خدایا درد را تو میدانی
دوای آن را تو میدانی
و تویی که درد را شفا می دهی
جواد چاوشی / کاشف
زمانی که یوسف را به عزیز مصر دادند ؛ عزیز مصر او را به همسر خویش سپرد و به او گفت : او را گرامی دار و در بهترین جای قرار ده .
زلیخا نیز او را در بهترین مکان قرار داد . دل او جایگاه یوسف شد .
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من ... وین حرف معما نه تو خوانی و نه من هست از پس پرده گفتگوی من و تو ... گر پرده بر افتد نه تو مانی و نه من
آنان که محیط فضل و آداب شدند .... در بزم کمال شمع اصحاب شدند ره زین شب تاریک نبردند برون ... گفتند فسانه ای و در خواب شدند
(خیام)
زهی در کوی عشقت مسکن دل چه میخواهی ازین خون خوردن دل چکیده خون دل بر دامن جان گرفته جان پرخون دامن دل از آن روزی که دل دیوانهی توست به صد جان من شدم در شیون دل منادی میکنند در شهر امروز که خون عاشقان در گردن دل چو رسوا کرد ما را درد عشقت همی کوشم به رسوا کردن دل چو عشقت آتشی در جان من زد برآمد دود عشق از روزن دل زهی خال و زهی روی چو ماهت که دل هم دام جان هم ارزن دل مکن جانا دل ما را نگهدار که آسان است بر تو بردن دل چو گل اندر هوای روی خوبت به خون درمیکشم پیراهن دل بیا جانا دل عطار کن شاد که نزدیک است وقت رفتن دل (عطار نیشابوری)
عشق شوری در نهاد ما نهاد جان ما در بوته سودا نهاد
گفت و گویی در زبان ما فکند جست و جویی در درون ما نهاد
داستان دلبران آغاز کرد آرزویی در دل شیدا نهاد
قصه خوبان به نوعی باز گفت کآتشی در پیر و در برنا نهاد
عقل مجنون در کف لیلی سپرد جان وامق بر لب عذرا نهاد
بهر آشوب دل سوداییان خال فتنه بر رخ زیبا نهاد
از پی برگ و نوای بلبلان رنگ و بویی در گل رعنا نهاد
فتنه ای انگیخت شوری در فکند در سرا و شهر ما چون پا نهاد
(عراقی)
سپیده سرزد ، نگین به در زد ، دم از سفر زد ، به ره روان شو چو راهیان زی ، در این زمان زی ، زمانه پیمای کاروان شو
به تک نگاهی نگر کران را ، نگر زمین را ، نگر زمان را نگر سپاه پرندگان را ، پرنده سان زی ، پرنده سان شو
ز کین رها شو ، ز غم برون زن ، زبندِ بیم و ستم برون زن از این کُهن دژ عَلـَم برون زن ، جهان جوان شد ، دلا جوان شو
بجوی خود را ، بگوی خود را ، ببال خود را، بروی خود را ز گـَردِ ظلمت بشوی خود را ، نه راهِ این زن ، نه چاه ِ آن شو
بس است خِفّت ، بس است خواری ، بس است شیون ، بس است زاری بس از مُصّلا و سوگواری ، دمی به شادی ترانه خوان شو
بمال گوشی ز چنگ و رودی ، بخوان نوایی ، بزن سرودی برآر اوجی ، برو فرودی ، قرار ِ دل های بی نشان شو !
(م.سحر)
از خون جوانان وطن لاله دمیده از ماتم سرو قدشان، سروُ ، جانم سروُ ، خدا سروُ خمیده در سایه گل بلبل از این غصه خزیده گل نیزُ چو من در غم ، جانم در غمشان جامه دریده چه كج رفتاری ای چرخ چه بد كرداری ای چرخ سر كین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
از اشك ُ همه روی زمین زیر و جانم زیر و خدا زیر و زبر كن مشتی گرت از خاك وطن هستُ جانم هستُ خدا هستُ به سر كن غیرت كن و اندیشه ایام بتر كن اندر جلو تیر عدو، جانم ، عدو سینه سپر كن چه كج رفتاری ای چرخ چه بد كرداری ای چرخ سر كین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
(عارف قزوینی)
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا می کرد مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو به تایید نظر حل معما می کرد دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد (بیدلی در همه احوال خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد) فیض روح القدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست گفت حافظ گله ای از دل شیدا می کرد
(برزین آذر مهر)
همراه شو عزیز همراه شو عزیز تنها نمان به درد کاین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود دشوار زندگی هرگز برای ما بی رزم مشترک آسان نمی شود تنها نمان به درد همراه شو عزیز همراه شو همراه شو همراه شو عزیز همراه شو عزیز تنها نمان به درد کاین درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود دشوار زندگی هرگز برای ما بی رزم مشترک آسان نمی شود
(مولوی)
جان جهان دوش کجا بوده ای نی غلطم در دل ما بوده ای آه که من دوش چه سان بوده ام آه که تو دوش که را بوده ای رشک برم کاش قبا بودمی چون که در آغوش قبا بوده ای زهره ندارم که بگویم ترا بی من بیچاره کجا بوده ای آینه ای رنگ تو عکس کسی است تو ز همه رنگ جدا بوده ای رنگ رخ خوب تو آخر گواست در حرم لطف خدا بوده ای