خیمه شب بازی دهر ،
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
قلب ها می پوسند
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
حرف ها جور دگر می گویند
چشم ها جور دگر می بینند
و فقط خاطره هاست - که چه شیرین و چه تلخ -
دست نا خورده به جا می مانند ..........
یه عاشق بی قایق تو دریا
چشماشو میبنده تو دریا
من عاشق بی قایق
تو دریا می میرم
چشمامو می بندم
بی رویا می میرم
میرمو می میرمو
آسوده می شم از عشق
میرمو می میرم
جشن تولد مرگمو برای تو
زیر آب میگیرم
اشك هایم را روی نامه ای عاشقانه با قطره چكان
سالها بعد که چشمان تو عاشق می شوند
افسوس که قصه مادربزرگ درست بود
همیشه یکی بود و یکی نبود
همیشه غمگین ترین لحظات را كسانی برای ما بوجود میآورند
كه شادترین لحظات را با آنان سپری كرده ایم...