آلبوم تصاویر
پرچم ایران از اول تا کنون
هخامنشیان
کوروش بزرگ
اشکانیان
دوره اساطیری
غزنویان
سلجوقیان
تیموریان
صفویه
پرچم شاه اسماعیل صفوی
شاه طهماسب
افشاریان
نادرشاه افشار
زندیه
قاجاریه
پرچم محمد شاه قاجار
ناصر الدین شاه
پهلوی
جمهوری اسلامی
چهارشنبه 29/10/1389 - 11:45
طنز و سرگرمی
نامهء یک هندی به بیل گیتس!
آقای بیل گیتس عزیز:
این نامه از طرف سینک از پنجاب می باشد.
ما برای خانه یک کامپیوتر خریدیم و مشکلاتی پیدا کردیم که بنده برای توجه شما مطرح می کنم.
1-بعد
از وصل به اینترنت وقتی می خواهیم ایمیل باز کنیم و فرم هات میل را پر می
کنیم در ستون پسوورد تنها چند ستاره ظاهر می شود اما در بقیه ء خانه ها هر
چی تایپ می کنیم ظاهر می شودبا این مشکل فقط در پسوورد مواجه می شویم .
ما
این مسئله رو با فروشنده (سینگ سانتا) چک کردیم و او گفت : هیچ مشکلی در
کیبورد وجود نداردبنابر این ما ایمیل ها رو با پسوورد ******** باز می
کنیم من خواهشمندم این مشکل را شما چک کنید چون ما نمی دانیم پسووردمان چی
هست؟
2-وقتی ما کلید شات داون را فشار می دهیم قادر به وارد کردن هیچ چیزی نیستیم .
3-اینجا یک دگمه ای بنام استارت است ولی دگمه ای بنام استوپ وجود نداردخودتان این را چک کنید.
4-ما
گزینهء "Run"را در منو دیدیم یکی از دوستان ما "run"را کلیک کرد و به
Amritsar! دوید لذا خواهشمندیم این Run را به Sit(نشستن)تغییر دهید تا ما
موقع کلیک کردن بنشینیم.
5-یک مسئلهءمشکوک اینکه آیا در سیستم
روروک(re-scooter) وجود دارد چون من فقط re-cycle""پیدا کردم اما من خودم
یک رورورک در خانه دارم.
6-اینجا یک دگمهءfind""است اما احتمالا
کار نمی کند چون خانم من کلید منزل را گم کرده بود و ما با این دگمه دنبال
کلید گشتیم اما پیدا نکرد.
7-هر شب من بخاطر محافظت ماوس از گربه نمی توانم بخوابم بنابراین پیشنهاد می کنم شما یک سگ برای کشتن گربه فراهم کنید.
8-لطفا
زمانی را که شما پولهای ما رو که از بازی کارتها بردیم می دهید و همچنین
کی خودتون جهت جمع کردن پولهایتان به منزل ما می آیید را تثبیت کنید .
9-بچه
های من میکروسافت "کلمه"(word) را یاد گرفتند و حالا می خواهند میکروسافت
"جمله " را یاد بگیرند بنابراین کی شما آنرا فراهم می کنید؟
با احترامات فراوان
بانتا سینگ
سه شنبه 28/10/1389 - 20:50
داستان و حکایت
مرگ همکار
یکروز وقتى کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگى را در تابلوى اعلانات دیدند که روى آن نوشته شده بود:
دیروز فردى که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشییع جنازه که ساعت 10 در سالن اجتماعات برگزار مىشود دعوت مىکنیم.؟
در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکى از همکارانشان ناراحت مىشدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مىشدند که بدانند کسى که مانع پیشرفت آنها در اداره مىشده که بوده است.
این کنجکاوى، تقریباً تمام کارمندان را ساعت10 به سالن اجتماعات کشاند. رفته رفته که جمعیت زیاد مىشد هیجان هم بالا مىرفت. همه پیش خود فکر مىکردند: ؟این فرد چه کسى بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!؟
کارمندان در صفى قرار گرفتند و یکى یکى نزدیک تابوت مىرفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مىکردند ناگهان خشکشان مىزد و زبانشان بند مىآمد.
آینهاى درون تابوت قرار داده شده بود و هر به درون تابوت نگاه مىکرد، تصویر خود را مىدید. نوشتهاى نیز بدین مضمون در کنار آینه بود:
تنها یک نفر وجود دارد که مىتواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نیست جزء خود شما. شما تنها کسى هستید که مىتوانید زندگىتان را متحوّل کنید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید بر روى شادىها، تصورات و موفقیتهایتان اثر گذار باشید. شما تنها کسى هستید که مىتوانید به خودتان کمک کنید.
زندگى شما وقتى که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگىتان یا محل کارتان تغییر مىکند، دستخوش تغییر نمىشود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغییر مىکند که شما تغییر کنید، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها کسى هستید که مسئول زندگى خودتان مىباشید.
مهمترین رابطهاى که در زندگى مىتوانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
خودتان را امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، غیرممکنها و چیزهاى از دست داده نهراسید. خودتان و واقعیتهاى زندگى خودتان را بسازید.
دنیا مثل آینه است. انعکاس افکارى که فرد قویاً به آنها اعتقاد دارد را به او باز مىگرداند. تفاوتها در روش نگاه کردن به زندگى است.؟
سه شنبه 28/10/1389 - 20:44
داستان و حکایت
یک داستان عجیب لطفا آن را تا انتها بخوانید
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد
چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت :« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد .
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود. .....اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید .
لطفا به من فحش ندید؛ خودمم دارم دنبال اون احمقی که اینو برای من فرستاده می گردم تا حقشو کف دستش بگذارم.
سه شنبه 28/10/1389 - 20:41
محبت و عاطفه
آزمایش یک واکسن جدید!!
سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید
احتیاج یه داوطلب داشت. از میان مراجعین فقط سه نفر
واجد شرایط اعلام شدند:
یک آلمانی ،یک فرانسوی و یک ایرانی
قرار شد با تک تک آنان مصاحبه شود برای انتخاب نهایی
مصاحبه از آلمانی پرسید: برای ایمکار چقدر پول میخواهید؟
او گفت من صد هزار دلار، این را میدهم به زنم که اگر از این واکسن مردم
یا فلج شدم، زنم بی پول نماند.
مصاحبه گر او را مرخص کرد وهمین سوال را از فرانسوی نمود.
او گفت من دویست هزار دلار میگیرم، صدهزار تا برای زنم و صد هزار تا برای معشوقه ام.
وفتی او هم رفت، ایرانی گفت من سیصد هزار دلار می خواهم.
صد هزار تا هم حق حساب شما
صد هزار تاش هم میدیم به آلمانی که واکسن را بهش بزنیم !!!
سه شنبه 28/10/1389 - 20:37
طنز و سرگرمی
انواع بله گفتن عروس ها!
عروس عادی: با اجازه بزرگترها بله (این اصولا مثل بچه آدم بله رو میگه و قال قضیه رو میکنه.)
عروس لوس: بع..........له!
عروس زیادی مؤدب:
با اجازه پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، دایی جون، عمه جون،...، زن عمو
کوچیکه، نوه خاله عمه شکوه، اشکان کوچولو، ... ، مرحوم زن آقاجان بزرگه ،
قدسی خانوم جون ، ... ، ... (این عروس خانوم آخر هم یادش میره بگه بله
واسه همین دوباره از اول شروع میکنه به اجازه گرفتن ... !)
عروس خارج رفته: با پرمیشن گریت ترهای فمیلی ... اُ یس
عروس خجالتی: اوهوم
عروس پاچه ورمالیده: به کوری چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه فک و فامیل این بزغاله (اشاره به داماد) آره.... ( وضعیت داماد کاملا قابل پیش بینی است)
عروس هنرمند:
با اجازه تمامی اساتیدم، استاد رخشان بنی اعتماد، استاد مسعود کیمیایی،
...، اساتید برجسته تاتر، استاد رفیعی، ... ، مرحوم نعمت ا.. گرجی ، شیر
علی قصاب هنرمند، روح پر فتوه مرحومه مغفوره مرلین مونرو، مرحوم مارلین
دیتریش، مرحوم مغفور گری گوری پک و ... آری می پذیرم که به پای این اتللوی
خبیث بسوزم چو پروانه بر سر آتش ...
عروس داش مشتی: با اجزه بروبکس مُجلی نیست من که پایه ام ...
عروس زیادی مؤمن و معتقد:
بسم ا.. الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین ... اعوذ با... من
شیطان رجیم یس و القرآن الحکیم .... الی آخر .... ( و در آخر ) نعم
عروس فمنیست:
یعنی چی؟! چه معنی داره همش ما بگیم بله ... چقدر زن باید تو سری خور باشه
چرا همش از ما سؤال می پرسن ! ... یه بار هم از این مجسمه بلاهت (اشاره به
داماد) بپرسین ... (اصولا این قوم فمنیست جنبه ندارن که بهشون احترام
بذارن و یه چیزی ازشون بپرسن ... فقط باید زد تو سرشون و بهشون گفت همینه
که هست می خوای بخواه نمی خوای هم به درک)
سه شنبه 28/10/1389 - 20:35
طنز و سرگرمی
وصیت نامه!
یادتان باشد اگر مُردم عزاداری کنید
بر سر و صورت بکوبید و خود آزاری کنید
آبروها برده اید از من در ایام حیا ت
لا أقل حا لا که مردم آبرو داری کنید
من که می دانم در آنجاتان عروسی ها به پاست !
لا أقل در مجلس ختمم کمی زاری کنید
می کنم تقدیمتان متن وصیت نامه را
تا پس از اجراش احساس سبکباری کنید
اول اینکه در شب هفت و چهل هنگام شام
باید از آوردن اولاد خود داری کنید
شام ختم دوستانم هیچ تعریفی نداشت
ران و سینه ی مرغ ما را خوب سوخاری کنید
وای اگر گردو نباشد لای خرماهای من !
فکر خرما و خطیب و مسجد و قاری کنید
ثا نیاً مشکی بپوشید و چهل شب ریش را
تا به زانو هم اگر آمد پرستاری کنید
از وصا ل تیغ و صورت ما معّذب می شویم
فوق فوقش ریش را یک ذرّه ستاری کنید
ثا لثاً حج و نماز و روزه ی سی سا ل را
باید از شیخی برای من خریداری کنید
رابعاً یک عده بازاری طلب کار منند
باید از بازاریان اعلام بیزاری کنید
البته اول بپردازید اقساط مرا
بعد از آن اعلام بیزاری ز بازاری کنید
خامساً از شعرهای من کسی حظّی نبرد
مردم کج ذوق را در فهم آن یاری کنید
یکدگر را از چه رو جر می دهید ای دوستان؟
بر سر نعشم نباید نا بهنجاری کنید
من به کل ّ مردم ایران تعلّق داشتم
پس برایم چا له ای مرغوب حفاری کنید
بوی گند لاشه ام پیچید در گوش فلک
شاعرم برگ چغندر نیستم کاری کنید
شستشوی مرده آن هم پیش چشم دیگران؟
وای اگر با نعش من اینگونه رفتاری کنید
شیخ فضل الله نوری را به دار آویختید
لا أقل از نوری شاعر هواداری کنید
من نمی خواهم خیابانی به نام من کنند
نام ما را روی سنگ قبر حجاری کنید
اعتماد کاملی دارم به زن اما شما
نشنوم با همسرم یک لحظه غمخواری کنید
از فشار قبر می ترسم سپیدی کفن
زرد گردد رنگ آن را کا ش زنگاری کنید
مثل سگ می ترسم از کنکور تشریحی مرگ
ای نکیر و منکر شبکار عیّاری کنید
مرگ در راه است ای دختر پسرهای جوان
قبل هرگونه تماسی صیغه ای جاری کنید
با زبان خونچکان داس ، عزرائیل گفت :
روح را باید برای مرگ پرواری کنید
عرضمان را درز می گیریم با این توصیه
ملت در صحنه استکبارآزاری کنید!
سه شنبه 28/10/1389 - 20:33
طنز و سرگرمی
1- سیبیل
2- گردن کلفت
3- شکم در حد حاجی بازاری
4- کلاه شاپو
5- تسبیح شامقصود اصل
6- یک ماشین: حداقل پژو جیالایکس
البته لازم به ذکره که قبلا این نکات 10تا بوده:
7- غیرت
8- مرام و معرفت
9- لوطی گری
10- صفا و صمیمیت و عقش (عشق)
که
الان، در حال حاضر به خاطر رفاه حال دوستان عزیز، چندتا از این شروط دست و
پاگیر رو حذف کردیم تا این شرایط در همه قابل استفاده باشه
سه شنبه 28/10/1389 - 20:27
طنز و سرگرمی
- چرا مردها دارای وجدان پاکی هستند؟
به این دلیل که هیچ گاه از آن استفاده نمی کنند
2- چرا مردها همیشه خوشحالند؟
چون آدم های بی خیال فقط می خندند
3- چرا روانکاوی مردها خیلی سریع تر نسبت به خانم ها انجام می پذیرد؟
زیرا هنگامیکه زمان بازگشت به دوران کودکی فرا می رسد، مردها همان جا قرار دارند
4- اگر یک مرد و یک زن با هم از یک ساختمان 10 طبقه به پایین بیفتند کدامیک زودتر به زمین میرسد؟
خانم، چرا که آقا راه را گم می کند
5- شباهت آقایون با آگهی های بازرگانی چیست؟
شما نمی توانید یک کلمه از حرف های آنها را باور کنید و هیچ چیز برای زمانی بیش از 60 ثانیه دوام نمی آورد
6- ورزش کنار دریای آقایون چیست؟
هر موقع خانمی را در بیکینی می بینند شکم هایشان را تو می دهند
7- به یک مرد با نصف مغز چه می گویند؟
با استعداد
8- فرق بین نرخ اوراق بهادار با مردها در چیست؟
نرخ اوراق بهادار رشد می کند
9- خدا بعد از خلق مرد ها چه گفت؟
من می تونم کارمو بهتر از این انجام بدم
10- 2 دلیلی که مردها به مسائل کاری خود فکر نمی کنند
1- فکری ندارند 2- کاری ندارند
11- در آمریکا به یک مرد باهوش و با استعداد چه می گویند؟
توریست
12- اگر آقایون هم باردار می شدند آنوقت
خدمات پزشکی در مغازه های خواروبار فروشی هم ارائه می شد
13- آیا شنیده اید که مردی مدال طلای المپیک را از آن خود ساخت؟
او بعدا آنرا برنز رنگ کرد
14- یک وضعیت غیر قابل کنترل چیست؟
144 مرد در یک اتاق
15- برای درست کردن پاپ کُرن به چند مرد نیاز است؟
3 تا، یک نفر ماهیتابه را بر روی گاز نگه میدارد و دو نفر دیگر گاز را تکان میدهند تا گرما به تمام سطح ماهیتابه برسد
16- آقایون لباس هایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟
""کثیف"" و "" کثیف اما قابل پوشیدن""
17- تنها یک مرد می تواند یک ماشین ارزان قیمت 2 میلیون تومانی بخرد و
یک سیستم صوتی 4 میلیون تومانی بر روی آن نصب کند
18- زمان با ارزش مردها در کنار همسرانشان چگونه می گذرد؟
ملافه را روی سرشان می کشند و می گویند ""تو خیلی نازی عزیزم""
19- یک خانم 35 ساله به بچه دار شدن فکر می کند، یک مرد 35 ساله به چیزی فکر می کند؟
به قرار گذاشتن با بچه ها
20- شما به مردی که همه چیز دارد چه میدهید؟
زنی که به او نشان دهد چگونه می تواند از آنها استفاده کند
21- چرا عنکبوت های سیاه پس از جفت گیری، جفت خود را می کشند؟
به این خاطر که می خواهند قبل از شروع خرخر جلوی آنرا بگیرند
22- چرا مردان تنها در نیمی از زندگی خود با بحران مواجه هستند؟
زیرا آنها در تمام طول زندگی خود در دوران نوجوانی به سر می برند
23- آینده نگری یک مرد چگونه مشخص می شود؟
به جای یک بطری 2 بطری مشروب بخرد
24- رفتن به بار مجردها چه فرقی با رفتن به سیرک دارد؟
در سیرک کسی صحبت نمی کند
25- چرا مردها به دنبال خانمهایی هستند که هیچ گاه قصد ازدواج با آنها را ندارند؟
به همان دلیلی که آدمها ماشینی را دنبال می کنند که هیچ گاه نمی توانند در آن رانندگی کنند
26- شما با مرد مجردی که تصور می کند بهترین هدیه خدا نصیب او شده چه می کنید؟
او را مبادله می کنیم
27- چرا آقایون مجرد جذب خانم های با هوش می شوند؟
دو چیز مخالف نسبت به هم کشش دارند
28- شباهت آقایون با ماشین چمن زنی در چیست؟
هر دو خیلی سخت به کار می افتند، در هنگام کار سر و صدای زیاد ایجاد می
کنند و حتی نیمی از وقت را هم نمی توانند به درستی کار کنند
29- فرق یک شوهر جدید با یک هاپوی جدید در چیست؟
بعد از یک سال هاپو هنوز هم از دیدن شما به هیجان می آید
30- نازکترین کتاب دنیا چه نام دارد؟
چیزهایی که مردان در مورد زنان می دانند
سه شنبه 28/10/1389 - 20:26
طنز و سرگرمی
...كفش هایم كو؟!
دم در چیزی نیست.
لنگه ی كفش من این جاها بود!
زیر اندیشه ی این جا كفشی!
مادرم شاید این جا دیشب
كفش خندان مرا، برده باشد به اتاق
كه كسی پا نتپاند در آن
هیچ جا اثر از كفشم نیست
نازنین كفش مرا درك كنید
كفش من كفشی بود
كفشستان!
و به اندازه ی انگشتانم معنی داشت...
پای غمگین من احساس عجیبی دارد
شصت پای من از این غصه ورم خواهد كرد
شصت پایم به شكاف سر كفش، عادت داشت...!
نبض جیبم امروز
تندتر می زند از قلب خروسی كه در اندوه غروب
كوپن مرغش باطل بشود .....
جیب من از غم فقدان هزار و صدو هشتاد و سه چوق
كه پی كفش، به كفاش محل خواهد داد
«خواب در چشم ترش می شكند.»
كفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود
«یاد باد آن نهانش نظری با ما بود»
دوستان! كفش پریشان مرا كشف كنید!
كفش من می فهمید كه كجا باید رفت
كه كجا باید خندید.
كفش من له می شد گاهی
زیر كفش حسن و جعفر و عباس و علی
توی صف های دراز
من در كله ی صبح، پی كفشم هستم
تا كنم پای در آن
كه به آن «نانوایی» می گویند!
شاید آن جا بتوان،نان صبحانه ی فرزندان را
توی صف پیدا كرد
باید الان بروم....اما نه!
كفش هایم نیست! كفش هایم...كو؟!
دوشنبه 27/10/1389 - 21:57