با مردم آنچنان معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرک شما اشک ریزندو اگر زنده بمانید به شما عشق ورزند.
در این قسمتبرگزیده سخنان حکمتآمیزامیر مؤمنان،و برگزیده از پاسخ سؤالاتآن حضرت و سخنان کوتاهى که درباره مسائل مختلف فرموده آمده است.
امام علیه السلام فرمود:
1 -در فتنهها همچون شتر کم سن و سال باش!نه پشتى که سوار شوندو نه پستانى که بدوشند [1]
2 -هر کس«طمع»در درون داشته باشد خود را حقیر کرده.و کسیکهناراحتیهایش را فاش کند بذلتخویش راضى شده.و کسى که زبانش رابر خود امیر کند شخصیتخود را پایمال کرده است. [2]
3 -«بخل»ننک است و«ترس»نقصان،و«فقر»شخص زیرکرا از بیان دلیلش گنک مىسازد.و شخصى که فقیر است در شهرش نیز غریباست.
4 -«ناتوانى»آفت است.و«شکیبائى»شجاعت.و«زهد»ثروتو«تقوى»سپر و بهترین همنشین، «رضایت»و خشنودى است.
5 -«علم»میراث گرانبهائى است و«آداب»لباس فاحز و زینتى استو«فکر»آئینهاى است صاف.
6 -«سینه شخص عاقل»صندوق اسرار او است،و«خوشروئى»دام محبت است و«تحمل ناراحتىها»قبر عیوب است. و نقل شده که در این باره نیز چنین فرموده است:
سؤال و پرسش وسیله پوشاندن عیبها است.و آنکس که از خود راضىباشد خشمگین بر او زیاد خواهد بود.
7 -«صدقه»و کمک به نیازمندان داروى مؤثرى است.و اعمالبندگان در این دنیا نصب العین آنها در آخرت خواهد بود.
8 -تعجب کنید از این انسان که با یک قطعه پى میبیند،با قطعه گوشتى سخنمىگوید.و با استخوانى مىشنود،و از شکافى نفس مىکشد!!(و اینکارهاى بزرک و حیاتى را با این وسائل کوچک انجام میدهد).
9 -هنگامى که دنیا بکسى رو کند نیکیهاى غیر او را به او عاریت میدهدو هنگامى که دنیا بکسى پشت کند نیکیها و افتخاراتش را از او سلب مى-نماید. [3]
10 -با مردم آنچنان معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرک شما اشک ریزندو اگر زنده بمانید به شما عشق ورزند [4]
11 -هنگامى که بر دشمنت پیروز شدى عفو را شکرانه این پیروزى قرارده! [5]
12 -عاجزترین مردم کسى است که از بدست آوردن دوست عاجز بماندو از او عاجزتر کسى است که دوستان دست آورده را از دستبدهد! [6]
13 -هنگامى که مقدمات نعمتها بشمار مىرسد دنباله آن را به واسطهکمى شکر گزارى از خود دور نسازید. [7]
14 -کسى که نزدیکانش او را رها سازند،آنها که دورند او رامىبرند(و یاریش مىکنند.) [8]
15 -هر شخص گرفتارى را نمىتوان سرزنش کرد(چه بسا بىتقصیرباشد) [9]
16 -امور،تسلیم تقدیرها است تا آنجا که گاه مرک انسان در تدبیر وهوشیارى او است [10]
17 -از امام درباره این گفتار پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سؤال شد که فرموده است:
«موهاى سفید را تغییر دهید و خود را شبیه یهود نکنید»امام علیه السلام فرمود:این سخن را پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم زمانى فرمود که پیرواناسلام کم بودند اما امروز که اسلام توسعه یافته و امنیتحکمفرما است هرکسى مختار است(که این کار را بکند یا نکند) [11]
18 -درباره کسانى که از نبرد کردن همراه او خوددارى کردند فرمود:
حق را تنها گذاشتند و باطل را یارى نکردند. [12]
19 -کسى که در مسیر آرزوها بشتابد در مرک خواهد افتاد. [13]
20 -از لغزش مردم نیک و با شخصیت چشم پوشى کنید چرا که هیچیک ازآنها لغزش نمىکند مگر اینکه دستخدا بدست او است و او را بلند مىنماید [14]
توضیحها
[1]این سخن از کلمات مشهور امام است.و پیش از شریف رضى ابو حیان توحیدىمتوفاى سال 380 در کتاب«الامتاع و المؤانسه»ج 2 ص 31 آن را نقل کردهاست.
(مصادر نهج البلاغه ج 4 ص7)
آنچه در اینجا توجه به آن لازم است این است که امام این دستور را براىزمانى داده که دو طرف متخاصم در فتنه،گمراه،و بر خلاف حق باشند و گرنه اگریک طرف بر حق است،وظیفه او طرفدارى از حق مىباشد.و نیز در مورد جامعهاىپر از فساد است،جامعهاى که نمىشود آن را به تنهائى اصلاح کرد بنابر این وظیفهعدم اعانت است. شاهد این سخن جملات دیگرى است که در این سخن امام وجود داشتهولى شریف رضى در اینجا نیاورده است که ما قسمتى از آن را مىآوریم:
شیخ رضى الدین على بن یوسف بن مطهر حلى(برادر علامه حلى)نقل کرده،این کلمه از سخنانى است که امام فرزندش حسن علیه السلام را به آن سفارش نموده است.
در قسمتى از آن سفارش چنین مىفرماید:
«پسرم هرگاه در میان مردمى بودى که کودکانشان متجاوز،جوانانشانقاتل و پرده در، بزرگسالانشان امر بمعروف و نهى از منکر نمىکنند،...ترس ازکسى دارند که از زبانش مىترسند،به کسى احترام مىکنند که امید به سود وو بهرهاى از او دارند،اگر رهاشان کنى تو را رها نمیکنند،اگر متابعتشان کنى فریبتمىدهند،در ظاهر با تو برادرند و در پنهانى دشمن، اساس معاشرت و اطاعتشانبر غیر تقوا است.از یکدیگر که جدا مىشوند همدیگر را مذمت مىکنند سنتهاىنیک در آنها مرده و بدعتها در بینشان زنده شده.پسرم در بین چنین جامعهاى چونبچه شترى باش که نه مىتواند سوارى دهد و نه شیر...
(مصادر نهج البلاغه ج 4 ص 8)
[2]از شماره 2-7 جملههائى است که در ضمن سفارشات و توصیههاى امامعلیه السلام به مالک اشتر در جملههاى کوتاه آمده است که شریف رضى تعدادى از آنهارا انتخاب،و احیانا با تقدم و تاخر نقل کرده است.
پیش از شریف رضى ابن شعبه در کتاب«تحف العقول»ص 201 در باب«ما روى عنه صلوات الله علیه من قصار کلمه»آنها را نقل کرده است.
(مصادر نهج البلاغه ج 4 ص9)
[3]«مسعودى»در کتاب«مروج الذهب»ج3 ص 434 نقل مىکند که وقتى«ضرار بن ضمره»نزد معاویه رفت.و معاویه از او خواست که حالات على علیه السلامرا برایش نقل کند،پس از آنکه آن سخن معروف(سخن77) را برایش نقلنمود،از او خواست همه آنچه شنیده باز گو کند، ضرار پاسخ داد این امکان ندارد.
سپس مطالبى،از جمله سخن مورد بحث را نقل نمود.
از جمله ناقلان این سخن«قاضى قضاعى»در کتاب«دستور معالم الحکم»ص 25 است-البته با تغییرى در بعضى الفاظ-(مصادر نهج البلاغه ج 4 ص 11 و 12)
[4]مرحوم«صدوق»در کتاب«من لا یحضره الفقیه»ج 4 ص277 آن را در ضمنیکى از وصایاى آن حضرت به«محمد حنفیه»نقل کرده است.
«سبط ابن جوزى»در کتاب«تذکره»ص 142 و«شیخ طوسى»در کتاب«امالى»ص209 آن را نقل نمودهاند.
(مصادر نهج البلاغه ج 4 ص 12)
[5]این سخن از کلمات صدگانهاى است که«جاحظ»از کلمات امیر مؤمنانانتخاب کرده، و«راغب اصفهانى»در کتاب«محاضرات»ج 1 ص 111 نیز آن رابا کمى تفاوت آورده است.
[6]«ابو على قال»در کتاب«ذیل الامالى»ص 110 آن را آورده است.
[7]این نیز از همان کلمات صدگانهاى است که«ابو عثمان جاحظ»از سخنان امام(ع)انتخاب کرده است و شاید سید رضى ره از ایشان گرفته باشد.
[8]«نویرى»در کتاب«نهایة الارب»ج3 ص6 و«میدانى»در«مجمع الامثال»ج 2 ص453 آن را نقل کردهاند.
[9]طبق گفته ابن ابى الحدید این حدیث اشاره به نبى اکرم است که بستگانشدست از یارى او برداشته و او را طرد کردند ولى اوس و خزرج وى را یارى کردهو در نشر دعوت و رساندن رسالتش سهم به سزائى کسب کردند.
[10]شیخ مفید در کتاب الجمل از کتاب الجمل نوشته ابو مخنف متوفاى سال 175نقل مىکند:
هنگامى که امیر مؤمنان(ع)تصمیم حرکتبسوى بصره را گرفتبه او خبررسید که سعد ابن ابى وقاص،محمد ابن مسلمه،اسامة ابن زید و عبد الله ابن عمردر حرکت،کندى مىورزند،آنها را احضار کرد و پرسید به من خبر رسیدهشما از حرکت در این راه باز ایستادهاید من هم شما را مجبور نمىکنم،آیا بربیعت من باقى هستید؟پاسخ دادند آرى!پرسید:
پس علت عدم حرکتشما چیست؟سعد پاسخ داد:من از این ناراحتم،در جنگى که شرکت کنم به مؤمنى صدمه وارد شود،اگر به من شمشیرى بدهى کهمؤمن را از کافر بشناسد با تو در این جنگ شرکت مىکنم.
اسامه گفت:من سختشما را دوست دارم اما با خدا پیمان بستهام که باگوینده لا اله الا الله جنک نکنم.
انگیزه این پیمان این بوده که اسامه در عصر پیامبر در یکى از جنگها هنگامى کهمیخواهد یکى از مشرکان را بکشد او از ترس مىگوید لا اله الا الله،در عین حال او را مىکشد،جریان که به نبى اکرم(ص)گزارش مىشود به اسامه مىفرماید:
چرا کسى که شهادت به یگانگى خدا داده کشتهاى؟او پاسخ اسامه کهحکایت از آن دارد که او از روى ترس اقرار کرده مورد قبول پیامبر واقع نمىشودلذا اسامه تصمیم میگیرد دیگر با گویندگان این کلمه مبارزه نکند.
عبد الله ابن عمر پاسخ مىدهد که من از این حرب چیزى سر در نمىآورم(نمیدانمدر راه حق استیا باطل به پیروزى خواهد رسید یا نه)لذا از شما مىخواهم که مرابر چیزى که نمیدانم مجبور نسازى.
در این موقع امام سخن مورد بحث را فرمود:
«هر فریب خورده را نباید سر زنش کرد».
تنها از آنها پرسید بر بیعت من باقى هستید؟و سپس فرمود بخانهها برگردیدخداوند بزودى از شما بىنیاز خواهد شد.(مصادر نهج البلاغه ج 4 ص16)امام(ع)با سخن خود به یک حقیقت اشاره کرده و آن این است که گاهمىشود انسان فریب معلومات و یا تعهدات خود را مىخورد در حالیکه نه دایرهتعهدات آنجا را میگیرد و نه مىتوان به آن معلومات ناقص اکتفاء کرد.
چرا که همانگونه که سخن پیامبر در آنروز براى اسامه حجتبود و مردمشرکى که لا اله الا لله میگفت.
-گرچه از روى ترس-نباید بکشید،همانگونه در این روز وظیفهاش تبعیتاز امام(ع)بود که باید رو در روى افراد مسلمانى که کمر براى در هم شکستناسلام بستهاند ایستاد.
جالب اینکه در عصر ما نیز بعضى از افراد ارتش آریامهرى همین بهانه رامیآورند که ما سوگند یاد کردهایم و باید به بآن وفادار باشیم. و همچنین وظیفه عبد الله ابن عمر این نبود که اگر خودش در این باره چیزىنمیداند دست از مبارزه با دشمنان اسلام بکشد زیرا در چنین مواردى،تشخیصوظیفه،با امام و رهبر مسلمین است نه افراد به تنهائى.
لذا میبینیم مورخان نوشتهاند ابن عمر خود در آخر عمر از عدم شرکتناراحتبود.
نادرستى سخن سعد واضحتر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد،زیرامؤمن اگر رو در روى اسلام ایستاد معلوم مىشود او حقیقتا مؤمن نیست،مگرایمان به گفتار است؟از همه مضحکتر در خواست چنان شمشیرى است،که روشناستبهانه است.
[11]این سخن را جاحظ در ضمن همان صد سخنى که از کلمات امام(ع)بر-گزیده آورده و ابن شعبه در کتاب تحف العقول ص223 با کمى اختلاف،باآنچه در اینجا است نقل کرده.
و شیخ مفید در کتاب ارشاد ص173 آنرا آورده است.
شبیه این سخن در همین کلمات قصار شماره459 نیز آمده است.
این سخن امام(ع)با آزادى اراده و تدبیر منافات ندارد زیرا در عین اینکهما با اراده و تدبیر کافى کارها را پیش بینى مىکنیم و پیش میرویم.
اما گاهى دست تقدیر بطور کلى آنرا دگرگون مىکند،بعنوان مثال منافقینبراى از بین بردن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقشه کشیدند ولى مقدر بود که پیامبر(ص)سالم بماند و ملتها را نجات دهد و لذا تدبیر آنها کارى از پیش نبرد.روى اینزمینه امام(ع)مىفرماید: گاهى مرگ انسان در دل تدبیرش نهفته است! [521]ابو بکر محمد ابن طیب باقلانى متوفاى سال 372 در کتاب اعجاز القرآنص 4 و عبد الله ابن معتز که63 سال پیش از تولد رضى ره کشته شده،و 104 سالپیش از تالیف نهج البلاغه مىزیسته در کتاب البدیع ص 20 این سخن را نقلکردهاند.
از آنچه در این سخن آمده بر مىآید که قسمتى از احکام در صدر اسلامجنبه موقتى و شعار، داشته که مسلمانان بوسیله آنها شناخته مىشدند و پس ازازدیاد جمعیت آنها،از وجوب خارج شده است.
[12]مرحوم«شیخ طوسى»در کتاب«امالى»ص83 نقل کرده که«حارث ابنحوط لیثى»بر امیر مؤمنان(ع)وارد شد و عرض کرد:
من«طلحه»و«زبیر»و«عایشه»را بر حق مىدانم،حضرت در پاسخش فرمود:
تو به پائین نگاه کردهاى نه به بالا،حق و باطل،بواسطه مردم شناخته نمىشوند بلکهباید حق را با متابعت کسانى که به راستى تابع حقند و باطل را از اجتناب آنانکهاز آن دورى مىکنند، شناخت(یعنى باید الگوهاى اصیل و روشن همچون پیامبرانو امامان و یاران خاص آنها را معیار قرار داد نه هر کس را)حارث گفت پس من همچون«عبد الله عمر»و«سعد ابن مالک»خواهم بود(که نه همراه شما آمدند و نه با طلحه و زبیر و عایشه)امام(ع)در پاسخش فرمود:«عبد الله»و«سعد»حق را خوار و رها ساختند وباطل را یارى نکردند،چه وقت این دو، امام بودهاند که متابعت از آنان لازمباشد؟
جریانى که بین امام(ع)و حارث گذشته«جاحظ»در کتاب«البیان و التبین» ج 2 ص 112 و یعقوبى در تاریخ خود ج 2 ص 152 آوردهاند.
این جریان در ذیل شماره 262 کلمات قصار نیز آمده با این تفاوت که درآنجا بجاى«سعد»«سعید»آمده است.
[13]این نیز از همان صد کلمه ایست که«جاحظ»از سخنان امام(ع)انتخابنموده و آورده است.
این سخن در کتاب«الطراز»ج 1 ص 168 با این تفاوت که بجاى«جرى»«ارخى»ذکر شده،آمده است.
[14]بر اساس نقل ابن ابى الحدید این سخن را«ابن قتیبه»در کتاب«عیون الاخبار»نقل کرده.
منبع :
جملات قصار امیرالمومنین حضرت علی (ع) در نهج البلاغه