شمر آهسته صدا زد: جگرت می سوزد?
عضو عضو بدنت، بال و پرت می سوزد
خس خس سینه که نه ، زمزمه ای از پاییز
برگ ریزان شده از پا به سرت ، می سوزد
تیر از سینه تو رد شده گویا ، که چنین
با تکان دادن دستت ، کمرت می سوزد
سر خونین تو را بر نوک نیزه زده ام
تا ببینی که چگونه ثمرت می سوزد
وای..در تیر رس چشم حرامی دیدم
معجر دخترکان حرمت می سوزد
شاعر: قاسم افرند
behroozraha
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
دل های عرشیان همه در تاب و در تب است
اصلا بیا بمان که فقط روشنی دهی
خورشید من بدون تو هرروز من شب است
وقتی ز روی زین به زمین خوردی ای حسین
گفتم زمان خانه خرابی زینب است
یاایهالشهید ذبیح من القفا
رگ های گردنت چقدر نامرتب است
مانده ست به یادگار ز تشییع جنازه ات!
بر روی پیکرت اثر سم مرکب است
می بینمت دوباره و از حال می روم
این دل ز درد و غصه و ماتم لبالب است
شاعر: علیرضا خاكساری
behroozraha
ای كه گرفته صبر من این نام و اسمت
برده تمام هوش من كرب و بلایت
افتاده ای در كربلا ای جان زینب
باشد فدای راه تو این جان زینب
از ظلم قوم كین تنت افتاده در خاك
باشد وداع آخرم با این تن پاك
بین زینبت بردند اسارت ای برادر
من ماندم و اهل حرم ؛ ای جان برادر
رأست به راس نیزه و جسمت به خاك است
گوید رقیه : عمه جان ، این رأس باب است ؟
بی یار و تنها گشته ام ای جان جانم
زین پس بگریم از غمت آرام جانم
رفتی به میدان بلا با حال عطشان
من ماندم و این كودكان زار و نالان
دادی علی و اصغر و عباس و جعفر
كردی تو قربانی رب دادی تو حنجر
بهر عمود دین شكستی قامت من
با رفتنت بردی تو آرام جانم از تن
در كربلا افتاده جسمت غرق در خون
اینك تو بین زینب شده نالان و دل خون
بعد لگد كوب كردن جسمت در این خاك
آمد پلیدی بر سر این جسم صد چاك
شد رأس تو همراه من تا کوفه و شام
زین پس بگریم از غمت هر روز و هر شام
ای قوم كین دیگر چه خواهین از حسینم
باشد وداع آخرینم با حسینم
شاعر : فرشید یارمحمدی
behroozraha