهدات اداری.
اولین شهیدی که دادیم علی طالبی بود که در عملیات طریق القدس به شهادت رسید و
آخرینشان مهدی فلاحتپور است که همین امسال "1371" در لبنان شهید شد... و خوب،
دیگر چیزی برای گفتن نمانده است، جز آن که ما خسته نشدهایم و اگر باز جنگی پیش
بیاید که پای انقلاب اسلامی در میان باشد، ما حاضریم. میدانید! زندهترین
روزهای زندگی یک "مرد" آن روزهایی است که در مبارزه میگذراند و زندگی در تقابل
با مرگ است که خودش را نشان میدهد.”
اواخر سال 1370 "موسسهی فرهنگی روایت فتح" به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد
تا به کار فیلمسازی مستند و سینمایی دربارهی دفاع مقدس بپردازد و تهیهی
مجموعهی روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود ادامه دهد. شهید
آوینی و گروه فیلمبرداران روایت فتح سفر به مناطق جنگی را از سر گرفتند و طی
مدتی کمتر از یک سال کار تهیهی شش برنامه از مجموعهی ده قسمتی "شهری در
آسمان" را به پایان رساندند ومقدمات تهیهی مجموعههای دیگری را دربارهی
آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعهی
محاصره، سقوط و باز پسگیری خرمشهر میپرداخت در ماههای آخر حیات زمینی شهید
آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامهی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن
مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیسم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام
ماند.
شهید آوینی فعالیتهای مطبوعاتی خود را در اواخر سال 1362، هم زمان با مشارکت
در جبههها و تهیهی فیلمهای مستند دربارهی جنگ، با نگارش مقالاتی در
ماهنامهی "اعتصام" ارگان انجمن اسلامی آغاز کرد این مقالات طیف وسیعی از
موضوعات سیاسی، حکمی، اعتقادی و عبادی را در بر میگرفت او طی یک مجموعه مقاله
دربارهی "مبانی حاکمیت سیاسی در اسلام" آرا و اندیشههای رایج در مود
دموکراسی، رای اکثریت، آزادی عقیده و برابری و مساوات را در نسبت با تفکر سیاسی
ماخوذ از وحی و نهجالبلاغه و آرای سیاسی حضرت امام(ره) مورد تجزیه و تحلیل و
نقد قرار داد. مقالاتی نیز در تبیین حکومت اسلامی و ولایت فقیه در ربط و نسبت
با حکومت الهی حضرت رسول(ص) در مدینه و خلافت امیرمؤمنان(ع) نوشت و اتصال
انقلاب اسلامی را با نهضت انبیا علیهمالسلم و جایگاه آن با جنگهای صدر اسلام
و قیام عاشوا و وجوه تمایز آن از جنگهایی که به خصوص در قرون اخیر واقع
شدهاند و نیز برکات ظاهری و غیبی جنگ و ویژگی رزمآوران و بسیجیان، در زمرهی
مطالبی بود که در "اعتصام" منتشر شد. در مضامین اعتقادی و عبادی نیز تحقیق و
تفکر میکرد و حاصل کار خویش را به صورت مقالاتی چون "اشک، چشمهی تکامل".
"تحقیقی در معنی صلوات" و "حج، تمثیل سلوک جمعی بشر" به چاپ میسپرد. در کنار
نگارش این قبیل مقالات، مجموعه مقالاتی نیز با عنوان کلی "تحقیقی مکتبی در باب
توسعه و مبانی تمدن غرب" برای ماهنامهی "جهاد"، ارگان جهاد سازندگی، نوشت
"بهشت زمینی"، "میمون برهنه!"، "تمدن اسراف و تبذیر"، "دیکتاتوری اقتصاد"، "از
دیکتاتوری پول تا اقتصاد صلواتی"، "نظام آموزش و آرمان توسعه یافتگی"، "ترقی یا
تکامل؟" و... از جمله مقالات آن مجموعه است. این مقالات بعد از شهادت او با
عنوان "توسه و مبانی تمدن غرب" به چاپ رسید این دوره از کار نویسندگی شهید تا
سال 1365 ادامه یافت. مقارن با همین سالها شهید آوینی علاوه برکارگردانی و
مونتاژ مجموعهی "روایت فتح" نگارش متن آن را بر عهده داشت که بعدها قالب کتابی
گرفت با عنوان "گنجینهی آسمانی". او در ماه محرم سال 1366 نگارش کتاب "فتح
خون" (روایت محرم" را آغاز کرد و نه فصل از فصول دهگانهی آن را نوشت. اما در
حالی که کار تحقیق در مورد وقایع روز عاشورا و شهادت بنیهاشم را انجام داده و
نگارش فصل آخر را آغاز کرده بود به دلایلی کار را ناتمام گذاشت.
