آموزش و تحقيقات
رسول خدا خود را از سه چيز دور مي داشت:
-جدال و كشمكش
توخود را چوكودك ادب كن به چوب به گرز گران مغز مردم مكوب
-پرحرفي
حذر كن ز نادان ده مرده گوي چو دانا يكي گوي و پرورده گوي
-ذكر مطالب بي فايده
تامل كنان در خطا و صواب به از ژاژخايان حاضر جواب
چهارشنبه 12/2/1386 - 13:31
دانستنی های علمی
رسول خدا نسبت به مردم از سه چيز پرهز داشت:
-كسي رانكوهش و سرزنش نمي كرد
صدف وار گوهرشناسان راز دهن جز به لؤلؤنكردند باز
-لغزش هاي كسي را جستجو نمي كرد
كرا زشت خويي بد در سرشت نبيند ز طاووس جز پاي زشت
-عيب كسي را پي نمي گرفت
مكن عيب خلق اي خردمند فاش به عيب خود از خلق مشغول باش
چهارشنبه 12/2/1386 - 13:22
دانستنی های علمی
انتظار:يك مقام و يك بقاء است،نه يك خيال در آينده.
يعني منتظر:همين حالا در صحنه ي نهايي تاريخ زنده است،براي همين هم امامش محشور مي شود.
چهارشنبه 12/2/1386 - 13:13
شعر و قطعات ادبی
از گلشن جان بي خبري،خار اين است
ميلت به طبيعت است،دشوار اين است
از جهل بدان،گر تو يكي ده گردي
در هست حق نيست شوي ،كار اين است
چهارشنبه 12/2/1386 - 13:3
دانستنی های علمی
كوه هاي عظيم پر از چشمه اند و قلب هاي بزرگ پر از اشك
ژوزف روو
چهارشنبه 12/2/1386 - 12:58
دانستنی های علمی
خداوند شما را دوست دارد.
خداوند شما را دوست دارد و ميخواهد كه شما بوسيله ارتباط روحاني با او، به سعادت و نيكبختي نائل گرديد. خداوند ميفرمايد:
< با محبت ازلي تو را دوست داشتم، از اين جهت تو را به رحمت جذب نمودم. > (ارميا31 :3)
< زيرا خدا جهان را اينقدر محبت نمود كه پسر يگانه خود را داد تا هر كه بر او ايمان آورد، هلاك نگردد، بلكه حيات جاوداني يابد.> (يوحنا 3 : 16)
(آيات ذكر شده, از كتاب مقدس يعني تورات و انجيل نقل شده است.)
چهارشنبه 12/2/1386 - 11:55
دانستنی های علمی
جرج سارتن در كتاب تاريخ علم از نقش جنگهاي پلوپونزي كه در سدهي پنجم پيش از ميلاد بين اسپارت و آتن در گرفت، به عنوان "يك تراژدي" ياد ميكند كه عظمت آتن را از بن بركند و بيچارگي و تحقير را براي آتنيهابه همراه آورد. او اسپارتيها را به مانند حكومتگران آلماني در برلن سال 1940 ميلادي توصيف ميكند كه جنگ جهاني را به راه انداختند و روزگار آدمي را تيره و تار كردند. او چنين مينويسد: "بدبختانه ملت يونان ملت حسودي است. در آن هنگام چنين بوده و پيوسته چنين خواهد بود و اينك بزرگترين نقطهي ضعف اين ملت همان حس رشك و حسد است. شهرهاي كهنتر از آتن اين را براي خود عار ميدانستند كه زير فرمان آتن به سر برند و به ويژه براي شهر اسپارت تحمل سروري آتن امكانپذير نبود. حس حسد اسپارتيان به اختلافي كه در ظواهر دو شهر وجود داشت و به هيچ وسيلهاي ممكن نبود در آن تخفيفي پيدا شود و از آن جلوگيري كنند، زيادتر ميشد. آتن با دستگاه دموكراسي اداره ميشد و در اسپارت مركزيت اشرافي وجود داشت. اختلاف ميان دو شهر در قرن پنجم به همان اندازه زياد بود كه اختلاف شهرهاي لندن و برلن در سال 1940 ميلادي. در هر دو حالت هيچ راه حلي جز جنگ وجود نداشت و پيدا است كه جنگ با وحشت و بدبختي همراه است. نيازي نيست كه از جنگهاي پلوپونزي و به عبارت دقيقتر از دو جنگي كه ميان سالهاي 431 و 421 پيش از ميلاد و همچنين ميان سالهاي 414 و 404 پيش از ميلاد، جهان يونان را ويران كرد و به پيروزي كامل اسپارت انجاميد، چيزي در اينجا بگوييم. اين جنگهاي داخلي كه پس از جنگهاي ايران و يونان پيدا شد و آن وحدت و اميد و آرزويي را كه پس از آنها پيدا شده بود از ميان برد، از لحاظ عظمت نسبي با دو جنگ بين المللي قابل مقايسه است كه روزگار ما را در اين زمان تيره و تار ساخته است."
منبع: سارتن، جرج. تاريخ علم. احمد آرام. اميركبير، 1346
چهارشنبه 12/2/1386 - 11:8
دانستنی های علمی
گوجه فرنگي كه از سبزيها به شمار ميآيد، ميوهي گياهي با نام علمي Lycopersicon esculentum است. گوجه فرنگي گياه بومي آمريكاي مركزي و ساحل غربي آمريكاي جنوبي است. هنگامي كه اسپانياييها به آمريكاي مركزي گام نهادند، آن را در باغهاي فرمانرواي تمدن باستاني مكزيك (تمدن آزتكها) يافتند. اين گياه دست كم از 700 ميلادي در آنجا كاشته ميشده است. اسپانياييها آن گياه را به اروپا و حتي به فليپين بردند و از فليپين به ديگر كشورهاي آسيايي راه يافت. گياه گوجه فرنگي را در اروپا براي زيبايي ميكاشتند نه براي خوردن، چرا كه ميوهي آن را مرگبار ميدانستند. گياه گوجه فرنگي شباهت زيادي به گياه زهرآگين و كشندهاي به نام هلوي گرگكش (wolfpeach) دارد. از اين رو، اروپاييان تا 200 سال آن را گياهي كشنده ميدانستند. البته، همهي بخشهاي اين گياه، مگر ميوهي آن، مادهاي كشنده از دستهي گليكوآلكالوييدها در خود دارند.
نظر ديگري وجود دارد كه در آن زمان ثروتمندان اروپا در ظرفهاي نقرهاي و مفرغي غذا ميخوردند. از آن جا كه در مفرغ مقدار زيادي سرب وجود دارد، غذاهاي اسيدي مانند گوجه فرنگي باعث ميشدند كه سرب از ظرف مفرغي وارد غذا شود. در نتيجه، مسموميت و مرگ را در پي داشته باشد. مردمان تنگدست در ظرفهاي چوبي غذا ميخوردند. بنابراين، براي خوردن گوجه فرنگي مشكلي نداشتند. از اين رو، گوجه فرنگي به نام غذاي فقيران شناخته ميشد.
زماني كه يك آشپز ايتاليايي از گوجه فرنگي در تركيب پيتزا بهره گرفت، همه چيز دگرگون شد. هنگامي كه ملكه مارگاريت از رستوراني در نپال بازديد كرد، صاحب رستوران از سه ماده در تركيب پيتزا بهره گرفت كه نماد رنگهاي پرچم ايتاليا بود: قرمز، سفيد و سبز. رنگ قرمز از سس گوجه فرنگي به دست ميآمد، رنگ سفيد از پنير و رنگ سبز از سبزي خوردن. به اين ترتيب، پيتزاي مارگاريت به دنيا آمد و سرآمد غذاهاي آن روزگار شد و مردم با ديدن اين كه گوجه فرنگي غذاي شاهانه شده است، كمكم به خوردن آن روي آوردند.
گوجه فرنگي اكنون در بيشتر كشورها با همان نام اصلي خود توماتو يا توميتو (Tomato) خوانده مي شود. در ايران به دليل شباهتي كه با گوجه سبز دارد و گياهي وارداتي است، گوجه فرنگي خوانده ميشود. در برخي جاها آن را بادمجان سرخ ميگويند كه نام درستتري است، زيرا گوجه فرنگي و بادمجان از يك خانواده هستند و شباهت آنها به يكديگر بيشتر از شباهت گوجه فرنگي به گوجه سبز است؛ هم بادمجان سياه و هم بادمجان سرخ، بخش گوشتي و دانههاي بسياري دارند. البته، در جاهايي از ايران هنوز با نام "تماته"، از آن ياد ميكنند.
منبع:
http://www.jazirehdanesh.com/find.php?item=1.443.723.fa
چهارشنبه 12/2/1386 - 11:2
دانستنی های علمی
اين "سبزي ميوهاي" در تاريخ خود چند نام ديگر نيز پيدا كرده است: سيب عشق: گفته ميشود كه فرانسويها در آغاز آن را سيب عشق ناميده بودند، زيرا به نظر آنها شور عاشقانه را بر ميانگيزاند. گاهي به خانمهاي زيبا و گيرا، گوجه فرنگي ميگفتند.
نماد انقلاب: گفته ميشود در جريان انقلاب فرانسه خوردن گوجه فرنگي بسيار معمول شد، زيرا رنگ قرمز نماد انقلاب كنندگان بود.
ابزار ترور: داستاني وجود دارد كه يك انگليسي كوشش كرده بود جرج واشينگتون را در جريان انقلاب آمريكا با خوراندن گوجه فرنگي از بين ببرد.
توماتو جفرسن: داستاني وجود دارد كه توماس جفرسن، رييس جمهور آمريكا، اين گياه را در ايالات متحده كاشت. از اين رو، گاهي او را توماتو جفرسن ميگفتند.
نماد گراني: چندي است كه اين ميوه در ايران به نماد گراني تبديل شده است و از سبد غذاي فقيران به سبد ميوهي ثروتمندان جابهجا شده است.
چهارشنبه 12/2/1386 - 10:59
دانستنی های علمی
ثميستوكلس يكي از سرداران بزرگ يونان بود كه هنگام لشكركشي خشايار شاه به سوي آتن توانست يونانيها را يكدل و يكپارچه كند و از پيشروي سپاه ايران به سوي آتن جلوگيري كند. اما يونانيها مانند هميشه دچار چنددستگي و بدبيني نسبت به هم شدند. آنها سردار بزرگ خود را به فساد مالي متهم كردند و بر پايهي آييني به نام اوسيراكيسم او را از شهر بيرون كردند.
ثميستوكلس از آتن به اسپارت رفت و چون اسپارتيان به دولت ايران همكاري داشتند، آتنيها او را به خيانت نيز متهم كردند. آنها كوشش خود را براي محاكمه و كشتن ثميستوكلس آغاز كردند، اما او به آسياي صغير، كه زير فرمان ايرانيان بود، فرار كرد. او پس از كشمكشهاي فراوان براي رهايي از ترسي كه هميشه همراه او بود، به اين نتيجه رسيد كه بايد از شاه ايران كمك بگيرد. اما ايرانيان او را ميشناختند و ممكن بود پيش از رسيدن به دربار ايران جان خود را از دست بدهد. سرانجام يكي از دوستانش او را چنين راهنمايي كرد:
"مردم آسيا به ويژه ايرانيان غيرت زنان را سخت نگه ميدارند، نه تنها همسران خود بلكه كنيزكان زر خريد يا برگزيدگان را نيز ميپايند و چنان نگاهشان ميدارند كه هميشه بايد دورن خانه باشند و از در بيرون نيايند و هر گاه سفر بكنند آنان را در چادرهاي در بسته كه از هر سوي آنان را فراميگيرد جا داده بر روي گردونهها مينشانند. از اين رو، براي ثميستوكلس نيز يك چنان چادر و گردونهاي آماده كردند كه روانه سفر گرد و چنين قرار دادند كه اگر كسي در نيمه راه به آنان بر خورد و پرسش نمايد، بگويند دختر جواني را از ايونيا براي يكي از بزرگان ايران كه به زني گرفته است، ميبرند."
ثميستوكس با اين راه كار به دربار ايران راه يافت كه اردشير پس از مرگ خشايارشاه بر تخت آن نشسته بود. اردشير سرگذشت او را شنيد و به او پناه داد و چنين به درگاه خداوند سپاسگذاري كرد و از خداوند خواست كه:"دلهاي همه دشمنان او را همچون دلهاي يونانيان گرداند كه مردان دلير و كاردان را از ميان خود بيرون كنند و برانند."
سپس فرمان داد هر آن چه ثميستوكلس از يونانيان ميداند براي شاه بگويد. ثميستوكس چنين پاسخ داد:"سخن آدمي درست فرشهاي زيباي ايراني را ميماند كه چون آن را باز كني و بگستراني پيكرههاي زيباي آن همگي نمايان است، ولي چون تا كني يا بپيچاني همه پيكرهها ناپديد گردد و پديدار نباشد. از اين رو، نياز هست كه من را مهلتي بدهيد تا بسيج سخن كنم."
به ثميستوكلس يكسال مهلت دادند و در اين زمان زبان ايرانيان را فراگرفت. او چهار سال و چند ماه با احترام تمام در مگنسيا، از سرزمينهاي زير فرمان ايرانيان در آسياي صغير، زندگي كرد و در سال 460 پيش از ميلاد در 65 سالگي درگذشت. پس از مرگش از او رفع اتهام و اعاده حيثيت شد و برجاي ماندههاي استخوانهايش را به آتن بردند و در وطن دفن كردند.
منبع:
پلوتارك، حيات مردان نامي، ترجمهي احمد كسروي، نشر سلسله، چاپ دوم 1363
چهارشنبه 12/2/1386 - 10:52