امام علي (ع) مي فرمايند :انسان صبور و شكيبا پيروزي را از دست نميدهدهر چند زمان طولاني چشم به راه بماند .
هميشه حرفي رو بزن که بتوني بنويسيش .چيزي رو بنويس که بتوني پاش امضا کني.چيزي رو امضا کن که بتوني پاش بايستي
اگر خواهي که ايمانت محکم باشد....راضي و خشنود باش به آنچه درباره ات مقدر شده،چه به زيانت و چه به سودت و به هيچ کس جز خداي سبحان اميد نداشته باش.چشم به راه مقدرات الهي باش!
انسان سه راه دارد: راه اول از انديشه ميگذرد،اين والاترين راه است. راه دوم از تقليد ميگذرد، اين آسانترين راه است. و راه سوم از تجربه ميگذرد، اين تلخترين راه است.
دفعه بعدکه شايعه اي روشنيديدوياخواستيدشايعه اي راتکرارکنيداين فلسفه رادرذهن خودداشته باشيد!دريونان باستان سقراط به دليل خردودرايت فراوانش موردستايش بود.روزي فيلسوف بزرگي که ازآشنايان سقراط بود،باهيجان نزداوآمدوگفت:سقراط ميداني راجع به يکي ازشاگردانت چه شنيده ام؟سقراط پاسخ داد:"لحظه اي صبرکن.قبل ازاينکه به من چيزي بگويي ازتومي خواهم آزمون کوچکي راکه نامش سه پرسش است پاسخ دهي."مردپرسيد:سه پرسش؟سقراط گفت:بله درست است.قبل ازاينکه راجع به شاگردم بامن صحبت کني،لحظه اي آنچه راکه قصدگفتنش راداري امتحان کنيم.اولين پرسش حقيقت است.کاملامطمئني که آنچه راکه مي خواهي به من بگويي حقيقت دارد؟مردجواب داد:"نه،فقط درموردش شنيده ام."سقراط گفت:"بسيارخوب،پس واقعا نميداني که خبردرست است يانادرست.حالابياپرسش دوم رابگويم،"پرسش خوبي"آنچه راکه درموردشاگردم مي خواهي به من بگويي خبرخوبي است؟"مردپاسخ داد:"نه،برعکس…"سقراط ادامه داد:"پس مي خواهي خبري بددرموردشاگردم که حتي درموردآن مطمئن هم نيستي بگويي؟"مردکمي دستپاچه شدوشانه بالاانداخت.سقراط ادامه داد:"واماپرسش سوم سودمندبودن است.آن چه راکه مي خواهي درموردشاگردم به من بگويي برايم سودمنداست؟"مردپاسخ داد:"نه،واقعا…"سقراط نتيجه گيري کرد:"اگرمي خواهي به من چيزي رابگويي که نه حقيقت داردونه خوب است ونه حتي سودمنداست پس چرااصلاآن رابه من مي گويي؟"
غير قابل فهم ترين چيز آن است که بگوييم جهان قابل فهم است * البرت انيشتين
همواره به خاطر بياور که در اوجي معين ديگر ابري نيست. اگر زندگيت ابري است به اين دليل است که روحت آن قدر که بايد بالا نرفته است. مارک فيشر
سعي کنيم يک روز را 365 بار تکرار نکنيم
درست حرف بزن يا عاقلانه سکوت کن
يک نکته بر گرفته از مطالب جالب چون آفريدگار ايمان را بيافريد ، ايمان گفت: بار خدايا مرا قوي كن خداي او را قوي كرد به حسن خلق و سخا و چون كفر را بيافريد، كفر گفت : مرا قوي كن و خداي او را قوي كرد به بخل و بدخويي.
روز قسمت بود.خدا هستي را قسمت ميکرد.خدا گفت: چيزي از من بخواهيد هر چه باشد.شما را خواهم داد .سهمتان را از هستي طلب کنيد زيرا خدا بخشنده است. و هر که آمد چيزي خواست.يکي بالي براي پريدن و ديگري پايي براي دويدن.يکي جثه اي بزرگ خواست و آن يکي چشماني تيز.يکي دريا را انتخاب کرد و يکي آسمان را. در اين ميان کرمي کوچک جلو آمد وبه خدا گفت:خدايا من چيز زيادي از اين هستي نمي خواهم.نه چشماني تيز ونه جثه اي بزرگ نه بال و نه پايي ونه آسمان ونه دريا .....تنها کمي از خودت.تنها کمي از خودت به من بده و خدا کمي نور به او داد. نام او کرم شب تاب شد.خدا گفت: آن که نوري با خود دارد بزرگ است.حتي اگر به قدر ذره اي باشد.تو حالا همان خورشيدي که گاهي زير برگ کوچکي پنهان مي شوي و رو به ديگران گفت: کاش مي دانستيد که اين کرم کوچک بهترين را خواست.زيرا که از خدا جز خدا نبايد خواست.