• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 108
تعداد نظرات : 23
زمان آخرین مطلب : 5002روز قبل
اخلاق
او در جایگاه پالاینده و خالص كننده نقره خواهد نشست

این آیه برخی از خانمهای كلاس انجیل  خوانی را دچار سردرگمی كرد. آنها نمی‌دانستند كه این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی می‌تواند داشته باشد. از این رو یكی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی كند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.

همان هفته با یك نقره‌كار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل كارش ملاقات كند تا نحوه كار او را از نزدیك ببیند. او در مورد علت علاقه خود، گذشته از كنجكاوی در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.

وقتی طرز كار نقره كار را تماشا می‌كرد، دید كه او قطعه‌ای نقره را روی آنش گرفت و گذاشت كاملاً داغ شود. او توضیح داد كه برای پالایش نقره لازم است آن را در وسط شعله، جایی كه داغتر از همه جاست نگهداشت تا همه ناخالصی‌های آن سوخته و از بین برود.

زن اندیشید ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته می‌شویم. بعد دوباره به این آیه كه می‌گفت: «او در جایگاه پالاینده و خالص كننده نقره خواهد نشست» فكر كرد.. از نقره‌كار پرسیدآیا واقعاً در تمام مدتی كه نقره در حال خلوص یافتن است، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟

مرد جواب داد بله، نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه نقره را نگهدارد بلكه باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد. اگر در تمام آن مدت، لحظه‌ای نقره را رها كند، خراب خواهد شد.

زن لحظه‌ای  سكوت كرد. بعد پرسید: «از كجا می‌فهمی نقره كاملاً خالص شده است؟» مرد خندید و گفت: «خوب، خیلی راحت است. هر وقت تصویر خودم را در آن ببینم.»

اگر امروز داغی آتش را احساس می‌كنی، به یاد داشته باش كه خداوند چشم به تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند.

این مطلب را منتقل كنید. همین حالا كسی محتاج این است تا بداند كه خدا در حال نگریستن به اوست و او در حال گذراندن هر شرایطی كه باشد، در نهایت فردی بهتر خواهد بود.

«زندگی چون یك سكه است. تو می‌توانی آن را هر طور كه بخواهی خرج كنی، اما فقط یك بار

چهارشنبه 4/12/1389 - 9:12
اخلاق
گزارشی از تفسیر قرآن توسط پیرمرد 100 ساله‌ای كه درس نخوانده؛
‌سر نماز قبرم را جلوی چشمم می‌بینم
 

 

ندای توحید و لبیك بشر به آن، سابقه‌ای به اندازه طول عمر بشریت دارد و اعجاز حق تعالی برای جذب بشر به سوی خود منحصر به امروز و دیروز نیست، چه دیروز كودكی در گهواره باشد چه امروز پیرمرد 100ساله آملی.

به گزارش فارس ، نشانی پیرمرد 100 ساله آملی را دادند كه بدون سواد خواندن و نوشتن قرآن را حفظ و با تفسیر می‌خواند.

شاید به بیش از یك هفته كشید تا اجازه بدهد برای مصاحبه با او به منزلش بروم، كسالت و زندگی ساده‌اش را مهم‌ترین بهانه برای عدم قبول مصاحبه عنوان می‌كرد.

مازندرانی را اصیل صحبت می‌كرد و كهولت سن سبب می‌شد برخی كلمات از میان سخنانش نامفهوم باشد.

هفته پیش كه تماس گرفته بودم وعده كرد كه در نخستین فرصت مصاحبه را می‌پذیرد و ما را به خانه‌اش راه می‌دهد و تماس هم گرفت برای عصر یك‌شنبه یك روز زمستانی در یكی از روستاهای اطراف شهرستان آمل.

پیچ و تاب جاده ما را به منزل سید مطلب حسنی برد كه با ورود ما با پیراهن و شلواری سبز رنگ به استقبالمان آمد، خانه‌اش قدیمی است ساخته شده از چوب و با پله‌هایی كه به ارتفاع و به خانه‌ای سه اتاقه می‌رسد و سید ما را به اتاقی كه انگار برای میهمانان مهیا شده بود راهنمایی كرد.

نخستین نكته‌ای كه در اتاق توجه میهمانان را جلب می‌كند تابلوهایی است بر دیوار نصب شده سه عدد تابلو كه داستانی دارند، پیرمرد در این باره می‌گوید: یكی شجره‌نامه خانوادگی‌ است، جدمان به امام حسن مجتبی(ع) و حضرت شاه‌عبدالعظیم (ع) می‌رسد.

تابلوی دیگر تفسیر سوره والعصر است، بیاناتی از حضرت امیرالمومنین (ع) درباره هشت شرط استجابت دعا و دیگر تفسیر سوره رعد است.

در میان صحبت‌هایش با چشم‌هایی كه سوی چندانی ندارد و بدون نگاه كردن به تابلوها این سوره‌ها و تفسیر آنها و روایت را برای ما می‌خواند.

از هر دری كه می‌خواهم با او صحبت كنم به سوی قرآن و تفسیر كشیده می‌شود از خودش كمتر می‌گوید و خیلی سخت توانستم بدانم در جوانی چه كرده و چگونه قرآن در زندگی‌اش نمایان شده است.

* پسر بزرگم قرآن را برایم از رو خواند و من حفظ كردم
سید حسنی در برابر سؤال من كه اصرار می‌كنم بگوید چگونه بدون اینكه سوادی داشته باشد و مكتب و مدرسه‌ای رفته باشد قرآن و تفسیر آن را از حفظ است می‌گوید: بچه‌هایم همه سواد دارند، درس خوانده‌اند، به نظر قبل از انقلاب در سال‌های دهه 40 بود پسرم از روی یك قرآن كوچك سوره‌ها را برایم خواند و من حفظ كردم.

وی به این قرآن علاقه عجیبی دارد وقتی از آن برایم صحبت می‌كند مدام در میان وسایلش به دنبال آن می‌گردد تا به من نشان دهد، چند نفر را می‌فرستد تا برایش از اتاق كناری بیاورند قرآن را و قرآنی است با جلدی زرد رنگ با چند منگنه به هم وصل شده به نظر می‌رسد جزء 30 قرآن است، در حاشیه این قرآن نیز نام وی با خطی بسیار ابتدایی كه به نظر می‌رسد خط وی است نوشته شده است.

سید حالا از پسری كه قرآن را برایش خوانده گلایه دارد می‌گوید دیگر دوستش ندارم از قرآن بریده و به دنیا افتاده است.

درباره سنش كه می‌پرسم می‌گوید: وقتی شناسنامه می‌دادند كودكی بودم كه با والدینم برای گرفتن شناسنامه رفتیم، آن موقع تقریبا 8 تا 9 سال داشتم، اگر با شناسنامه حساب كنید 87 سال دارم.
اما از خاطراتی كه تعریف می‌كند به نظر می‌رسد حدس همسایه‌ها و دوستان بی‌گمان نیست كه سید بیش از 100 سال عمر دارد، می‌افزاید: در زمانی كه رضاشاه به قدرت رسیده بود مثل همه جوان‌های دیگر مرا به بیگاری بردند یعنی سید در زمان رضاشاه جوانی بوده كه توانایی كار كردن و به بیگاری رفتن داشته است.
وی درباره اینكه چگونه قرآن را آموخته است، می‌گوید: بعد از خواندن و از حفظ كردن، قرآن دیگر در سینه‌ام ماند و این بركت حق تعالی بود كه به من نصیب شد، بعد از آن از برنامه‌های رادیویی كه صبح‌ها پخش می‌شود تفسیر و خواندن قرآن را آموختم.
وقتی می‌آمدیم در اتاق كناری در كمدی كه به دیوار تعبیه شده بود قریب به 150 نوار كاست را نشانم داد و گفت: همه اینها سوره‌های قرآن است كه ضبط كرد‌ه‌ام و گوش می‌كنم.
حس نوستالژیك یك اتاق قدیمی با دیواره‌هایی سیاه از برافروختن زغال در خانه‌های قدیمی، یك بخاری، یك ضبط صوت و یك دست لحاف و تشك، با كمدی پر از كاست‌های قرآن كه سید می‌گفت هر كدام یك سوره از قرآن را دارند جالب و دیدنی بود.
سید مدام برایم قرآن می‌خواند، حدیث و روایت می‌خواند و تفسیر می‌كند و اعتقاد دارد خداوند فرموده كه بنده فقط باید خوبی كند و بدی نكند.

* تفسیرهای سید را جمع‌آوری می‌كنند
از شهرهای دور و نزدیك برای شنیدن تفسیرهای قرآن سید به این روستا می‌آیند و تفسیرهایی را كه سید می‌گوید را یادداشت می‌گیرند و با خود می‌برند.
یكی از همسایه‌ها می‌گفت در مساجد و تكایای روستاهای همجوار هم از تفسیرهای سید استفاده می‌كنند.
حالا سید هر چه تفسیر می‌كند را دوستش انگار و فرزندانش هم ضبط می‌كنند و هم یادداشت برمی‌دارند اما این گردآوری چندان مرتب و متوالی نیست.
در این یك ساعتی كه نزد سید مطلب بودیم، تفسیرهایی از سوره والعصر، رعد، حمد و یكی دو سوره دیگر را برایمان خواند اما خودش می‌گوید همه قرآن را از حفظ نیست و تفسیر همه را نمی‌داند.
تفسیرهای سید ساده است و شیرین، با علاقه خاصی قرآن می‌خواند و هر كلمه‌ای كه می‌خواند را تفسیر می‌كند، گلایه دارد از اینكه مدام قرآن خواندنش را به تمسخر می‌گیرند.

* قبرم در جلوی چشمم نمایان است
سید انگار چیزهایی را با چشمی كه هر كس قدرت دیدنش را ندارد می‌بیند، می‌گوید: هر چند وقت یك بار در سر نماز قبرم را جلوی چشمم می‌بینم اما نمی‌توانم داخل آن بروم.
این حدیث پیامبر (ص) را مدام تكرار می‌كند كه مومن باید مرگ را در جلوی چشمش ببیند.
عكسی از خود را مقابل ضریح امام رضا (ع) نشان می‌دهد انگار نیم‌سوخته است دوباره از آن عكس گرفته و قابش كرده‌اند، می‌گوید: این عكس در خانه یكی از دوستانش بود خانه كاملا در آتش سوخته بود و هچ چیز از آن باقی نمانده بود به جزء این تصویر، به خاطر جدم و ضریح مبارك بود كه این تصویر نسوخت.

* علاقه عجیب سید مطلب به امام خمینی (ره)
در میان تابلوهایی كه داشت تابلویی كوچك‌تر بود كه تصویر هفت روحانی با قلم سیاه بر روی آن كشیده شده بود، تصویر امام راحل واضح بود و تصویرهای دیگر كه به صورت دایره كشیده شده بودند، آیت‌الله بروجردی، آیت‌الله خوانساری و دیگران كه سید می‌گفت مراجع تقلید بودند در سال‌های انقلاب.
سید مطلب در مورد این تصاویر می‌گوید: این تصویر را سال 42 به قیمت 90تومان دادم برایم درست كردند و در خانه‌ام آویزان كردم، از كسی ترسی نداشتم، در آن دوره من كدخدای حسین‌آباد بودم، پاسبان‌های شاه می‌آمدند در خانه من وقتی عكس امام و علمای دیگر را می‌دیدند می‌گفتند چرا اینها را به خانه‌ات آویزان كرده‌ای می‌گفتم شما غذایتان را بخورید و بروید كاری به این كارها نداشته باشید.
زمانی هم كه امام خمینی (ره) رحلت كرد، سید مطلب در تهران بود، در این باره می‌گوید: در زمان فوت آیت‌الله خمینی (ره) فرزندم بیمار بود در تهران بودم تمام مسیر تشییع پیكر را بودم، در محله‌ای كه در آن ساكن بودیم برای امام (ره) مراسم عزاداری با هزینه شخصی خودمان برپا كردیم.
سید می‌گوید: امام را دوست داشتم و دارم چون می‌خواست قرآن را در كشور اجرا كند.
نمی‌دانم اما مطمئن هستم كه اگر حوصله‌ بیشتری داشتم و یا اگر چندین بار به سراغ سید می‌رفتم از تو بیشتر می‌دانستم و می‌نوشتم ولی سید علاقه‌ای بیشتر از این برای بیان و صحبت درباره خود ندارد در میان هر سؤال من یك سوره و یك تفسیر می‌خواند و من با هر سختی دوباره او را به آنچه برایش رخ داده می‌كشاندم.
كرامات قرآن بیشتر آنی است كه قرآن دانستن و تفسیر كردن را زیادی و تعجب‌برانگیز بدانیم این فقط یك تلنگر است و نوایی كه هر بار بشریت تا زمان ظهور منجی به سوی توحید می‌خواند.

سه شنبه 28/10/1389 - 13:29
دانستنی های علمی
از آنجا که ضریب هوشی انسان های معمولی بین ۸۵ تا ۱۱۵ است، فردی که ضریب هوشی ۲۵۰ داشته باشد، قطعا نابغه محسوب می شود.

به گزارش برنا، ویلیام جیم سایدیس، باهوش ترین فرد تاریخ بود که توانست در یک سالگی بنویسد، در ۵ سالگی به ۵ زبان رایج دنیا صحبت کند و در ۱۱ سالگی استاد دانشگاه هاروارد شد.

 سایدیس در سال ۱۸۹۸ در آمریکا به دنیا آمد و در سن ۴۶ سالگی نیز از دنیا رفت.

او توانایی خارق العاده ای در یادگیری ریاضیات و زبان داشت. اولین بار به خاطر رشد مغزی زود هنگام نامش بر سر زبان ها افتاد و بعدها به خاطر تمرکز بر روی ذهنش به شهرت رسید اما در نهایت خود را از انظار عمومی دور کرد و از ریاضیات هم دلزده شد ریاضیات نیز عقب کشید و با چندین نام مستعار مطلب می نوشت. از دیگر ویژگی ها او این است که می توانست در ۱۸ ماهگی نیویورک تایمز بخواند و در ۸ سالگی به ۸ زبان صحبت کند. جالب اینکه بعدها خودش زبان دیگری را به وجود آورد که نامش را VENDERGOOD گذاشت.

ناگفته نماند، ضریب هوشی انسان های نابغه بین ۱۵۵ تا ۲۰۰ است ولی سایدس در این زمینه رکورد باهوش ترین های دنیا را شکسته است. برای نمونه بد نیست بدانید که ضریب هوشی گالیله را ۱۸۰ تخمین می زنند و ضریب هوشی بیل گیتس بنیان گذار شرکت نرم افزاری مایکروسافت نیز ۱۶۰ است.
شنبه 18/10/1389 - 13:37
اخبار
 

ساخت خودنویس ۲۵ هزار دلاری برای بزرگداشت تولد مهاتما گاندی توسط شرکت مون بلان، اعتراض گروه هایی از مردم هند را در پی داشته است.

به گزارش بی بی سی، این خودنویس ۲۵ هزار دلاری از جنس طلا و نقره، توسط شرکت آلمانی مون بلان برای بزرگداشت صد و چهلمین سال تولد استقلال طلب هندی، مهاتما گاندی تولید شده است. به یاد ۲۴۱ مایلی که گاندی در اعتراض به مالیات نمک در سال ۱۹۳۰ پیمود، تنها ۲۴۱ عدد از این خودکار به فروش می رسد. گروه هایی از مردم و انجمن های مختلف در هند تولید یک جنس لوکس و گرانقیمت با نام گاندی را توهین به شخصیت و ارزش های وی خوانده اند و مرکز آموزش مصرف کنندگان در شهر کرالای هند، شکایتی علیه شرکت مون بلان تنظیم کرده است.

دیجو کاپن از اعضای این مرکز می گوید؛ «گاندی طرفدار زندگی ساده بود. بدون شک وی یک ملی گرا بود و اجناس ساخت هند طبیعت جنبش استقلال طلبانه او را تشکیل می دهد. استفاده از مرد بزرگی مثل وی به عنوان ابزار تبلیغاتی توهین بزرگی به او است.» از طرفی شرکت مون بلان از واکنش این افراد ابراز شگفتی می کند و می گوید تنها قصد آنها بزرگداشت مقام گاندی است. رئیس شرکت مون بلان لوتز بثتج می گوید بخشی از فروش این خودنویس به انجمن خیریه گاندی اهدا خواهد شد. گفتنی است نوه گاندی توشار گاندی که رئیس انجمن خیریه گاندی نیز هست از این حرکت استقبال کرده است و می گوید انجمنش تا به حال ۱۴۵ میلیون دلار از مون بلان دریافت کرده است و از فروش هر خودنویس بین ۲۰۰ تا هزار دلار به این انجمن می رسد.

 

چهارشنبه 15/10/1389 - 13:14
دانستنی های علمی
 

آدم‌هایی كه در اینجا قصد داریم شما را با آنها آشنا كنیم، بدشانس‌ترین آدم‌های تاریخ هستند. چرا كه برای آنها حوادثی پیش آمده كه معمولاً در زندگی ما رخ نمی‌دهد و یا احتمال وقوع آنها بسیار بسیار كم است.


 توتوما یاماگاتچی (Tsutomo yamaguchi): این مرد ژاپنی كه اكنون 93 سال سن دارد، یكی از بدشانس‌ترین آدم‌های تاریخ به شمار می‌رود. در زمان جنگ جهانی دوم، اولین بمب‌های اتمی تاریخ بر روی شهرهای هیروشیما و ناكازاكی انداخته شدند و یاماگاتچی در زمان هر دو بمباران اتمی، در این دو شهر حضور داشت. در 6 آگوست 1945، یاماگاتچی برای انجام یك ماموریت كاری عازم هیروشیما شد. هنگامی كه قصد داشت از قطار پیاده شود، ناگهان اولین بمب اتمی تاریخ در این شهر و در 2 كیلومتری او انداخته شد و فاجعه‌ی وحشتناكی را به بار آورد. یاماگاتچی در اثر این انفجار پرده‌ی گوشش پاره و دچار نابینایی موقت شد. او پس از گذراندن یك شب در پناهگاه حمله هوایی، تصمیم گرفت كه از ماموریت خود صرفنظر كند و به شهر خود بازگردد.
 سه روز پس از این حادثه، یاماگاتچی در دفتر رئیس خود، مشغول صحبت با او بود كه ناگهان دومین بمب اتمی تاریخ بر روی این شهر، ناكازاكی، و این بار هم در فاصله 2 كیلومتری از او انداخته شد و این شهر را نیز ویران كرد.  
یاماگاتچی از این دو انفجار جان سالم به در برد و از آن پس به یكی از مخالفان سرسخت بمب‌های اتمی تبدیل شد. او كتاب‌های بسیاری را در مورد تجربیات خود نوشته است تا افكار عمومی را نسبت به خطرات بمب‌های اتمی آگاه كند. 
 

روی سالیوان (Roy Sullivan) یكی دیگر از بدشانس‌ترین آدم‌های جهان است. او هفت بار دچار صاعقه‌زدگی شده است. احتمال وقوع صاعقه‌زدگی 1 در 3000 است بنابراین احتمال اینكه فردی هفت بار دچار آن شود 1 در 000/000/000/ 000/000/000/ 000/22 است. روی از این صاعقه زدگی‌ها جان سالم به در برد اما در سن 71 سالگی با شلیك یك گلوله به زندگی خود پایان داد


 

آن هود جز (Ann Hodges): این زن آمریكایی نیز یكی از بدشانس‌ترین آدم‌های تاریخ به حساب می‌آید. در 30 نوامبر، تكه‌ای از یك شهاب سنگ سقف خانه او را سوراخ كرد و دقیقاً با آن كه بر روی مبل دراز كشیده بود برخورد كرد. این حادثه برای همه اتفاق نمی‌افتد و آن اولین انسان تاریخ بود كه آن را تجربه كرد 

وایلت جسوپ (Vielet Jessop) یكی دیگر از آدم‌های بدشانس این روزگار است. حادثه‌ای را كه قطعاً هیچ یك از ما تجربه نكرده‌ایم او سه بار تجربه كرده است.
 داستان وایلت از آنجا شروع می‌شود كه او به عنوان مهماندار در سال 1991 در كشتی «المپیك» مشغول به كار می‌شود. در 20 سپتامبر همین سال این كشتی طی یكی از سفرهای خود با ناوگان ارتش بریتانیا برخورد می‌كند و غرق می‌شود. همه مسافران و خدمه‌ی این كشتی كه وایلت نیز در میان آنان بوده، نجات می‌یابند. پس از این حادثه وایلت تصمیم می‌گیرد شانس خود را در كشتی بزرگتری كه سازندگان آن معتقد بودند هیچ چیز نمی‌تواند آن را غرق كند، امتحان كند.  
وایلت در كشتی تایتانیك به عنوان مهماندار مشغول به كار شود و همانطور كه همگی داستان تایتانیك را می‌دانید، این كشتی در اولین سفر خود با یك كوه یخ برخورد كرد و غرق شد. در حالی كه تایتانیك غول پیكر در حال فرو رفتن در آب‌های اقیانوس اطلس شمالی بود، وایلت توانست خود را به یكی از قایق‌های نجات برساند و خود را نجات دهد. اما ماجرا همین جا ختم نمی‌شود. 
چند سال بعد او به عنوان پرستار در كشتی «بریتانیكا» مشغول به كار شد. این كشتی نیز طی یكی از سفرهای خود با یك مین دریایی برخورد می‌كند و غرق می‌شود. این بار از قایق‌های نجات خبری نبود و وایلت برای نجات جان خود مجبور شد كه به درون آب بپرد. هنگام پرش، سر با قسمتی از كشتی برخورد می‌كند و از هوش می‌رود. وقتی به هوش می‌یابد متوجه می‌شود كه صحیح و سالم به خشكی رسیده است.
وایلت در سال 1971 در اثر ایست قلبی درگذشت و پیكر او را به دریا سپردند.
 

آخرین آدم‌های بدشانس‌ ما، جیسن و جنی لارنس (Jason and Jenny Lawrence) هستند. این زوج انگلیسی در طول زندگی مشترك خود شاهد سه تا از بزرگترین حملات تروریستی جهان بوده‌اند. حادثه‌ی 11 سپتامبر را حتما به یاد دارید. این زوج روز 11 سپتامبر در حال گذراندن تعطیلات در نیویورك بودند كه بدترین حمله تروریستی تاریخ آمریكا را با چشمان خود مشاهده كردند.
چهار سال بعد، در 7 ژوئن 2005 این زوج در لندن، شاهد بدترین حمله تروریستی تاریخ انگلیس بودند در پی انفجار چندین بمب در مترو لندن 52 نفر جان باختند.
 صبر كنید داستان این زوج هنوز تمام نشده است. سه سال پس از این حادثه، این بار این زن و شهر به شر بمبئی در هند سفر كردند. در آنجا نیز این زوج بدشانس شاهد بدترین حمله تروریستی تاریخ هند بودند: در پی انفجارها و تیراندازی‌های فراوان صدها نفر كشته شدند.

چهارشنبه 15/10/1389 - 13:13
اخبار

به گزارش سرویس بین الملل برنا (http://www.ksabz.net/yourlinks.asp?nlid=19347) به نقل از ایلاف، به رغم اینکه "خر" علامت، نشانه و رمز حزب دمکراتیک آمریکاست، در سراسر جهان برخی افراد همچنان از نام این حیوان برای فحاشی در کوچه و بازار استفاده می کنند و آنرا کنایه ای برای نادانی می دانند، در حالیکه بسیاری از شهروندان آمریکایی آنرا کنایه ای برای صبر و استقامت می دانند.
در حال حاضر نیز گروهی در جهان به نام "خر و خوشی" وجود دارد که بیشتر پیروان آن از جوانان هستند. این گروه سعی می کنند احترام بیشتری به این حیوان گذارند. آنان می گویند: ما خر هستیم و در خوشی زندگی می کنیم.
منابع آگاه در مراکش اعلام کردند: اخیرا علاوه بر جوانان، تعدادی از مقامات، فرهنگیان و روزنامه نگاران نیز به چنین اندیشه هایی روی آورده اند. یکی از این افراد "رضا بن شمسی" مدیر مسوول مجله "نیشان" است که طی مقاله ای تحت عنوان "همه ما خر هستیم"، از این حیوان حمایت کرده است. "خالد الجامعی" را نیز می توان نام برد که یک روزنامه نگار سرشناس و یکی از مقامات سابق حزب "استقلال مراکش" است. چندی پیش حزب وی نیز با علامت "خر" وارد رقابت انتخابات پارلمان این کشور شد.
"عیاش یحیاوی" خبرنگار الجزایری نیز در این مورد می گوید: البته اهمیت دادن و توجه کردن به این حیوان ساخته جوانان نیست بلکه امتداد مسیری تاریخی است و به ویژه در کشور ما به زمان انقلاب الجزایر علیه فرانسه استعمارگر بازمی گردد و از آن برای حمل و نقل تجهیزات نظامی استفاده می کردند و از نظر رفتاری نیز، صبر را از این حیوان می آموختند.
تحلیل گران روانشناسی معتقدند این جوانان سعی دارند خود را به بی خیالی بزنند و به فکر مشکلات زندگی خود از جمله بیکاری و دیگر مسایل اجتماعی نباشند.
گفتنی است این حیوان خدمات بسیاری را در طول تاریخ به بشر ارائه کرده است و تاریخ شناسان معتقدند این حیوان از 4 هزار سال پیش مورد استفاده بشر بوده است.

چهارشنبه 15/10/1389 - 13:11
طنز و سرگرمی

حدود چند ماه قبل سیا شروع به گزینش فرد مناسبی برای انجام کارهای تروریستی کرد. این کار بسیار محرمانه و در عین حال مشکل بود؛ به طوریکه تستهای بیشماری از افراد گرفته شد و سوابق تمام افراد حتی قبل از آنکه تصمیم به شرکت کردن در دوره ها بگیرند، چک شد..
 
پس از برسی موقعیت خانوادگی و آموزش ها و تستهای لازم، دو مرد و یک زن ازمیان تمام شرکت کنندگان مناسب این کار تشخیص داده شدند. در روز تست نهایی تنها یک نفر از میان آنها برای این پست انتخاب می گردید. در روز مقرر، مامور سیا یکی از شرکت کنندگان را به دری بزرگ نزدیک کرد و در حالیکه اسلحه ای را به او می   داد گفت :
"- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هرگونه شرایطی اطاعت می کنی، وارد این اتاق شو و همسرت را که بر روی صندلی نشسته است بکش!"
 
مرد نگاهی وحشت زده به او کرد و گفت :
 
" – حتما شوخی می کنید، من هرگز نمی توانم به همسرم شلیک کنم."
 
مامور سیا  نگاهی کرد و گفت : " مسلما شما فرد مناسبی برای این کار نیستید."
 
بنا براین آنها مرد دوم را مقابل همان در بردند و در حالیکه اسحه ای را به او می دادند گفتند:
 
"- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. همسرت درون اتاق نشسته است این اسلحه را بگیر و او بکش "
 
مرد دوم کمی بهت زده به آنها نگاه کرد اما اسلحه را گرفت و داخل اتاق شد. برای مدتی همه جا سکوت برقرار شد و پس از 5 دقیقه او با چشمانی اشک آلود از اتاق خارج شد و گفت:
 
" – من سعی کردم به او شلیک کنم، اما نتوانستم ماشه را بکشم و به همسرم شلیک کنم. حدس می زنم که من فرد مناسبی برای این کار نباشم،"
 
کارمند سیا پاسخ داد:
 
"- نه! همسرت را بردار و به خانه برو."
 
حالا تنها خانم شرکت کننده باقی مانده بود. آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند و همان اسلحه را به او دادند:
 
" – ما باید مطمئن باشیم که تو تمام دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی... این تست نهایی است. داخل اتاق همسرت بر روی صندلی نشسته است . این اسلحه را بگیر و او را بکش."
 
او اسلحه را گرفت و وارد اتاق شد. حتی قبل از آنگه در اتاق بسته شود آنها صدای شلیک 12 گلوله را یکی پس از دیگری شنیدند. بعد از آن سر و صدای وحشتناکی در اتاق راه افتاد، آنها صدای جیغ، کوبیده شدن به در و دیوار و ... را شنیدند. این سرو صداها برای چند دقیقه ای ادامه داشت. سپس همه جا ساکت شد و در اتاق خیلی آهسته باز شد و خانم مورد نظر را که کنار در ایستاده بود دیدند. او در حالیکه عرق را از پشانی اش پاک می کرد گفت:
 
"- شما باید می گفتید که گلوله ها مشقی است. من مجبور شدم شوهرم را آنقدر با صندلی بزنم تا بمیرد .

چهارشنبه 15/10/1389 - 13:8
طنز و سرگرمی
 

پیغام گیر حافظ:

 

رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور! 

پیغام گیر سعدی:

 

از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم 

 

پیغام گیر فردوسی:

 

نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب

 

پیغام گیر خیام:

 

این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!

 

پیغام گیر منوچهری:

 

از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!

 پیغام گیر مولانا:

 


بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم  شادان شوم!
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!

 پیغام گیر بابا طاهر:

 

تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت!

 

پیغام گیر نیما :

 

چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش  


پیغام گیر شاملو :

 

بر آبگینه ای از  جیوه ی سکوت
سنگواره ای از  دستان  آدمی
تا آتشی و  چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویمت
آنگاه که توانستن سرودی است



پیغام گیر فروغ :

نیستم.. نیستم..
اما می آیم.. می آیم ..می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم.. می آیم ..می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد
وایسا بیایم .. بیایم 

چهارشنبه 15/10/1389 - 13:6
طنز و سرگرمی
 

رئیس بانك: چه حسابی می خواین باز كنین؟

ــ از هر دو نوع حسابتون .

الآن خدمت می رسم(خیلی مؤدبانه رفت دو تا فرم و دو تا دفتر چه آورد تحویل داد)

ــ کپی شناسنامه همراهتون هست؟

ــ نه، كپی شناسنامه و خود شناسنامه همراهم نیست.

ــ مشكلی نیست.

ــ كارت ملی هم ندارم و شمارشو هم یادم نیست.

ــ اینم مشكلی نیست.

ــ یعنی شما هیچی نمی خواین؟

ــ چه كارتی همراهتونه؟

به ذهنم رسید كارت دانشجویی را در بیارم ولی با خودم گفتم شاید ناراحت بشه، گواهینامه ام را در آوردم و  دادم

ــ همین خوبه؟

ــ عالیه (دوباره مؤدبانه رفت و دو تا كپی از گواهینامم گرفت)

یك سری اطلاعات پر كردم و دادم و ایشون هم برد و آخرش گفت

ــ فقط تشریف بیاورید اینجا را امضا كنید

قبل از بیرون رفتن دست دراز کردم و از رئیس بانک تشکر کردم

ــ ممنون بابت این همه زحمتی که کشیدید

ــ قابلی نداشت. وظیفه بود. به آقای مرادی هم سلام برسونین.

ــ مرادی؟ نمی شناسم.

ــ مگه شما از طرف آقای مرادی تشریف نیاوردین؟

ــ نه .

چهارشنبه 15/10/1389 - 13:5
طنز و سرگرمی
هنوز چشمامو باز نکرده بودم که شق محکم زد به پشتم، چشمامو که باز کردم نزدیک بود از تعجب همین دو تار موی سرم هم بریزه. دختره پررو، یک لباس سفید پوشیده بود و به چشم برادری چشمهای قشنگی هم داشت ولی محرم و نامحرم سرش نمی شد، نه تنها جفت پاهای منو گرفته بود و منو سرو ته آویزون کرده بود بلکه نمی دونم چرا لباس تن من نبود. بی حیا همچین منو نگاه می کرد انگار عجیب ترین موجود زندگیشو دیده. بهش گفتم الاق، البته تو دلم گفتم. شما بودین نمی گفتین؟ بعد مثل اینکه از افتادگی من سوء استفاده کرده باشه دوباره زد، این بار محکم تر.آخ،دردم گرفت،اول زرد شدم، بعد قرمز شدم، بعد کبود شدم.آخه تو دنیای جانوری که هنوز نمی دونستم پستاندارم یا دوزیست کدوم حیوونی وقتی به دنیا میآد کتکش می زنن؟ البته قبل از به دنیا اومدن یک مدتی ماهواره داشتیم وقتی خدا فهمید کلی از دستمون ناراحت شد گفت شما که نمی تونین از پس هوستون بر بیاین چرا می رین دنبال این چیزها که بیشتر تحریک کننده است؟ خلاصه اون موقع که ماهواره داشتیم دیدم خارجیها بچه هاشونو می خوابونن رو پاهاشون و از پشت می زننشون.با خودم گفتم نکنه اشتباهی تو خارج به دنیا اومدم؟ 

منبع: نشریه دانشجویی نیستان

 

 

شق ، دفعه سوم که زد با خودم گفتنم نکنه بچه گنجشکم؟ برای همین دهنمو باز کردم ببینم چی می شه ولی اتفاقی نیافتاد. دلم می خواست دستمو بکنم تو دماغم ولی نمی شد. یعنی نمی رسید. از بس هیکل بودم این عظله ها نمی ذاشت دستمو جمع کنم. با خودم فکر کردم نکنه کار بدی کردم به دنیا اومدم> همون دختر که همش منو می زد صدا کرد آقای دکتر ! اول فکر کردم با منه . با خودم گفتم ما هنوز کنکور سراسری نداده دکتر شدیم( اون موقع مسئولین دانشگاه آزاد را اختراع نکرده بودند) بعد دیدم یک پیرمرد اومد کنارش فهمیدم با اون بوده. دختره دوباره منو زد. می خواستم سرش داد بزنم بگم هوووووو مگه خودت پدر و برادر نداری؟ ولی هیچ چی نگفتم آخه تو مرام ما نیست با یک خانم دهن به دهن بشیم. دختره سرشو برد طرف دکتر بهش گفت: گریه نمی کنه ... منگله.

چهارشنبه 15/10/1389 - 13:3
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته