او در جایگاه پالاینده و خالص كننده نقره خواهد نشست
این آیه برخی از خانمهای كلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی كرد. آنها نمیدانستند كه این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی میتواند داشته باشد. از این رو یكی از خانمها پیشنهاد داد فرایند تصفیه و پالایش نقره را بررسی كند و نتیجه را در جلسه بعدی انجیل خوانی به اطلاع سایرین برساند.
همان هفته با یك نقرهكار تماس گرفت و قرار شد او را درمحل كارش ملاقات كند تا نحوه كار او را از نزدیك ببیند. او در مورد علت علاقه خود، گذشته از كنجكاوی در زمینه پالایش نقره چیزی نگفت.
وقتی طرز كار نقره كار را تماشا میكرد، دید كه او قطعهای نقره را روی آنش گرفت و گذاشت كاملاً داغ شود. او توضیح داد كه برای پالایش نقره لازم است آن را در وسط شعله، جایی كه داغتر از همه جاست نگهداشت تا همه ناخالصیهای آن سوخته و از بین برود.
زن اندیشید ما نیز در چنین نقطه داغی نگه داشته میشویم. بعد دوباره به این آیه كه میگفت: «او در جایگاه پالاینده و خالص كننده نقره خواهد نشست» فكر كرد.. از نقرهكار پرسیدآیا واقعاً در تمام مدتی كه نقره در حال خلوص یافتن است، او باید آنجا جلوی آتش بنشیند؟
مرد جواب داد بله، نه تنها باید آنجا بنشیند و قطعه نقره را نگهدارد بلكه باید چشمانش را نیز تمام مدت به آن بدوزد. اگر در تمام آن مدت، لحظهای نقره را رها كند، خراب خواهد شد.
زن لحظهای سكوت كرد. بعد پرسید: «از كجا میفهمی نقره كاملاً خالص شده است؟» مرد خندید و گفت: «خوب، خیلی راحت است. هر وقت تصویر خودم را در آن ببینم.»
اگر امروز داغی آتش را احساس میكنی، به یاد داشته باش كه خداوند چشم به تو دوخته و همچنان به تو خواهد نگریست تا تصویر خود را در تو ببیند.
این مطلب را منتقل كنید. همین حالا كسی محتاج این است تا بداند كه خدا در حال نگریستن به اوست و او در حال گذراندن هر شرایطی كه باشد، در نهایت فردی بهتر خواهد بود.
«زندگی چون یك سكه است. تو میتوانی آن را هر طور كه بخواهی خرج كنی، اما فقط یك بار.»
گزارشی از تفسیر قرآن توسط پیرمرد 100 سالهای كه درس نخوانده؛
سر نماز قبرم را جلوی چشمم میبینم
ندای توحید و لبیك بشر به آن، سابقهای به اندازه طول عمر بشریت دارد و اعجاز حق تعالی برای جذب بشر به سوی خود منحصر به امروز و دیروز نیست، چه دیروز كودكی در گهواره باشد چه امروز پیرمرد 100ساله آملی.
به گزارش فارس ، نشانی پیرمرد 100 ساله آملی را دادند كه بدون سواد خواندن و نوشتن قرآن را حفظ و با تفسیر میخواند.
شاید به بیش از یك هفته كشید تا اجازه بدهد برای مصاحبه با او به منزلش بروم، كسالت و زندگی سادهاش را مهمترین بهانه برای عدم قبول مصاحبه عنوان میكرد.
مازندرانی را اصیل صحبت میكرد و كهولت سن سبب میشد برخی كلمات از میان سخنانش نامفهوم باشد.
هفته پیش كه تماس گرفته بودم وعده كرد كه در نخستین فرصت مصاحبه را میپذیرد و ما را به خانهاش راه میدهد و تماس هم گرفت برای عصر یكشنبه یك روز زمستانی در یكی از روستاهای اطراف شهرستان آمل.
پیچ و تاب جاده ما را به منزل سید مطلب حسنی برد كه با ورود ما با پیراهن و شلواری سبز رنگ به استقبالمان آمد، خانهاش قدیمی است ساخته شده از چوب و با پلههایی كه به ارتفاع و به خانهای سه اتاقه میرسد و سید ما را به اتاقی كه انگار برای میهمانان مهیا شده بود راهنمایی كرد.
نخستین نكتهای كه در اتاق توجه میهمانان را جلب میكند تابلوهایی است بر دیوار نصب شده سه عدد تابلو كه داستانی دارند، پیرمرد در این باره میگوید: یكی شجرهنامه خانوادگی است، جدمان به امام حسن مجتبی(ع) و حضرت شاهعبدالعظیم (ع) میرسد.
تابلوی دیگر تفسیر سوره والعصر است، بیاناتی از حضرت امیرالمومنین (ع) درباره هشت شرط استجابت دعا و دیگر تفسیر سوره رعد است.
در میان صحبتهایش با چشمهایی كه سوی چندانی ندارد و بدون نگاه كردن به تابلوها این سورهها و تفسیر آنها و روایت را برای ما میخواند.
از هر دری كه میخواهم با او صحبت كنم به سوی قرآن و تفسیر كشیده میشود از خودش كمتر میگوید و خیلی سخت توانستم بدانم در جوانی چه كرده و چگونه قرآن در زندگیاش نمایان شده است.
* پسر بزرگم قرآن را برایم از رو خواند و من حفظ كردم
سید حسنی در برابر سؤال من كه اصرار میكنم بگوید چگونه بدون اینكه سوادی داشته باشد و مكتب و مدرسهای رفته باشد قرآن و تفسیر آن را از حفظ است میگوید: بچههایم همه سواد دارند، درس خواندهاند، به نظر قبل از انقلاب در سالهای دهه 40 بود پسرم از روی یك قرآن كوچك سورهها را برایم خواند و من حفظ كردم.
وی به این قرآن علاقه عجیبی دارد وقتی از آن برایم صحبت میكند مدام در میان وسایلش به دنبال آن میگردد تا به من نشان دهد، چند نفر را میفرستد تا برایش از اتاق كناری بیاورند قرآن را و قرآنی است با جلدی زرد رنگ با چند منگنه به هم وصل شده به نظر میرسد جزء 30 قرآن است، در حاشیه این قرآن نیز نام وی با خطی بسیار ابتدایی كه به نظر میرسد خط وی است نوشته شده است.
سید حالا از پسری كه قرآن را برایش خوانده گلایه دارد میگوید دیگر دوستش ندارم از قرآن بریده و به دنیا افتاده است.
درباره سنش كه میپرسم میگوید: وقتی شناسنامه میدادند كودكی بودم كه با والدینم برای گرفتن شناسنامه رفتیم، آن موقع تقریبا 8 تا 9 سال داشتم، اگر با شناسنامه حساب كنید 87 سال دارم.
اما از خاطراتی كه تعریف میكند به نظر میرسد حدس همسایهها و دوستان بیگمان نیست كه سید بیش از 100 سال عمر دارد، میافزاید: در زمانی كه رضاشاه به قدرت رسیده بود مثل همه جوانهای دیگر مرا به بیگاری بردند یعنی سید در زمان رضاشاه جوانی بوده كه توانایی كار كردن و به بیگاری رفتن داشته است.
وی درباره اینكه چگونه قرآن را آموخته است، میگوید: بعد از خواندن و از حفظ كردن، قرآن دیگر در سینهام ماند و این بركت حق تعالی بود كه به من نصیب شد، بعد از آن از برنامههای رادیویی كه صبحها پخش میشود تفسیر و خواندن قرآن را آموختم.
وقتی میآمدیم در اتاق كناری در كمدی كه به دیوار تعبیه شده بود قریب به 150 نوار كاست را نشانم داد و گفت: همه اینها سورههای قرآن است كه ضبط كردهام و گوش میكنم.
حس نوستالژیك یك اتاق قدیمی با دیوارههایی سیاه از برافروختن زغال در خانههای قدیمی، یك بخاری، یك ضبط صوت و یك دست لحاف و تشك، با كمدی پر از كاستهای قرآن كه سید میگفت هر كدام یك سوره از قرآن را دارند جالب و دیدنی بود.
سید مدام برایم قرآن میخواند، حدیث و روایت میخواند و تفسیر میكند و اعتقاد دارد خداوند فرموده كه بنده فقط باید خوبی كند و بدی نكند.
* تفسیرهای سید را جمعآوری میكنند
از شهرهای دور و نزدیك برای شنیدن تفسیرهای قرآن سید به این روستا میآیند و تفسیرهایی را كه سید میگوید را یادداشت میگیرند و با خود میبرند.
یكی از همسایهها میگفت در مساجد و تكایای روستاهای همجوار هم از تفسیرهای سید استفاده میكنند.
حالا سید هر چه تفسیر میكند را دوستش انگار و فرزندانش هم ضبط میكنند و هم یادداشت برمیدارند اما این گردآوری چندان مرتب و متوالی نیست.
در این یك ساعتی كه نزد سید مطلب بودیم، تفسیرهایی از سوره والعصر، رعد، حمد و یكی دو سوره دیگر را برایمان خواند اما خودش میگوید همه قرآن را از حفظ نیست و تفسیر همه را نمیداند.
تفسیرهای سید ساده است و شیرین، با علاقه خاصی قرآن میخواند و هر كلمهای كه میخواند را تفسیر میكند، گلایه دارد از اینكه مدام قرآن خواندنش را به تمسخر میگیرند.
* قبرم در جلوی چشمم نمایان است
سید انگار چیزهایی را با چشمی كه هر كس قدرت دیدنش را ندارد میبیند، میگوید: هر چند وقت یك بار در سر نماز قبرم را جلوی چشمم میبینم اما نمیتوانم داخل آن بروم.
این حدیث پیامبر (ص) را مدام تكرار میكند كه مومن باید مرگ را در جلوی چشمش ببیند.
عكسی از خود را مقابل ضریح امام رضا (ع) نشان میدهد انگار نیمسوخته است دوباره از آن عكس گرفته و قابش كردهاند، میگوید: این عكس در خانه یكی از دوستانش بود خانه كاملا در آتش سوخته بود و هچ چیز از آن باقی نمانده بود به جزء این تصویر، به خاطر جدم و ضریح مبارك بود كه این تصویر نسوخت.
* علاقه عجیب سید مطلب به امام خمینی (ره)
در میان تابلوهایی كه داشت تابلویی كوچكتر بود كه تصویر هفت روحانی با قلم سیاه بر روی آن كشیده شده بود، تصویر امام راحل واضح بود و تصویرهای دیگر كه به صورت دایره كشیده شده بودند، آیتالله بروجردی، آیتالله خوانساری و دیگران كه سید میگفت مراجع تقلید بودند در سالهای انقلاب.
سید مطلب در مورد این تصاویر میگوید: این تصویر را سال 42 به قیمت 90تومان دادم برایم درست كردند و در خانهام آویزان كردم، از كسی ترسی نداشتم، در آن دوره من كدخدای حسینآباد بودم، پاسبانهای شاه میآمدند در خانه من وقتی عكس امام و علمای دیگر را میدیدند میگفتند چرا اینها را به خانهات آویزان كردهای میگفتم شما غذایتان را بخورید و بروید كاری به این كارها نداشته باشید.
زمانی هم كه امام خمینی (ره) رحلت كرد، سید مطلب در تهران بود، در این باره میگوید: در زمان فوت آیتالله خمینی (ره) فرزندم بیمار بود در تهران بودم تمام مسیر تشییع پیكر را بودم، در محلهای كه در آن ساكن بودیم برای امام (ره) مراسم عزاداری با هزینه شخصی خودمان برپا كردیم.
سید میگوید: امام را دوست داشتم و دارم چون میخواست قرآن را در كشور اجرا كند.
نمیدانم اما مطمئن هستم كه اگر حوصله بیشتری داشتم و یا اگر چندین بار به سراغ سید میرفتم از تو بیشتر میدانستم و مینوشتم ولی سید علاقهای بیشتر از این برای بیان و صحبت درباره خود ندارد در میان هر سؤال من یك سوره و یك تفسیر میخواند و من با هر سختی دوباره او را به آنچه برایش رخ داده میكشاندم.
كرامات قرآن بیشتر آنی است كه قرآن دانستن و تفسیر كردن را زیادی و تعجببرانگیز بدانیم این فقط یك تلنگر است و نوایی كه هر بار بشریت تا زمان ظهور منجی به سوی توحید میخواند.
از آنجا که ضریب هوشی انسان های معمولی بین ۸۵ تا ۱۱۵ است، فردی که ضریب هوشی ۲۵۰ داشته باشد، قطعا نابغه محسوب می شود.
به گزارش برنا، ویلیام جیم سایدیس، باهوش ترین فرد تاریخ بود که توانست در یک سالگی بنویسد، در ۵ سالگی به ۵ زبان رایج دنیا صحبت کند و در ۱۱ سالگی استاد دانشگاه هاروارد شد.
سایدیس در سال ۱۸۹۸ در آمریکا به دنیا آمد و در سن ۴۶ سالگی نیز از دنیا رفت.
او توانایی خارق العاده ای در یادگیری ریاضیات و زبان داشت. اولین بار به خاطر رشد مغزی زود هنگام نامش بر سر زبان ها افتاد و بعدها به خاطر تمرکز بر روی ذهنش به شهرت رسید اما در نهایت خود را از انظار عمومی دور کرد و از ریاضیات هم دلزده شد ریاضیات نیز عقب کشید و با چندین نام مستعار مطلب می نوشت. از دیگر ویژگی ها او این است که می توانست در ۱۸ ماهگی نیویورک تایمز بخواند و در ۸ سالگی به ۸ زبان صحبت کند. جالب اینکه بعدها خودش زبان دیگری را به وجود آورد که نامش را VENDERGOOD گذاشت.
ناگفته نماند، ضریب هوشی انسان های نابغه بین ۱۵۵ تا ۲۰۰ است ولی سایدس در این زمینه رکورد باهوش ترین های دنیا را شکسته است. برای نمونه بد نیست بدانید که ضریب هوشی گالیله را ۱۸۰ تخمین می زنند و ضریب هوشی بیل گیتس بنیان گذار شرکت نرم افزاری مایکروسافت نیز ۱۶۰ است.
پیغام گیر حافظ:
رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم مخور!
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور!
پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم
پیغام گیر فردوسی:
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب
پیغام گیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!
پیغام گیر منوچهری:
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!
پیغام گیر مولانا:
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم!
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!
پیغام گیر بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت!
پیغام گیر نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
پیغام گیر شاملو :
بر آبگینه ای از جیوه ی سکوت
سنگواره ای از دستان آدمی
تا آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویمت
آنگاه که توانستن سرودی است
پیغام گیر فروغ :
نیستم.. نیستم..
اما می آیم.. می آیم ..می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم.. می آیم ..می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد
وایسا بیایم .. بیایم
رئیس بانك: چه حسابی می خواین باز كنین؟
ــ از هر دو نوع حسابتون .
الآن خدمت می رسم(خیلی مؤدبانه رفت دو تا فرم و دو تا دفتر چه آورد تحویل داد)
ــ کپی شناسنامه همراهتون هست؟
ــ نه، كپی شناسنامه و خود شناسنامه همراهم نیست.
ــ مشكلی نیست.
ــ كارت ملی هم ندارم و شمارشو هم یادم نیست.
ــ اینم مشكلی نیست.
ــ یعنی شما هیچی نمی خواین؟
ــ چه كارتی همراهتونه؟
به ذهنم رسید كارت دانشجویی را در بیارم ولی با خودم گفتم شاید ناراحت بشه، گواهینامه ام را در آوردم و دادم
ــ همین خوبه؟
ــ عالیه (دوباره مؤدبانه رفت و دو تا كپی از گواهینامم گرفت)
یك سری اطلاعات پر كردم و دادم و ایشون هم برد و آخرش گفت
ــ فقط تشریف بیاورید اینجا را امضا كنید
قبل از بیرون رفتن دست دراز کردم و از رئیس بانک تشکر کردم
ــ ممنون بابت این همه زحمتی که کشیدید
ــ قابلی نداشت. وظیفه بود. به آقای مرادی هم سلام برسونین.
ــ مرادی؟ نمی شناسم.
ــ مگه شما از طرف آقای مرادی تشریف نیاوردین؟
ــ نه .