• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 196
تعداد نظرات : 16
زمان آخرین مطلب : 4000روز قبل
شخصیت ها و بزرگان

 

 

ازآجیل سفره عید

چند پسته لال مانده است
آنها که لب گشودند؛خورده شدند
آنها که لال مانده اند ؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال ؛سکوت دندان شکن است !

------------------------------------------------

من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
وآب ازآب تکان نمی خورد!

--------------------------------------------------

بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ،جانشین ندارد

شیر مادر نخورده،مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ!

--------------------------------------------------------

با اجازه محیط زیست

دریا، دریا دکل می‌کاریم

ماهی‌ها به جهنم!

کندوها پر از قیر شده‌اند

زنبورهای کارگر به عسلویه رفته‌اند

تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند

چه سعادتی!

داریوش به پارس می‌نازید

ما به پارس جنوبی!

---------------------------------------------------

 

رخش،گاری کشی می کند
رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب ،ته جوب به خود پیچید
گردآفرید،از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد
وای...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!

--------------------------------------------------------

صفر را بستند


تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!

 

 

پنج شنبه 7/6/1392 - 23:31
بهداشت روانی

 

To fall in love

عاشق شدن

 

To laugh until it hurts your stomach

آنقدر بخندی که دلت درد بگیره

 

To find mails by the thousands when you return from a vacation.

بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری

 

To go for a vacation to some pretty place.

برای مسافرت به یک جای خوشگل بری

 

To listen to your favorite song in the radio.

به آهنگ مورد علاقت از رادیو گوش بدی

 

To go to bed and to listen while it rains outside.

به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی

 

To leave the Shower and find that the towel is warm

از حموم که اومدی بیرون ببینی حو له­ات گرمه !

 

To clear your last exam.

آخرین امتحانت رو پاس کنی

 

To receive a call from someone, you don""t see a lot, but you want to.

کسی که معمولاً زیاد نمی‌بینیش؛ ولی دلت می‌خواد ببینیش؛ بهت تلفن کنه

 

To find money in a pant that you haven""t used since last year.

توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمی‌کردی؛ پول پیدا کنی

 

To laugh at yourself looking at mirror, making faces.

برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی !!!

 

Calls at midnight that last for hours.

تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعت­ها هم طول بکشه

 

To laugh without a reason.

بدون دلیل بخندی

 

To accidentally hear somebody say something good about you.

بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف می‌کنه

 

To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours.

از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم می‌تونی بخوابی !

 

To hear a song that makes you remember a special person.

آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما می‌یاره

 

To be part of a team.

عضو یک تیم باشی

 

To watch the sunset from the hill top.

از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی

 

To make new friends.

دوستای جدید پیدا کنی

 

To feel butterflies! In the stomach every time that you see that person.

وقتی "اونو" می­بینی دلت هری بریزه پایین!

 

To pass time with your best friends.

لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی

 

To see people that you like, feeling happy

کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی

 

See an old friend again and to feel that the things have not changed.

یه دوست قدیمی رو دوباره ببینید؛ و ببینید که فرقی نکرده

 

To take an evening walk along the beach.

عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی

 

To have somebody tell you that he/she loves you.

یکی رو داشته باشی که بدونید دوستت داره

 

remembering stupid things done with stupid friends. To laugh .......laugh. ........and laugh ......

یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه­ای کردند و بخندی و بخندی و ....... باز هم بخندی

 

These are the best moments of life....

این­ها بهترین لحظه‌های زندگی هستند

 

Let us learn to cherish them.

قدرشون رو بدونیم

 

"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"

زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد نه مشکلی که باید حلش کرد

پنج شنبه 7/6/1392 - 23:28
دانستنی های علمی

اقداماتی وجود دارد که می توان در مواقع فوری و ضروری انجام داد. موبایل شما می تواند یک نجات دهنده زندگی یا یک ابزار فوری برای نجات باشد.


   
اول: وضعیت فوق العاده

شماره تلفن وضعیت فوق العاده در كشورهای جهان 112 است. در ایران نیز اگر شما حتی در یک مکان خارج از محدوده شبکه موبایل خود قرار داشته باشید، شماره 112 را بگیرید، موبایل در هر شبکه موجود جستجو می کند تا یک تماس وضعیت فوق العاده برای شما برقرار کند. (پلیس، اورژانس، آتش نشانی یا...) و جالب اینکه این شماره حتی زمانیکه صفحه کلید قفل است نیز کار می کند. امتحان کنید.

حتی با گوشی بدون سیم کارت نیز میتوانید به شماره 112 زنگ بزنید.


دوم :آیا تا بحال کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته اید؟


آیا ماشین شما یک دستگاه کنترل از راه دور بدون کلید دارد؟ این وسیله می تواند روزی مفید باشد. یک دلیل خوب برای داشتن یک موبایل: اگر شما کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته باشید،و مثلاً دستگاه کنترل در منزل باشد به موبایل یک نفر در منزل از طریق موبایل خودتان تماس بگیرید. تلفن خود را در حدود فاصله 1 متر از ماشین قرار دهید و از فرد مقابل در منزل بخواهید که کلید کنترل درب بازکن ماشین را فشار دهد، و آنرا نزدیک موبایل خود قرار دهد. قفل ماشین شما باز خواهد شد. با این کار نیاز نیست کسی کلیدها را شخصاً بیاورد. فاصله هیچ تاثیری ندارد. شما می توانید کیلومترها فاصله داشته باشید، اگر شما بتوانید با کسی که ریموت کنترل ماشین شما را دارد ارتباط برقرار کنید، شما می توانید قفل ماشین خود را باز کنید. باور ندارید امتحان کنید و متعجب شوید . من امتحان کردم

سوم:  چگونه یک موبایل دزدیده شده را غیرفعال کنیم؟


برای چک کردن شماره سریال موبایل خود، کلید های زیر را به ترتیب فشار دهید:

*#06#

یک کد دیجیتالی  روی صفحه نمایش ظاهر می شود. این شماره مختص دستگاه شما است. این شماره را یادداشت کنید و در جایی امن نگه دارید. هنگامیکه موبایل شما دزدیده می شود، شما می توانید به پشتیبان شبکه خود تماس بگیرید و این کد را به آنها بدهید. سپس آنها قادر خواهند بود دستگاه شما را مسدود کنند، حتی اگر دزدها SIM کارت را عوض کرده باشند. تلفن شما کاملاً غیرقابل استفاده خواهد شد. شما ممکن است نتوانید موبایل خود را بازپس گیرید، اما حداقل می دانید کسیکه آنرا دزدیده است دیگر نمی تواند از آن استفاده کند یا آنرا بفروشد. اگر هر کسی این کار را بکند، دیگر دزدین موبایل هیچ فایده ای نخواهد داشت.


چهارم:قدرت باطری مخفی شده


در نظر بگیرید باطری موبایل شما خیلی کم است. برای فعال کردن کلیدهای  #3370* را فشار دهید. موبایل شما با این اندوخته راه اندازی مجدد خواهد شد و موبایل افزایش 50 % در باطری را نشان می دهد. این فضای اندوخته هنگامیکه موبایل خود را شارژ می کنید، خودبه خود شارژ خواهد شد.





پنج شنبه 7/6/1392 - 23:26
شعر و قطعات ادبی
عطر خوش بوی گل آن ور دیواری تو
بیشتر دست مرا کاش نگه داری تو

با تو قرآن لب طاقچه را میشنوم
«من صدای نفس باغچه را میشنوم»

در خودش قدرت صد معجزه را جا داده
این دو تا دست که بر روی زمین افتاده

کیست این کوه که یک مشک به دندان دارد
چیست این عشق که هفتاد و دو مهمان دارد

کم نمیآورد این یکه سوار بیدست
کوه اگر روی زمین هم که بیفتد کوه است

«کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ»
در دل واقعه تصویر نماز گل سرخ

کار ما نیست تو را در دو سه خط بنویسیم
بیتو تنها بنشینیم و فقط بنویسیم

آب را بعد تو صد مرتبه ما گِل کردیم
در هیاهوی زمین دست تو را ول کردیم

دست از شانه جدا را که همین نزدیکی ست
یادمان رفت خدا را که همین نزدیکی ست

یادمان رفت دل سوخته اکبر را
حنجر پاره و خونین علی اصغر را

یادمان رفت لب تشنه سقا را هم
بر سر نیزه سخن گفتن سرها را هم

...یادمان رفت گل آن ور دیواری تو
یادمان رفت ابوالفضل علمداری تو


پنج شنبه 7/6/1392 - 23:19
شعر و قطعات ادبی
 شبی ساکت و دلگیر،            خودم بودم و قلبی که ز غم بسته به زنجیر، و نزدیک اذان بود که پیچید به آفاق،                 همه نغمة تکبیر،        نوشتند که هنگام اذان دست به دامان خدا باش،                         و مشغول دعا باش که باز است به درگاه الهی در رحمت، و آن لحظه بود لحظة شیرین اجابت،         شدم غرق عبادت، دو چشمم همه‌ام اشک شد و روی لبانم همه سوگند که یا رب تو رهایم کن از این بند،                  و گفتم به خدا بین دعایم که دلتنگ اذان سحر کرب و بلایم.همان‌جا که دل از سوز فراغش شده بی‌تاب،                                       همان‌جا که زده دست به دامان زمین خوشة مهتاب، همان وادی سوز و عطش و درد،          همان وادی شرمندگی آب،   همان وادی پاک حرم حضرت ارباب،          همان‌جا که زمینش همه نور است،                پر از شور و شعور است،           حماسه است، غرور است، شرمنده‌تر از وادی طور است و فرش حرمش از پر حور است و بر مهدی زهرا همه شب راه عبور است،              همان‌جا که حرم خانة دل‌هاست و عشقش همه در آب و گل ماست، زیارتگه زهراست،            عبادتگه موسی است،        دخیل حرمش حضرت عیسی است، چه زیباست، خدا محو تماشاست که یک سو حرم شاه، و یک سو حرم حضرت سقاست.مکانی که قدم‌رنجه نموده است گل یاس،      تمامش کند از عشق و از احساس، به لبهاش بود ذکر ابالفضل،          و دریای دو چشمش همه الماس،     همان کعبة کوچک کف‌العباس،           مکانی که در آن عشق زند موج، همان‌جا که زند پر به هوایش دل من هر دم و هر شب، همان‌جا که به هر جای زمین هست نشان از قدم محترم حضرت زینب، همان خاک که هم بدر و احد، خندق و احزاب و حنین است که دل از عالم هستی برباید، خیابان بهشتی که معروف به بین‌الحرمین است. 
پنج شنبه 7/6/1392 - 23:18
شعر و قطعات ادبی

عصر یک جمعه‌ی دلگیر،
دلم گفت بگویم، بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیدست؟
چرا آب به گلدان نرسیدست؟
چرا لحظه باران نرسیده است؟

و هرکس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیدست، به ایمان نرسیدست

و غم عشق به پایان نرسیدست.

بگو حافظ دل‌خسته ز شیراز بیاید،
بنویسد
که هنوزم که هنوز است، چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیدست؟
و چرا کلبه‌ی احزان به گلستان نرسیدست؟

دل عشق ترک خورد؛
گل زخم، نمک خورد؛
زمین مرد؛
زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،
فقط برد،
زمین مرد،
زمین مرد،
خداوند گواه است،
دلم چشم به راه است
و در حسرت یک پلک نگاه است
ولی حیف نصیبم فقط آه است
و همین آه خدایا برسد کاش به جائی؛
برسد کاش صدایم به صدایی

عصر این جمعه‌ی دلگیر
وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،
تو کجائی گل نرگس؟

به خدا آه نفس‌های غریب تو که آغشته به حزنی است ز جنس غم و ماتم،
زده آتش به دل عالم و آدم
مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده‌ای ای عشق مجسم
که به جای نم شبنم
بچکد خون جگر، دم به دم از عمق نگاهت

نکند باز شده ماه محرم که چنین می‌زند آتش به دل فاطمه، آهت
به فدای نخ آن شال سیاهت
به فدای رخت ای ماه
بیا،
صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی،
آجرک الله

عزیز دو جهان یوسف در چاه
دلم سوخته از آه نفس‌های غریبت
دل من بال کبوتر شده
خاکستر پرپر شده
همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج
نفس گشته هوایی
و سپس رفته به اقلیم رهایی
به همان صحن و سرائی که شما زائر آنی
و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت
زیر رکابت
ببری تا بشوم کرب‌و‌بلائی

به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد
نگهم خواب ندارد
قلمم گوشه دفتر، غزل ناب ندارد
شبِ من، روزن مهتاب ندارد

همه گویند به انگشت اشاره
مگر این عاشق بیچارهٔ دل‌دادهٔ دل‌سوخته، ارباب ندارد

تو کجائی؟
تو کجائی شده‌ام باز هوایی
شده‌ام باز هوایی

گریه کن
گریه و خون گریه کن آری
که هر آن مرثیه را خلق شنیده‌ست
شما دیده‌ای آن را
و اگر طاقتتان هست
کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم
و خودت نیز مدد کن
که قلم در کف من هم‌چو عصا در ید موسی بشود
چون تپش موجِ مصیبات بلند است
به گستردگی ساحل نیل است
و این بحر طویل است

و ببخشید اگر این مخمل خون بر تن تب‌دار حروف است
که این روضه‌ی مکشوف لهوف است

عطش بر لب عطشان لغات است
و صدای تپش سطر به سطرش همگی «موج مزن آب فرات» است

و ارباب همه سینه زنان،
کشتی آرام نجات است.
ولی حیف که ارباب، قتیل العبرات است.
ولی حیف که ارباب، اسیرالکربات است.
ولی حیف هنوزم که هنوز است،

حسین بن علی تشنه‌ی یار است.

و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی،
الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال
و سپس آه  که «الشمرُ…»
خدایا چه بگویم که
«شکستند سبو را و بریدند…»

دلم تاب ندارد
به خدا باخبرم می‌گذرم از تپش روضه
که خود غرق عزائی
تو خودت کرب‌و‌بلائی

قسمت می‌دهم آقا
به همین روضه که
در مجلس ما نیز بیایی
تو کجائی؟

تو کجائی؟

سید حمیدرضا برقعی
پنج شنبه 7/6/1392 - 23:17
شعر و قطعات ادبی
با اشک‌هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه‌ها را مرور کرد

ذهنش ز روضه‌های مجسّم عبور کرد
شاعر بساط سینه‌زدن را که جور کرد

احساس کرد از همه عالم جدا شده ست
در بیت‌هاش مجلس ماتم به پا شده ست

در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت

وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت

باز این چه شورش است که در جان واژه‌هاست
شاعر شکست خورده‌ی طوفان واژه‌هاست

بی‌اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت

یک بیت بعد واژه‌ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت

حس کرد پا به پاش جهان گریه می‌کند
دارد غروب فرشچیان گریه می‌کند

با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید

او را چنان فنای خدا، بی‌ریا کشید
حتی براش جای کفن؛ بوریا کشید

در خون کشید قافیه‌ها را، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را

اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت

این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
خورشید سر بریده غروبی نمی‌شناخت

بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود
او کهکشان روشن هفده ستاره بود

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...
پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن...

خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...

در خلصه‌ای عمیق خودش بود و هیچ کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس
  
پنج شنبه 7/6/1392 - 23:15
اهل بیت
مصرع ناقص من کاش که کامل می شدشعر در وصف تو از سوی تو نازل می شدشعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیستواژه در دست من آنگونه که می خواهم نیستمن که حیران تو حیران توام می دانمنه فقط من که در این دایره سرگردانمهمه ی عالم و آدم به تو می اندیشد شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشدکعبه از راز جهان راز خدا آگاه است

راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دیدخود زلیخا شد و خود پیرهن صبر دریدکعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشتقلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چهمست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ستکهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ستروز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید     می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوتای که فتح ملکوت است برای تو هبوطنه فقط دست زمین از تو تو را می خواهدسالیانی ست که معراج خدا می خواهد-زیر پای تو به زانوی ادب بنشیندلحظه ای جای یتیمان عرب بنشینددم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علیرقص شمشیر تو تفریح خدا بود علیوای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستیوای اگر پارچه ی زرد به سر می بستیدر هوا تیغ دو دم  نعره ی هو هو می زدنعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زدبار دیگر سپر و تیغ و علم را بردارپا در این دایره بگذار عدم را برداربعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدییازده مرتبه در آینه تکرار شدیراز خلقت همه پنهان شده در عین علی ستکهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ستروز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.  
پنج شنبه 7/6/1392 - 23:12
اهل بیت

قل قل دیگ قیمه نذری

غلغله پشت این در چوبی

آه ای قلب کوچکم تو چرا،

باز هم سر به سینه می کوبی؟

دسته ها دسته دسته می آیند،

طبل های عزا بلند شده

ظهر نزدیک می شود کم کم

باز بوی غذا بلند شده

چشم من دسته دسته می گردد

شاید او بین دسته ها باشد

شاید او بین نوحه خوانها  یا

بین این دلشکسته ها باشد

یک نفر بین دسته های عزا

مثل او سخت اشک می ریزد

یک نفر قرنها کنار فرات

اشک حسرت به مشک می ریزد

کوچه احوال دیگری دارد

علم و سنج و نخل و طبل و کتل

نوحه خوان قدیمی مسجد

کربلا را می آورد به محل

کاش می شد به کربلا بروم

برگی از زخم تازه بردارم

بیتی از داغ کهنه بنویسم

تربتی با اجازه بردارم

مانده ام پشت این در چوبی

خانه ام از نگاه او دور است

آسمان را گرفته غربت عشق

ماه در غیبتش چه کم نور است

دیگ نذری به جوش آمده است

نذر هر ساله ام سلامت اوست

آرزویم نماز عاشورا

ظهر موعود،با امامت اوست!

پنج شنبه 7/6/1392 - 23:10
موفقیت و مدیریت

دوست من «جان فوپ» وقتی متولد شد دست نداشت ولی هیچ وقت از خودش سوال نكرد چرا؟

من دست ندارم.» بلكه پرسید: «با پاهایم چه كاری می توانم انجام دهم؟»، و من هنگامی كه دیدم او با استفاده از پاهایش با چوبهای غذا خوری ژاپنی می تواند غذا بخورد، با خود گفتم: «او هر كاری را می تواند انجام دهد».

هنگامی كه بلایی به سرمان می آید، یا همه چیزمان را از دست می دهیم یا كسی كه عاشقمان بوده ما را ترك می كند، اغلب ما از خودمان می پرسیم:

«چرا؟»
«چرا من؟»

«چرا حالا؟»

«چرا او مرا سرگشته و تنها رها كرد؟»

سؤالاتی كه با  «چرا» شروع می شوند، ممكن است ما را به یك چرخة بی حاصل بیندازند.

اغلب جوابی برای این "چرا" ها وجود ندارد و یا اگر هم جوابی وجود داشته باشد،اهمیتی ندارد.

افراد موفق سؤالاتی از خود می پرسند كه با «چه»  شروع می شوند:

«چه چیزی از این پیشامد آموختم؟»

«چه كاری باید در برخورد با این پیشامد بكنم؟»

و هنگامی كه پیشامد واقعاً فاجعه آمیز است، از خود می پرسند: «چه كاری طی 24ساعت آینده می توانم بكنم تا اوضاع كمی بهتر شود؟»

در یک کلام

افراد خوشبخت هیچوقت نگران نیستند كه آیا زندگی بر «وفق مراد» هست یا نه.  

اینها از آنچه كه دارند بیشترین استفاده را می كنند و آنچه كه از دستشان بر می آید انجام می دهند. و اگر زندگی بر وفق مراد نبود، خیلی مهم نیست كه «چرا؟»

چهارشنبه 6/6/1392 - 12:32
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته