یکی رادیدندکه مدام به خدااعتراض میکردکه:خدایاکفش میخوام،کفش خوب ومناسب.این چه وضعی است که من بایدپابرهنه این طرف وآن طرف بروم.خدایا.... امابعدازچندلحظه دعایش عوض شده بود:خدایاشکرت. خدایاخیلی ازت ممنونم....... وقتی ازاوپرسیدند:چه شده که چندلحظه قبل کفرمی گفتی وحالاشکرمی گویی؟گفت:من ازخداکفش خواستم ،یکی رادیدم که پا نداشت!