او در سال 1367 یک ترم در مجتمع دانشگاهی هنر تدریس کرد، ولی چون مفاد مورد
نظرش برای تدریس با طرح دانشگاه همخوانی نداشت، از ادامهی تدریس صرفنظر کرد.
مجموعهی مباحثی که برای تدریس فراهم شده بود، با بسط و شرح و تفسیر بیشتر در
مقالهای بلند به نام "تاملاتی در ماهیت سینما" که در فصلنامهی "فارابی" به
چاپ رسید و بعد در مقالاتی با عناوین "جذابی در سینما"، "آینهی جادو"، "قاب
تصویر و زبان سینما"و... که از فروردین سال 1368 در ماهنامهی هنری "سوره"
منتشر شد، تفصیل پیدا کرد. مجموعهی این مقالات در کتاب "آینهی جادو" که جلد
اول از مجموعهی مقالات و نقدهای سینمایی اوست. جمعآوری و به چاپ سپرده شد.
سالهای 1368 تا 1372 دوران اوج فعالیت مطبوعاتی شهید آوینی است. آثار او در طی
این دوره نیز موضوعات بسیار متنوعی را شامل میشود. هرچند آشنایی با سینما در
طول مدتی بیش از ده سال مستندسازی و تجارب او در زمینهی کارگردانی مستند و به
خصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هرچیز به سینما بپردازد. ولی این مسئله موجب
بیاعتنایی او نسبت به سایر هنرها نشد. او در کنار تالیف مقالات تئوریک درباره
ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی در مورد حقیقت هنر، هنر
و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک و تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر
انقلاب و... تالیف کرد که در ماهنامهی "سوره" به چاپ رسید. طی همین دوران در
خصوص مبانی سیاسی. اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مواجهه
با فرهنگ واحد جهانی و تهاجم فرهنگی غرب، غربزدگی و روشنفکری، تجدد و تحجر و
موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد و مقالاتی منتشر نمود.
مجموعهی آثار شهید آوینی در این دوره هم از حیث کمیت، هم از جهت تنوع موضوعات
و هم از نظر عمق معنا و اصالت تفکر و شیوایی بیان اعجابآور است. در حالی که
سرچشمهی اصلی تفکر او به قرآن، نهجالبلاغه، کلمات معصومین علیهمالسلام و
آثار و گفتار حضرت امام(ره) باز میگشت. با تفکر فلسفی غرب و آرا، و نظریات
متفکران غربی نیز آشنایی داشت و با یقینی برآمده از نور حکمت، آنها را نقد و
بررسی میکرد. او شناخت مبانی فلسفی و سیر تاریخی فرهنگ و تمدن جدید را از
لوازم مقابله با تهاجم فرهنگی میدانست چرا که این شناخت زمینهی خروج از عالم
غربی و غرب زدهی کنونی را فراهم میکند و به بسط و گسترش فرهنگ و تفکر الهی
مدد میرساند. او بر این باور بود که با وقوع انقلاب اسلامی و ظهور انسان کاملی
چون امام خمینی(ره) بشر وارد عهد تاریخی جدیدی شده است که آن را "عصر توبهی
بشریت" مینامید. عصری که به انقلاب جهانی امام عصر(عج) و ظهور "دولت پایدار
حق" منتهی خواهد شد.
خدا کنه قبول کنن
aviny
سه شنبه 26/8/1388 - 19:43
دعا و زیارت
هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است
""معجزات و كراماتی از حضرت جوادالائمه(ع)""
معجزات و كرامات به اذن خداوند سبحان از نشانه های ائمه معصومین (ع) است .
نمود
معجزات و كرامات ائمه اطهار(ع) از آغاز دوره امامت امام جواد(ع) به بعد در
زندگی و سیره معصومین (ع) از جایگاه ویژه ای برخوردار است؛ چرا كه محدودیت
شدید ائمه در این دوره از سوی مخالفین و ظهور فرقه ها و نحله های گوناگون
موجب گشت تا امام جواد (ع) و ائمه پس از او برای اثبات حقانیت و امامت
خویش بیش از ائمه قبل، از قدرتی كه خداوند سبحان در این خصوص به آنها عطا
كرده بود استفاده كنند. شفای چشم محمد
بن میمون می گوید : به همراه امام رضا(ع) در مكه بودم. به حضرت عرض كردم
می خواهم به مدینه بروم، نامه ای برای ابی جعفر بنگار تا با خود ببرم
.امام رضا(ع) تبسمی كرد و نامه ای نوشت . به مدینه رفتم در حالیكه چشم
هایم به دردی مبتلا بود . به درب خانه امام جواد (ع) رفتم، نامه را تحویل
دادم . «موفق» غلام امام گفت : سر نامه را بگشا و در پیش روی امام قرار ده
. این كار را كردم، آنگاه حضرت جواد (ع) فرمود : ای محمد وضعیت چشمت چگونه
است؟ عرض كردم یا بن رسول الله، همان گونه كه مشاهده می فرمایید بیمار است
و نورش رفته است .
حضرت جواد (ع) دستش را دراز كرد، بر چشمم
كشید ، بینایی ام چون سالم ترین زمانش گشت . دستها و پاهای حضرت را بوسیدم
و در حالی بازگشتم كه بینایی ام را بازیافته بودم و این در زمانی بود كه
سن حضرت كمتر از سه سال بود.
----------------------
-مسندالامام الجواد (ع) ،ص117 ،
- الخرائج والجرائح ،ج1،ص 372
- موسوعة الامام الجواد(ع) ،ج1، ص235
- اثبات الهداه ، ج3 ،338
- بحارالانوار ، ج 50 ،ص 46
- مدینة المعاجز ،ج 7 ، ص372
- كشف الغمة ،ج2، ص365
- حلیة الابرار،ج4، ص540
_________________
اللهم اجعل نفسی مطمئنّة بقدرك, راضیة بقضائك, مولعة بذكرك و دعائك
صابرة علی نزول بلائك, شاكرة لفواضل نعمائك, ذاكرة لسوابغ الائك, مشتاقة الی فرحة لقائك
سه شنبه 26/8/1388 - 19:42
دعا و زیارت
هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است
نامه امام جواد (ع)به على بن مهزیار اهوازى
4-
امام
جواد (ع) به ثقه جلیل القدر على بن مهزیار اهوازى چنین نوشتند: بسم الله
الرحمن الرحیم یا على! خداوند پاداش تو را نیكو گرداند و در بهشت خودش جاى
دهد، و از خوارى دنیا و آخرت بدورت دارد، و با ما اهل بیت محشور فرماید.
یا
على! تو را امتحان كردم و در نصیحت و اطاعت و خدمت و توقیر و احترام به
امام و قیام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختیارت گردانیدم، اگر بگویم
نظیر تو را ندیدهام امیدوارم راست گفته باشم.
خداوند پاداشت را جنات فردوس قرار بدهد، نه
مقامت بر من پوشیده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب و روز، از خدا
مىخواهم چون اولین و آخرین را براى قیامت جمع كند، رحمتى بر تو عنایت
فرماید كه بوسیله آن مورد غطبه دیگران باشى كه او شنونده دعاست.4
ناگفته نماند: على بن مهزیار
اهوازى از امام رضا (ع) حدیث نقل كرده و از خواص امام جواد (ع) بود و از
جانب آن حضرت وكالت داشت و نیز از جانب امام هادى (ع)، درباره وى توقیعاتى
از آن حضرت صادر شد كه مقام و عظمت او را در نزد شیعه روشن كرد، او در
روایت، موثق بود و كتابهاى مشهور نوشت. (رجال نجاشى).
* * *
دستوربه مدارا با پدرناصبى
5-
بكربن صالح گوید: به امام ابى جعفر ثانى (ع) نوشت: پدرم ناصبى و خبیث
الرأى است، از او بسیار سختى دیده ام، فدایت شوم براى من دعا كن و بفرما:
چه كنم، آیا افشاء و رسوایش كنم یا با او مدارا نمایم؟
امام
(ع) در جواب نوشت: مضمون نامهات در باره پدرت فهمیدم، پیوسته انشاء الله
براى تو دعا مىكنم، مدارا براى تو بهتر از افشاگرى است، با سختى آسانى
هست، صبر كن «ان العاقبة للمتقین» خدا تو را در ولایت كسى كه در ولایتش
هستى ثابت فرماید. ما و شما در امانت خدا هستیم خدایى كه امانتهاى خویش را
ضایع نمىكند.
بكربن صالح گوید: خدا قلب پدرم را به من برگردانید بطورى كه در كارى با من مخالفت نمىكرد. 5.
* * *
معجزه اى از جواد الائمه صلوات الله علیه
6- شیخ
مفید رحمةالله از محمد بن حسان از على بن خالد نقل كرده: گوید: در سامراء
بودم، گفتند: مردى را از شام آورده و زندان انداخته اند چون ادعا كرده كه
من پیغمبرم، این سخن بر من گران آمد، خواستم او را ببینم، با زندانبانان
آشتى برقرار كردم تا اجازه دادند پیش او بروم.
بر خلاف شایعه اى كه راه انداخته بودند، دیدم آدم وارسته و عاقلى است، گفتم: فلانى درباره تو مىگویند كه ادعاى نبوت كرده اى و علت زندان رفتنت همین است؟
گفت: حاشا كه من چنین ادعایى كرده باشم، جریان من از این قرار است:
من در شام در محلى كه گویند: رأس مبارك امام حسین را در آن گذاشته بودند
مشغول عبادت بودم، ناگاه دیدم شخصى نزد من آمد و به من گفت: برخیز برویم،
من برخاسته و با او براه افتادم، چند قدم نرفته بودیم كه دیدم در مسجد
كوفه هستم، فرمود: این جا را مىشناسى؟
گفتم: آرى، مسجد كوفه است، او در آن جا نماز
خواند، من هم نماز خواندم، بعد با هم از آن جا بیرون آمدیم، مقدارى با او
راه رفتم ناگاه دیدم كه در مسجد مدینه هستیم .
به رسول خدا (ص) سلام كرد و نماز خواند، من هم با او نماز خواندم، بعد از
آن جا خارج شدم، مقدارى راه رفتیم ناگاه دیدم كه در مكه هستیم، كعبه را
طواف كرد، من هم طواف كردم. 6
بعد
ازآن جا خارج شدم چند قدم نرفته بودیم كه دیدم در جاى خودم كه در شام
مشغول عبادت بودم، هستم. آن مرد رفت، من غرق تعجب بودم كه خدایا او كى بود
و این چه كار؟! یك سال از این جریان گذشت كه دیدم باز همان شخص آمد، من از
دیدن او شاد شدم، مرا دعوت كرد كه با او بروم، من با او رفتم، و مانند سال
گذشته مرا به كوفه و مدینه و مكه برد و به شام برگردانید.
و چون خواست برود گفتم: تو را قسم مىدهم به آن خدایى كه بر این كار قدرت
داده بگو تو كیستى؟! فرمود: من محمد بن على بن موسى بن جعفر هستم:
«قلت سألتك بالحق الذى أَقدرك على ما رایتُ منك إلاّ أَخْبر تَنى من انت قال: أنا محمد بن على بن موسى بن جعفر (ع)».
من
این جریان را به دوستان و آشنایان خبر دادم، قضیه منتشر گردید تا به گوش
محمد بن عبدالملك زیات 7 رسید، او فرمان داد مرا به زنجیر كشیده به این جا
آوردند و این ادعاى محال را به من نسبت دادند، گفتم: جریان تو را به محمد
بن عبدالملك زیات برسانم؟ گفت: برسان .
من نامه اى
به محمد بن عبدالملك وزیر اعظم معتصم عباسى نوشته، جریان او را باز گفتم،
وزیر در زیر نامه من نوشته بود: احتیاج به خلاص كردن ما نیست، به آن كس كه
تو را از شام به كوفه و از كوفه به مدینه و از مدینه به مكه برد و باز به
شام برگردانید و همه را در یك شب انجام داد، بگو تا تو را از زندان آزاد
كند.
على بن خالد گوید: من از دیدن جواب نامه، از نجات
او مأیوس شدم، گفتم: بروم و به او تسلى بدهم و چون به زندان آمدم دیدم
مأموران زندان همه غرق در حیرتند و بى خود به این طرف و آن طرف مىدوند،
گفتم: جریان چیست؟!
گفتند: آن زندانى در زنجیر و مدعى نبوت، از دیشب مفقود شده، درها بسته
قفلها مهر و موم است، ولى معلوم نیست به آسمان و یا به زیر زمین رفته و یا
مرغان هوا او را ربوده اند؛ على بن خالد، زیدى مذهب بود، از دیدن این ماجرا معتقد به امامت گردید و اعتقادش خوب شد.
8
* * *
معجزه ای دیگر
7-
کلینی
رحمةالله در کتاب «کافی» بابی تحت عنوان « آنچه به سبب آن
ادعای حقّ و باطل از یکدیگر جدا می گردد» تشکیل داده و در
آنجا از محمّد بن ابی العلاء نقل کرده است که گفت:
از یحیی بن
اکثم قاضی سامراء – بعد از آن که او را بسیار امتحان نمودم
و با او مناظره و گفتگو و مراسله داشتم و از علوم آل محمّد
علیهم السلام سؤال کردم – شنیدم که گفت: روزی وارد مسجد
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شدم تا قبر مبارک او
را طواف کنم، حضرت جواد علیه السلام را دیدم که در آنجا
طواف می کند، درباره مسایلی که در نظر داشتم با آن حضرت
گفتگو کردم و او همه را جواب فرمود.
به ایشان عرض کردم: می
خواهم سؤالی از شما بپرسم ولی بخدا قسم خجالت می کشم. امام
علیه السلام فرمود:
من از آن
سؤال به تو خبر می دهم قبل از آن که بپرسی، می خواهی سؤال
کنی که امام کیست؟
عرض کردم:
بخدا قسم سؤال مورد نظرم همان است.
فرمود: من
امام هستم، عرض کردم نشانه ای می خواهم تا یقین کنم.
آن حضرت در
دست خود عصایی داشت، وقتی من چنین گفتم فوراً آن عصا شروع
به صحبت کرد و گفت:
"إنّ مولای
امام هذا الزمان و هو الحجّة."
به راستی
مولا و صاحب من امام این زمان است و او حجت پروردگار است.9
پىنوشتها:
4- بحار: ج 50 ص 105 از غیبت شیخ.
5- بحارالانوار : ج 50 ص 55.
6- در نقل كافى آمده كه گوید: اعمال حج را با او به جاى آورد.
7- محمد بن عبدالملك زیات مردى ناكس و توانائى بود و در تنور میخ دارى كه براى شكنجه مجرمین به وجود آورده بود كشته شد، ماجراى عبرت انگیزى دارد.
8- ارشاد
مفید: ص 305، مرحوم كلینى آنرا در كافى: ج 1 ص 492 باب مولد أبى جعفر محمد
بن على الثانى (ع) نقل كرده است، مجلسى رضوان الله علیه آنرا در بحار: ج
50 ص 38 - 40 از بصائرالدرجات نقل مىكند و مىگوید: آنرا شیخ مفید در
ارشاد و طبرسى در اعلام الورى از ابن قولویه از كلینى نقل كرده اند.
9. اصول
کافی، ج 1، ص 353.
(خاندان وحى، سید على اكبر قریشى، ص 632 - 657)
سه شنبه 26/8/1388 - 19:33
دعا و زیارت
هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است
از جانب مادرم فاطمه (س) طواف كنید
1- موسى بن قاسم گوید: به أبى جعفر ثانى
(امام جواد) (ع) گفتم: خواستم به
عوض شما و پدرتان طواف كنم، ولى مىگویند از
طرف اوصیاء، طواف صحیح نیست؛ فرمود: نه، هر قدر بتوانى
طواف كن، این كار جایز است.
بعد از سه سال، به آن
حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم كه از جانب شما و
پدرتان طواف كنم، اجازه فرمودى، آنچه خدا خواست از طرف
شما طواف كردم، بعد چیز دیگرى به نظرم آمد و به آن عمل
كردم؟ امام فرمود: آن چیست ؟
گفتم: یك روز از طرف رسول الله (ص) سه بار طواف
كردم، در روز دوم از طرف امیرالمؤمنین (ع) طواف به جاى
آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن و در روز چهارم از
طرف امام حسین، روز پنجم بعوض على بن الحسین، روز ششم
از أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز
هشتم از جانب پدرت موسى بن جعفر روز نهم از جانب پدرت
على بن موسى، روز دهم از جانب شما اى آقاى من!. اینها
آنان هستند كه به ولایتشان عقیده دارم.
فرمود: آن وقت به خدا قسم به دینى اعتقاد دارى كه
خداوند از بندگان غیر آن را قبول ندارد، گفتم: گاهى هم
از جانب مادرت فاطمه (س) طواف كردم وگاهى نكردم،
فرمود: این كار را زیاد كن، این انشاء الله أفضل
اعمالى است كه مىكنى. 1
* * *
نامه امام رضا (ع)به پسرش امام جواد(ع)
2-
أبى نصر بزنطى فرموده: نامه امام رضا (ع) را خواندم كه به پسرش امام جواد
نوشته بود: به من خبر رسید كه چون سوار شدى غلامان تو را از در كوچك بیرون
مىكنند، این كار از بخل آنهاست، تا كسى از تو خیرى نبیند، تو را به حق
خودم قسم مىدهم دخول و خروجت فقط از در بزرگ باشد و چون سوار شدى مقدارى
پول طلا و نقره همراهت بردار تا هر كه سؤال كند چیزى به او بدهى.
هر كه از عموهایت از تو احسانى خواست كمتر از پنجاه دینار نده، بیشتر از آن به اختیار توست، هر كه از عمه هایت
چیزى از تو خواست كمتر از بیست و پنج دینار نده، زیادى به اختیار توست، من
مىخواهم خدا تو را رفعت بخشد، انفاق كن، از جانب خدا از تنگدستى نترس. 2
* * *
نامه امام جواد (ع)به حاكم سجستان
3-
مردى از بنى حنیفه گوید: در اولین سال خلافت معتصم عباسى كه امام جواد (ع)
به حج رفته بود، با وى رفیق راه بودم روزى در سر سفره طعام كه عدهاى از
رجال خلیفه نیز بودند، گفتم: فدایت شوم، والى ما مردى است كه شما اهل بیت
را دوست دارد و من به دفتر او مالیات بدهكارم، اگر صلاح بدانید نامهاى
بنویسید كه به من ارفاق كند.
امام فرمود: من او را
نمىشناسم،گفتم: فدایت شوم، او همانطور است كه گفتم: از دوستان شماست،
نامه شما به حال من مفید است، امام (ع) كاغذ به دست گرفت و نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
آورنده نامه من از تو مذهب خوبى نقل كرد، از حكومت فقط كار نیك براى تو
مىماند، به برادرانت نیكى كن، بدان خداى تعالى ازاندازه ذره و خردل از تو
سؤال خواهد كرد.
آن مرد گوید: چون وارد سجستان
شدم، به حسین بن خالد كه والى آن جا بود خبر داده بودند كه از جانب امام
صلوات الله علیه نامهاى براى او مى آورم، والى در دو فرسخى شهر خودش را
به من رسانید نامه را به او دادم، گرفت و بوسید و آن را بر دو چشم خویش
گذاشت.
گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: در دفتر تو مالیات
بدهكارم، آن را از دیوان محو كرد و گفت: تا بر سر كار هستم دیگر مالیات
مده، بعد گفت: خانوادهات چند نفر است؟ گفتم: فلان قدر، فرمود به من و
آنها احسان كردند، تا او زنده بود دیگر مالیات ندادم، و تا زنده بود مرتب
به من احسان مىكرد. 3
* * *
نامه امام جواد (ع)به على بن مهزیار اهوازى
4-
امام
جواد (ع) به ثقه جلیل القدر على بن مهزیار اهوازى چنین نوشتند: بسم الله
الرحمن الرحیم یا على! خداوند پاداش تو را نیكو گرداند و در بهشت خودش جاى
دهد، و از خوارى دنیا و آخرت بدورت دارد، و با ما اهل بیت محشور فرماید.
یا
على! تو را امتحان كردم و در نصیحت و اطاعت و خدمت و توقیر و احترام به
امام و قیام به آنچه بر تو واجب است، صاحب اختیارت گردانیدم، اگر بگویم
نظیر تو را ندیدهام امیدوارم راست گفته باشم.
خداوند پاداشت را جنات فردوس قرار بدهد، نه
مقامت بر من پوشیده است و نه خدمتت در گرم و سرد و شب و روز، از خدا
مىخواهم چون اولین و آخرین را براى قیامت جمع كند، رحمتى بر تو عنایت
فرماید كه بوسیله آن مورد غطبه دیگران باشى كه او شنونده دعاست.4
پىنوشتها:
1- كافى: ج 4 ص 314 كتاب الحج باب الطواف والحج عن الائمه (ع).
2- عیون اخبار الرضا: ج 2 ص 8.
3- كافى: ج 5 ص 111 كتاب المعیشة باب عمل السلطان و جوائزهم.
4- بحار: ج 50 ص 105 از غیبت شیخ.
(خاندان وحى، سید على اكبر قریشى، ص 632 - 657)
سه شنبه 26/8/1388 - 19:32
دعا و زیارت
هر کاری که با نام خدا آغاز نشود ابتر است
در تاریخ ولادت حضرت امام محمّد تقى،
ملقّب به جواد، اختلاف است.
قول مشهور این است كه آن حضرت در دهم
رجب سال 195 قمرى در مدینه چشم به جهان گشوده است.
كنیه آن حضرت
ابوجعفر و پدر گرامىاش حضرت على بن موسى الرّضا و مادر بزرگوارش سبیكه،
معروف به خیزران است.
دوران زندگى جوادالأئمّه(علیه السلام)مصادف با
دوران حكومت مأمون و معتصم عبّاسى بود و معتصم در بغداد تصمیم به قتل
آن حضرت گرفت و سرانجام به وسیله أُمّ الفضل ، همسر امام و دختر مأمون،
آن پیشواى معصوم را در 25 سالگى، مسموم كرد و به شهادت رساند.
زندگانى امام محمّد تقى، جوادالأَئِمّة(علیه السلام)، ادامه راه خطّ و
روش پدرش حضرت امام رضا(علیه السلام) بود.
مأمون كوشش مىكرد كه دل
امام را به دست آورد و او را به دارالخلافه نزدیك كند.
او توطئه خود
را براى از میان بردن جنبش و حركت تشیّع در چهارچوب خلافت عبّاسیان
همچنان ادامه مىداد و هدفش این بود كه بین امام و پایگاه مردمى او
فاصله اندازد و آن حضرت را از مردم دور سازد، ولى مىخواست به طریقى این
نقشه را اجرا كند كه مردم تحریك نشوند.
مأمون، بر اساس همان نقشه
قدیمى، در جامه دوستدار امام ظاهر شد و «امّ الفضل» دختر خود را به
ازدواج او درآورد تا از تأیید امام(علیه السلام)برخوردار باشد و اصرار
كرد كه با كمال عزّت در كاخ مجلّل او زندگى كند.
امّا امام پافشارى
مىورزید كه به مدینه بازگردد تا نقشه مأمون را در كسب تأیید امام براى
پایدارى خلافتى كه غصب كرده بود، نقش بر آب سازد و مشروعیّت حكومت او
را در دل مردم خدشه دار نماید.
امام جواد(علیه السلام) خطّ پدر
بزرگوارش را ادامه داد و به آگاهى فكرى و عقیدتى دست یازید، فقیهان را
از بغداد و شهرهاى دیگر، پیرامون خود، در مدینه فراهم آورد تا با او
مناظره كنند و از او بپرسند و از راهنمایىهاى او بهره برگیرند.
شیخ
مفید - رضوان اللّه علیه - گوید: «مأمون، امام جواد را دوست مىداشت،
زیرا با وجود كمىِ سنّ، شخصى فاضل بود و به درجه والا از علم و دانش
رسیده بود و در ادب و حكمت و كمال عقل، مقامى داشت كه هیچ یك از مشایخ
زمان، با او برابرى نمىتوانست كرد.»صغر سنّ امام(علیه السلام) از پدیده
هاى اعجازآمیز اوست كه در روحیه حاكمان آن زمان اثرى فوق العاده گذاشته
بود.
وقتى پدر بزرگوارش درگذشت، از عمر امام جواد حدود هشت سال بیش
نگذشته بود و در همان سنّ، عهده دار منصب امامت گردید.
امام(علیه
السلام) با پایگاههاى مردمى طرفدار و مؤمن به رهبرى و امامتش به طور
مستقیم در مسائل دینى و قضایاى اجتماعى و اخلاقى در تماس بود.
وقتى
مأمون، امام(علیه السلام) را به بغداد یا مركز خلافت آورد، امام(علیه
السلام)اصرار ورزید تا به مدینه بازگردد، مأمون با این درخواست موافقت
كرد و آن حضرت بیشتر عمر شریف خود را در مدینه گذراند.
معتصم از
فعّالیّت و كوشش هاى او برآشفته بود، از این رو، آن حضرت را به بغداد
فراخواند و هنگامى كه امام(علیه السلام) وارد عراق گردید، معتصم و
جعفر، پسر مأمون، پیوسته، توطئه مىچیدند و براى قتل آن بزرگوار حیله
مىاندیشیدند، تا این كه آن حضرت در سال 220 هجرى در آخر ماه ذیقعده، به
شهادت رسید.
از بیشتر روایات چنین برمىآید كه وقتى امام رضا(علیه
السلام) به درخواست مأمون به خراسان رفت، فرزندش ابوجعفر(امام
جواد(علیه السلام)) را در مدینه به جاى گذاشت و مأمون پس از بازگشت به
بغداد در سال 204 هجرى امام جواد را به حضور خود فراخواند تا دخترش امّ
الفضل را به ازدواج او درآورد، در آن هنگام، امام آن چنان كه در روایت
شیخ مفید و دیگران آمده است، در آغاز ده سالگى بود.
نویسنده متتبّع
و معروف، هاشم معروف الحسنى، در كتاب «زندگى دوازه امام» در این باره
چنین اظهار نظر مىكند:«البته من با وجود اینكه از روایات چیزى در دست
ندارم كه حكایت از همراه بردن خانواده و فرزند از سوى امام رضا(علیه
السلام) به خراسان، داشته باشد بعید مىدانم كه ایشان را در حجاز جا
گذاشته و به تنهایى عازم سفر گردیده باشد، بویژه كه خود نسبت به این
سفر بدبین بود و وداعش با قبر پیامبر در مدینه و
با كعبه در مكّه، وداع كسى بود كه امید زیارت مجدّد، نداشت.
فرزند
ایشان حضرت جواد(علیه السلام)، با وجود خردسالى، بیم و نگرانى پدر را
به هنگام طواف وداع كاملاً درك و احساس مىكرد.
همچنانكه من ازدواج
ایشان را در این سنِّ اندك با دختر مأمون، پس از گفتگویى كه میان مأمون
و بنى عبّاس از یك سو و امام جواد و قاضىالقضات از سوى دیگر به همین
مناسبت جریان یافت بعید مىدانم.
ترجیح مىدهم كه ایشان در خراسان نیز
همراه پدر بودند و جز مرگ امام رضا(علیه السلام)، چیزى ایشان را جدا
نكرد.
آن حضرت پس از وفات پدر با خانواده پدرى به مدینه بازگشتند و
بعد از بازگشت مأمون به بغداد و محكم شدن جاى پاى او، ایشان را به
بغداد فراخواند و به خود نزدیك ساخت و اظهار ارادت و دوستى نمود و
دخترش را به ازدواج وى درآورد تا از تهمت ترور پدر ایشان، رهایى یابد
كه ناگزیر در چنین هنگامى، در سنّى باشند كه بتوانند ازدواج
كنند.»راویان روایت كرده اند كه امام جواد(علیه السلام) پس از ازدواج
با دختر مأمون، به اتّفاق همسرش «امّ الفضل» با بدرقه مردم، راهى مدینه
گردید و هنگامى كه به دروازه كوفه رسید با استقبال پرشور مردم روبه رو
گردید، و آن چنان كه در روایت شیخ مفید آمده است به دارالمسیّب وارد
شدند و در آنجا به مسجد رفتند.
