" رابین هود "
کلاهش را کج می گذارد
تا به تمام داروغه های جهان
دهن کجی کند.
این کوتوله
که اهرام را
ازدوش گالیور نگاه می کند،
دست مان را
درحنا می گذارد،
تا مومیایی شود!
" نگاتیو زرد "
این عکسها
چقدر
بوی باروت نمکشیده را دارند...
گسلهای چین در چین
که مردماش
هنوز هم ،
گندم را
آسیا نکرده
...
این طناب ها هنوز هم
بوی جورابهای استالین را
دارند.
" ریتوریک "
کاموای مادر را گربه برد
تا سیسمونی
جوجه گنجشک را
کامل کند،
با این دست و دلبازیها
میخواهد
آخر پاییز فراموش مان شود!
من که امسال بدون پُلیور
فقط جوجه ها را شمردم
" جغرافیای سیاه "
تبر میشویم
تا تنها ببینیم
این درختان چند ساله اند...
هر شب
در شومینههای خاکستر نشین مان
بودا را هم
به آتش میکشیم
تا " نیروانا " را
در زنانگیهای هند
بیهویت کنیم
" فاضلاب "
باور کنید
اینجا
لوله ترکیدهاست.
چشمهایم آب میدهد
آب،
ششهایم گرفته
غرق هم که شوم
آب قطع شود،
همه جا
خاموش خواهد شد.
ومن از تمام دریچه ها به رد پای دریا پهلو می زنم نشسته بر سینه ی ساحل... ماه را به آغوش می کشم اما رها در چشم های موج حالا نمی توان... از چشم های تو گریز نتْوان داشت... که چشمهایم به تو افتاده است.
(۳)
من
گیسهای تو را
آویزانام...
در گیسهای تو
درد میکشم...
ورم کرده
چیزی
که کبود مانده
در
دُم اسبی
گیسهای تو...
جا گذاشتهام
هنوز
سرانگشتانام را
درد میکشد
ورم میکند...
دیگر
این چارپایه
دارد
رد میشود
این که بیفتد
این منم
افتاده
از لابهلای گیسهای تو...
از حلقههایی
که خودم با فتهام
تا راحتتر درد بکشم!
(۲)
الان
تویی
این
ایستاده...
پلک کشیده
آویزانی
مژههای به هم چسبیده را!
دست و پا
زدن
به گِل میکشد
نقاب سیاهات
ختمِ
این چادر را
که جنوبی
به سر
میکنی
اما
صورتات
شیارهاش
خشکیده...
پای برهنه
چرا
دریا را لگد میکنی
صدفهاش
آویزانِ تو
گردن میکشد...
برادرت جامانده
که مانده
سیر نمیشود
شکم این همه آب!
سفید میشود
دستِ کم
همین چند وجب
مور و موریانه
که بر سرش ریخته
تو
هرچه...
سیاه چشمی و
پیچیده
در شکمات
آماس کرده...
حالا
نشسته
زمین
ایستاده!
(۱)
پُک نمیزنم
هرچه پایین تر میرود
شعله میکشد
درچشمهای تو
میشود
فندک کشید
وبعد
یواش یواش...
آتش گرفت!
تو را
کشیدنی
نیستی
که دود
حلقه
نامزد
انگشت
تری
میگیرد
شرجی
هوا
را
آلوده...
بوق
میکشد
کسی
جیغ میکشد
که کلهاش
قند
بالا میآورد
یواش...یواش
کربن سیاه
و سرمهی چشمان تو
دود میشود!
پلک نمیزنم
اما...
بیا مثل مرغان آشفته هجرت کنیم
افق را به مهمانی پونه دعوت کنیم
بیا مثل پروانه های غریب نیاز
به مهتاب شبهای تنهایی عادت کنیم