خاطرات و روز نوشت
تبیانی های عزیز
خوزستان کربلای ایران در انتظار دیدار شماست
به شهر ما اهواز بیایید
اینجا مردم میهمان دوست و میهمان نوازند
فرصت باقی است
جواد چاوشی / کاشف
جمعه 2/1/1387 - 0:41
شعر و قطعات ادبی
بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
خوش و سرسبز شد عالم اوان لالهزار آمد
ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد
جواد چاوشی / کاشف
پنج شنبه 1/1/1387 - 21:57
محبت و عاطفه
زحمت کشان دست اندر کار تبیان
خدا قوت
عید بر شما مبارک باد
جواد چاوشی / کاشف
پنج شنبه 1/1/1387 - 12:5
محبت و عاطفه
تبیانی های عزیز
سال خوبی برای شما آرزومندم
ارادتمند جواد چاوشی / کاشف
پنج شنبه 1/1/1387 - 12:1
خانواده
خدایا دلم را چون طبیعت سرسبز کن
برکویر دلم ببار همچون باران بهاری
دل مرده ی مرا مثل گل های بهاری خوشبو کن
هوای دلم را به مانند هوای بهاری پاک و لطیف گردان
جواد چاوشی / کاشف
پنج شنبه 1/1/1387 - 11:58
محبت و عاطفه
گرمی و زردی و سردی رفت
نوبت بهار دل انگیز رسید
دلهاتان بهاری باد
جواد چاوشی / کاشف
پنج شنبه 1/1/1387 - 11:51
شعر و قطعات ادبی
می گن وقتی عقل انسان رو ازش بگیری مثل حیوون میشه
یه سئوال : اگه دل آدم رو ازش بگیرن چی می شه ؟
جواد چاوشی / کاشف
پنج شنبه 1/1/1387 - 1:26
شعر و قطعات ادبی
ای روی تو گشته کعبه ی دل
وی سوی تو بسته مهد و محمل
جواد چاوشی / کاشف
پنج شنبه 1/1/1387 - 0:24
شعر و قطعات ادبی
بسم از هوا گرفتن، که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت، که نمی دهی مجالی
نه ره گریز دارم، نه طریق آشنائی
چه غم اوفتاده ای را، که تواند احتیالی
چه خوش است در فراقی، همه عمر صبر کردن
به امید آنکه روزی، به کف اوفتد وصالی
به تو حاصلی ندارد، غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی، به درازنای سالی
غم حال دردمندان، نه عجب گرت نباشد
که چنین نرفته باشد، همه عمر بر تو حالی
سخنی بگوی با من، که چنان اسیر عشقم
که به خویشتن ندارم، ز وجودت اشتغالی
همه عمر در فراقت، بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد، به قیامت اتصالی
جواد چاوشی / کاشف
چهارشنبه 29/12/1386 - 0:6
شعر و قطعات ادبی
فصل بهاران شد ببین بستان پر از حور و پری
گویی سلیمان بر سپه عرضه نمود انگشتری
رومی رخان ماه وش زاییده از خاک حبش
چون تو مسلمانان خوش بیرون شده از کافری
گلزار بین گلزار بین در آب نقش یار بین
و آن نرگس خمار بین و آن غنچههای احمری
گلبرگها بر همدگر افتاده بین چون سیم و زر
آویزها و حلقهها بیدستگاه زرگری
در جان بلبل گل نگر وز گل به عقل کل نگر
وز رنگ در بیرنگ پر تا بوک آن جا ره بری
گل عقل غارت میکند نسرین اشارت میکند
کاینک پس پرده است آن کو میکند صورتگری
ای صلح داده جنگ را وی آب داده سنگ را
چون این گل بدرنگ را در رنگها میآوری
گر شاخهها دارد تری ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری ای جان تو چیزی دیگری
چه جای باغ و راغ و گل چه جای نقل و جام مل
چه جای روح و عقل کل کز جان جان هم خوشتری
چاوشی / کاشف
سه شنبه 28/12/1386 - 19:32