یکی از فانتزیام اینه که . . یه بار کلیه مقاطع تحصیلی تعطیل بشن به جز ابتدایی!
آرزو دارم ...
یکیو گیر بیارم یه دل سیر درد و دل کنم باهاش و کل نگفته هامو بهش بگم ..
.
و بعد بندازمش زیر قطار بمیره تا حرفام جای دیگه درز نکنه
وحشی هم خودتی
یکی از فانتزیام اینه که برم توی عروسی غریبهو موقعی که عروس میخواد
بعله رو بگه یهو از وسط جمعیت داد برنم:
نهههههههه باهاش ازدواج نکن ، من هنوز دوستت دارمممم . . .
بعد فامیلای دوماد جنازمو ببرن سمت افق
روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه میکند.
شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده كه اینگونه اشك میریزید؟ آیا کسی به شما چیزی گفته؟»
شیخ جعفر در میان گریهها گفت: «آری، یکی از لاتهای این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.»
همه با نگرانی پرسیدند: «مگر چه گفته؟»
شیخ در جواب میگوید او به من گفت: «او به من گفت شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من میگویند. آیا تو هم همانی هستی که همه میگویند؟! و این سئوال حالم را عجیب دگرگون كرد.»
منبع:yekibood.ir