در محوّطه این مسجد، درخت سدرى بود
كه هنوز به بار ننشسته بود، حضرت كوزه اى آب خواستند و پاى این درخت به
وضو پرداختند و سپس برخاسته، نماز مغرب را به جاى آوردند و پس از پایان
نماز، اندك زمانى به دعا پرداختند و سپس نمازهاى مستحبّى خواندند و
تعقیبات آن را به جاى آوردند و در این هنگام وقتى به سوى درخت سدر
بازگشتند، مردم دیدند كه این درخت به بار نشسته، در شگفت ماندند و از
میوه اش خوردند، میوه شیرین و بدون هسته اى بود، آن گاه امام را وداع
گفته و در همان زمان، امام(علیه السلام)راهىِ مدینه شدند و تا هنگامى
كه معتصم در آغاز سال 225 ایشان را به بغداد فراخواند، در آنجا اقامت
داشتند؛ از این پس در بغداد بودند تا این كه در پایان ذىالقعده همان
سال، وفات یافتند.
راویان، سالى را كه امام، همراه همسرش امّ الفضل
از بغداد عازم مدینه شدند و نیز تاریخ سال ازدواجشان را معیّن نكرده
اند.
هرچند كه روایت شیخ مفید گویاى این است كه آن حضرت بعد از
پیروزىاش بر یحیى بن اكثم در آن مناظره معروف در سنّ نُه سالگى، موفّق
به ازدواج با دختر مأمون شد، ولى عبارت مسعودى در كتاب «اثبات الوصیّة»
القاگر آن است كه امام پس از آن كه به سنّ مناسب ازدواج رسید، تن به
این كار داد.
در «اعیان الشّیعه» آمده است: آن گاه امام جواد(علیه
السلام) از مأمون اجازه رفتن به حجّ خواست و به اتّفاق همسرش از بغداد،
قصد مدینه كرد.
پس از عزیمتِ امام جواد(علیه السلام) به مدینه،
مأمون در طوس وفات یافت و با برادرش معتصم بیعت شد، سپس معتصم، امام
جواد(علیه السلام) را فراخواند و ایشان را به بغداد آورد.
بدین گونه
مىتوان گفت در مورد مدّت اقامت ایشان در مدینه و بغداد و تاریخ ازدواج
و وفات ایشان در روایات، مطلب اطمینان بخش و قابل اعتمادى كه به طور
قطع بتوان برداشت شخصى از آن كرد، وجود ندارد.
آنچه مسلّم است این
كه ایشان بیشترین دوره زندگى خود را در زمان مأمون طى كرد و در این
فاصله در تنگنا قرار نداشت و كنترلى بر او صورت نمىگرفت.
امام، چه
در بغداد و چه در مدینه، از این فرصت براى انجام رسالت خود بهره بردارى
كرد؛ شیعیان نیز در مورد امامت او اتّفاق نظر داشته و راویان، دهها
روایت را در موضوع هاى مختلف از وى نقل كردهاند.
حضرت
جوادالأَئِمّه(علیه السلام) فرموده: هر بنده اى آن گاه حقیقت ایمان خود
را كامل مىكند كه دین خود را بر شهوت هاى خویش ترجیح دهد، و هلاك
نمىشود مگر آن كه هواى نفس و شهوتش را بر دینش ترجیح دهد.
سه شنبه 26/8/1388 - 19:31
دعا و زیارت
بسم رب المهدی (عج)
حضرت امام محمد تقی (سلام الله علیه و آله) ملقب به جواد الائمه فرمودند :
«ثَلاثٌ
یَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ تَعالى:کَثْرَةُ
الاِْسْتِغْفارِ، وَلینُ الْجانِبِ، وَ کَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ
مَنْ کُنَّ فیهِ لَمْ یَنْدَمْ: تَرْکُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ
التَّوَکُلِّ عَلَى اللّهِ عِنْدَ الْعَزْمِ.»
سه چیز است که رضوان خداوند متعال را به بنده مى رساند :
و سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند ، پشیمان نشود:
3 ـ و به هنگام تصمیم، توکّل بر خدا نمودن.
سه شنبه 26/8/1388 - 19:28
ادبی هنری
دوشنبه 25/8/1388 - 15:58
طنز و سرگرمی
دوشنبه 25/8/1388 - 15:57