• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2747
تعداد نظرات : 413
زمان آخرین مطلب : 4382روز قبل
دعا و زیارت
و نیز در الدّرالمنثور است كه حاكم در تاریخ خود و ابن مردویه و دیلمى از انس روایت كرده اند كه گفت : رسول خدا آیه (ذلك لیعلم انى لم اخنه بالغیب ) را قرائت كرده و فرمودند: وقتى یوسف این حرف را زد جبرئیل به او گفت : اى یوسف یادت مى آید كه تو نیز قصد زلیخا را كردى ؟ یوسف گفت : (و ما ابرى ء نفسى ).
مؤ لف : این معنا در روایات متعددى قریب بهم نقل شده ، از آن جمله روایت ابن عباس است كه وقتى یوسف این حرف را زد جبرئیل به او طعنه زد و گفت :
(آرى خیانت نكردى حتى آن موقعى كه قصد اورا كردى ) و روایت حكیم بن جابر است كه دارد: جبرئیل گفت : (آرى خیانت نكردى حتى آن موقعى كه بند شلوار را باز كردى )
، و همچنین نظیر آن ، روایات دیگرى از مجاهد و قتاده و عكرمه و ضحاك و ابن زید و سدى و حسن و ابن جریح و ابى صالح و غیر ایشان آمده .
و ما در بیان سابق گذراندیم كه این روایات از روایات جعلى است كه مخالف با صریح قرآن است ، آرى حاشا بر مقام یوسف صدیق اینكه در گفتار
(لم اخنه بالغیب )
دروغ گفته و آنگاه بعد از طعنه جبرئیل دروغ خود را اصلاح كرده باشد.
زمخشرى در كشاف گفته : هرزه سرایان روایاتى جعلى بهم بافته و چنین پنداشته اند كه وقتى یوسف گفت :
(لم اخنه بالغیب ) جبرئیل گفت : (آرى و نه آنوقت كه قصد او كردى )
و خود زلیخا گفت : آرى و نه آن موقع كه بند زیر جامه ات را باز كردى . و این هرزه سرائیها بخاطر آن است كه اینان نه تنها از بهتان بستن بخدا و رسولش باكى ندارند بلكه در این عمل با یكدیگر كورس و مسابقه مى گذاشتند.
و در تفسیر عیاشى از سماعه نقل كرده كه گفت : من از او سؤ ال كردم كه مقصود از
(ربك ) در جمله (برگرد بسوى صاحب و خدایت ) كیست ؟ فرمود: مقصود عزیز است
سه شنبه 2/4/1388 - 0:48
دعا و زیارت
و در الدّرالمنثور است كه فاریابى و ابن جریر و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردویه به چند طریق از ابن عباس روایت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) فرمود: من از صبر و بزرگوارى برادرم یوسف در عجبم ، خدا او را بیامرزد، براى اینكه فرستادند نزد او تا درباره خواب پادشاه نظر دهد (و او هم بدون هیچ قید و شرطى نظر داد) و حال آنكه اگر من جاى او بودم نظر نمى دادم مگر بشرطى كه مرا از زندان بیرون بیاورند، و نیز از صبر و بزرگوارى او در عجبم از آنكه از ناحیه پادشاه آمدند تا از زندان بیرونش كنند باز هم بیرون نرفت تا آنكه بى گناهى خود را اثبات كرد، و حال آنكه اگر من بودم بى درنگ بسوى در زندان مى دویدم ، ولى او مى خواست بى گناهى خود را اثبات كند خدایش بیامرزد.
مؤ لف : این معنا بطریق دیگرى نیز روایت شده ، و از طرق اهل بیت (علیهم السلام ) هم روایتى آمده كه عیاشى آنرا در تفسیر خود از ابان از محمد بن مسلم از یكى از دو امام - امام باقر و یا امام صادق (علیه السّلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ) فرمود اگر من جاى یوسف بودم در آن موقع كه فرستاده پادشاه نزدش آمد تا خواب وى را تعبیر كند تعبیر نمى كردم مگر بشرطى كه مرا از زندان خلاص كند و من از صبر یوسف در برابر كید همسر پادشاه در عجبم كه تا چه اندازه صبر كرد تا سرانجام خداوند بى گناهیش را ظاهر ساخت .
مؤ لف : این روایت نبوى - كه هم بطرق اهل سنت و هم بطرق اهل بیت (علیهم السلام ) نقل شده - خالى از اشكال نیست ، زیرا در آن یكى از دو محذور هست ، یا طعن و عیبجویى از یوسف و یا طعن بر خود رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله و سلم ).
طعن بر یوسف به اینكه بگوییم در توسل و چاره جویى براى نجات از زندان ، تدبیر خوبى بكار نبرده ، و حال آنكه بهترین تدبیر همان تدبیرى بود كه او بكار برد، چون آن جناب هدفش صرف بیرون آمدن از زندان نبود، زیرا همسر عزیز و همچنین زنان اشراف مصر از خدا مى خواستند او نسبت به خواست و هواى دل آنان موافقت كند، و ایشان بى درنگ آزادش سازند، و اصلا اگر موافقت مى كرد به زندان نمى افتاد، به زندانش انداختند تا مجبور به موافقتش كنند، و او در چنین محیطى از خدا خواست تا به زندان بیفتد و گفت :
(رب السجن احب الى مما یدعوننى الیه )
بلكه خواست او این بود كه اگر بیرون مى آید در جو و محیطى قرار گیرد كه دیگر آن پیشنهادهاى نامشروع به او نشود و نیز محیط بر بى گناهى او در زندانى شدنش واقف گردد، و در درجه سوم وقتى بیرون مى آید باز بصورت یك غلام درنیاید، بلكه در رتبه اى قرار گیرد كه لایق شانش باشد.
و لذا نخست در همان زندان به دنبال رویاى پادشاه وظیفه اى را كه یك نفر زمامدار نسبت به ارزاق رعیت و حفظ و نگهدارى آن دارد بیان نمود، و بدین وسیله زمینه اى فراهم كرد كه شاه بگوید
(ائتونى به - او را نزد من آرید) و در درجه دوم وقتى آمدند و گفتند كه برخیز تا از زندان بیرون و به نزد پادشاه رویم ، امتناع ورزید، و بیرون آمدن خود را مشروط بر این كرد كه شاه میان او و زنان اشرافى مصر به عدل و داد حكم كند، و با این عمل زمینه اى چید كه نتیجه اش آن شد كه شاه بگوید: (ائتونى به استخلصه لنفسى - او را نزد من آرید تا از مقربان خود قرارش دهم )
حال آیا چنین تدبیرى قابل طعن است ؟ و یا آنكه بهترین تدبیرى است كه براى رسیدن به عزّت ، و نجات از بردگى و رسیدن به مقام عزیزى مصر و گسترش دادن عدل و احسان در زمین ممكن است تصوّر شود؟ قطعا بهترین تدبیر است كه علاوه بر آن آثار، این نتیجه را هم داشت كه پادشاه وكرسى نشینان او در خلال این آمد و شدها، به صبر و عزم آهنین و تحمّل طاقت فرساى او در راه حق و نیز به علم فراوان و حكم قاطع و محكم وى پى بردند.
و اما طعن بر رسول خدا به اینكه بگوییم آن جناب فرموده باشد اگر من جاى یوسف بودم بقدر او صبر نمى كردم . با اینكه گفتیم در این صبر وحق با یوسف بود، و آیا نسبت دادن چنین كلامى به آن جناب معنایش اعتراف به این نیست كه یكى از خصوصیات پیغمبر اكرم این است كه نمى توانست در مواردى كه صبر واجب و لازم است صبر كند؟! چرا معنایش همین است و حاشا بر آن جناب كه مردم را به چنین صبرى توصیه كند و خودش از انجام آن عاجز باشد، و چگونه عاجز بود و حال آنكه قبل از هجرتش و همچنین بعد از آن در راه خدا و در برابر اذیت ها و شكنجه هاى مردم آنچنان صبر كرد كه خداى تعالى به مثل آیه
(و انك لعلى خلق عظیم ) ثنا خوانیش كرد.
سه شنبه 2/4/1388 - 0:48
دعا و زیارت
در تفسیر قمى آمده كه : پادشاه ، خوابى دید و به وزراى خود چنین نقل كرد كه : من در خواب دیدم هفت گاو چاق را كه هفت گاو لاغر آنها را مى خوردند، و نیز هفت سنبله سبز و سنبله هاى خشك دیگرى دیدم - امام صادق (علیه السّلام ) جمله سبع سنبلات را سبع سنابل قرائت نمودند. - آنگاه به وزراى خود گفت كه : اى بزرگان مملكت ! اگر از تعبیر خواب سررشته دارید مرا در رویایم نظر دهید، لیكن كسى معنا و تاءویل رویاى او را ندانست .
(و قال الذى نجا منهما و ادكر بعد امه ) یكى از دو تن یار زندانى یوسف كه نجات یافته بود و آن روز بالاى سر پادشاه ایستاده بود بعد از مدتى بیاد رویاى خود افتاد كه در زندان دیده بود و گفت (انا انبئكم بتاءویله فارسلون ) من شما را از تعبیر این خواب خبر مى دهم اینك مرا بفرستید، (او را مرخص كردند تا) به نزد یوسف آمد و گفت : (ایها الصدیق افتنا فى سبع بقرات سمان یاكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر یابسات ) یوسف در پاسخش گفت : (تزرعون سبع سنین دابا فما حصدتم فذروه فى سنبله الا قلیلا مما تاكلون ) یعنى هفت سال پى در پى بكارید و آنچه درو كردید در خوشه بگذارید و مصرف نكنید مگر اندكى كه مى خورید خرمن كرده مى كوبید، چون اگر همه را بكوبید، تا هفت سال نمى ماند، بخلاف اینكه در سنبله بماند كه در این مدت آفتى نمى بیند، آنگاه هفت سال دیگر بعد از آن مى رسد كه سالهاى سختى خواهد بود، و در آن مدت آنچه كه براى ایشان در سالهاى گذشته ذخیره كرده اید به مصرف مى رسانید، امام صادق (علیه السّلام ) فرموده : آیه به جاى (ما قدمتم ) به صورت (ما قربتم )
نازل شده بود، سپس بعد از آن چند سال ، سالى فرا مى رسد كه مردم در آن یارى مى شوند، و در آن باران بر آنان مى بارد.
امام (علیه السّلام ) فرمود: مردى نزد على امیرالمومنین (علیه السّلام ) كلمه
(یعصرون ) را به بناى معلوم و مبنى بر فاعل قرائت كرد، حضرت فرمود: واى بر تو چه چیز را مى فشرند، آب انگور را براى شراب ؟ مرد عرض كرد: یا امیر المومنین پس چگونه قرائت كنم ؟ فرمود: آیه بصورت (یعصرون ) به بناى مجهول و مبنى بر مفعول نازل شده ، و معنایش این است كه در آن سال و بعد از سالهاى قحطى باران داده مى شوند، به دلیل اینكه در جاى دیگر قرآن فرموده : (و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا)
.
فرستاده یوسف نزد پادشاه برگشته پیغام و دستور العمل را براى او باز گفت ، پادشاه گفت او را نزد من آرید، فرستاده اش نزد یوسف آمده از او خواست كه به دربار مصر بیاید، (یوسف ) گفت بسوى صاحبت برگرد و از او بپرس داستان زنانى كه دستهاى خود را پاره كردند چه بود؟ كه همانا پروردگار من به كید ایشان عالم است .
پادشاه ، زنان نامبرده را در یكجا جمع كرده پرسید جریان شما در آن روزها كه با یوسف و بر خلاف میل او مراوده مى كردید چگونه بود؟ گفتند خدا منزه است كه ما كمترین عیب و عمل زشتى از او ندیدیم . همسر عزیز گفت : الان حق روشن و برملا گردید، آرى من با او و برخلاف میل او مراوده داشتم ، و او از راستگویان است ، و این را بدان جهت گفتم كه او بداند من در غیابش خیانتش نكردم ، و اینكه خدا كید خیانتكاران را هدایت نمى كند - و معناى این جمله از كلمات زلیخا این است كه این اعتراف را بدان سبب كردم تا یوسف بداند این بار مانند سابق بر علیه او دروغ نگفتم -، سپس اضافه كرد: من نفس خود را تبرئه نمى كنم زیرا نفس وادارنده به زشتیهاست ، مگر آنكه پروردگارم رحم كند.
آنگاه پادشاه گفت : او را نزد من آرید تا او را از نزدیكان خود قرار دهم ، پس وقتى نگاهش به یوسف افتاد گفت : تو امروز نزد ما داراى مكانت و منزلتى ، و نزد ما امین مى باشى ، هر حاجتى دارى بگو. یوسف گفت : مرا بر خزانه هاى زمین بگمار كه من نگهبان و دانایم ، یعنى مرا بر كندوها و انبارهاى آذوقه بگمار. او هم یوسف را مصدر آن كار كرد، و همین است مقصود از اینكه فرمود:
(و كذلك مكنا لیوسف فى الارض یتبوء منها حیث یشاء)
.
مؤ لف : اینكه صاحب تفسیر قمى گفتند كه امام صادق
(سبع سنابل )
قرائت كرده منافى با روایت عیاشى است كه از ابن ابى یعفور از آنجناب نقل كرده كه سبع سنبلات ، قرائت كرده اند البته این به نقلى است كه تفسیر برهان از عیاشى كرده ، و گرنه در نسخه چاپى خود عیاشى نیز سبع سنابل آمده .
و اینكه گفت امام فرمود: آیه بصورت
(ما قربتم ) نازل شده مقصود این است كه (ما قدمتم ) بحسب تنزیل به معناى تقریب است ، و اینكه فرمود: آیه بصورت (و فیه یعصرون )، به بناى مجهول و مبنى بر مفعول نازل شده و معنایش این است كه مردم در آن سال باران داده مى شوند، دلالت دارد بر اینكه آن جناب كلمه (یغاث ) را از ماده غوث به معناى یارى گرفته نه از ماده غیث كه به معناى باران است ، و این معنا را عیاشى نیز در تفسیر خود از على ابن معمر از پدرش از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده است و اینكه فرمود: معناى این جمله از كلمات زلیخا این است كه این اعتراف را بدان سبب كردم ... ظاهر این است كه امام (علیه السّلام ) جمله (ذلك لیعلم انى لم اخنه بالغیب ... ان ربى غفور رحیم ) را از كلام همسر عزیز دانسته . و خواننده محترم بیانى را كه در این خصوص گذراندیم بخاطر دارد.
سه شنبه 2/4/1388 - 0:47
دعا و زیارت
و اما اینكه گفتیم بعضى از مفسرین دو آیه مورد بحث ، یعنى (ذلك لیعلم انى لم اخنه ...)، را تتمه كلام همسر عزیز دانسته اند و وعده دادیم كه بزودى اشكال آنرا ایراد كنیم اینك مى گوئیم : بنا به گفته ایشان معناى دو آیه مذكور چنین مى شود كه همسر عزیز بعد از آنكه به گناه خود اعتراف نموده به راستگویى یوسف گواهى داد و گفت : (ذلك ) این اعترافم بر اینكه من او را مراوده كردم ، و این شهادتم بر اینكه او از راستگویانست براى این بود: (لیعلم ) تا یوسف وقتى اعتراف و شهادت مرا بشنود بداند كه من در غیاب او به او خیانت نكردم ، بلكه اعتراف نمودم كه مساءله مراوده از ناحیه من بود، و او از راستگویانست و (ان اللّه لا یهدى كید الخائنین ) و خدا كید خیانتكاران را هدایت نمى كند همچنانكه كید مرا كه مراوده و به زندان افكندن او بود هدایت نكرد، و سرانجام پس از چند سال زندانى شدن راستگویى و پاكدامنى او را برملا، و خیانت مرا نزد پادشاه و درباریانش افشاء و مرا رسوا نمود، همچنانكه كید سایر زنان اشراف را هم هدایت نكرد.
و من هرگز نفس خود را تبرئه نمى كنم ، زیرا این من بودم كه او را بزندان افكندم تا شاید بدین وسیله او را مجبور كنم كه به خواسته من تن در دهد، آرى
(ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى غفور رحیم )
.
و اما وجه اشكال آن ، این است كه : این تفسیر بسیار سخیف و نادرست است زیرا اولا اگر كلام ، كلام همسر عزیز مى بود جا داشت كه در جمله
(ذلك لیعلم انى لم اخنه بالغیب ) بگوید: (و لیعلم انى لم اخنه بالغیب ) (به صیغه امر) زیرا اگر این جمله عنوان شهادت و اعتراف زلیخا باشد و به غیر صورت امر گفته باشد معنایش این مى شود: (ذلك )
یعنى این اعتراف و شهادت من براى این بود كه یوسف بداند من اعتراف نموده و به پاكى او شهادت دادم ، پس بر خواننده پوشیده نیست كه این كلام كلامى است خالى از فایده .
بخلاف اینكه اگر مى گفت :
(و لیعلم )
(به صیغه امر) یعنى باید بداند كه من در غیاب او به گناه خود اعتراف و به پاكى او شهادت دادم .
علاوه بر این لازمه این تفسیر این است كه معناى اعتراف و شهادت باطل شود، چون اعتراف و شهادت وقتى دلیل بر واقع مى گردد، و طهارت واقعى یوسف را مى رساند كه منظور از آن بیان حقیقت و اظهار حق باشد، نه اینكه یوسف بفهمد و از رفتار او در غیابش ‍ خوشش آید.
و اگر جمله مذكور عنوان شهادت و اعتراف نباشد بلكه عنوان اعمالى باشد كه همسر عزیز در طول مدت زندانى یوسف انجام داده ، و معنایش این باشد كه من براى این شهادت دادم و اعتراف كردم كه یوسف بداند در طول مدت زندانیش به او خیانت نكردم ، در این صورت كلامى خواهد بود هم دروغ محض و هم بى ربط، زیرا او در این مدت به وى خیانت كرده بود، چه خیانتى بالاتر از این كه نقشه چینى كرد تا او را بدون هیچ گناهى به زندان افكند علاوه بر اینكه شهادت و اعترافش به هیچ وجهى از وجوه دلالتى بر خیانت نكردنش ندارد، همچنانكه از نظر خواننده نیز پوشیده نیست .
ثانیا اگر آیه مورد بحث كلام همسر عزیز بود معنا نداشت به یوسف یاد دهد كه خدا كید خائنان را رهبرى نمى كند، با اینكه یوسف این معنا را در روز اول كه وى بناى مراوده را با او گذاشت خاطرنشانش كرده و گفته بود:
(انه لا یفلح الظالمون )
.
ثالثا در این صورت جمله
(و ما ابرى ء نفسى - من نفس خود را تبرئه نمى كنم - چون من او را با نقشه ها و كید خودم به زندان افكندم ) - با جمله (لم اخنه بالغیب )
منافات دارد، و این نیز بر خواننده پوشیده نیست .
آیه
(ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى غفور رحیم )
از آنجایى كه مشتمل بر معارف جلیله اى از توحید است احتمال نمى رود كلام زنى بت پرست و مالامال از هوى و هوس بوده باشد.
بعضى دیگر از مفسرین وجه دیگرى در معناى دو آیه مورد بحث گفته اند و آن اینكه ضمیر در
(لیعلم ) و در (لم اخنه )
، به عزیز كه همسر زلیخا است برمى گردد، گویا زلیخا پس از اعتراف خود و شهادتش به پاكى یوسف گفته است : اینها كه گفتم براى این بود كه همسرم بداند من در غیاب او در خلوتهایى كه با یوسف داشتم خیانتى به او نكردم ، و خلاصه عمل منافى با عفتى از من سر نزد، و تمامى ماجرا این بود كه من با یوسف معاشقه كردم او هم عصمت خود را حفظ كرد و از نزدیكى با من امتناع ورزید، و در نتیجه عرض و ناموس شوهر من محفوظ ماند، و من اگر یوسف را از گناه تبرئه كردم براى این بود كه این محفوظ ماندن ناموس من از ناحیه او بود نه از ناحیه من ، و من نفس خود را تبرئه نمى كنم زیرا نفس آدمى اماره به زشتیها است مگر آنكه پروردگار من رحم كند.
اشكال این وجه هم این است كه اگر كلام مورد بحث گفتار همسر عزیز بود، و منظور این بود كه دل شوهرش را بدست آورد، و هر سوء ظن و تردیدى را از دل او پاك سازد، با گفتن این حرف نتیجه به عكس مى گرفت ، زیرا جمله
(الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین )
در افاده اینكه او به یوسف عشق مى ورزیده یقین آور است ، و لیكن گفتن اینكه یوسف امتناع ورزید یقین آور نیست زیرا همسرش ممكن است پیش خود خیال كند كه او این حرف را براى دلخوشى من مى زند، و مى خواهد سوء ظن مرا از بین ببرد، و حاصل آنكه اعتراف و شهادت اگر از همسر عزیز مى بود غرضش رفع سوء ظن شوهر بود، در صورتى كه نه تنها سوء ظن او را رفع نمى كند بلكه او را دل چركین تر هم مى سازد.
بعلاوه ، بنابراین معناى جمله (و ما ابرى ء نفسى ...)، تكرار همان جمله (انا راودته عن نفسه )
مى شود، و حال آنكه در ظاهر سیاق خلاف آن استفاده مى شود. همه اینها صرفنظر از اشكالاتى بود كه بر وجه قبلى وارد مى شد، زیرا همه آنها بر این وجه نیزوارد است .


و قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى فلما كلمه قال انك الیوم لدینا مكین امین


معنى جمله (استخلصه لنفسى ) این است كه : من او را از مقربان خود قرار مى دهم ، و كلمه (مكین ) به معناى صاحب مقام و منزلت است ، و در جمله (فلما كلمه ) حذف و اضمار بكار رفته و تقدیرش این است كه وقتى یوسف را نزد شاه آوردند و او با وى گفتگو كرد گفت : تو دیگر از امروز نزد ما داراى مقام و منزلتى هستى . و اینكه حكم خود را مقید به امروز كرد براى اشاره به علّت حكم بود، و معنایش این است كه تو از امروز كه من به مكارم اخلاق و اجتناب از زشتى و فحشاء و خیانت و ظلم ، و صبرت بر هر مكروه پى بردم ، و فهمیدم یگانه مردى هستى كه بخاطر حفظ طهارت و پاكى نفست حاضر شدى خوار و ذلیل شوى ، و مردى هستى كه خداوند به تاییدات غیبى خود اختصاصت داده ، و علم به تاءویل احادیث و راى صائب و حزم و حكمت و عقل را به تو ارزانى داشته ، داراى مقام و منزلت هستى ، و ما تو را امین خود مى دانیم : و از اینكه بطور مطلق گفت : (مكین امین ) فهمانید كه این مكانت و امانت تو عمومى است ، و خلاصه حكمى كه كردیم هیچ قید و شرطى ندارد.
و معناى آیه این است كه پادشاه گفت : یوسف را نزد من آرید تا خاص و خالص براى خودم قرارش دهم ، و چون او را آوردند، و شاه با او تكلم كرد گفت : تو امروز با آن كمالاتى كه ما در تو دیدیم داراى مكانتى مطلق و امانتى بدون قید و شرط هستى ، و در آنچه بخواهى آزاد و بر جمیع شؤ ون مملكت امینى . و این در حقیقت حكم و فرمان وزارت و صدارت یوسف بود.


قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفیظ علیم


بعد از آنكه شاه فرمان مكانت و امانت یوسف را بطور مطلق صادر كرد، یوسف از او در خواست نمود كه او را به وزارت مالیه و خزانه دارى منصوب كند، و امور مالى كشور و خزانه هاى زمین را كه مراد از آن همان سرزمین مصر بوده باشد به وى محول نماید.
و اگر این درخواست را كرد به این منظور بود كه امور مالى كشور و ارزاق را به مباشرت خود اداره كند، و ارزاق را جمع آورى نموده براى سالهاى بعد كه قهرا سالهاى قحطى خواهد بود و مردم دچار گرانى و گرسنگى خواهند شد ذخیره نماید، وخودش با دست خویش آن ذخیره ها را در میان مردم تقسیم كند، و به هر یك آن مقدارى كه استحقاق دارد بدهد، و از حیف و میل جلوگیرى نماید.
و خود درخواست خویش را چنین تعلیل كرد كه من حفیظ و علیم هستم ، زیرا این دو صفت از صفاتیست كه متصدى آن مقامى كه وى درخواستش را كرده بود لازم دارد، و بدون آن دو نمى تواند چنان مقامى را تصدى كند، و از سیاق آیات مورد بحث و آیات بعدش ‍ برمى آید كه پیشنهاد پذیرفته شد، و دست بكار آنچه مى خواست گردید.
سه شنبه 2/4/1388 - 0:46
دعا و زیارت
كلمه (تمكین ) به معناى قدرت دادن ، و كلمه (تبوء) به معناى جاى گرفتن است ، و كلمه (كذلك ) اشاره است به داستانى كه تا رسیدن یوسف به مقام عزیزى مصر بیان كرد، و آن عبارت بود از زندانى شدنش كه با وجود اینكه غرض همسر عزیز از آن ، تحقیر و ذلیل كردن یوسف بود مع ذلك خداوند همان را وسیله عزّتش قرار داد، و سایر امور زندگیش نیز بهمین منوال جریان داشت ، پدرش او را احترام كرد و برادران بر وى حسد برده در چاهش انداختند، و به بازرگانان فروختند تا بدین وسیله آن احترام را مبدّل به ذلت كنند، خداى سبحان هم همین مكر و حیله آنان را وسیله عزّت او در خانه عزیز مصر قرار داد، زنان مصر مخصوصا همسر عزیز با وى خدعه كردند، و بناى مراوده را گذاشتند تا او را به منجلاب فسق و فجور بكشانند، خداوند همین توطئه را وسیله بروز و ظهور عصمت و پاكى او قرار داد، و در آخر هم زندان را كه وسیله خوارى او بود باعث عزّتش قرار داد.
و خداوند متعال بهمین داستان زندانى شدن و محرومیت یوسف (علیه السلام ) از اختلاط و آمیزش آزادانه با مردم اشاره نموده و فرموده
(و كذلك مكنا لیوسف فى الارض یتبوء منها حیث یشاء) یعنى ما این چنین زحمت زندان را كه از او سلب آزادى اراده كرده بود برداشتیم ، و در نتیجه صاحب مشیتى مطلق و اراده اى نافذ گردید، كه مى توانست در هر بقعه اى و قطعه اى از زمین كه بخواهد منزل بگزیند، پس این جمله به وجهى محاذى جمله (و كذلك مكنا لیوسف فى الارض و لنعلمه من تاءویل الاحادیث و اللّه غالب على امره )
كه قبلا درباره وارد شدن یوسف به خانه عزیز فرموده بود قرار گرفته است .
و با این مقایسه این معنا روشن مى گردد كه جمله
(نصیب برحمتنا من نشاء) در اینجا به معناى جمله (و اللّه غالب على امره )
در آنجا است ، و معلوم مى شود كه مراد این است كه خداى سبحان وقتى بخواهد رحمت خود را به شخصى برساند، كسى در خواستن او معارضه ندارد و هیچ مانعى نمى تواند او را از بكار بردن اراده و خواستش جلوگیرى كند.
و اگر سببى از اسباب ، مى توانست كه مشیت خدا را در مورد احدى باطل سازد هر آینه درباره یوسف این كار را مى كرد، زیرا در خصوص او تمامى اسباب ، آن هم سببهایى كه هر كدام جداگانه در ذلیل كردن وى كافى بود دست بدست هم دادند، و مع ذلك نتوانستند او را ذلیل كنند، بلكه بر خلاف جریان اسباب ، خداوند او را بلند و عزیز كرد، آرى
(حكم تنها از آن خداست )
.
و اینكه فرموده
(و لا نضیع اجر المحسنین )
اشاره است به اینكه این تمكین اجرى بوده كه خداوند به یوسف داد، و وعده جمیلى است كه به هر نیكوكارى مى دهد، تا بدانند او اجرشان را ضایع نمى كند.


و لاجر الاخرة خیر للذین آمنوا و كانوا یتقون


یعنى اجر آخرت براى اولیاى از بندگان اوست . پس در حقیقت این جمله وعده جمیلى است كه خداوند به خصوص اولیاى خود كه یوسف یكى از ایشان است مى دهد.
دلیل بر اینكه این جمله وعده به عموم مؤ منین نیست جمله حالیه (و كانوا یتقون ) است كه دلالت دارد بر اینكه ایمان ایشان كه همان حقیقت ایمان است لا محاله مسبوق به تقواى استمرارى ایشان بوده آنهم تقواى حقیقى ، و (معلوم است كه ) چنین تقوایى بدون ایمان تحقق نمى یابد، پس ایمان بعدى ، ایمان بعد از ایمان و تقواست ، و چنین ایمانى همان اجراى ولایت اللّه است كه درباره اش فرموده : (الا ان اولیاء اللّه لا خوف علیهم و لا هم یحزنون الذین آمنوا و كانوا یتقون لهم البشرى فى الحیوه الدنیا و فى الاخرة ).
سه شنبه 2/4/1388 - 0:46
دعا و زیارت
این آیه تتمه گفتار یوسف (علیه السّلام ) است ، و آنرا بدین جهت اضافه كرد كه در كلام قبلیش كه گفت : (من او را در غیابش خیانت نكردم ) بویى از استقلال و ادعاى حول و قوت مى آمد (یعنى این من بودم كه دامن به چنین خیانتى نیالودم ) و چون آن جناب از انبیاى مخلص و فرو رفته در توحید و از كسانى بوده كه براى احدى جز خدا حول و قوتى قائل نبوده اند، لذا فورى و تا فوت نشده اضافه كرد كه آنچه من كردم و آن قدرتى كه از خود نشان دادم بحول و قوه خودم نبود، بلكه هر عمل صالح و هر صفت پسندیده كه دارم رحمتى است از ناحیه پروردگارم . و هیچ فرقى میان نفس خود با سایر نفوس كه بحسب طبع ، اماره بسوء و مایل به شهوات است نگذاشت ، بلكه گفت : من خود را تبرئه نمى كنم زیرا نفس ، بطور كلى آدمى را بسوى بدى ها و زشتیها وامى دارد مگر آنچه كه پروردگارم ترحم كند.
پس در حقیقت این كلام یوسف نظیر كلام شعیب است كه گفت :
(ان ارید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقى الا باللّه )
.
پس اینكه گفت :
(من نفس خود را تبرئه نمى كنم ) اشاره است به آن قسمت از كلامش كه گفت : (من او را در غیابش خیانت نكردم ) و منظور از آن اینست كه من اگر این حرف را زدم بدین منظور نبود كه نفس خود را منزه و پاك جلوه دهم ، بلكه به این منظور بود كه لطف و رحمت خداى را نسبت به خود حكایت كرده باشم ، آنگاه همین معنا را تعلیل نموده فرمود: (زیرا نفس بسیار وادارنده به سوء و زشتى است )
و بالطبع ، انسان را بسوى مشتهیاتش كه همان سیئات و گناهان بسیار و گوناگون است دعوت مى نماید، پس این خود از نادانى است كه انسان نفس را از میل به شهوات و بدیها تبرئه كند، و اگر انسان از دستورات و دعوت نفس ‍ بسوى زشتیها و شرور سرپیچى كند رحمت خدایى دستگیرش شده ، و او را از پلیدیها منصرف و بسوى عمل صالح موفق مى نماید.
و از همینجا معلوم مى شود كه جمله
(الا ما رحم ربى )
دو تا فایده در بردارد:
یكى اینكه اطلاق جمله
(ان النفس لاماره بالسوء)
را مقید مى كند، و مى فهماند كه انجام كارهاى نیك هم كه گفتیم به توفیقى از ناحیه خداى سبحان است از كارهاى نفس مى با شد، و چنین نیست كه آدمى آنها را بطور اجبار و الجاء از ناحیه خداوند انجام دهد.
دوم اینكه اشاره مى كند كه اجتنابش از خیانت ، رحمتى از ناحیه پروردگارش بود. آنگاه رحمت خداى را هم تعلیل نموده به اینكه :
(ان ربى غفور رحیم - همانا پروردگارم بسیار بخشاینده و مهربان است )
و غفاریت خداى را هم بر رحمت او اضافه كرد، براى اینكه مغفرت ، نواقص و معایب را كه لازمه طبع بشرى است مستور مى كند، و رحمت نیكیها و صفات جمیله را نمایان مى سازد.
آرى مغفرت خداى تعالى همچنانكه گناهان و آثار آن را محو مى كند، نقایص و آثار نقایص را هم از بین مى برد، همچنانكه قرآن كریم فرمود:
(فمن اضطر غیر باغ و لا عاد فان ربك غفور رحیم )
كه در اواخر جلد ششم این كتاب در تفسیر آن بیانى گذراندیم (كه حاصلش این بود كه مغفرت در اینجا به محو نقیصه تعلق گرفته نه محو گناه ).
و از جمله اشارات لطیفى كه در كلام یوسف (علیه السّلام ) آمده یكى این است كه از خداى تعالى تعبیر كرده به
(ربى - پروردگارم ) و این تعبیر را در سه جاى كلام خود تكرار نموده ، یكجا فرموده : (ان ربى بكیدهن علیم ) یكجا فرموده : (الا ما رحم ربى ) در اینجا هم فرموده : (ان ربى غفور رحیم ) زیرا این سه جمله اى كه كلمه (ربى ) در آنها بكار رفته هر كدام به نوعى متضمن انعامى از پروردگار یوسف نسبت بخصوص وى بوده ، و به همین جهت در ثناى بر او، او را بخودش نسبت داده و گفت : (پروردگار من ) تا مذهب خود را كه همان توحید است تبلیغ نموده بفهماند بر خلاف مردم بت پرست آن روز، خداى تعالى را رب و معبود خود مى داند، و چون در جمله (و ان اللّه لا یهدى كید الخائنین ) چنین نسبتى نبود لذا بجاى كلمه (ربى ) كلمه (اللّه ) را آورد.
سه شنبه 2/4/1388 - 0:45
دعا و زیارت

دوم اینكه بداند كه هیچ خائنى بطور مطلق هیچ وقت به نتیجه اى كه از خیانت خود در نظر دارد نمى رسد و دیرى نمى پاید كه رسوا مى شود، و این سنتى است كه خداوند همواره در میان بندگانش جارى ساخته ، و هرگز سنت او تغییر و تبدیل نمى پذیرد، خیانت باطل است و باطل هم دوام ندارد، و حق بر علیه آن ظاهر مى شود و بطلان آنرا بر ملا مى كند.
بهترین نمونه اش خیانت زنان مصر است ، اگر بنا بود خائن رستگار شود زنان مصر و همسر عزیز در آنچه كردند رسوا نمى شدند، لیكن از آنجائیكه خداوند كید خائنان را راهبرى نمى كند رسوا شدند.
و گویا منظور یوسف (علیه السّلام ) از نتیجه دوم كه گفت :
(ان اللّه لا یهدى كید الخائنین ) و تذكر دادن آن به پادشاه مصر و تعلیم آن به وى این بوده كه از لوازم فایده خبر نیز بهره بردارى كند، و بفهماند كه وى از حقیقت داستان اطلاع دارد، و چنین كسى كه در غیاب عزیز به همسر او خیانت نكرده قطعا به هیچ چیز دیگرى خیانت نمى كند، و چنین كسى سزاوار است كه بر هر چیز از جان و مال و عرض امین شود، و از امانتش استفاده كنند.

آنگاه با فهماندن اینكه وى چنین امتیازى دارد زمینه را آماده كرد براى اینكه وقتى با شاه روبرو مى شود از او درخواست كند كه او را امین بر اموال مملكت و خزینه هاى دولتى قرار دهد.
و از ظاهر این آیه برمى آید كه مقصود از ملك (پادشاه ) غیر عزیز، همسر زلیخا بوده كه در جمله
(و الفیا سیدها لدى الباب ) و جمله (و قال الذى اشتراه من مصر لامراته اكرمى مثواه )
سخن از او به میان آمده .
این نظریه ما بود درباره آیه مورد بحث و لیكن بعضى از مفسرین گفته اند كه : این كلام و همچنین آیه بعد از آن تتمه گفتار همسر عزیز است كه با جمله
(الان حصحص الحق ) شروع شده بود، و لیكن بزودى اشكالى را كه بر آن وارد است ایراد خواهیم كرد انشاء اللّه .

دوشنبه 1/4/1388 - 0:15
دعا و زیارت
راغب گفته : (خطب ) به معناى امر عظیم است كه درباره آن تخاطب و گفتگو زیاد مى شود، و در قرآن آمده ، آنجا كه فرموده : (فما خطبك یا سامرى ) و آنجا كه فرموده : (فما خطبكم ایها المرسلون ) و در معناى (حصحص الحق ) گفته : یعنى حق واضح و هویدا گشت ، و این در جایى گفته مى شود كه كاشف و وسیله ظهور آن هویدا گردد، و نسبت (حص ) با (حصحص ) همان نسبتى است كه میان (كف ) و (كفكف ) و (كب ) و (كبكب ) است ، و وقتى گفته مى شود: (حصه ) معنایش این است كه از فلان چیز برید، حال یا به مباشرت و یا به حكم ... و (حصه ) به معناى قطعه اى است كه از چیز یكپارچه ، و بجاى بهره و نصیب استعمال مى شود،
و جمله :
(ما خطبكن اذ راودتن یوسف عن نفسه ) جواب از سوالى است كه در سابق گفتیم بمنظور اختصار حذف شده و مقدر است - و سیاق بر آن دلالت مى كند - و تقدیر این است كه گویا سائلى پرسیده : خوب بعد از آن چه شد و شاه چه كرد؟ و در جواب گفته شده فرستاده شاه از زندان برگشت و جریان زندان و درخواست یوسف را به وى رسانید كه درباره او و زنان اشرافى داورى كند، شاه هم آن زنان را احضار نموده پرسید، (ما خطبكن ...)
، جریان شما چه بود آنروز كه با یوسف مراوده كردید؟ گفتند: خدا منزّه است كه ما هیچگونه سابقه بدى از او سراغ نداریم ، و بدین وسیله او را از هر زشتى تنزیه نموده و شهادت دادند كه در این مراوده كوچكترین عملى كه دلالت بر سوء قصد او كند از او ندیدند.
و در این جواب قبل از هر چیز كلمه (حاش للّه ) را آوردند، همچنانكه در اولین برخورد با یوسف نیز اولین كلمه اى كه به زبان آوردند این بود كه گفتند: (حاش للّه ما هذا بشرا)
و با این طرز بیان خواستند بگویند تا آنجا كه ما وى را مى شناسیم در حد نهایت از نزاهت و عفت است ، همچنانكه در نهایت درجه حسن و زیبایى است .
و وجه اینكه چرا جمله (قالت امراه العزیز) را به فصل یعنى بدون واو عاطفه آورد همان وجهى است كه در جمله (قال ما خطبكن ) و جمله (قلن حاش للّه )
گفته شد.
در اینجا همسر عزیز كه ریشه این فتنه بود به سخن آمده به گناه خود اعتراف مى نماید و یوسف را در ادعاى بى گناهیش تصدیق مى كند و مى گوید: (الان حق از پرده بیرون شد و روشن گردید، و آن این است كه من با او بناى مراوده و معاشقه را گذاشتم ، و او از راستگویان است )
، و با این جمله گناه را به گردن خود انداخت ، و ادعاى قبلى خود را كه یوسف را به مراوده متهم كرده بود تكذیب نمود، و به این هم اكتفا نكرد، بلكه بطور كامل او را تبرئه نمود كه حتى در تمامى طول مدت مراوده من ، رضایتى از خود نشان نداد، و مرا اجابت نكرد.
در اینجا برائت یوسف از هر جهت روشن مى گردد، زیرا در كلام همسر عزیز و گفتار زنان اشراف جهاتى از تاءكید بكار رفته كه هر كدام در جاى خود مطلب را تاءكید مى كنند، یكى آنكه نفى سوء را بطور نكره در سیاق نفى و با زیادتى (من ) و با اضافه كلمه (تنزیه ) آورده ، و در نتیجه هر گونه بدى را از او نفى كردند و گفتند (ما هیچگونه بدى از او ندیدیم ) دیگر آنكه همسر عزیز علاوه بر اعتراف به گناه ، تقصیر را منحصر به خود كرد و گفت : (انا راودته عن نفسه ) و شهادت خود به راستگویى یوسف را با چند ابزار تاءكید موكد نمود: یكى اینكه حرف (ان ) را بكار برد، دوم اینكه حرف (لام ) را استعمال كرد، سوم اینكه جمله را اسمیه آورد و گفت : (و انه لمن الصادقین )
و این اعتراف و تاكیدها هر بدى را كه تصوّر شود از او نفى مى كند چه فحشاء باشد، چه مراوده و چه كمترین میل و رضایت ، و چه دروغ و افتراء، و مى فهماند كه یوسف به حسن اختیار خود از این زشتیها دورى كرد، (نه اینكه برایش آماده نبود و یا مصلحت ندید و یا ترسید).


ذلك لیعلم انى لم اخنه بالغیب و ان اللّه لا یهدى كید الخائنین


بطورى كه از سیاق برمى آید این جملات از كلام یوسف است ، و گویا این حرف را بعد از شهادت زنان به پاكى او و اعتراف همسر عزیز به گناه خود و شهادتش به راستگویى او و داورى پادشاه به برائت او زده است .
هر چند در ابتداى آن ندارد (قال ذلك ...) و لیكن از این قبیل حكایت قولى در قرآن بسیار است كه بدون آوردن كلمه (گفت و یا گفتند)، خود گفتار را نقل نموده ، از آن جمله مثلا فرموده : (آمن الرسول بما انزل الیه من ربه و المومنون كل امن باللّه و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بین احد من رسله ) كه تقدیرش (قالوا لا نفرق ...)، است ، و نیز فرموده : (و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ).
و بنابر اینكه كلام یوسف باشد اشاره (ذلك ) اشاره به برگردانیدن فرستاده است ، یعنى اینكه من از زندان بیرون نیامدم و فرستاده شاه را نزد او برگردانیدم و بوسیله او درخواست كردم كه شاه درباره من و آن زنان داورى كند، براى این بود كه عزیز بداند من به او در غیابش خیانت نكردم و با همسرش مراوده ننمودم و بداند كه خداوند كید خائنان را هدایت نمى كند. بنابراین ، ضمیر در (لیعلم - تا بداند) و همچنین در (لم اخنه - خیانتش نكردم ) به عزیز برمى گردد.
آرى یوسف (علیه السّلام ) براى برگرداندن رسول شاه دو نتیجه ذكر كرده ، یكى اینكه عزیز بداند كه من به او خیانت نكردم ، و او از وى راضى و خوشنود شود، و از دل او هر شبهه اى كه درباره وى و همسر خود دارد زایل گردد.
دوشنبه 1/4/1388 - 0:15
دعا و زیارت
و چه لطافتى در گفتار یوسف (علیه السّلام ) در صدر آیه و ذیل آن بكار رفته كه به فرستاده شاه گفته است : (نزد صاحبت برگرد و بپرس ) آنگاه گفت (پروردگار من به كید ایشان دانا است ) چون این طرز بیان ، خود یك نوع تبلیغ حق است ، در ضمن نسبت به كسانى هم كه از مفسرین گمان كرده بودند كه مقصود یوسف از كلمه (ربى ) در آنجا كه به زن عزیز گفت : (انه ربى احسن مثواى - او صاحب نعمت من است ، مقام مرا گرامى داشته ) عزیز است خود تنبهى است كه یوسف شوهر زلیخا را رب خود نمى دانسته همانطور كه در مورد بحث ، مقصودش از (ربى ) خداى تعالى است در آنجا نیز مقصودش او است .
و نیز لطفى در این جمله بكار برده كه گفته است :
(ما بال النسوه اللاتى قطعن ایدیهن ) چون با در نظر داشتن اینكه كلمه (بال )
به معناى امر مهمى است كه مورد اهتمام باشد معنایش این مى شود: آن چه امر عظیم و چه شاءن خطیرى بوده كه ایشان را دچار چنین اشتباهى كرده كه بجاى میوه ، دست خود راببرند؟! زیرا اگر رسیدگى كنى خواهى دید جز عشق و دلدادگى به یوسف انگیره دیگرى نداشته اند.
آرى ایشان آنچنان شیداى وى شدند كه خود را فراموش كرده دست خود را بجاى میوه بریدند، و همین بیان ، شاه را متوجه كرده كه ابتلاى زنان شیدا و عاشق یوسف ، ابتلایى بس عظیم بوده و از آن عظیم تر خوددارى وى از معاشقه و امتناع از اجابت آنان بوده با اینكه جان و مال خود را نثار قدمش مى كردند، و این معاشقه و اظهار دلدادگى و الحاح و اصرار ایشان كار یك روز و دو روز و یكبار و دوبار نبوده و با این حال مقاومت كردن یك جوان و استقامت در برابر چنین زنانى ، كار هر كسى نیست و جز از كسى كه خداوند با برهان خود سوء و فحشاء را از او گردانیده ، مقدور نیست .
دوشنبه 1/4/1388 - 0:14
دعا و زیارت
در این آیه بمنظور اختصار، حذف و اضمار بكار رفته ، و بطورى كه از سیاق كلام و از طبع داستان برمى آید تقدیر چنین بوده : (فرستاده شاه كه همان ساقى وى باشد از زندان برگشت و تعبیرى را كه یوسف از خواب شاه كرده بود باز گفت ، آنگاه شاه بعد از شنیدن آن تعبیر، دستور داد بروید یوسف را حاضر كنید، - ساقى به زندان بازگشت و پیغام شاه را رسانید، اما یوسف از بیرون آمدن استنكاف ورزیده گفت ...-).
و پرواضح است كه خبر دادن یوسف از پیش آمدن سالهاى قحطى پى در پى ، خبر وحشت زایى بوده و راه علاجى هم كه نشان داده از خود خبر عجیب تر بوده ، و شاه را كه معمولا نسبت به امور مردم اهتمام و شؤ ون مملكت اعتناء دارد سخت تحت تاءثیر قرار داده ، و او را، به وحشت و دهشت انداخته ، لذا بى درنگ دستور مى دهد تا او را حاضر كنند، و حضورا با او گفتگو كند و به آنچه كه گفته است بیشتر آگاه گردد، شاهد این معنا هم حكایت قرآن كریم است كه بعد از بیرون شدنش فرموده :
(
فلما جاءه - پس وقتى یوسف نزد او آمد و با او به گفتگو پرداخت ...
و اینكه دستور داد یوسف رابیاورند دستور احضار و دوباره برگرداندن به زندان نبود بلكه دستور آزادیش از زندان بود، زیرا اگر بنا بود دوباره به زندان برگردد معنا نداشت كه یوسف از بیرون آمدن خوددارى كند، زیرا یكنفر زندانى مى داند كه اگر حكم دولت را امتثال نكند مجبورش مى كنند كه امتثال كند، پس معلوم مى شود احضارش احضار عفو و آزادى بوده ، و چون خود را آزاد دیده توانسته است بگوید من بیرون نمى آیم ، تا آنكه درباره ام بحق داورى شود، نتیجه این خوددارى و پیشنهاد هم این شد كه شاه براى بار دوم بگوید، او را نزد من آرید تا او را از خواص خودم قرار دهم ، و حال آنكه در بار اول تنها گفته بود:
(او را نزد من آرید)
.
یوسف (علیه السّلام ) در گفتار خود كمال ادب را رعایت نموده به فرستاده دربار گفت :
(نزد صاحبت برگرد و بپرس داستان زنانى را كه دستهاى خود را بریدند چه بود و چرا بریدند)
، و در این گفتارش هیچ اسمى از همسر عزیز به میان نیاورد، و هیچ بدگویى از او نكرد، تنها منظورش این بود كه میان او و همسر عزیز بحق داورى شود، و اگر به داستان زنانى كه دستهاى خود را بریدند فقط اشاره كرد و ایشان را به بدى اسم نبرد و تنها مساءله بریدن دستهایشان را ذكر كرد براى این بود كه سر نخ را به دست شاه بدهد تا او در اثر تحقیق به همه جزئیات واقف گشته و به برائت و پاكى وى از اینكه با همسر عزیز مراوده كرده باشد آگاهى پیدا كند، و بلكه از هر مراوده و عمل زشتى كه بدو نسبت داده اند پى ببرد و بفهمد كه بلایى كه بر سر او آورده اند تا چه حد بزرگ بوده .
و خلاصه هیچ حرفى كه بدگویى از ایشان باشد نزد، مگر اینكه گفت :
(ان ربى بكیدهن علیم ) این هم در حقیقت بمنظور بدگویى از ایشان نبود، بلكه تنها نوعى شكایت به درگاه پروردگار خود بود.
دوشنبه 1/4/1388 - 0:13
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته