به نام اول و آخر
تنها اوست که ماندنی است همه ی ما رفتنی می باشیم، دیر و زود داره اما سوخت و سوز ندارد.
نوبت به رفتن من رسیده است؛ چهار سالی بود که در خدمتتان بودم با همه ی خوبی ها و بدی هایم.
اصلا هیچ گاه تصور آن را نمی کردم که روزی این بحث را ایجاد نمایم اما روزگار است دیگر کاریش نمی توان کرد به دلیل مشغله ی درسی دیگر نمی توانم شما گرامیان را همراهی نمایم، پوزش مرا پذیرا باشید و اگر خوبی ای دیدید حقتان بود و اگر بدی ای دیدید، ناراحت شدید پوزش مرا پذیرا باشید و برایم از درگاه الهی طلب مغفرت نمایید.
در پایان هم شعری طنز تقدیمتان می کنم که از حال و هوای نوشته های بالا دربیایید.
***************************************************************
اهل طنزستانم
روزگارم بد نیست
تکه طبعی دارم ،اپسیلون ذوقی هم !
و حواسی که در این نزدیکی است
روی این شلغم ها
پای آن خرزهره !
دائماً خندانم !
گاهگاهی شعرکی می سازم طنز آمیز ،
می دهم دست شما
تا دل تنگ شما را بکند خوب فراخ !
چه خیالی ! چه خیالی !من خودم می دانم
شعرهایم خنک است !
خوب می دانم من ،
حوض شعرم پرسوزن ماهی است
اهل طنزستانم
نسبم شاید برسد به عبید
یا که ملا نصرالدین!
پدرم پشت دو سال «مردودی » ،پشت دو برف
یک شبی زد به پس گردن من با این حرف :
هرکسی یک پسری (!) دارد و من هم دارم !
یعنی من کم دارم !
همه گویند که فرزند تو قدری لوس است !
سهم این جمع از این باغ گل نسترن است ،
سهم من « کاکتوس » است !
من گدایی دیدم ، ده دلاری می خواست !
سارقی دیدم دل کنده ز بانک
از در پشتی دانشگه آزاد به بالا می رفت !
تخم مرغی دیدم ، پرکشید از سفره !
و هواپیمایی که در آن اوج هزاران پایی ،
چرخش ،پنچر شده بود!
پدری سنگ به دیوار دبستانی زد
غیرپولی اسمش !
سفربرق به خاموشی
سفر سوبسید تا مرز فراموشی !
جنگ آبگوشت با خالی یک معده !
فتح یک شهر به دست سی دی !
« زندگی رسم خوشایندی است »
زندگی یافتن دو تّا اتاق خالی است
اهل طنزستانم ، روزگارم بد نیست
بگذریم از شوخی ،
شعرم اشک آور نیست ؟!
***************************************************************
یا علی، خدانگهدار