نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نويسم: درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهايی شو! کلبه ی غريبی ام را پيدا کن، کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو! حرير غمش را کنار بزن! مرا می يابی
زیر پاهام برگ های خشکیده ، که اونا هم دل خوشی از درخت ندارن میگن درخت میگفت که دیگه وقت تعویض فصله موقع ریزش برگ های خشکه ولی من می دونم که همش بهونه بوده درخت از برگ های خشکیده خسته بوده