من عاشقم
به پروازی که به اوج می رود...به صدایی که از عمق جان می آید ...به کلامی که آتش و گوهر و رنگی که سرشار از احساس است.
من عاشقم
به آسمان که خیره به آنم.به پرواز پرستویی که در آن اعماق و در آن اوج می خرامد...چه خرامیدنی .
به عقابی که در بلندای آسمان نظاره گر خاک است. چه شکوهی...نامش و عروجش همه شکوه است و اقتدار..
به زیبایی غروب آفتاب...به لطافت صدای موج دریا، چون به ساحل افتد...
من عاشقم
به نسیمی که می وزد...به نوری که از شب نمی تابد...به تاریکی مطلقش و به زیبایی ماه آنگاه که کامل گردد.
به زیبایی خوشه پروین و به فروزندگی ناهید....
به جلوه جمال تو که هویداست در بیکران دریا ، در آبی آسمان ، گستره صحرا و پهنه دشت.
من عاشقم
به سرعت یوز و گریز غزال .به عظمت وال و زیبایی کلاغ و شکوه شیر...
اَ فَلا یَنظُروُنَ اِلَیَ الِاِبِلِ کَیفَ خُلِقَت
می نگرم به اینهمه زیبایی...اینهمه لطافت...
می نگرم به خفاش که نادیده می بیند.به شتر که ناخورده می ماند.روزها..هفته ها...
من عاشقم
به صدایی که از لرزش سیمی از تار و عود و گیتار بر می خیزد...به فرمان زخمه ای.
به فریادی که کمانچه می کشد و به هیهات دف آنگاه که می خروشد...خروش تا شهادت...
به ریزش قطرات آب چون سنتور فرماید.
و به گریه بی امان نی
من عاشقم
به چشمانت و نگاهی که سراسر مهر است و مهر.
به صدایت و کلامی که سراسر عشق است و عشق...
به دستانت و گرمایی که سراسر عشق است و مهر
من عاشقم
به خلوتی که در اعماق اعماق وجودم برای تو ...به یاد تو و به سوی توست...گرانبهاترین سوغاتی ات برای من از سرزمین فرشتگان...
به سکوت..همان که سرشار از نا گفته هاست.
من عاشقم
به گذر زمان...چون شب که روز گردد و چون روز که به تاری شب بیانجامد....
به گذر زمان که به چانه ام مشت سپیدی می نوازد. ..
و به گذر زمان که به قامتم شعر لرزش می سراید....
و من عاشقم به شکرانه ات...به لطفت... که می بینم...می شنوم و می نگارم.
به شکرانه ات که فراموشم نمی کنی...
می دانم
می دانم
می دانم
هیچ می دانید که
آخرین زنگ دنیا کی می خورد؟
خدا می داند، ولی ...
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد
و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت.
آن روز تازه می فهمیم
دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود.
و آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود!
سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد.
خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد،
روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جزء
خوبها بنویسند.
خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح آنقدر در حیاط نمانده باشیم که
حیات را از یاد برده باشیم. خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم
و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم
و بدانیم که دفتر دنیا؛ چرک نویسی بیش نیست
چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است