• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 89
تعداد نظرات : 33
زمان آخرین مطلب : 5708روز قبل
دانستنی های علمی

دیگه یواش یواش بهار اومد

طبیعت داره تغییر می کنه

آهای شمایی که بداخلاقین تو این سال نو سعی کنید اخلاقتونو تغییر بدین

آهای شمایی که کینه دارین به این شب عیدی قسم کینه رو بزارین کنار

سال خوبی رو براتون آرزو می کنم

جمعه 30/12/1387 - 12:31
محبت و عاطفه

 

 

چهار شمع به آرامی می سوختند" محیط آن قدر ساكت بود كه می شد صدای صحبت آنها را شنید.اولین شمع گفت:"من صلح هستم هیچ كس نمی تواند من را همیشه روشن نگه دارد.فكر می كنم به زودی خاموش شوم".هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود كه شعله آن كم و بعد خاموش شد.

شمع دوم گفت:" من ایمان هستم واقعا انگار كسی به من نیازی ندارد.برای همین دیگر رغبتی ندارم كه بیشتر از این روشن بمانم ."حرف شمع ایمان كه تمام شد نسیم ملایمی وزیر و آن را خاموش كرد.

وقتی نوبت شمع به سومین شمع رسید :گفت "من عشق هستم.قدرت و توانایی آن را ندارم كه روشن بمان  چون مردم من را به كناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند.آنها حتی فراموش كرده اند كه به نزدیك ترین كسان خود محبت كنند و عشق بورزند." شمع عشق بی درنگ خاموش شد.

كودكی وارد اناق شد و دید كه سه شمع دیگر نمی سوزند.گفت:"شماها كه می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید پس چرا دیگر نمی سوزید؟" چهارمین شمع گفت:"نگران نباش.تا وقتی من روشن هستم به كمك هم می توانیم شمع های دیگر را روشن كنیم.من امید هستم."

چشمان كودك درخشید .شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن كرد

پنج شنبه 15/12/1387 - 12:14
دانستنی های علمی

بستنی ساده

پسر بچه ای وارد یك بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست.پیشخدمت یك لیوان آب برایش اورد.پسر پرسید: یك بستنی میوه ای چند است ؟پیشخدمت جواب داد ۵۰سنت پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شماردن كرد.بعد پرسید: یك بستنی ساده چقدر است؟ در همین حین تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند.پیشخدمت با عصبانیت جواب داد :۳۵ سنت پس روباره سكه هایش راشمرد و گفت: لطفا یك بستنی ساده پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال كار خود رفت.

وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچهدید حیرت كرد .پسر بچه در كنار ظرف خالی بستنی ۲ سكه ۵ سنتی و ۱ سنتی برای انعام پیشخدمت گذاشته بود

پنج شنبه 15/12/1387 - 12:10
محبت و عاطفه

زمانی فرا می رسد که به عشق رسیده ای و زمانی فرا می رسد که به ورای عشق می رسی..
زمانی فرا می رسد که پیوند می یابی واز این پیوند لذت می بری .و زمانی خواهد رسید که تنهایی و از زیبایی تنها بودن لذت می بری
..
آری هر چیزی و هر زمانی زیباست

پنج شنبه 15/12/1387 - 12:7
محبت و عاطفه

خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن

خداحافظ گل پونه .گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه
یكی با چشمای نازش دل كوچیكمو لرزوند

یكی با دست ناپاكش گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو
خداحافظ گل مریم .گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو كه بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی

تو این رویای سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم
خداحافظ گل پونه . كه بارونی نمی تونی
...طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ .....!

 

پنج شنبه 15/12/1387 - 12:3
محبت و عاطفه

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد...

وسعت تنهائیم را حس نکرد...

در میان خنده های تلخ من...

گریه پنهانیم را حس نکرد...

در هجوم لحظه های بی کسی...

درد بی کس ماندنم را حس نکرد...

آن که با آغاز من مانوس بود...

لحظه پایانیم را حس نکرد...

پنج شنبه 15/12/1387 - 11:58
دانستنی های علمی
شهادت امام حسن مجتبی(ع) و امام رضا(ع) را به تمام شیعیان تسلیت عرض می نماییم
سه شنبه 6/12/1387 - 10:30
شعر و قطعات ادبی

روزگار غریبی ست نازنین.
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر فروران می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی ست نازنین.
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.
آنک قصابانند
بر گذر گاه مستقر
با کنده و ساطوری خون آلود.
روزگار غریبی ست نازنین.
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد.
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست نازنین.
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته ست.
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد.
جمعه 2/12/1387 - 11:6
شعر و قطعات ادبی

به هنگامی که نور آذرخش
 آن بیشه را
 از سایه عریان کرد
و باران خواب پر آب گیاهان را
 به دشت آفتابی برد
 و باد صبحگاهان
 شاخ پر پیچ گوزنان را
به عطر دشتها آمیخت
در آن خاموش که تاریک گه روشن
نگر آنجا چه می بینی ؟
شهیدی یا نه ؟
روح لاله ای در پیکر مردی
تجلی کرده
 از ایینه ی بیداری و دیدار
 در آن باران و در آن میغ تر دامن
 نگر آنجا چه می بینی ؟
درون روستای خواب
 درختان فلج و بیمار و
 آن طفلان خردینک
گرسنه زیر بار کار
و مردانی که با دستان خود
 سازند پیش چشم خود دیوار
و بالاتر و بالاتر
 تو در آن سوی آن دیوار آبستن
نگر آنجا چه می بینی ؟

دکتر شفیعی کدکنی

جمعه 2/12/1387 - 11:4
محبت و عاطفه
می خواهم امشب از ماه قول بگیرم

                 كه هر وقت دلم برایت تنگ شد

              در دایره حضورش تو را به من نشان دهد

          می خواهم امشب با رازقی ها عهد ببندم

              هر وقت دلم هوای تو را كرد

            عطر حظور مهربان تو را با من هم قسمت كنند

         می خواهم امشب با دریای خاطره ها قرار بگذارم

               كه هروقت امواج پر تلاطم یادها خواستند

                     قایق احساس مرا بشكنند

                  دست امید و آرزوی تو مرا نجات دهد

              می خواهم امشب با تمام قلب هایی 

             كه احساس مرا می فهمند و می شنوند

پیمان ببندم كه هر وقت صدای قلب بی قرار م را هم شنیدند

عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند....

جمعه 2/12/1387 - 11:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته