• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 180
تعداد نظرات : 309
زمان آخرین مطلب : 4517روز قبل
سخنان ماندگار
هنگامی که دری از خوشبختی به روی ما بسته می شود، درِ دیگری باز می شود،ولی ما اغلب چنان  به درِ بسته چشم میدوزیم که درهای باز را نمی بینیم...
دوشنبه 20/10/1389 - 7:45
داستان و حکایت
ربیع بن صبیح می گوید: مردی نزد حسن بصری آمد وگفت: از قطحی به تو شکایت می کنم. حسن گفت: استغفار کن( طلب آمرزش از خدا کن )
دیگری نزد او آمد و از فقر وتهیدستی شکایت کرد؛در جواب گفت: استغفار کن
سومی آمد و به او گفت: دعا کن خدا به من پسری عنایت کند؛ در پاسخ گفت: استغفار کن.
ما به حسن گفتیم : همه نزد تو آمدند وهرکس حاجت  خاصی داشت،ولی تو در پاسخ همه یک جواب دادی؟
 درجواب گفت: این پاسخ را از خودم نساختم،بلکه از قرآن در مورد داستان حضرت نوح (ع) در یافتم که نوح(ع) به قوم خود گفت: استغفروا ربّکم اِنّه غفّاراً* یُرسلِ السّماءِ علیکم مدراراً*ویُمددکم بأموالٍ وبنین.«از پروردگارت طلب آمرزش کنید که او بسیار آمرزنده است،تا باران پر برکت آسمان را پی درپی برشما فرستد وشما را با مال ها وفرزندان فراوان یاری نماید» ( نوح 12-10)
از این آیات می فهمیم که توبه واستعفار وبازگشت به سوی خدا وبه یاد آوردن وذکر او،پایه ومایه ی اصلی نعمت های الهی است: اذکرونی اذکرکم* (بقره 152)
به عکس فراموش کردن خدا موجب سلب نعمت میشود: لئن شکرتم لأزیدنّکم ولَئِن  کفرتم اِنّ عذابی لشدید* (ابراهیم 7)
 منبع: وصایا الصادقین (ع)- محمود شریعت زاده خراسانی
دوشنبه 20/10/1389 - 7:28
سخنان ماندگار

بهتر است دوباره سؤال کنی، تا اینکه یک بار راه را اشتباه بروی

يکشنبه 19/10/1389 - 8:20
داستان و حکایت
مرد فقیری بود که نامش سلمان بود.سلمان خیلی بینوابود.سرشاخه های خشک را گرد می آورد و دسته دسته کرده می فروخت و به دشواری اندکی پول به دست می آورد وجمع می کرد وتا خری بخرد و بسته های سرشاخه ها را بار آن کند.ولی چون پول به قدر قیمت خر جمع کرد رأیش تغییر کرد و دردل اندیشید که «بیا ویک خُرده دیگر پول جمع کن ویکدفعه ای اسب بخر» سلمان می ترسید که پولهای پس انداز خود را خرج کند وتصمیم گرفت پول رابه حاجیی بسپرد وچنین کرد.
اما بهلول دانا ازدور دید که سلمان چگونه پول  خود را به حاجی داده،بهلول می دانست که حاجی مرد نادرست وطمعکاری است.چون سلمان از خانه ی حاجی برمی گشت بهلول به او نزدیک شد وگفت: چرا پولت را به این مردکه ی  طمعکار دادی؟ الساعة برگرد وپولت را از او بخواه.البته پول را پس نخواهد داد وکتکت خواهد زد.ولی شاید بتوانی از چنگش فرار کنی.آنوقت پیش من بیا،منتظرت خواهم بود!
سلمان به نزد حاجی رفته گفت: حاجی پولم راپس بده دیگر نمی خواهم اسب بخرم وپولی که حالا به تو سپردم برای خرید خر کافی است وخر هم برایم بس است!
سخن او چون به اینجا رسید حاجی چوبی برداشت وگفت:  کدام پول؟ مگر دیوانه شده ای؟دفعه ی اول است که می بینمت! حاجی  این را گفت و چوب را بلند کرد که برسر سلمان بکوبد ولی او در رفت وبه نزد بهلول شتافت.بهلول گفت:  مگر نگفتمت که پول را پس نخواهد داد وکتکت  هم میزند؟ خوب،حالا عیب ندارد.می روم پیش حاجی وانشاء الله  پولت را از چنگ او در می آورم.توهمین جا بایست وبه ما نگاه کن.وقتیکه دستم را بلند کردم، به نزد حاجی بیا وبگو:«حاجی پولم را بده-برای خرید خر کافی است ودیگر اسب لازم ندارم».اگر باز کتکت زد تحمل کن وبرو ویک جای دوری بایست به طوری که ما را ببینی وما تو را نبینیم.باز همینکه دستم را بلند کردم به نزد حاجی بیا وبگو:« حاجی،پولم را پس بده برای خرید خر کافی است و اسب نمی خواهم.»
بهلول نزد حاجی رفته به او گفت: حاجی یک خُم طلا پیدا کردم،ولی تو خودت می دانی که به طلا احتیاجی ندارم.اما خم به ای ی ی ی ی ی ن بلندی است.
بهلول دراین موقع برای نشان دادن بلندی خُم دستش را بلند کرد.سلمان که این اشاره را ازدور دید به نزد حاجی آمد گفت:حاجی پولم را پس بده،برای خرید خر کافی است ودیگر به اسب احتیاجی ندارم.
حاجی خشمگین شد وبه سلمان حمله کرده بانگ بر او زد که:برو گم شو که دیگر چشمانم به رویت نیفتد.دور شو از اینجا وگورت را گم کن،بگذار ما به کارمان برسیم!
سلمان رفت وباز سر همانجای خودش ایستاد ومنتظر ماند تا کِی بهلول دست بلند کند.اما بهلول دنبا ل صحبت خود را با حاجی گرفته چنین گفت: آن خُم را به غاری بردم که پنهان کنم و دیدم توی آن غار خُمهای دیگری به ردیف چیده شده وهمه پُر ازطلا .خُمها  به ای ی ی ی ی ی ن بلندی!
دراین لحظه بهلول بار دیگر دست بلند کرد که بلندی خُمها را نشان دهد،وسخن را چنین دنبال کرد:حاجی ،میدانم که تومردی درستکار وبا ایمان وخدا ترس هستی...
سخن بهلول که به اینجا رسید سلمان باز نزدیک حاجی شد وگفت:حاجی پولم را پس بده،برای خرید خر کافی است واز اسب صرف نظر کردم.
حاجی در دل اندیشید که:« اگر پول سلمان را پس ندهم بهلول به من بد گمان می شود و آن خُمهای طلا رانصیبم نمی گردد.»حاجی پول سلمان را پس داد وسلمان هم راه خود را گرفت ورفت.
وبهلول سخن را چنین دنبال کرد: ای حاجی،می دانم که تو مرد دنیا دیده وسرد وگرم روزگار چشیده ای هستی،حالا گوش کن:توی آن طلا ها حلقه ی انگشتری پیدا کردم،به انگشتم کردم حلقه گشاد شد،به بازویم کردم باز گشاد شد،چون چنین دیدم گردنم را توی آن حلقه کردم وناگهان حلقه تنگ شد.دیدم دارم خفه می شوم.سرم را تکان دادم ودیدم صبح شد وبیدار شدم.آخر حاجی تو ازهمه چیز با خبری،بگو ببینم تعبیر این خواب من چیست؟
بدین گونه بهلول سرِ حاجی طمعکار وحیله گر را کلاه گذار را،کلاه گذاشت!
يکشنبه 19/10/1389 - 8:8
خانواده
خداوندا
ما را توفیق طاعت، دوری از معصیت ،درستی در نیت و حقیقت معرفت عنایت فرما!
زبان ما را به صواب و حکمت جاری فرما!
دیدگان ما را از خیانت و گوشهای ما را از شنیدن بیهوده وغیبت باز دار!
دانشمندان ما رابه زهدوزی ونصیحت،دانشجویان ما را به دانش اندوزی ورغبت،شنوندگان ما را به گوش دادن و متابعت،بیماران ما را به شفا و صحّت،درگذشتگان ما را به لطف ومرحمت،پیران را به وقار و مهابت،جوانها را به توبه وانابت،زنها را به حیا وعفت،توانمندان را به فروتنی و وسعت و بیچارگان ما را به صبر وقناعت روزی فرما!
« آمین یا رب العالمین»
شنبه 18/10/1389 - 12:34
سخنان ماندگار

ازفرمایشات حضرت امیر المؤنین (ع):
آنچه که برقضا وقدر فایق آید – صبر است
آنچه که آدمی را صیقل میدهد – کار است
آنچه که برای مردم ننگ است – غصّه است
آنچه  که پیش از مرگ آدمی را می کشد – نومیدی است
آنچه که کمش زیاد است – دشمن است
آنچه که زیادش هم کم است – ایمان وجوانمردی است
آنچه که هر چه دراز باشد کوتاه است – عمراست
آنچه که ازعلم بهتر است – تجربه است

شنبه 18/10/1389 - 9:47
حقوق
چرا دریافت ربا(بهره) حرام است ولی سودهای بانکی حرام نیست؟
ربا عبارت است از فزون خواهی و
زیاده طلبی در قرض یا زیاده خواهی در مبادله دوکالای هم جنس.
لذا درقراردادهایی که ماهیت قرض الحسنه دارند انواع زیاده طلبی حرام است،زیرا قرض نباید مشروط به زیاده باشد.
ولی ازآنجا که ماهیت عملیات بانکی برمبنای عقود اسلامی وقراردادهای انتفاعی است،برقراری سود دراین عملیات بلا اشکال می باشد.به بیان دیگر سودهای بانکی حاصل از به کارگیری سرمایه درفعالیتهای اقتصادی،مطابق باموازین شرعی می باشد.
براین اساس بانکها و مؤسسات مالی واعتباری روی عنوان پول،حق مطالبه زیاده وسود راندارند،بلکه روی کالایی که به اقساط به مشتری واگذار می نمایند زیاده وسود دریافت می کنند که ازنظر فقهی این مطالبه سود که به خاطر فروش نسیه کالا می باشد،بلا اشکال است.
شنبه 18/10/1389 - 7:20
سخنان ماندگار
ازفرمایشات حضرت امیرالمؤنین(ع):
اگر پروردگار کفیل است - غصه چرا؟
اگر رزق تقسیم شده – حرص چرا؟
اگر دنیا فریبنده است – اعتماد به آن چرا؟
اگر بهشت حق است – تظاهر به آن چرا؟
اگر قبرحق است – تظاهر به آن چرا؟
اگر جهنم حق است – این همه ناحق چرا؟
اگر حساب حق است – جمع مال حرام چرا؟
اگر قیامت حق است – خیانت به مردم چرا؟
اگر دشمن انسان شیطان است – پیروی از آن چرا؟
جمعه 17/10/1389 - 17:49
شعر و قطعات ادبی

در روز برسحر/ به اکنون وامروز بنگر
زیرا همه ی زندگی ات همین است
و دراین زمان کوتاه/ حقایق هستی همین است
نعمت رشد،افتخارعمل وشکوه موفقیت...
ودیروز به جز یک تصویر/ وفردا به جز یک رؤیا نیست
واما زندگی زیبای امروز،
تبدیل می کند تصویر دیروز را به رؤیای زیبا
وتبدیل می کند آینده را به تصویری امید بخش
پس تنها به امروز بنگر/ وبگو درود برسحر

اثر کالیداسا-نمایشنامه نویس هندی

پنج شنبه 16/10/1389 - 18:59
شخصیت ها و بزرگان
الف: پشت کار وکثرت مطالعه
یکی از شاگردان شهید قدوسی دراین باره می گوید:«شهید قدوسی در مدرسیه حقانی برای ما می گفت که پشت کار و کثرت مطالعه آقای مطهری در مدرسه ی فیضیه همه ی ما رابه اعجاب می آورد وتأکید می کرد که مطهری وقتی اصول فقه را خوانده بود مدعی بود که جزوه واثری نیست که دراین زمینه باشد ومن آن را ندیده باشم»
«این بزرگ مرد حتی یک لحظه را نیز ازدست نمی داد،درتمام طول نزدیک به سی سال زندگی در تهران کاری جز مطالعه وتحقیق ونوشتن و یادداشت کردن ودر کنار آن شرکت غیر آشکار درمسائل اجتماعی نداشت،به تعبیر خودش خود را زندانی کرده بود.گاه میشد که یک هفته ازمنزل بیرون نمی آمد واگر کاری درپیش نبود ودیگران مانع نمی شدند تمام وقت خود را یک ضرب وبی وقفه می نوشت وتحقیق می کرد.می گفت که گاهی اوقات ازفرط خستگی دیگر،گوشم نمی شنود وپاهایم وزن بدنم را نمی کند..»
«در تاریخ دی ماه 1348 ترجمه ی الهیات شفا و تصحیح آن از روی نسخه ی خطی به استاد پیشنهاد گردید...استاد انجام آن راموکول به شرایطی کرد و فرمود:کارباید درخانه ی خودم باشد تا درهروقت وفرصتی بتوانم ازوقت خود استفاده کنم واحیانا در اواخر شب.»
به گفته ی استاد محترم آیت الله بهاءالدینی عنصری که درشهید مطهری چشمگیر بود خستگی ناپذیری بودن ایشان درکاروتقوا بود،مطهری به راستی مرد کار وتلاش بود.به جرأت میتوان گفت از24 ساعت شبانه روز،18 ساعت کاروتلاش داشت،درتقوا هم مرد کم نظیری بود واز جلسات کم فائده به شدت پرهیز می کرد،رفت وآمدهای معمولی دیگران رانداشت وبیشتر به کارخود مشغول بود»
منبع:گوهر وقت-از سید حسن مطلبی
پنج شنبه 16/10/1389 - 18:49
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته