• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 518
تعداد نظرات : 242
زمان آخرین مطلب : 4242روز قبل
موبایل

یادم می‌آید زمانی که وقتی هنوز جی‌میل، چیزی بیشتر از شایعه نبود، اخبارش را دنبال می‌کردم و دوست داشتم، که نام کاربری alireza را ثبت کنم، اما تا دعوتنامه به من رسید، این نام کاربری ثبت شده بود. در مورد یوتیوب، البته خوش‌شانس بودم، و توانستم این کاربری را ثبت کنم، اما در دیگر شبکه‌های اجتماعی باز بدشانسی گریبانم را گرفت!

سایت KnowEm ، سایتی است که می‌تواند به شما کمک کند که به سرعت ثبت شدن با نشدن نام کاربری مورد علاقه‌تان در تعداد بسیار زیادی از شبکه‌های اجتماعی مختلف را کنترل کنید . این سایت قریب به ۳۵۰ شبکه اجتماعی را پوشش می‌دهد.

این سایت بسیار به کار اشخاص مشهور و همچنین برندهای معروف می‌آید، چون می‌تواند آنها را از ثبت شدن اسمشان مطلع کند.

یک فایده جانبی دیگر این سایت، آشنایی با تعداد زیادی از شبکه‌های اجتماعی و سایت وب دویی است، سایت‌هایی که شاید حتی نام آنها هم به گوشتان نخورده باشد!

يکشنبه 4/11/1388 - 20:29
سينمای ایران و جهان

اول: یکی از قسمت‌های «ناوارو» که خیلی دوست دارم، «آدم‌های بی‌اهمیت» هست. پیرمردی به نام ساموئل که آرایشگر سیار بود در ساختمانی زندگی می‌کرد که جنایت در آن رخ داد. توی اداره‌ی پلیس، در حین این‌که موهای ناوارو را کوتاه می‌کرد گفت: «توی اردوگاه، موهای کساییو که می‌بردنشون اتاق گاز می‌تراشیدم. بهشون دروغ می‌گفتم. می‌گفتم بخاطر اینه که می‌خوان بهتون لباس تازه بدن. حالا نمی‌دونم کارم ترس بود، بی‌رحمی بود، یا شجاعت؟» ناوارو گفت:‌«شجاعت بود.» پیرمرد در جای دیگری گفت:« من موهای مادر و همسرم رو هم تراشیدم. به مادرم دروغ گفتم. اون باور نکرد ولی گفت می‌بخشمت، ولی زنم باور کرد…» ناوارو گفت: «آدم ها می‌رن و خاطره‌ها می‌مونن…»

دوم: ژاپنی ها فیلم‌های جنگی بی‌نظیری می‌سازند. «یاماتو» یک نمونه‌ی بارز است. پسرک، تنها بازمانده‌ی ناو جنگی چند هزار نفره است. او به روستای دوستش می‌رود تا خبر مرگش را به مادر کشاورزش بدهد. مادر سرِ زمینِ برنج بود. پسر سلام نظامی می‌دهد: «پسر شما با شجاعت جنگید و کشته‌شد! من… تنها کسی بودم که زنده موند!» مادر به او خیره شد: «چطور جرات می‌کنی؟ چطور جرات می‌کنی تنها کسی باشی که زنده مونده؟!» پسر مات می ماند. فردا صبح، زن پسرک را سر زمین می‌بیند، دیشب باران می‌آمد و او در انباری خوابیده‌بود. زن برایش کوفته درست کرده‌بود. پسرک ناگهان بغضش می‌ترکد و جلوی زن به خاک می‌افتد و تعظیم می‌کند: «متاسفم… متاسفم تنها کسی‌ام که زنده مونده!» عذاب وجدان این موضوع که تنها کسی است که زنده مانده، تا سال‌های پیری رهایش نمی‌کند…

انیمیشن «گورستان کرم‌های شب‌تاب» در سال ۱۹۸۸ از روی رمان پرفروش «آکیوکی نوساکا» به همین نام و با کارگردانی «ایسائو تاکاهاتا» ساخته‌شد. در جنگ جهانی دوم خانواده‌ی سِی‌تا (با صداپیشگی جی. رابرت اسپنسر) و خواهر سه ساله‌اش ستسوکو (رودا کروسایت) در کوبه ساکن هستند. پدر افسر نیروی دریایی است و مادر ناراحتی قلبی دارد. در یکی از بمباران‌ها، مادر پیش از بچه‌ها به پناهگاه می رسد و طی بمباران پناهگاه، بشدت می‌سوزد و می میرد. حالا، نگهداری ستسوکو به عهده‌ی سی‌تا است. آن‌ها نزد یکی از اقوام دور خود می‌روند، ولی زن پس از مدتی با سنگدلی با آن‌ها رفتار می‌کند و دو بچه تصمیم می‌گیرند…

حدود یکی دو ماه قبل، فیلم گورستان کرم‌های شب‌تاب از برنامه‌ی «سینما اقتباس» شبکه‌ی ۴ پخش شد. البته در معرفی فیلم به اشتباه گفته‌شد که این فیلم ساخته‌ی سال ۱۹۸۵ است و انیمیشن در سال ۱۹۸۸ پس از آن ساخته‌شد، اما فیلم ساخته‌شده که محصول شبکه‌ی تلویزیونی NTV ژاپن است، در سال ۲۰۰۵ ساخته‌شده و علاوه بر آن در سال ۲۰۰۸ هم فیلم دیگری به همین نام ساخته‌شد. راوی در انیمیشن خود سی‌تا است اما در فیلم دختر دختر خاله‌ی مادر سی‌تا و ستسوکو (که مادرش با مادر بچه‌ها فامیل است و بچه‌ها را نگهداری می‌کند) راوی است. هرچند فیلم این یک قلم را تغییر داده و بسیار هم طولانی است (۲ساعت و ۲۸دقیقه) اما روند اتفاقات و تغییرات دخترخاله‌ی مادر که بچه‌ها او را خاله می‌نامند بسیار تاثیرگذارتر از انیمیشن است. جلوه‌های ویژه‌ی انیمیشن ۲۱ ساله و قدیمی است، اما در اولین روایت از کتاب تاثیرگذار نوساکا بسیار خوب و دیدنی عمل می‌کند.

این انیمیشن ۸۸ دقیقه‌ای در آمریکا هم با اقبال زیادی روبرو شد و منتقدان نظر مثبتی راجع به آن داشتند. این فیلم در ستایش نبردهای مردم، کیلومترها دور از جبهه‌ی جنگ برای زنده ماندن است. کارهایی که بخاطر یک لقمه غذای بیشتر باید کرد و امروز، در خانه‌ای گرم شاید به بی‌رحمی و گدا طبعی تعبیر شود. اما آن‌چه این داستان را به یک روایت کم‌نظیر بدل می‌کند، قرار گرفتن دو کودک کم سن و سال در مرکز حوادث است. سی‌تا که خود سن و سالی ندارد، مجبور به محافظت از خواهر کوچکش است، او بخاطر خواهرش هر کاری می‌کند، دزدی می‌کند، کتک می‌خورد، به او دروغ می‌گوید که مادر زنده است، در نهان گریه می‌کند، یک شبه مرد می‌شود اما نمی‌تواند… امروز خیلی آسان است بگوییم که این داستان تلخ فقط تقصیر خاله‌ی بی‌رحم بود. اگر او بچه‌ها را گرسنه نگه نمی‌داشت، آن‌ها مجبور به رفتن نمی‌شدند، من اما گمان می‌کنم شجاعت، انصاف و عشق در جنگ، معنایی متفاوت و گاه متناقض از زمان آرامش می‌یابد، در فیلم به زیبایی نشان داده‌شد که خاله که همسرش در جنگ کشته‌شد، گریه نمی‌کرد و حتی در برابر اعتراض دختر بزرگش در برابر رفتارش با بچه‌ها که به او گفت :«تو شیطانی» هیچ واکنشی نشان نداد و گفت اگر ناراحت است می‌تواند برود و او برای یک نفر کمتر غذا درست خواهد کرد، در شرایط بی‌رحمانه‌ی جنگ، دیگر نمی‌شود تمییز داد اولویت گذاشتن این زن برای سیر نگه داشتن بچه‌هایش در برابر گرسنگی دادن به سی‌تا و ستسوکو بی‌رحمی است، عدالت است یا مادری کردن. این شرایط را خود زن انتخاب نکرده‌بود… آیا اصلاً ما حق قضاوت داریم؟

کسانی در مراکز تصمیم‌گیری نشسته‌بودند که دیوانه بودند، در میان خوشی‌ها و گرمای کاخ‌ها و مراکز فرماندهیشان سخنرانی‌های آتشین کردند و سودای حکومت بر جهان را داشتند و براحتی هزاران نفر را به کام مرگ فرستاند. از خیل آن هزاران، صدها کودک نیز کشته‌شدند. این تنها مختص جنگ های جهانی نیست. در گوشه و کنار جهان، در هر جنگ داخلی، هر روز کودکانی قربانی می‌شوند. در آفریقا کودکان زیادی بطور غیرقانونی به ارتش می‌پیوندند و از آن‌ها سوء استفاده‌ی غیر اخلاقی می‌شود، در گوشه‌ی دیگری از دنیا، کودکی در حال بازی با اسباب‌بازیش هست که ناگهان بمب… این تصمیم‌سازان دیوانه چطور خود را می‌بخشند؟ چرا حق زنده ماندن را باید فشار یک دکمه‌ی قرمز تعیین کند؟ عکس آن دخترک مجار را به یاد دارید که خانواده‌اش در جنگ کشته‌شده بودند و از او که خطوط نامنظمی را نقاشی کرده‌بود پرسیده‌شد چه می‌کشد، و او پاسخ داده‌بود: خانه!… گاه آن‌هایی که زنده می‌مانند عمری در عذاب این می‌مانند که می‌توانستند فرزندشان، پدر و مادر یا خواهر و برادرشان را نجات دهند ولی نکردند. جنگ روح و تن را با هم می‌گیرد. جنگ زشت است، زشت‌ترین پدیده‌ی جامعه‌ی بشری.

آکیوکی نوساکا، نویسنده‌ی رمان، که خود پدر و دو خواهرش را در جریان بمباران کوبه از دست داد پس از موفقیت کتابش می‌گوید (نقل به مضمون):«من این کتاب را ننوشتم تا درباره‌ی جنگ روایتی کنم، یا راوی تاریخ باشم. من این کتاب را نوشتم چون می‌توانستم برادر بهتری برای خواهر کوچکم باشم، اما نبودم!» او خود را به‌جای سی‌تا می‌گذارد، آرزو دارد مانند سی‌تا باشد، حتی با آن سرنوشت تلخ که عوض نمی‌شود، اما لااقل تلاش خود را کرده‌است. داستان کرم‌های شب‌تاب تمثیل بسیار تاثیرگذاری است که در انیمیشن و فیلم به زیبایی از آن‌ استفاده شده‌است. در تیتراژ پایانی فیلم، به زیبایی تصاویر کودکان جنگ نشان داده‌شد و همه‌ی آن‌ها چشمانی معصوم و لبخندی ساده داشتند. در زشتی جنگ بسیار نوشته‌اند و باز خواهند نوشت، اما چه فایده از دنیایی که اشک و عشق نمی‌شناسد و گوش‌هایی که نمی‌شنود؟

چهارشنبه 23/10/1388 - 16:3
دانستنی های علمی

«تسوتومو یاماگوچی»، مرد ژاپنی‌ای که از هر دو انفجار هسته‌ای در هیروشیما و ناکازاکی جان به در برد، روز دوشنبه در ۹۳ سالگی در بیمارستانی در ناگازاکی به خاطر ابتلا به سرطان معده، درگذشت. او تنها شخصی بود که به طور رسمی حضورش در محدوده هر انفجار هسته‌ای، تأیید شده بود.

یاماگوچی، روز ۶ آگوست ۱۹۴۵، یعنی روزی که بمب‌افکن B-29 آمریکایی، با پرتاب یک بمب هسته‌ای سبب مرگ ۸۰ هزار نفر در دم و ۶۰ نفر در طی یکی ماه بعد شد، در هیروشمیا بود. او به عنوان مهندس شرکت کشتی‌سازی میتسوبیشی، یک سفر کاری به هیروشیما انجام داده بود.

او که در زمان انفجار در یک پناهگاه، در دو مایلی مرکز انفجار بود، علیرغم سوختگی‌های زیاد، زنده ماند. دو روز بعد او به منزلش، در شهر ناگازاکی در ۱۸۰ مایلی هیروشیما برگشت.

روز ۸ آگوست، یک بمب هسته‌ای دیگر، ۷۰ هزار نفر را در ناگازاکی کشت. ولی او به همراه همسر و پسرشان جزو نجات‌یافته‌ها بودند. بعد از جنگ، یاماگوچی مدتی مترجم نیروهای نظامی آمریکا شد و بعدها حرفه‌ آموزگاری را برگزید.

اما او تا سال ۲۰۰۵ ، یعنی زمانی که دومین پسرش درگذشت، در مورد داستان زندگی‌اش چیزی به عموم نگفت. پسر دوم او در ۵۹ سالگی به خاطر ابتلا به سرطان مرده بود، او در زمان انفجار ناگازاکی شش ماهه بود.

حضور او در محدوده انفجار هسته‌ای و زنده ماندنش، رکوردی جالب محسوب می‌شود. البته گفته می‌شود علاوه بر او ۱۶۵ نفر دیگر هم در جریان هر دو انفجار حضور داشته‌اند، اما او تنها جان به در برده رسمی محسوب می‌شود.

در سال‌های اخیر او به عنوان یک حامی خلع سلاح هسته‌ای فعالیت می‌کرد و به علاوه کتاب‌ها و ترانه‌هایی در مورد تجربه‌اش نوشت. در سال ۲۰۰۶، او در سازمان ملل متحد در نیویورک سخنرانی کرد. حتی فیلم مستندی هم در مورد زندگی او ساخته شده است.

جیمز کامرون -کارگردان مشهور سینما- ماه قبل در بیمارستان با او دیدار کرد. گفته می‌شود که کامرون قصد دارد، فیلمی در مورد انفجارهای هسته‌ای ژاپن بسازد.

انفجارها گرچه باعث ناشنوایی یاماگوچی از یک گوش شدند، اما به گفته خانواده‌اش، او وضعیت سلامتی خوبی در بیشتر عمر خود داشت. در سال‌های پایان زندگی، او دچار لوسمی حاد، کاتاراکت و ناراحتی‌های مرتبط با تشعشع شده بود.

چهارشنبه 23/10/1388 - 15:54
سينمای ایران و جهان

نزدیک به یک ماه پیش، نامزدهای جایزه‌ی گلدن گلوب اعلام شدند، اما در میان خبرهای ویژه روزهای نزدیک به سال نوی میلادی، این  خبر بازتاب زیادی پیدا نکرد. ۱۷ ژانویه، یعنی تنها ۶ روز بعد، این مراسمدر لوس آنجلس برگزار خواهد شد. کیت وینسلت و جنیفر گارنر اجراکنندگان گلدن گلوب امسال خواهند بود.امسال، سال فیلم‌های بزرگ است و با حجم اخبار و تحسین‌هایی که در جاهای مختلف از فیلم‌ها می شنویم، به ضمانت نام منتقدان آن‌ها و اسامی بزرگ تیم‌های سازنده رقابت نفس‌گیری را در گلدن‌گلوب و اسکار شاهد خواهیم بود.

فکر کردم پرونده‌ای کوچک برای آشنایی با فیلم‌های امسال و نامزدها، می‌تواند راهنمای مناسبی برای خوانندگان در آستانه برگزاری مراسم اهدای جوایز گلدن گلاب باشد. این را هم در نظر داشته باشید که به عقیده بسیاری از کارشناسان، از روی ترکیب برندگان گلدن گلوب می‌توان تا حدی پی به برندگان اسکار همان سال برد، قانونی نانوشته که البته عمومیت ندارد.

بهترین فیلم درام
آواتار: هنوز «تایتانیک» در کار نبود که در سال ۱۹۹۵، فکر ساختن این پروژه به ذهن «جیمز کامرون» رسید، اما عملی کردن ایده‌اش، برای پیشرفت جلوه‌های بصری متوقف ماند. کامرون با داستانی در ستایش فرهنگ، محیط زیست، عرفان و خیلی نمادها بازگشته و از دید منتقدان به‌نام، فیلم ۲۳-میلیون دلاریش سنگین و به‌سامان است. با سر و صدایی که این فیلم به پا کرده، جای تعجب نیست که تعداد زیادی از جوایز مشهور را درو کند.

گنجه‌ی درد The Hurt Locker: جیمز کامرون، بر سر راه موفقیت خود، فیلم همسر سابقش، «کاترین بیگلو» را پیش‌رو دارد. خانم بیگلو فیلمی درباره‌ی جنگ آمریکا با عراق ساخته و فیلمش بخاطر صحنه‌های خشن، برای تماشاگران بالای ۱۷ سال مجاز است.


پرشس (Precious): «گبی سیدایب»، این دختر بسیار چاق سیاه‌پوست، در اولین حضور سینماییش نظر مثبت منتقدان را در روایت زندگی دختری از هارلم، میان خشونت و تعرض جلب کرده‌است. در این فیلم به کارگردانی «لی دنیلز»، خواننده‌ی مشهور، «مریا کری»، هم بازی می‌کند.

بالا در آسمان Up in the Airکارگردان جوان این فیلم «جیسون ریتمن» گام بلندی برداشته و فیلمش نامزد ۶ رشته‌ی گلدن گلوب است. فیلمی درباره‌ی زندگی مردی حین سفرهای هواییش. این فیلم هم بخاطر برخی صحنه‌ها، دارای محدودیت سنی است.

بهترین بازیگر مرد در نقش درام
جف بریجز: او توانسته با بازی در «قلب‌ دیوانه» Crazy Heart، کاندید شود. داستان یک خواننده‌ی سبک کانتری با مشکلات عدیده در روابط و می‌خوارگی و… احتمالاً از او فیلم «لبووسکی بزرگ»، کار برادران کوئن را دیده‌اید.

جورج کلونی: این بازیگر حامی حزب دموکرات، همان مسافر فیلم بالا از آسمان است.



کالین فرث: تماشاگران او را با «دختری با گوشواره‌های مروارید» به یاد می‌آورند. البته من بازیش در فیلم «جایی که حقیقت دروغ می‌گوید» را هم به یاد نگه‌داشته‌ام. بهر حال، او برای «یک مرد مجرد» A Single Man کاندید شده‌است، آن‌هم در نقش یک پروفسور انگلیسی که در حادثه‌ای، شریک زندگیش را از دست داده‌است.

مورگان فریمن: مردی که معمولاً او را با «کوفی عنان» اشتباه می‌گیرند، و چندی قبل از تصادفی مرگبار جان به در برد و شایعات زیادی از روابطش درز کرد، این‌بار نقش یک رهبر بزرگ را در «شکست‌ناپذیر» Invictus بازی می‌کند، نقش نلسون ماندلا!

توبی مگوایر: جوان اول سری «مرد عنکبوتی»، با کارگردان بلندآوازه‌ی ایرلندی، «جیم شرایدن» همراه شده، تا متفاوت‌ترین کار خود را ارائه دهد. فیلمی که او را نامزد جایزه کرده، «برادران» Brothers است. داستان مردی که پس از برادر مفقود شده‌اش در جنگ افغانستان، می‌خواهد از همسر و فرزندان او حفاظت کند.

بهترین بازیگر زن در فیلم کمدی یا موزیکال
ساندرا بولاک: او با کاراکتر مارگارت، در کمدی- رمانس «پیشنهاد» The Proposal نامزد جایزه است. در داستان یک نقشه‌ی ازدواج برای معتبر نگاه داشتن پاسپورت و دیپورت نشدن.

ماریون کوتیارد: خانم کوتیارد، تجربه‌ی شیرین گرفتن اسکار را بخاطر بازی در نقش «ادیث پیاف» در فیلم La vie en rose (نام آهنگی از ادیث پیاف) را داشته و حالا، با فیلم موزیکال «نُه» Nine به کارگردانی «راب مارشال» در یک قدمی جایزه‌ی معتبر دیگری است.

جولیا رابرتز: به نظر می‌رسد بیشتر وقت خانم رابرتز صرف خانواده شده و کمتر حضور درخشان سال‌های گذشته را دارد. با این‌حال توانسته در فیلم «دورویی» Duplicity فیلمی به کارگردانی «تونی گیلروی» در ژانر جنایی، در دومین بازی مشترکش با «کلایو اوون» پس از «نزدیک‌تر» نظر داوران را جلب کند.

مریل استریپ: درباره‌ی بانو استریپ چه باید گفت؟! به نظر من او بهترین بازیگر زن حال حاضر دنیاست، و هیچ‌کس حضور کم‌فروغ او را به‌یاد نمی‌آورد. تازه، او امسال شانسی دو برابر رقبایش دارد چرا که بخاطر «پیچیده است» It’s Complicated و «جولی و جولیا» Julie and Julia همزمان نامزد این رشته شده.

بهترین بازیگر زن نقش مکمل
پنه‌لوپه کروز: این بازیگر اسپانیایی‌زبان، بارها و بارها استعداد خود را به رخ کشیده‌است. این‌بار او تجربه‌ای متفاوت را با بازی در فیلم موزیکال «نُه» در نقش کارلا داشته.

ورا فارمیگا و آنا کندریک: هر دوی آن‌ها بخاطر «بالا در آسمان» کاندید شده‌اند.

مونیک: این بازیگر سیاهپوست را بیشتر برای بازی در نقش‌های طنز می‌شناسند، اما این‌بار او نقش مادر پرشس را بازی کرده‌است، در فیلمی که شاد نیست.

جولین مور: خانم مور معمولاً در نقش‌های مکمل عالی ظاهر می‌شود، هنرنمایی خیره‌کننده‌ی او در فیلم «ساعت‌ها» را بخاطر دارید؟ حالا با «یک مرد مجرد» باید دید چه کرده که باز نگاهها را خیره کرده‌است.

بهترین بازیگر نقش مکمل مرد
مت دیمون: یک بازیگر واقعاً با استعداد! سری «بورن» او از خاطر دوستدارانش نخواهد رفت. این‌بار، باز یک نقش ورزشی را پذیرفته، «فرانسیس پیه‌نار»، بازیکن راگبی اهل آفریقای جنوبی که باید به نلسون ماندلا کمک کند تا…

وودی هرلسن: در «پیام‌رسان» The Messenger ( با فیلم لوک بسون درباره‌ی ژاندارک و فیلمی که درباره‌ی پیامبر بزرگ اسلام ساخته شده اشتباه نشود) نقش کاپیتان تونی استون را بازی می‌کند

کریستوفر پلامر: مسلماً یکی از جالب‌ترین کارکترهایی که یک بازیگر فرصت بازیش را می‌یابد، نصیب او شده‌است. او در «ایستگاه آخر» The Last Station که یک درام تاریخی است، نقش «لئو تولستوی» را بازی کرده است.

استنلی توچی: همین چندی پیش، او را در فیلم «جولی و جولیا» دیدیم و این‌بار، در تازه ترین فیلم پیتر جکسن، «استخوان‌های دوست‌داشتنی» The Lovely Bones نقش جرج هاروی را دارد. داستان فیلم، درباره‌ی دختریست که به قتل رسیده و اکنون از بهشت خانواده‌اش را نظاره می‌کند. او پیش‌تر بخاطر بازی در نقش آدولف آیشمن در «توطئه» این جایزه را از آن خود کرده‌بود.

کریستوف والتز: برای بازی در نقش سرهنگ هانس لاندا در «حرامزاده‌های بی‌شرف» نامزد این جایزه شده‌است.

بهترین انیمیشن
«ابری با احتمال بارش کوفته‌قلقلی» Cloudy with a Chance of Meatballs، «کورلاین» Coraline، «آقای فاکس شگفت‌انگیز» The Fantastic Mr. Fox ( با صدا پیشگی جورج‌ کلونی و مریل استریپ)، «پرنسس و قورباغه» The Princess and the Frog (تازه‌ترین کار والت‌دیسنی که با کمال تعجب، دو بعدی است و همان داستان بوسه‌ی طلایی شاهزاده خانم که باید شاهزاده‌ی جوان را از تن افسون‌شده‌ی قورباغه‌ای نجات دهد) و «بالا» نامزدهای این بخش هستند.

بهترین آواز اوریجینال
“Cinema Italiano” از فیلم «نه»، “I Want to Come Home” از فیلم «همه خوبند»، “I Will See You” از فیلم «آواتار»، “The Weary Kind” از فیلم «قلب دیوانه» و “Winter” از فیلم «برادران» کاندید شده‌اند.

بهترین بازیگر زن در نقش درام
امیلی بلانت: این بازیگر انگلیسی، در فیلم «ویکتوریای جوان» The Young Victoria در نقش ویکتوریای جوان و نخستین سال‌های به قدرت رسیدن ظاهر شده.

 

ساندرا بولاک: امسال خیلی فعال بوده و برای بازی در «بدون مراقب» The Blind Side، یک درام ورزشی درباره‌ی پسر کوچک بی‌خانمانی که بازیکن فوتبال آمریکایی می‌شود، کاندید شده‌است.

هلن میرن: بازی بی‌نظیر او در «ملکه» را دیده‌بودیم و اکنون، او را در نقش تاریخی دیگری می‌بینیم. در «ایستگاه آخر» و در نقش همسر تولستوی.

کری مولیگان: با کاراکتر «جنی»، دختری نوجوان در دهه‌ی شصت و تغییر مسیر زندگیش در «یک آموزش» An Education ظاهر شده.

گبی سیدایب: گفته‌بودم که این چهره‌ی متعجب‌کننده، توانسته در پرشس چنان حوش بدرخشد که با اولین تجربه‌ی بازیگری، کاندید شود.

بهترین فیلم موزیکال یا کمدی
۵۰۰ روز سامر ۵۰۰ Days of Summer: فیلمی در ژانر پسر دختر را دید و عاشق شد، به کارگردانی مارک وب.

The Hangover: فیلمی کمدی که مایک تایسون تویش بازی کند، چه کمدی‌ای است واقعاً! گویا طعنه‌ای هم به ریخت و قیافه‌ی جدید ژوکین فونیکس در فیلم زده می‌شود (ریش بلند و عینک تیره).

پیچیده است It’s Complicatedفیلمی با حضور مریل استریپ، الک بالدوین و استیو مارتین به کارگردانی «نانسی میرز». داستان مواجهه‌ی زنی در جشن فارغ‌التحصیلی پسرش با همسر سابق و زن جدید جوان و مردی که آرشیتکت است و …

جولی و جولیا: پیش‌تر درباره‌اش حرف زده‌ایم. فیلم جذابی به کارگردانی نورا افرون. توضیحات مفصل را در آرشیو سایت می‌یابید.

نُه: راب مارشال، داستان کارگردانی را به تصویر کشیده که تلاش می‌کند میان زندگی حرفه‌ای و شخصی، نظمی به‌وجود آورد.

بهترین بازیگر مرد در فیلم کمدی یا موزیکال
مت دیمن: در «خبرچین» The Informant سودربرگ، نقش مارک ویتاکر را بر عهده دارد.

دنیل دی‌لوییس: بازیگری که به زیبایی در «پای چپ من» و «خون به پا می‌شود» چنان درخشید که دو بار جایزه‌ی اسکار گرفت، همان نقش اول فیلم «نه» است.

رابرت داونی جونیور: ایشان «شرلوک هلمز» Sherlock Holmes ساخته‌ی «گای ریچی» هستند. البته شخصاً تنها «جرمی برت» را به هلمز بودن قبول دارم و هر کس دیگری، ابداً هلمز نمی‌شود. البته از دید من!

جوزف گوردون لیوئیت: در ۵۰۰ روز سامر، همان پسری است که قرار است دختر را ببیند و عاشق شود.

مایکل استالبرگ: بالاخره نام برادران کوئن شنیده شد! فیلم جدید آن‌ها «یک مرد جدی» A Serious Man است، عاشقان طنز کوئنی آماده باشند!

بهترین فیلم خارجی
Baaria از ایتالیا، «آغوش‌های شکسته» Broken Embraces از اسپانیا، «خدمتکار» از شیلی The Maid، «یک پیامبر» از فرانسه و «روبان سفید» The White Ribbon از آلمان، نامزد هستند. چندی پیش به گوش می‌رسید که «درباره‌ی الی» هم در این بخش شرکت می‌کند، شایعه‌ای که رنگ واقعیت نگرفت.

در «آغوش‌های شکسته»،  پدرو آلمادوار، خالق اثر زیبای «همه چیز درباره‌ی مادرم»، باز به سراغ بازیگر مورد علاقه‌اش، پنه‌لوپه کروز رفته و فیلمی درباره‌ی یک مثلث عاطفی ساخته است، مثلثی که ضلع آن را یک نویسنده نابینا با بازیگری «لوئیس هومار»، یک میلیاردر قدرتمند با بازیگری «خوزه لوئیس گومز» و زنی به نام «لنا»، با بازیگری پنه‌لوپه کروز می‌سازند.

روبان سفید، اثر سیاه و سفید «میشائیل هانکه»، با استقبال خارق‌العاده‌ای روبرو شده، این فیلم داستانی است درباره‌ی حوادثی مرموز در یک دهکده‌ی آلمان، پیش از وقوع جنگ جهانی اول.


بهترین کارگردان
کاترین بیگلو: با فیلم خشن و جنگی «گنجه‌ی درد»، مسلماً دلش می‌خواهد بتواند جلوی همسر سابقش در آید!

جیمز کامرون: برای «آواتار». در مجموع کارگردانی که فرمول‌های جایزه‌گیری را می‌داند.


کامرون (چپ) در کنار تجهیزات فیلمبرداری سه‌بعدی

کلینت ایستوود: «بلوندی» که حالا پیر شده، فیلم‌های قشنگی می‌سازد و امیدوار است با «شکست‌ناپذیر»، دوره‌ی بی‌دستاورد قبلی را جبران کند.

جوزف ریتمن: این کارگردان، در اوج جوانی، «بالا در آسمان» را می‌بیند که در شش رشته کاندید شده‌است.

کوئنتین تارنتینو: عوام و خواص دوستش دارند. حالا اوست و کارش «حرامزاده‌های بی‌شرف».

بهترین فیلم‌نامه
«نیل بلامکمپ» و «تری تچت» برای «بلوک ۹»، «مارک بُل» برای «گنجه‌ی درد»، «نانسی میرز» برای «پیچیده است»، «جیسون ریتمن» و «شلدن ترنر» برای «بالا در آسمان» و کوئنتین تارنتینو برای «حرامزاده‌های بی‌شرف».

با این رقابت سنگین، چه فیلم‌هایی برترین گلدن گلوب می‌شوند؟ تازه، اسکار در راه است و فیلم‌هایی مانند «جاده» با بازی «ویگو مورتنسن» هنوز اکران نشده‌اند.


چهارشنبه 23/10/1388 - 15:43
دانستنی های علمی

پیتر جکسون، کارگردان مشهور زاده شده در نیوزیلند، کسی است که تریلوژی ارباب حلقه‌هایش هیچگاه فراموش نخواهد شد. «کینگ کنگ‌»‌اش را هم بسیاری تحسین کرده‌اند.

هم‌اکنون، دوست‌داران سینما منتظر هستند که آخرین فیلم او را که اقتباسی است از رمان «استخوان‌های دوست‌داشتنی» ببینند. ترجمه این رمان را که نوشته «آلیس زیبلود» است، بسیاری از ایرانی‌ها خوانده‌اند و البته فیلم از هم‌اکنون از اینترنت قابل دریافت است.

اما چیزی که باعث شد این پست را بنویسم، فیلم‌های پیتر جکسون نیست، بلکه تغییر شگفت‌انگیز ظاهر اوست!

کسانی که پیتر جکسون را بیشتر با عکس‌هایش، هنگام گرفتن جایزه اسکار برای ارباب حلقه‌ها به یاد می‌آورند، یک مرد چاق را به یاد می‌آورند که عینک‌هایی با فریم درشت بر چشم داشت.

اما بی‌شک کسی که پیتر جکسون را در مراسم افتتاحیه استخوان‌های دوست‌داشتنی دیده باشد، از دیدن تغییر باورنکردنی ظاهر او، متعجب می‌شود!

پیتر جکسون بین جولای ۲۰۰۴ و دسامبر ۲۰۰۵، ۳۰ کیلو وزن کم کرد! او برای وزن کم کردن از رژیم سفت و سختی پیروی کرد و ورزش منظم را هم فراموش نکرد. به علاوه کار طاقت‌فرسای او در جریان ساخت کینک کنگ هم در این کاهش وزن سهیم بود. در طی ساختن این فیلم، جکسون ۲۱ ساعت کار می‌کرد و تنها ۳ ساعت می‌خوابید.

عمل لیزیک چشم هم بی‌شک در تغییر ظاهر او بسیار مؤثر بوده است.

راستش چند ماه پیش که عکس‌های پیتر جکسون را در سایت‌های سینمایی دیدم، یک لحظه فکر کردم که اشتباهی رخ داده و آنها عکس شخص دیگری را به جای جکسون گذاشته‌اند.

پیتر جکسون هم اکنون در بسیاری از سایت‌هایی که روش‌های کاهش وزن را آموزش می‌دهند، یک نمونه موفق و شاخص است.

چهارشنبه 23/10/1388 - 15:41
سينمای ایران و جهان

شاید هیچ‌وقت پیش نمی‌آمد که من به فکر دیدن انیمیشنی استرالیایی بیفتم. اما، تماشای این انیمیشن را مدیون دوست عزیزی هستم که در «ابری با احتمال بارش کوفته‌قلقلی» به من توصیه‌ی دیدنش را کرد و همین ابتدای کار، این نوشته را به‌ خود ایشان تقدیم می‌کنم. امروز از انیمیشن متفاوت «مری و مکس» صحبت می‌کنیم، ساخته‌ی ادام الیوت ۳۸ ساله با آینده‌ای مسلماً درخشان و محصول سال ۲۰۰۹٫

مری دیزی دینکل (با صداپیشگی بتانی وتمور) دختری هشت ساله و ساکن شهری کوچک در استرالیا است. پدری دارد که شغلش بستن نخ به چای کیسه‌ای است و تاکسیدرمی می‌کند و اغلب در خانه نیست و مادرش مشروب‌خوار است که بدترین حرفی را که می‌شود به یک بچه گفت، به او زده: «به دنیا اومدنت یه اشتباه بود». مری پس از مرگ پدربزرگش بسیار تنهاست، مخصوصاً به‌خاطر قیافه‌ی غیرجذاب و خال بزرگ قهوه‌ای روی پیشانی‌اش هیچ دوستی ندارد. یک روز او در دفترچه‌ی تلفن، دنبال یک اسم جالب توجه می‌گردد تا به او نامه بنویسد و با هم دوست شوند. او مکس جری هاروویتز (با صدا پیشگی فیلیپ سیمور هافمن) را انتخاب می‌کند که ساکن نیویورک است. در نامه‌نگاری‌های بین این دو با سئوالات کودکانه‌ی مری و شخصیت مکس که ۴۴ سال دارد، یک یهودی بی‌خدا و مبتلا به آسپرگاس و بسیار چاق است آشنا می‌شویم. نامه‌نگاری طولانی‌مدت آن‌ها تا بزرگسالی مری (تونی کولت) و پیری مکس ادامه می‌یابد و حوادث زیادی را برای آن‌ها به‌دنبال دارد، مانند…

«مری و مکس» یک انیمیشن خمیری است و داستانی بسیار متفاوت دارد. کارگردان و نویسنده‌ی جوان این فیلم، پیش‌تر در سال ۲۰۰۳ به‌خاطر انیمیشن کوتاه «هاروی کرومپت» (Harvie Crumpet) برنده‌ی جایزه‌ی اسکار شده و جوایز زیاد دیگری را هم کسب کرده، او این‌بار ایده‌ی انیمیشن خود را با بازیگران حرفه‌ای هالیوود شریک شده و فیلمی تامل‌برانگیز ساخته که با هر تعریفی، با همه‌ی انیمیشن‌هایی که تا به‌حال دیده‌بودم خیلی متفاوت بود. جشنواره‌ی ساندنس امسال، که به همت «رابرت ردفورد» برای معرفی فیلم‌های مستقل کم‌هزینه ایجاد شده، با این فیلم آغاز به کار کرد. این فیلم از دید من، بخاطر داشتن صحنه‌های سیاه و بعضاً نامناسب، نمی‌تواند برای بینندگان کم سن و سال توصیه شود، اما برای بزرگترها حرف‌های جالبی با محوریت روزمرگی، تنهایی، گوشه‌گیری، نیاز به هم‌صحبتی، آرزوهای کوچک و ترس دارد. آدم‌های این فیلم، مثل قهرمان بقیه‌ی انیمیشن‌ها از دنیایی پر از رنگ و با روایاتی قهرمانانه یا حتی واقع‌گرایانه که با پی‌گیری و تحمل سختی‌ها به هدف خود می‌رسند، نیستند. آن‌ها اصلاً قهرمان نیستند. بزرگترین اتفاق زندگی مکس و مری، تماشای یک کارتون تلویزیونی و خوردن شیر غلیظ شیرین و همبرگر شکلات است و برای پیرمرد همسایه این اتفاق، غلبه بر ترس از محیط اطراف و عبور از خیابان. دنیای اطراف به خواسته‌های آن‌ها اهمیتی نمی‌دهد. اصلاً بود و نبود آن‌ها برای جامعه‌ی اطرافشان فرقی نمی‌کند. آن‌ها بر زندگی اطرافشان تاثیری نمی‌گذارند، گفته‌ها و عملشان قرار نیست جهان را قدمی جلوتر ببرد و وقتی مری ازدواج می‌کند و مدرک دکترایش را با پایان‌نامه‌ای درباره‌ی بیماری مکس می‌گیرد و می‌خواهد در کارش موفق باشد، براحتی مکس و اعتماد او را زیر پا می‌گذارد. این استعاره‌ای از ماست، برای موفق بودن و کسب درآمد و آینده‌ای درخشان، به‌سادگی از حقوق آدم‌های خیلی معمولی می‌گذریم. «مری و مکس» داستانی با کمدی سیاه است، با داستان آدم‌های خیلی عادی که راحت از کنارشان رد می‌شویم و حتی زیر پا آن‌ها را له می‌کنیم. اگر به دنبال یک داستان شاه‌پریانی هستید، تماشای این انیمیشن را به شما توصیه نمی‌کنم، اما اگر می‌خواهید یک کار متفاوت تماشا کنید، با دیدن این کار مسلماً لذت خواهید برد.

نکته‌ی جالب توجه در این فیلم، هنرنمایی سیمور هافمن است. او با این دوبله‌ی زیبا در نقش مکس نشان داد فقط بازیگر ماهری نیست و با لحنی نفس‌نفس‌زنان و لهجه‌ی خاص، به زیبایی از پس نقش نامتعارف مکس بر آمد. موسیقی این فیلم که ساخته‌ی دیل کورنلیوس (Dale Cornelius) هست هم جالب توجه است. این فیلم، در ستایش آدم های کم‌اهمیت و اتفاقات غیر خاص است. چه اشکالی دارد اگر یک دفعه هم فیلمی درباره‌ی آدم‌های خیلی معمولی ببینیم؟

چهارشنبه 23/10/1388 - 15:38
موبایل

با استفاده از سایت www.qooy.comمیتوانید فایل و لینكهای مختلفی كه در وب می‌بینید را به سرورهای سایتهایاشتراك گذاری فایل Rapidshare.com ، Megaupload.com ، Filefactory.com ،Depositfiles.com ، Easy-share.com  و Netload.in انتقال دهید با اینكارمیتوانید از یك لینك چندین پشتیبان داشته باشید و توزیع فایل با سهولتبیشتری صورت میگیرد

به دلیل محدودیت حجم فایل در سایتهای اشتراك گذاری بیشترین حجم یك فایل 200 مگابایت است.

image

علاوه بر آن میتوان سایتهایی كه دانلود با آی پی های خاص را تحریم كرده اند مثل گوگل یا pctools یا مك آفی یا سایتهای فیل شده ;) به راحتی دانلود كنید.

مثلا برای دریافت آپدیت آنتی ویروس mcafee كافیست به قسمت دانلود آپدیتها( Virus Definition Updates DATs)

رفته و بر لینك دانلود راست كلیك و گزینه copy link location یا copy shortcut را انتخاب و  به سایت qooy.com بدهید و فایل را از سرورهای اشتراك فایلدریافت و به محدودیتها بخندید ;)

و اما اسكریپت سایت

اسكریپت سایت معرفی شده به فروش گذاشته شده و با خرید آن میتوانید آنرا در هاست شخصی با دومین دلخواه استفاده كنید و همانطور كه متوجه شده ایدتواناییهای زیادی در این اسكریپت نهفته است ، اسكریپت با استفاده ازتكنولوژی های جدید مثل آژاكس نوشته شده و بدون لود دوباره صفحه تغییرات رادر آن اعمال میكند اسكریپت در دو نسخه Non Encoded و Encoded به فروشمیرسد نسخه كاملا اپن سوری و بدون محدودیت است

شنبه 19/10/1388 - 11:59
خواستگاری و نامزدی

1- آب فراوان بنوشید.

2- مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید..

3- از سبزیجات بیشتر استفاده کنید تا غذاهای فراوری شده.

4- بااین 3 تا E زندگی کنید: Energy (انرژی)،Enthusiasm (شور و اشتیاق)، Empathy(دلسوزی و همدلی).

5- از ورزش کمک بگیرید.

6- بیشتر بازی کنید.

7- بیشتر از سال گذشته کتاب بخوانید.

8- روزانه 10 دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید.

9- 7 ساعت بخوابید.

10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیاده‌روی کنید و در حین پیاده‌روی، لبخند بزنید.

 

شخصیت:

11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکنید: شما نمی‌دانید که بین آنها چه می‌گذرد.

12- افکار منفی نداشته باشید، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کنید.

13- بیش از حد توان خود کاری انجام ندهید.

14- خیلی خود را جدی نگیرید.

15- انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکنید.

16- وقتی بیدار هستید بیشتر خیال‌پردازی کنید.

17- حسادت یعنی اتلاف وقت، شما هر چه را که باید داشته باشید، دارید.

18- گذشته را فراموش کنید.. اشتباهات گذشته شریک زندگی خود را به یادش نیاورید. این کار آرامش زمان حال شما را از بین می‌برد.

19- زندگی کوتاه‌تر از این است که از دیگران متنفر باشید. نسبت به دیگران تنفر نداشته باشید.

20- با گذشته خود رفیق باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید...

21- هیچ کس مسئول خوشحال کردن شما نیست، مگر خود شما.

22- بدانید که زندگی مدرسه‌ای می‌ماند که باید در آن چیزهایی بیاموزید. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستندو به مانند کلاس جبر می‌باشند.

23- بیشتر بخندید و لبخند بزنید..

24- مجبور نیستید که در هر بحثی برنده شوید. زمانی هم مخالفت وجود دارد.



جامعه:

25- گهگاهی به خانواده و اقوام خود زنگ بزنید.

26- هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخشید.

27- خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخشید.

28- زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سالبگذرانید.

29- سعی کنید حداقل هر روز به 3 نفر لبخند بزنید.

30- اینکه دیگران راجع به شما چه فکری می‌کنند، به شما مربوط نیست.

31- زمان بیماری شغل شما به کمک شما نمی‌آید، بلکه دوستان شما به شما مدد می‌رسانند، پس با آنها در ارتباط باشید.

 

زندگی:

32- کارهای مثبت انجام دهید.

33- از هر چیز غیر مفید، زشت یا ناخوشی دوری بجویید.

34- عشق درمان‌گر هر چیزی است.

35- هر موقعیتی چه خوب یا بد، گذرا است.

36- مهم نیست که چه احساسی دارید، باید به پا خیزید،لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنید.

37- حتی بهترین هم می‌آید.

38- همین که صبح از خواب بیدار می‌شوید، باید از هستی تان شاكر باشید.

39- بخش عمده درون شما شاد است، بنابراین خوشحال باشید.

  آخرین اما نه کم‌اهمیت‌ترین:

40- لطفا این موارد را به هر کسی که دوست دارید، بفرستید

پنج شنبه 17/10/1388 - 12:43
خواستگاری و نامزدی

 

 یكی از روزهای سال اول دبیرستان بود. من از مدرسه به خانه بر می گشتم كه یكی از بچه های كلاس را دیدم. اسمش مارك بود و انگار همه‌ی كتابهایش را با خود به خانه می برد.

 با خودم گفتم: كی این همه كتاب رو آخر هفته به خانه می بره. حتما ً این پسر خیلی بی حالی است!

 من برای آخر هفته ام برنامه‌ ریزی كرده بودم. (مسابقه‌ی فوتبال با بچه ها، مهمانی خانه‌ی یكی از همكلاسی ها) بنابراین شانه هایم را بالا انداختم و به راهم ادامه دادم.

همینطور كه می رفتم،‌ تعدادی از بچه ها رو دیدم كه به طرف او دویدند و او را به زمین انداختند. كتابهاش پخش شد و خودش هم روی خاكها افتاد

 عینكش افتاد و من دیدم چند متر اونطرفتر، ‌روی چمنها پرت شد. سرش را كه بالا آورد، در چشماش یه غم خیلی بزرگ دیدم. بی اختیار قلبم به طرفش كشیده شد و بطرفش دویدم. در حالیكه به دنبال عینكش می گشت، ‌یه قطره درشت اشك در چشمهاش دیدم.

همینطور كه عینكش را به دستش می‌دادم، گفتم: " این بچه ها یه مشت آشغالن!"

او به من نگاهی كرد و گفت: " هی ، متشكرم!" و لبخند بزرگی صورتش را پوشاند. از آن لبخندهایی كه سرشار از سپاسگزاری قلبی بود.

من كمكش كردم كه بلند شود و ازش پرسیدم كجا زندگی می كنه؟ معلوم شد كه او هم نزدیك خانه‌ی ما زندگی می كند. ازش پرسیدم پس چطور من تو را ندیده بودم؟

او گفت كه قبلا به یك مدرسه‌ی خصوصی می رفته و این برای من خیلی جالب بود. پیش از این با چنین كسی آشنا نشده بودم. ما تا خانه پیاده قدم زدیم و من بعضی از كتابهایش را برایش آوردم.

او واقعا پسر جالبی از آب درآمد. من ازش پرسیدم آیا دوست دارد با من و دوستانم فوتبال بازی كند؟ و او جواب مثبت داد.

ما تمام اخر هفته را با هم گذراندیم و هر چه بیشتر مارك را می شناختم، بیشتر از او خوشم می‌آمد. دوستانم هم چنین احساسی داشتند.

صبح دوشنبه رسید و من دوباره مارك را با حجم انبوهی از كتابها دیدم. به او گفتم:" پسر تو واقعا بعد از مدت كوتاهی عضلات قوی پیدا می كنی،‌با این همه كتابی كه با خودت این طرف و آن طرف می بری!" مارك خندید و نصف كتابها را در دستان من گذاشت.

در چهار سال بعد، من و مارك بهترین دوستان هم بودیم. وقتی به سال آخر دبیرستان رسیدیم، هر دو به فكر دانشكده افتادیم. مارك تصمیم داشت به جورج تاون برود و من به دوك.

من می دانستم كه همیشه دوستان خوبی باقی خواهیم ماند. مهم نیست كیلومترها فاصله بین ما باشد.

او تصمیم داشت دكتر شود و من قصد داشتم به دنبال خرید و فروش لوازم فوتبال بروم.

مارك كسی بود كه قرار بود برای جشن فارغ التحصیلی صحبت كند. من خوشحال بودم كه مجبور نیستم در آن روز روبروی همه صحبت كنم.

من مارك را دیدم. او عالی به نظر می رسید و از جمله كسانی به شمار می آمد كه توانسته اند خود را در دوران دبیرستان پیدا كنند.

حتی عینك زدنش هم به او می آمد.  پسر، گاهی من بهش حسودی می كردم!

امروز یكی از اون روزها بود. من میدیم كه برای سخنرانی اش كمی عصبی است. بنابراین دست محكمی به پشتش زدم و گفتم: " هی مرد بزرگ! تو عالی خواهی بود!"

او با یكی از اون نگاه هایش به من نگاه كرد( همون نگاه سپاسگزار واقعی) و لبخند زد: " مرسی".

گلویش را صاف كرد و صحبتش را اینطوری شروع كرد: " فارغ التحصیلی زمان سپاس از كسانی است كه به شما كمك كرده اند این سالهای سخت را بگذرانید. والدین شما، معلمانتان، خواهر برادرهایتان شاید یك مربی ورزش... اما مهمتر از همه، دوستانتان...

من اینجا هستم تا به همه ی شما بگویم دوست كسی بودن، بهترین هدیه ای است كه شما می توانید به كسی بدهید. من می خواهم برای شما داستانی را تعریف كنم."

من به دوستم با ناباوری نگاه می كردم، در حالیكه او داستان اولین روز آشناییمان را تعریف می كرد. به آرامی گفت كه در آن تعطیلات آخر هفته قصد داشته خودش را بكشد. او گفت كه چگونه كمد مدرسه اش را خالی كرده تا مادرش بعدا ً وسایل او را به خانه نیاورد.

مارك نگاه سختی به من كرد و لبخند كوچكی بر لبانش ظاهر شد.

او ادامه داد: "خوشبختانه، من نجات پیدا كردم. دوستم مرا از انجام این كار غیر قابل بحث، باز داشت."

من به همهمه‌ ای كه در بین جمعیت پراكنده شد گوش می دادم، در حالیكه این پسر خوش قیافه و مشهور مدرسه به ما درباره‌ی سست ترین لحظه های زندگیش توضیح می داد.

پدر و مادرش را دیدم كه به من نگاه می كردند و لبخند می زدند. همان لبخند پر از سپاس.

من تا آن لحظه عمق این لبخند را درك نكرده بودم.

هرگز تاثیر رفتارهای خود را دست كم نگیرید. با یك رفتار كوچك، شما می توانید زندگی یك نفر را دگرگون نمایید: برای بهتر شدن یا بدتر شدن.

خداوند ما را در مسیر زندگی یكدیگر قرار می دهد تا به شكلهای گوناگون بر هم اثر بگذاریم.

دنبال خدا، در وجود دیگران بگردیم.

حالا شما دو راه برای انتخاب دارید:

1) این نوشته را به دوستانتان نشان دهید،

2) یا آن را پاك كنید گویی دلتان آن را لمس نكرده است.

همانطور كه می بینید، من راه اول را انتخاب كردم.

دوستان،‌ فرشته هایی هستند كه شما را بر روی پاهایتان بلند میكنند، زمانی كه بالهای شما به سختی به یاد می‌آورند چگونه پرواز كنند.."

هیچ آغاز و پایانی وجود ندارد...

دیروز،‌ به تاریخ پیوسته،

فردا ، رازی است ناگشوده،

اما امروز یك هدیه است

پنج شنبه 17/10/1388 - 12:39
دانستنی های علمی

ساعت 9:05 دقیقه صبح سه شنبه 19 آبان است. هوا در استانبول اندکی خنک است. تا دقیقه ای قبل در خیابان های استانبول انسان می جوشید اما به یکباره انگار زندگی در استانبول و ترکیه می ایستد!

ماشینها وسط خیابان، پل و کوچه ها می ایستند و راننده و مسافران در را باز کرده و سر پا می ایستند.

مردم عادی که در کوچه ها و پیاده روها در حال حرکتند به یکباره بی حرکت می ایستند.

در وهله اول این اقدام ترک ها بسیار تعجب آور است. شاید اگر روز سه شنبه 10 نوامبر در استانبول می بودید چشمانتان چهار تا می شد!

مردم بعد از یک دقیقه بی حرکت ماندن به حرکت خود ادامه می دهند. سالی یک بار اکثر مردم ترکیه رأس ساعت 9 و پنج دقیقه دهم نوامبر به مدت یک دقیقه به صورت سر پا بی حرکت می ایستند. ماشین ها متوقف می شوند. کارگران ساختمانی نیز از جای خود تکان نمی خورند و سکوت می کنند. به طوری که می توان گفت زندگی در ترکیه برای یک دقیقه می ایستد!

اما علت آن چیست: بعد از پرس و جو متوجه می شوم دهم نوامبر سالروز درگذشت مصطفی کمال آتاترک اولین رئیس جمهور ترکیه است و مردم ترکیه به احترام وی درست در ساعت 9:05 دقیقه دست از کار می کشند و به احترام بنیانگذار جمهوریشان می ایستند.

رسم عجیبی است، نه؟







پنج شنبه 17/10/1388 - 12:15
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته