• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 196
تعداد نظرات : 16
زمان آخرین مطلب : 3967روز قبل
طنز و سرگرمی
به قـــولِ بابام
دیکتـاتـور اون بچّه ی دو ساله ست که بیست نـفر مجبورند به خاطــر اون کـارتون نگاه کنند
به قـــولِ داییم،اگه خر اعتماد به نفس بعضی ها رو داشت الان سلطان جنگل بود...
به قـــولِ لامارتین شاعر فرانسوی ، 
تو را دوست دارم بدون آنکه علتش را بدانم.محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا
سه شنبه 12/6/1392 - 9:51
اخلاق
انتقاد هم مانند باران ، باید آنقدر نرم باشد، تا بدون خراب کردن ریشه های آن فرد موجب رشد او شود....
سه شنبه 12/6/1392 - 9:50
طنز و سرگرمی
 
زن  ها فرشته اند !!
 
 حدود چند ماه قبل CIA  شروع به گزینش فرد مناسبی برای انجام کارهای تروریستی کرد. این کار بسیار محرمانه و در عین حال مشکل بود؛ به طوریکه تستهای بیشماری از افراد گرفته شد و سوابق تمام افراد حتی قبل از آنکه تصمیم به شرکت کردن در دوره ها بگیرند، چک شد.
.
.
 پس از برسی موقعیت خانوادگی و آموزش ها و تستهای لازم، دو مرد و یک زن ازمیان تمام شرکت کنندگان مناسب این کار تشخیص داده شدند. در روز تست نهایی تنها یک نفر از میان آنها برای این پست انتخاب می گردید. در روز مقرر، مامور CIA یکی از شرکت کنندگان را به دری بزرگ نزدیک کرد و در حالیکه اسلحه ای را به او می   داد گفت :
.
.
"- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هرگونه شرایطی اطاعت می کنی، وارد این اتاق شو و همسرت را که بر روی صندلی نشسته است بکش!"
.
مرد نگاهی وحشت زده به او کرد و گفت :
.
.
" – حتما شوخی می کنید، من هرگز نمی توانم به همسرم شلیک کنم."
.
مامور
CIA  نگاهی کرد و گفت : " مسلما شما فرد مناسبی برای این کار نیستید."
.
.
بنا براین آنها مرد دوم را مقابل همان در بردند و در حالیکه اسحه ای را به او می دادند گفتند:
.
.
"- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. همسرت درون اتاق نشسته است این اسلحه را بگیر و او بکش "
.
.
مرد دوم کمی بهت زده به آنها نگاه کرد  اما اسلحه را گرفت و داخل اتاق شد. برای مدتی همه جا سکوت برقرار شد و پس از 5 دقیقه او با چشمانی اشک آلود از اتاق خارج شد و گفت:
.
.
" – من سعی کردم به او شلیک کنم، اما نتوانستم ماشه را بکشم و به همسرم شلیک کنم. حدس می زنم که من فرد مناسبی برای این کار نباشم،"
.
.
کارمند
CIA پاسخ داد:
.
.
"- نه! همسرت را بردار و به خانه برو."
.
.
حالا تنها خانم شرکت کننده باقی مانده بود. آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند و همان اسلحه را به او دادند:
.
.
" – ما باید مطمئن باشیم که تو تمام دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. این تست نهایی است. داخل اتاق همسرت بر روی صندلی نشسته است .. این اسلحه را بگیر و او را بکش."
.
.
او اسلحه را گرفت و وارد اتاق شد. حتی قبل از آنگه در اتاق بسته شود آنها صدای شلیک 12 گلوله را یکی پس از دیگری شنیدند. بعد از آن سر و صدای وحشتناکی در اتاق راه افتاد، آنها صدای جیغ، کوبیده شدن به در و دیوار و ... را شنیدند. این سرو صداها برای چند دقیقه ای ادامه داشت. سپس همه جا ساکت شد و در اتاق خیلی آهسته باز شد و خانم مورد نظر را که خیس عرق شده و کنار در ایستاده بود دیدند. او با ناراحتی و خستگی گفت:
.
.
"- شما باید می گفتید که گلوله ها مشقی است.
.
.
من مجبور شدم مرتیکه را آنقدر با صندلی بزنم تا بمیرد
--

 

سه شنبه 12/6/1392 - 9:28
طنز و سرگرمی
اهل دانشگاهم
رشته ام علافی‌ست
جیب‌هایم خالی‌ست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب
... دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب
اهل دانشگاهم
قبله ام استاد است
جانمازم نمره
خوب می‌فهمم سهم آینده من بی‌کاریست
من نمی‌دانم که چرا می‌گویند
مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
و چرا در وسط سفره ما مدرک نیست
چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
باید از مردم دانا ترسید
باید از قیمت دانش نالید
وبه آن‌ها فهماند
که من اینجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم

سه شنبه 12/6/1392 - 9:25
اخلاق
سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند! من را انتخاب کرد ... دستی به تنه‌ام کشید تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم‌تر ... به خود می‌بالیدم، دیگر نمی‌خواستم درخت باشم، آینده‌ی خوبی در انتظارم بود! سوزش تبرهایش بیشتر می‌شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، او تنومندتر بود ... مرا رها کرد با زخم‌هایم، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم، نه تخته‌سیاه مدرسه‌ای، نه عصای پیرمردی ... خشک شدم ...


گروه اینترنتی شمیم وصل

بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می‌مونه ..

ای تبر به دست! تا مطمئن نشدی تبر نزن!
ای انسان! تا مطمئن نشدی، احساس نریز ...
زخمی می‌شود ...
 در آرزوی تخته‌سیاه شدن، خشک می‌شود!!!
سه شنبه 12/6/1392 - 9:22
شخصیت ها و بزرگان
تصویری که در زیر مشاهده مینمایید بیمارستان محل کار جنب آقای دکتر سمیعی جراح نابغه و بر جسته ایرانی در شهر هانوفر آلمان می باشد.این ساختمان همانند مغز انسان از دو نیمکره و پایه های رابط بین دو نیمکره تشکیل شده است
.
عملیات تولید قطعات اسکلت فلزی بیمارستان پروفسور مجید سمیعی به عنوان اولین بیمارستان تخصصی علوم اعصاب ایران(INI) توسط شرکت "پای بندسازه" آغاز شد.
عملیات تولید قطعات اسکلت فلزی بیمارستان پروفسور مجید سمیعی به عنوان اولین بیمارستان تخصصی علوم اعصاب ایران(INI) توسط شرکت "پای بندسازه" آغاز شد. به گزارش ConsBank، با پیشرفت مراحل تهیه نقشه های کارگاهی و تائید اولویت های موردنظر توسط طراح سازه این پروژه که با طراحی منحصربفردی در زمینی به مساحت 30هزار مترمربع و با سه طبقه پیرامونی و 10 طبقه در هسته مرکزی ساخته می شود، از اوایل فروردین 1390 آغاز شد. دو وجه آموزشی و درمانی در این مركز که از فواصل دور نمای مغز انسان را دارد مدنظر است. نقشه‌های این مركز آموزشی - درمانی نیز با الگوبرداری از انستیتو بین‌المللی اعصاب در كشور آلمان تهیه شده است و جمعی از مهندسان آرشیتكت داخلی با همكاری مسوولان شهر هانوفر آلمان نقشه‌های این مركز را تهیه کرده اند.
بر اساس این گزارش، این پروژه در منطقه 22 شهرداری تهران بعداز دهکده المپیک در بهترین منطقه آب وهوایی تهران یعنی در شهرک شهید باقری قرار داشته و با تناژی بیش از 5000 تن از اهم تولیدات شرکت "پای بند سازه" در سال 1390 خواهد بود.
نمایی از ساخت بیمارستان در بهمن 1390 در ابتدای شهرک شهید باقری بعداز دهکده المپیک منطقه 22،منطقه ای کوهستانی و خوش آب و هوای تهران خدمتی برای هموطنان ایرانی
پرفسور مجید سمیعی
پرفسور مجید سمیعی چهره ماندگارسال 1385 که روز 22آبان ماه معرفی شد از استادان برجسته جهانی است که شرح حال ایشان در پی می آید : پروفسور مجید سمیعی در مرداد ماه سال 1316در شهرستان رشت در خانواده ای فرهنگی چشم به جهان گشود وی پس از اتمام دوران متوسطه در کشور در سال 1335برای ادامه تحصیل به خارج از کشور سفر کرد ودر آلمان غربی ساکن شد وتوانست در رشته بیولوژی وپزشکی در دانشگاه به تحصیل مشغول شود وادامه تحصیل وتخصصش را در رشته جراحی مغز و اعصاب تحت نظر پروفسور کورت شورمن تکمیل واعتلاء بخشد وسرانجام در سال 1349دراین رشته حائزشد وفسور سمیعی یک ماه از سال را با حضور در کشور ایران و بیمارستان میلاد به پذیرش بیماران مغز و اعصاب می پردازد و برای جراحی به پزشکان دیگر معرفی می‌ کند .
رئیس بیمارستان میلاد گفت: به زودی پروفسور سمیعی، یکی از بزرگترین جراحان دنیا در بیمارستان میلاد برای بیمه‌شدگان تامین اجتماعی عمل جراحی رایگان انجام می دهد.
بیمارستان میلاد درصدد تهیه امکانات و وسایل مورد نیاز اعمال جراحی پیچیده‌ای که توسط پروفسور سمیعی صورت می‌گیرد است که به زودی با تهیه این تجهیزات خود پروفسور سمیعی نیز در کشور، می تواند جراحی های سنگین مغز و اعصاب را انجام دهد.(هزینه این نوع جراحی ها در خارج از کشور به ۴۰ هزار یورو می رسد).
.

سه شنبه 12/6/1392 - 9:21
اخلاق

 


اینگونه نگاه کنید ...


مرد را به
عقلش نه به ثروتش

زن را به
وفایش نه به جمالش

دوست را به
محبتش نه به کلامش

عاشق را به
صبرش نه به ادعایش

مال را به برکتش نه به مقدارش

خانه را به
آرامشش نه به اندازه اش

اتومبیل را به
کارائیش نه به مدلش

غذا را به
کیفیتش نه به کمیتش

درس را به
استادش نه به سختیش

دانشمند را به
علمش نه به مدرکش

مدیر را به
عملکردش نه به جایگاهش

نویسنده را به
باورهایش نه به تعداد کتابهایش

شخص را به
انسانیتش نه به ظاهرش

دل را به
پاکیش نه به صاحبش

جسم را به
سلامتش نه به لاغریش

سخنان را به عمق
معنایش نه به گوینده اش



سه شنبه 12/6/1392 - 9:17
قرآن
 
قرآن کتابی است که نام بیش از 70 سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است
و بیش از 30 سوره اش از پدیده های مادی و تنها 2 سوره اش از عبادات! آن
هم حج و نماز !
کتابی است که شماره آیات جهادش با آیات عبادتش قابل قیاس نیست...
این کتاب از آن روزی که به حیله دشمن و به جهل دوست لایش را بستند، لایه
اش مصرف پیدا کرد و وقتی متنش متروک شد، جلدش رواج یافت و از آن هنگام که
این کتاب را ــ که خواندنی نام دارد ــ دیگر نخواندند و برای تقدیس و
تبرک و اسباب کشی بکار رفت، از وقتی که دیگر درمان دردهای فکری و روحی و
اجتماعی را از او نخواستند، وسیله شفای امراض جسمی چون درد کمر و باد
شانه و ... شد و چون در بیداری رهایش کردند، بالای سر در خواب گذاشتند
وبالاخره، اینکه می بینی؛ اکنون در خدمت اموات قرارش داده اند و نثار روح
ارواح گذشتگانش و ندایش از قبرستان های ما به گوش می رسد،
دوشنبه 11/6/1392 - 15:17
اخلاق

مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شك كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین ، تمام روز اور ا زیر نظر گرفت.

متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یك دزد راه می رود ، مثل دزدی كه می خواهد چیزی را پنهان كند ، پچ پچ می كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض كند ، نزد قاضی برود و شكایت كند .

اما همین كه وارد خانه شد ، تبرش را پیدا كرد . زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت  و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه می رود ، حرف می زند ، و رفتار می كند . 
دوشنبه 11/6/1392 - 15:16
اخلاق


 

در فولكلور آلمان ، قصه ای هست كه این چنین بیان می شود :

مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شك كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین ، تمام روز اور ا زیر نظر گرفت.

متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یك دزد راه می رود ، مثل دزدی كه می خواهد چیزی را پنهان كند ، پچ پچ می كند ،آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض كند ، نزد قاضی برود و شكایت كند .

اما همین كه وارد خانه شد ، تبرش را پیدا كرد . زنش آن را جابه جا كرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت  و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه می رود ، حرف می زند ، و رفتار می كند . 
دوشنبه 11/6/1392 - 15:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته