• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 201
زمان آخرین مطلب : 5094روز قبل
محبت و عاطفه
می خواهم عمرم را
با دست های مهربان تو اندازه بگیرم
برگرد!
باور کن
تقصیر من نبود
من فقط می خواستم
یک دل سیر برای تنهایی هایت گریه کنم
نمی دانستم گریه را دوست نداری
حالا هم هروقت بیایی
عزیز لحظه های تنهایی منی
اگر بیایی
من دلتنگی هایم را بهانه می کنم
تو هم دوری کسانی که دور نیستند
در راهند
رفته اند برای تاریکی هایت
یک اسمان خورشید بیاورند
یادت باشد
من اینجا
کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار امدن تو
خط های سفید جاده را می شمارم .
جمعه 23/11/1388 - 15:2
محبت و عاطفه
میدونیlove یعنی چی؟؟ L:لنگه نداری o:امیدی v:وجودمی e:عزیزمی 
جمعه 23/11/1388 - 15:0
محبت و عاطفه
 اگر  می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت، عشق را فریاد می کرد.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارمچشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم.
ای کاش می دانستی...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی
گر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها، جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت، بهانه ای برای زیستن ندارد.
ای کاش می دانستی...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم همه چیز را فدایم می کردی
همه آن چیز ها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای
و سال ها برایش گریسته ای.
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی
غرورت را...  قلبت را...  حرفت را...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد.
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
و مرا از این عذاب رها می کردی
ای کاش تمام اینها را می دانستی . . .
  
جمعه 23/11/1388 - 14:58
محبت و عاطفه

 وقتی کوچیک بودیم دلمون بزرگ بود

 ولی حالا که بزرگ شدیم بیشتر دلتنگیم!!!

 کاش کوچیک می موندیم

 تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن !

 نه حالا که بزرگ شدیم

و فریاد هم که می زنیم

 باز کسی حرفمون رو نمیفهمه !!!

جمعه 23/11/1388 - 14:53
محبت و عاطفه
برام دعا کن عشق من، همین روزا بمیرم ...  آخه دارم از رفتن بدجوری گُر میگیرم ...  دعا کنم که این نفس،تموم شه تا سپیده ...  کسی نفهمه عاشقت، چی تا سحر کشیده ...  این آخرین باره عزیز،دستامو محکمتر بگیر ... آخه تو که داری میری،به من نگو بمون نمیر ... گاهی بیا یه باغ سبز،درش بروت بازه هنوز ...  من با تو سوختم نازنین،باشه برو با من نسوز ...  اگه یروز برگشتی و گفتن فلانی مرده ... بدون که زیر خاک سرد حس نگاتو برده  گریه نکن برای من قسمت ما همینه
جمعه 23/11/1388 - 14:49
محبت و عاطفه

با قلم سبز بهار دلها مینویسم تو همیشه بودی و هستی انتخاب آخرینم

جمعه 23/11/1388 - 14:46
محبت و عاطفه

در غروب رفتن تو لحظه هایم را شکستم... زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم بی تو تنها گریه کردم تو شبهای بی ستارم انتظارت رو کشیدم تا که برگردی دوباره پشت شیشه روز و شبها دل به بارون میسپارم من برای گریه هایم چشمه ها رو کم میارم انتظار با تو بودن منو از پا در میاره ترس از این دارم که بی تو تا ابد چشمام بباره  

جمعه 23/11/1388 - 14:45
محبت و عاطفه
اون که واسش جون میدادم/ جاش توی خونه خالیه/ رفته ولی حس میکنم/  هنوز همین حوالیه/ اون که واسش جون میدادم/ برید ازم ساده و مفت/  اما دل عاشق من/ پشت سرش هیچی نگفت/ اون که واسش جون میدادم/  عشقمو دست کم گرفت/ رفت و تمام خودشو/ با رفتنش ازم گرفت/  اون که واسش جون میدادم/ نفس نفس بهونمه/ خورشید رو زمینمه/  ماه تو آسمونمه/ اون نمیخواست دل بخره/ من دلو ارزون میدادم/

رفت و منو تنها گذاشت/ اون که واسش جون میدادم/

جمعه 23/11/1388 - 14:42
شعر و قطعات ادبی
 سکوت کردم در مقابل تو ... در مقابل احساساتم ، در برابر قلبم  و هیچگاه نگفتم دوستت دارم اما تو چرا... تو چرا نخواندی از چشمانم عشق بی نهایتم  را به خود ،  تو چرا نفهمیدی که بی تو نمیتوانم   و بی تو خواهم مرد و تو رفتی ... تو رفتی و نگاهت تا اخرین لحظه به لبهایم بود  که بگویم بمان اما غرورم...  اری این غروری که مرا  در اسارت خود قرار داده ،  مرا به سکوت وا داشت تا  نتوانم بگویم  نرو....  و امروز تو دیگر نیستی ،  رفتی برای همیشه ،  حالا فهمیدم  در تمام این مدت  این من تنها نبودم که در اتش فراق تو ... حال میفهمم که اگر چند روز ،  فقط چند روز زودتر امده بودم ،  اکنون تو را از دست نمیدادم و  هیچ برایم نمانده... و  دیوانه وار برای دلم میخوانم:  امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا...  
جمعه 23/11/1388 - 14:37
محبت و عاطفه

**************

تو مثل راز بهاری و من رنگ زمستانم. چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم

**************

چهارشنبه 21/11/1388 - 22:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته