در كتاب جریر طبرى روایت مى كند كه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود زمانیكه پسران حضرت یعقوب كردند آنچه قصد داشتند پس به نزد یعقوب آمدند و گفتند یوسف را گرگ خورده است حضرت یعقوب سخن آنها را تصدیق نكرد پسران یعقوب برگشتند و از صحرا گرگى گرفتند پیش حضرت یعقوب آوردند پس گرگ سلام كرد حضرت به آن گرگ فرمود چرا پسر مرا خوردى ؟ گرگ عرض كرد یا نبى الله از آن وقت كه من مخلوق شده ام تا به حال گوشت بنى نوع انسان را نخورده ام ، و دیگر اینكه خودت مى دانى كه گوشتهاى پیغمبران و اولاد آنها بر وحشیان حرام است و علاوه بر این ها من از گرگهاى شهر تو نیستم و در همین ساعت به این شهر آمده ام حضرت یعقوب علیه السلام فرمود از كدام شهرى و براى چه چیزى آمده اى گفت از شهر مصر به ین دیار آمده ام و مى خواهم به خراسان بروم در آنجا برادرى دارم و مى خواهم او را زیارت كنم حضرت یعقوب فرمود اى گرگ از این زیارت چه هدفى دارى ؟ گرگ عرض كرد فدایت شوم من با پدر تو حضرت نوح علیه السلام در كشتى بودم روزى فرمود از جبرئیل به من از جانب پروردگار این چنین نازل شده كه خداى تعالى مى فرماید كه هر كس برادر خود را به جهت رضاى خداوند زیارت كند و هدفش تقرب به خدا نه براى ریا و سمعه و نه براى طلى امور دنیوى باشد براى آن زائر به هرگامى كه برمى دارد براى او ده حسنه نوشته مى شود واز او ده سیئه محو مى شود و براى او ده درجه بلند مى شود یعقوب فرمود: اى گرگ این زیارت به چه كار تو مى آید حال آن كه به شما گروه و حوش ثواب داده نمى شود براى طاعت و معاقب نمى شوید در آخرت براى معصیتى . گرگ عرض كرد: یا نبى الله من ثواب این زیارت را براى على بن ابیطالب علیه السلام و شیعه آن بزرگوار كه وصى مرسلین است مقرر و موهب مى كنم چون این كلمات را از گرگ شنید به اولاد خود فرمود این حدیث گرگ را بنویسد گرگ عرض كرد یا نبى الله ما گروه حیوانات تكلم نمى كنیم الا با پیغمبران و وصى پیغمبر پس تو به ایشان بفرما تا به فرمایش تو بنویسد. حضرت یعقوب فرمود براى گرگ طعمه حاضر كنید تا بخورد گرگ گفت من احتیاج به طعمه تو ندارم یعقوب فرمود چرا طعمه ما را نمى خورى ؟ عرض كرد براى آن كه من صبح كرده ام و خالقى دارم كه جمیع جسدها و رزقها را خلق فرموده است این قدر یقین دارم كه خدایى كه جسد را خلق كرده است آن جسد را بى روزى نمى گذارد
روزى مقداد علیه الرحمه وارد منزل سلمان شد دید كه دیگى در بالاى سنگ گذاشته و دیگ بدون آتش خود به خود مى جوشد مقداد در تعجب ماند كه دیگ بدون آتش چطور خود به خود مى جوشد پس قدرى صحبت نمودند، ناگاه دید كه آب دیگ چنان غلیان و فوران میكند كه اندك ماند از دیگ بالا شده و فرو ریزد سلمان به مقداد گفت برخیز دیگ را از غلیان و فوران خاموش كن تا آبش ریخته نشود مقداد برخاست به هر طرف منزل نگاه نگاه كرد چیزى نیافت كه میان دیگ داخل كرده غلیانش را فرو نشاند معطل ماند در آن حال دید كه جناب سلمان آمد و دست خود را در میان دیگ جوشان داخل نمود و با دست خود گوشت و آبش آن قدر آمیخت كه دیگ از فوران افتاد زیاده از سابق از كار سلمان تعجب نمود تا این كه آنچه در دیگ بود با سلمان خوردند، و بیرون شده و در اثناى راه رسول خدا صلى الله علیه و آله را ملاقات كرد آن حضرت از تعجب مقداد سوال نمود مقداد سبب تعجب خود را عرض كرد رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود كه در كار مسلمان این قدر تجب نكن كه كسى كه از ما اهل بیت باشد این كارها از او عجیب نمى باشد (65).
گردش سال فقط یک شب یلدا دارد
من بیچاره چه شبهاست که یلدا دارم