تواز من خواهی پرسید که تورابیشتر دوست دارم یا زندگی ام را؟ومن خواهم گفت زندگی ام را....وتو مرا ترک خواهی کرد بدون این که بدونی ....تویی تمام زندگیم
انتظار واژه غریبی است..... واژه ای که روزها یا شایدم ماههاست که باآن خو گرفته ام . که چه سخت است انتظار... هر صبح طلوعی دیگر است...انتظار...پس در انتظار دیدنت می مانم همیشه
با خدا عهد بستم که بار دیگه دیدمت بگویم از تو دلگیر م ولی باز تو رادیدم وگفتم بی تو میمیرم
اگه کسی رو دوست داشتی امتحانش کن که اگه دوست داشته باشه امتحانت می کنه
دوست داشتن همیشه گفتن نیست گاه سکوت است وگاه نگاه...غریبه!این درد مشترک من وتوست که گاه نمی توانیم در چشم های یکدیگر نگاه کنیم
خانه را در چشم های تو پیدا کردم......پلک هایت را به هم نزن!!!...خانه خراب می شوم
در دلم آشوب سردی جان گرفت بی تو در دل عاشقی پایان گرفت عاشقی از پس همی رفت و گذشت درد بی مهری به جای آن نشست
بار خدایا از عشق امروز برای فردایمان چیزی باقی بگذار به اندازه ی یک مشت . یک لبخند تا به یاد داشته باشیم که روزی عاشق هم بودیم
یک واقعیت
اگر زندگی مرگ است ومرگ هم زندگی پس درود بر مرگ ومرگ بر زندگی
می دونی چرا وقتی هایی گریه می کنی چشمات ومی بندی؟
چون قشنگ ترین چیزای دنیا دیدنی نیستند مثل
وقتی می خوای بخندی/وقتی می خوایی کسی رو ببوسی/وقتی تو رویا بری چشمت رو می بندی