• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 518
تعداد نظرات : 242
زمان آخرین مطلب : 4239روز قبل
دانستنی های علمی
در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی كاری خسته و كسل شده بودند.
ناگهان ذكاوت ایستاد و گفت بیایید یك بازی بكنیم مثل قایم باشك.
همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی كه کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول كردند او چشم بگذارد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع كرد به شمردن .. یك .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان كرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی شد، هوس به مركز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل كیسه ای كه خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه ... هشتاد ... و همه پنهان شدند به جز عشق كه همواره مردد بود نمی توانست تصمیم بگیرید و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان كردن عشق مشكل است، در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید نود و پنج ... نود و شش. هنگامی كه دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یك بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین كسی را كه پیدا كرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت كه به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مركز زمین، یكی یكی همه را پیدا كرد به جز عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه كرد تو فقط باید عشق را پیدا كنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
دیوانگی شاخه چنگك مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست كشید عشق از پشت بوته بیرون آمد درحالی که با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند او كور شده بود! دیوانگی گفت من چه كردم؟ من چه كردم؟ چگونه می توانم تو را درمان كنم؟ عشق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان كنی اما اگر می خواهی كمكم كنی می توانی راهنمای من شوی.
و اینگونه است كه از آنروز به بعد عشق كور است و دیوانگی همواره همراه اوست! و از همانروز تا همیشه عشق و دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...
دوشنبه 21/4/1389 - 0:14
دانستنی های علمی
خدا جواب داد :
گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر ، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو .
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن و هیچ گاه به باورهایت شک نکن.
زندگی شگفت انگیز است فقط اگر بدانید که چطور زندگی کنید مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی .
کوچک باش و عاشق ... که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را ! بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی .
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن .
فرقى نمی کند گودال آب کوچکى باشى یا دریاى بیکران ... زلال که باشى ، آسمان در توست.
دوشنبه 21/4/1389 - 0:9
دانستنی های علمی
یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت . قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد.

پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد . مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست آیا به تازگی به شما ارث رسیده است .

زن در پاسخ گفت خیر ، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است ، پس انداز کرده ام . پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است ، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید !

مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستید ، من فردا ساعت 10 صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است . مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت 10 صبح برنامه ای برایش نگذارد .

روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت .
پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد .
مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود ، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد .
وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد . مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید ، با تعجب از پیر زن علت را جویا شد .
پیرزن پاسخ داد من با این مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند.
دوشنبه 21/4/1389 - 0:8
دانستنی های علمی
یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند وپتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من ازشما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما می‌دهم.این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند. برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود.مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوترقابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد خورى پیدا نکرد.. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم چت کرد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دستدر جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید!
دوشنبه 21/4/1389 - 0:7
دانستنی های علمی
مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده .
مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ) . دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !”

مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه ایی درافکند. زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ( سِقط کرد ). خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت.

جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در حای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !

مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند.
پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “. قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند .

نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم .

قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند !
و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد !
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .

گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام .
قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است.حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی !

و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد !
چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت :
قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش !

مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید .
قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست !

صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد :
مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی می روم که شهادت دهند خر مرا از کرگی دُم نبوده است.
دوشنبه 21/4/1389 - 0:7
دانستنی های علمی
مرد مسنی به همراه پسر ۲۲ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار پسر ۲۲ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.

کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۲ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.

باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.

او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید.

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟

مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند.
دوشنبه 21/4/1389 - 0:6
دانستنی های علمی

هر سد و مانعی می تواند یك شانس برای تغییر زندگی انسان باشد

در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این كه عكس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی كرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از كنار تخته سنگ می گذشتند؛ بسیاری هم غرولند می كردندكه این چه شهری است كه نظم ندارد؛ حاكم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچكس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت.
نزدیك غروب، یك روستایی كه پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیك سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناری قرار داد. ناگهان كیسه ای را دید كه زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. كیسه را باز كرد و داخل آن سكه های طلا و یك یادداشت پیدا كرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود :

" هر سد و مانعی می تواند یك شانس برای تغییر زندگی انسان باشد."
 

ما چه قدر فقیر هستیم!

روزی یك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به یك دِه برد تا به او نشان دهد كه مردمی كه آنجا زندگی میكنند ، چقدر فقیر هستند آنها یك روز و یك شب را در خانه محقر یك روستایی به سر بردند . در راه بازگشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید: «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود»؟
پسر پاسخ داد : « عالی بود پدر!»
پدر پرسید : « آیا به زندگی آنها توجه كردی؟»
پسر پاسخ داد : « فكر میكنم!»
و پدر پرسید‌: « چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟»
پسر كمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : «فهمیدم كه ما در خانه یك سگ داریم و آنهاچهار تا . مادر حیاطمان یك فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند كه نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوسهایی تزئینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ انها بی انتهاست!»
در پایانِ حرفهای پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه كرد : « متشكرم پدر كه به من نشان دادن ما واقعا چقدر فقر هستیم» .
يکشنبه 20/4/1389 - 23:50
دانستنی های علمی


آیا میدانستید که: در مجسمه هایی که برای یادبود سربازها میسازند:
اگر 2 پای اسب بالا باشد آن سرباز در میدان جنگ کشته شده.
اگر 1 پای اسب بالا باشد سرباز بر اثر جراحات ناشی از جنگ مرده.
اگر 4 پای اسب روی زمین باشد آن سرباز به مرگ طبیعی مرده

 


آیا میدآآیامیدانستید که: مهاجرین انگلیسی در استرالیا با حیوان عجیبی روبرو شدند که بسیار بالا و دور می پریده. هنگامیکه از بومیان در مورد این حیوان با حرکات بدن پرسیده اند آنها در جواب گفته اند:
Kan Ghu Ru
که در زبان انگلیسی به Kangaroo تبدیل شده است.
در حقیقت منظور بومیان این بوده که "ما منظور شما را نمی فهمیم".

 


Each King on playing cards represent a King in real history:

Diamonds: Julius Cesar

Spades: King David

Clubs: Alexander The Great

Hearts: Charlemagne

آیا میدانستید که: هر کدام از شاه های ورقهای بازی نشانگر شاهی در واقعیت است؟

خشت: ژولیوس سزار

♠ پیک: شاه دیوید


 

 

♣ خاج: اسکندر کبیر

دل: شارلمانی


 

 

 


During historic civil wars, when troops returned without any casualties, a writing was put up so all can see, which read
"0 Killed".
From here we get the expression "O.K." which means all is good.

آیا میدانستید که: در زمان جنگهای باستانی هنگامی که سپاهیان بدون تلفات از جنگ بر میگشته اند پلاکاردی حمل میکردند که روی آن نوشته بود:
(
تعداد تلفات 0)
ریشه OK از این اصطلاح است.


The muscles in your heart have the strength to shoot your blood 10 meters in the air?

آیا میدانستید که: ماهیچه های قلب انسان قادرند خون را به ارتفاع 10 متر به هوا پرتاب کنند؟


Multiplying  111,111,111 x 111,111,111 = 12,345,678,987,654,321

آیا می‌دانستید که: 111،111،111 × 111،111،111 = 12،345،678،987،654،321


The body"s strongest muscle is our tongue

آیا میدانستید که: قویترین ماهیچه بدن، ماهیچه زبان است؟

 


Statistically, people are more afraid of spiders than they are of dying

آیا میدانستید که: طبق آمار افراد از عنکبوت بیش از مرگ می ترسند؟

 


All polar bears are left handed

آیا میدانستید که خرسهای قطبی چپ دست هستند؟

 


  Crocodiles cannot stick out their tongue

آیا میدانستید که: سوسمارها نمیتوانند زبانشان را بیرون بیاورند؟

 


Butterflies taste with their feet

آیا میدانستید که: مراکز چشایی  پروانه روی پاهایش قرار دارد؟

 


A cockroach can live 9 days without it"s head.  It only dies because it cannot eat.

آیا میدانستید که: سوسکها تا 9 روز پس از، از دست دادن سرشان قادر به زنده ماندن هستند و تنها به این دلیل می میرند که نمیتوانند چیزی بخورند؟

 


A duck"s quack has no echo, and nobody knows why

آیا میدانستید که: صدای اردک اکو ندارد وهیچکس هم دلیل آنرا نمیداند؟

 


It is impossible to sneeze with your eye"s open

آیا میدانستید که: امکان ندارد بتوانید با چشم باز عطسه کنید؟

 


Starfish have no brains

آیا میدانستید که: ستاره های دریایی مغز ندارند؟

 


Thomas Edison was afraid of the dark.

آیا میدانستید که: ادیسون از تاریکی می ترسیده است ؟

 


The word "cemetery" comes from the Greek  koimetirion which means dormitory

آیا می‌دانستید که: ریشه کلمه "Cemetry" (قبرستان) در حقیقت کلمه یونانی "Koimetirio" به معنی "خوابگاه" است؟

 


It is impossible to suck your elbow.

آیا میدانستید که: امکان ندارد بتوانید آرنج خود را لیس بزنید؟
 

 


  

Mosquitoes have teeth

آیا میدانستید که: پشه ها دندان دارند؟

 


 

آیا میدانستید سریال فرینج رکورد لاست را از نظر هزینه شكست؟


80% of the people who read this will try to suck their elbow.

آیا میدانستید که: 80% افرادی که این مطلب را میخوانند سعی می کنند آرنجشان را لیس بزنند؟

جمعه 4/4/1389 - 20:28
سياست
همزمان با توهین عده‌ای قلیل به یادگار امام در سالروز رحلت امام و در مقابل مزار امام خمینی(ره)، نامه تاریخی امام راحل در مورد انتقامجویی از نزدیکان و دوستان ایشان توسط آنانی که از امام خمینی بغض و کینه به دل دارد را منتشر می‌کند.

 متن این نامه که در جلد هفدهم صحیفه امام، صفحه 90 و به تاریخ 23 آبان 1361 نگاشته شده بدین شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله علی آلائه والصلوه والسلام علی انبیائه و اولیائه سیما النبی الختمی حبیب الله صلی الله علیه و آله سیما غائبهم و قائمهم ارواحنا له الفدا.

اینجانب هیچ گاه میل نداشته و ندارم كه درباره نزدیكان خود سخنی بگویم یا دفاعی كنم . لكن علاوه بر آنكه در پیشگاه مقدس حق - جل و علا - مقصر و مجرمم و از درگاه متعالش امید عفو و بخشش دارم و تمام سرمایه ام اعتراف به تقصیر و عذر از آن است ودر نزد مسلمانان و ملت عزیز نیز اعتراف به قصور و تقصیر و از آنان امید عفو و طلب آمرزش دارم ، در پیش گروههایی و اشخاصی گناهانی نابخشودنی دارم و احتمال قوی می دهم كه پس از من برای انتقامجویی از من به بعض نزدیكان و دوستانم تهمتها كه من آنها را ناروا می دانم بزنند و به آتشی كه باید مرا بسوزانند آنان را بسوزانند و احیانا به صورت دفاع از من انتقام مرا از آنها بگیرند. و اكنون در حیات من گفتگوها و زمزمه هایی به گوش می خورد كه احتمال فوق را قوی تر می كند. لهذا من احساس وظیفه شرعیه نمودم برای رفع ظلم و تهمت ، نظر خود را نزد ملت عزیز اظهاركنم كه از قبل من در این خصوص تقصیری نباشد. یكی از آنان كه بیش از همه احتمال انتقامجویی از من درباره او می رود احمد خمینی فرزند اینجانب است . اینجانب در پیشگاه مقدس حق شهادت می دهم كه از اول انقلاب تاكنون و از پیش از انقلاب در زمانی كه وارد این نحو مسائل سیاسی شده است از او رفتار یا گفتاری كه بر خلاف مسیر انقلاب اسلامی ایران باشد ندیده ام و در تمام مراحل از انقلاب پشتیبانی نموده و در مرحله پیروزی شكوهمندانقلاب معین و كمك كار من بوده و است و كاری كه برخلاف نظر من است انجام نمی دهد و در امور مربوطه چه در اعلامیه ها یا ارشادها بدون مراجعه به من تصرف ودخالتی نمی كند؛ حتی در الفاظ اعلامیه ها بدون مراجعه دخالت نمی كند و اگر در امری نظری دارد تذكر می دهد كه تذكراتش نیز صادقانه و برخلاف مسیر انقلاب و مصلحت نیست و من اگر تذكراتش را نپذیرفتم تخلف از قول من نمی كند و من نیز اگر حرفش راصحیح دیدم قبول می كنم و امیدوارم حرف صحیح را از همه كس قبول كنم .

و اما در جهت مالی كه بعض مخالفان انقلاب گاهی نسبتهایی به او می دهند بایدبگویم كه ایشان در امور مالی من دخالت ندارد و ضبط و حفظ بیت المال در اختیار بعض آقایان مورد وثوق می باشد و اگر برای اشخاص وجوهی بخواهد پیشنهاد می كند و من بدون واسطه یا به واسطه آن آقایان وجه را می رسانم . و من اعلام می كنم كه احمد درهیچ بانك داخلی و خارجی و هیچ موسسه ای وجهی و سهمی ندارد و در هیچ جا درخارج و داخل زمین مزروعی و غیر آن و ساختمان و امثال ذلك ندارد و اگر بعد از من دارای یكی از این امور بود در داخل یا خارج دولت وقت با اجازه فقیه وقت مصادره نمایند و او را تحت تعقیب درآورند و امید است كه دولتمردان جمهوری اسلامی همیشه ضوابط را ملاحظه و از روابط احتراز نمایند. از اموری كه تذكرش خوب بلكه لازم است آن است كه یكی از تهمتها كه به او زدند این بود كه موزه عباسی را ربوده و به پاریس برده و چندی - علی المحكی - مخالفان وقت خود را صرف آن نمودند پس از آن معلوم شد خلاف آن . یا او در اطراف شمال زمینهایی خریده است و امثال آن كه برای مخالفت با من از او انتقامجویی می كردند.
و در امور سیاسی مدتی تهمتها زده شد كه احمد طرفدار منافقین است و من در طول مدت انقلاب مخالفتهایی از او می دیدم كه دیگران بر آن شدت و قاطعیت نبودند و دراین آخر كه قضیه زندان اوین پیش آمد و شكایاتی از آقای لاجوردی می شد ومخالفتهایی می شد [غیر] از احمد كسی را ندیدم كه بیشتر از آقای لاجوردی طرفداری كند و دفاع نماید و وجود او را برای زندان اوین لازم و بركناری او را تقریبا فاجعه می دانست .

یا مسئله طرفداری از بنی صدر، او مادامی كه من از بنی صدر به واسطه بعض مصالح جانبداری می كردم او هم گاهی طرفداری می كرد و آنگاه كه من پرده را بالا زده واو را بركنار كردم حتی یك مرتبه از او طرفداری نكرد و مخالفت شدید می كرد. یا مسئله خط سوم كه مدتی نقل مجالس مخالفان بود و تهمتهای ناروا می زدند و من او را امر به سكوت كردم و او هیچ گاه از خط انقلاب و اسلام خارج نبود و بالاخره اگر بواسطه انتقامجویی از من پس از من گروههایی به مخالفت او برخاستند من دین خود را به او به عنوان یك مسلمان و یك رحم ادا كردم و خداوند تبارك و تعالی حاضر و ناظر است ومن امیدوارم كه احمد به خدای تبارك و تعالی اتكال نماید و از غیر او از هیچ كس نهراسد و در خدمت به خالق و خلق به واسطه تهمتها و مخالفتها به خود تزلزل و تردیدراه ندهد و در خدمتها از خداوند متعال چشم داشت داشته باشد و برای بدست آوردن هیچ مقامی قدم برندارد و چون او را شخص مفید برای انقلاب می دانم امیدوارم در كناروفاداران به انقلاب و متعهدان در راه اسلام و هدف به خدمت هر چه بیشتر قیام كند. و بابرادران انقلابی و ایمانی در خط انقلاب و اسلام كوشش كند و از هیچ خدمتی مضایقه ننماید و پاداش از هیچ مخلوقی نخواهد و خدمت را در راه كشور اسلامی و اهداف الهی خالصانه و برای رضای خالق - جل و علا - ادامه دهد. و به مستمندان و مستضعفان كه حق تعالی سفارش آنان را فرموده بیش از دیگران خدمت كند و دیگران را به خدمتگزاری دعوت كند و هر چه مشكل در راه خدمت به هدف كه اسلام عزیز است پیش آید و هرچه كارشكنی شود، از كوشش برای خدا دست برندارد و برای هر خدمتی كه او را دعوت كردند و تشخیص داد مفید است اجابت كند و رضای خدا را با خدمت به خلق جلب نماید.

و اما در موضوع روحانیت كه گاهی احمد مورد تهمت واقع می شود من او را موافق جدی با روحانیت می دانم . اساس روحانیت چیزی نیست كه یك نفر مسلم با آن مخالف باشد و اما موافقت بی قید و شرط كه هر كس با هر عمل و اخلاق و ایده مورد تایید او باشد و لباس روحانیت به قامت هر كس اگر چه بر خلاف مشی اسلامی انسانی رفتار كندسزاوار و موجب لزوم غمض عین باشد از او و هیچ روحانی متعهد و مسلمان معتقد به ارزشهای اسلامی متوقع نیست و نباید باشد. و اینجانب كرارا گفته ام كه روحانی نمای غیرمهذب و در غیرخط اسلام از ساواكی برای اسلام و جمهوری اسلامی خطرناكتر است .در هر صورت احمد در این باره از خط اسلام و خط روحانیت متعهد پیروی می كند وامید است ان شاءالله تعالی در این خط مستقیم كه صراط الله است پایدار باشد. از خداوندمتعال دوام جمهوری اسلامی و عزت و عظمت مسلمانان جهان بویژه ملت شریف ایران و تعهد و پایداری متصدیان امور و قدرت و شوكت رزمندگان سلحشور و حضور ملت بزرگ ایران را در صحنه خواستار[م ]. والسلام علی عبادالله الصالحین . (1)

یكشنبه 23 آبان 1361 / 27 محرم الحرام 1403
پنج شنبه 20/3/1389 - 20:48
فلسفه و عرفان

1-   به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو مینگرد... به دلی دل بسپار که بسیار جای خالی برایت داشته باشد... و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد...

2- هوس بازان کسی راکه زیبا میبینند دوست دارند... اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا میبینند...

 3- وقتی تو زندگی به یک در بزرگ رسیدی نترس و نا امید نشو... چون اگه قرار بود در باز نشه جاش دیوار میذاشتن...

 4- آنچه که هستی هدیه خداوند است و آنچه که میشوی هدیه تو به خداوند... پس بی نظیر باش. ..

 5- شریف ترین دلها دلی است که اندیشه آزار دیگران در آن نباشد...

 6- بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای میروید...

 7- وقتی زندگی برایت خیلی سخت شد یادت باشه که دریای آروم ناخدای قهرمان نمیسازه. ..

 8- هر اندیشه ی شایسته ای به چهره انسان زیبائی میبخشد...

 9- قابل اعتماد بودن ارزشمند تر از دوست داشتنی بودن است. ..

 10- یکی میگوید : شب شده است. .. درحالی که دیگری میگوید : صبح در راه است

پنج شنبه 20/3/1389 - 20:30
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته