ولایت فقیه
بحث در روایت مقبوله عمر بن حنظله
روایت
دیگرى كه از مؤیدات بحث ماست «مقبوله «1» عمر بن حنظله» مىباشد. چون در
این روایت به آیه شریفهاى تمسك شده، لازم است ابتدا آن آیه و آیات قبل آن
مورد بحث قرار گیرد، و معناى آن تا حدودى معلوم شود، سپس روایتْ مورد بحث
قرار گیرد.
بحث پیرامون آیاتى از قرآن مجید
أعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم
«إِنَّ
اللَّهَ یَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُوا الْأَماناتِ الى أَهْلِها وَ اذا
حَكَمْتُمْ بَیْنَ النْاسِ انْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ، إنّ اللَّهَ
نِعِمّا یَعِظُكُم بِهِ، إنَّ اللَّهَ كانَ سَمیعاً بَصیراً. یا أَیُّهَا
الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولی
الْأَمْرِ مِنْكُمْ، فَإنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیءٍ فَرُدُّوهُ الىَ
اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ
الْآخِرِ ذلِكَ خَیْرٌ وَ أحْسَنُ تَأْویلًا». «2»
خداوند
امر فرموده كه امانتها را به اهلش (صاحبش) بدهید. و هرگاه بین مردم داورى
كردید، به عدالت داورى كنید. خدا چه خوب به آن اندرزتان مىدهد و
یادآورىتان مىكند. بىشك خدا شنواى بیناست. اى ایمانآوردگان، خدا را
اطاعت كنید؛ و پیامبران را اطاعت كنید؛ و اولیاى امرتان (متصدیان رهبرى و
حكومتتان) را. بنا بر این، اگر در مورد چیزى با یكدیگر كشمكش پیدا كردید،
آن را به خدا و پیامبر عرضه بدارید، اگر به خداى یگانه و دوره آخرت ایمان
دارید. آن روش بهتر است و خوش عاقبتتر.
خداوند
امر فرموده كه «امانات را به اهلش رد كنید.» عدهاى بر این عقیدهاند كه
منظور از «امانتْ» مطلق امانت خلقى (یعنى مال مردم) و خالقى (یعنى احكام
شرعیه) مىباشد.
و
مقصود از «رد امانت الهى» این است كه احكام اسلام را آن طور كه هست اجرا
كنند «3». گروه دیگرى معتقدند كه مراد از «امانت» امامت است «1». در
روایت هم آمده كه مقصود از این آیه، ما (یعنى ائمه علیهم السلام) هستیم
«2»، كه خداوند تعالى به ولات امر (رسول اكرم (ص) و ائمه (ع)) امر كرده
ولایت و امامت را به اهلش رد كنند؛ یعنى رسول اكرم (ص) ولایت را به امیر
المؤمنین (ع)، و آن حضرت هم به ولىّ بعد از خود واگذار كند، و همین طور
ادامه یابد.
در
ذیل آیه مىفرماید: «وَ اذا حَكَمْتُمْ بَیْنَ النّاسِ انْ تَحْكُمُوا
بِالْعَدلِ» (وقتى كه حاكم شدید بر پایه عدل حكومت كنید.) خطاب به كسانى
است كه زمام امور را در دست داشته حكومت مىكنند، نه قضات. قاضى قضاوت
مىكند، نه حكومت به تمام معناى كلمه.
قاضى
فقط از جهتى حاكم است و حكم مىكند، چون فقط حكم قضایى صادر مىكند، نه
حكم اجرایى. چنانكه قضات در طرز حكومتهاى قرون اخیر یكى از سه دسته
حكومتكننده هستند، نه تمام حكومت كنندگان و دو دسته دیگر، هیأت وزیران
(مجریان)، و مجلس (برنامهریزان و قانونگذاران) هستند. اساساً قضاوت یكى
از رشتههاى حكومت و یكى از كارهاى حكومتى است. پس باید قایل شویم كه آیه
شریفه و اذا حكمتم در مسائل حكومتْ ظهور دارد؛ و قاضى و همه حكومت كنندگان
را شامل مىشود. وقتى بنا شد تمام امور دینى عبارت از «امانت» الهى باشد و
باید این امانت به اهلش رد شود، یكى از آنها هم حكومت است. و به موجب آیه
شریفه باید هر امرى از امور حكومت بر موازین عدالت، یعنى بر مبناى قانون
اسلام و حكم شرع باشد. قاضى حكم به باطل نكند؛ یعنى بر مبناى قانون نارواى
غیر اسلامى حكم صادر نكند؛ و نه آیین دادرسى او، و نه قانونى كه حكم خود
را به آن مستند مىكند، هیچ یك غیر اسلامى (باطل) نباشد؛ برنامهریزان كه
در مجلس برنامه مثلًا مالى كشور را طرح مىكنند، بر كشاورزان املاك عمومى
خراج به مقدار عادلانه تعیین كنند؛ و طورى نباشد كه آنان را بیچاره كنند،
و سنگینى مالیات باعث از بین رفتن آنان و خرابى املاك و كشاورزى شود؛ اگر
مجریان خواستند احكام قضایى را اجرا كنند و مثلًا حدود را جارى نمایند، از
مرز قانون باید تجاوز نكنند؛ یك شلاق بیشتر نزنند و اهانت ننمایند. حضرت
امیر المؤمنین (ع) بعد از اینكه دست دو نفر دزد را قطع مىكند، چنان نسبت
به آنان عاطفه و محبت نشان مىدهد و معالجه و پذیرایى مىكند كه از مداحان
حضرت مىشوند «1». یا وقتى مىشنود ارتش غارتگر معاویه خلخال از پاى یك زن
اهل ذمه درآوردهاند، به قدرى ناراحت مىشود و عواطفش چنان جریحهدار
مىگردد كه در نطقى مىفرماید: «2» اگر از تأثر این واقعه انسان بمیرد،
قابل سرزنش نخواهد بود! با این همه عاطفه، روزى هم شمشیر مىكشد و افراد
مفسد را با كمال قدرت از پا درمىآورد. معناى عدالت این است. حاكم عادل
رسول اكرم (ص) است. او اگر فرمان داد كه فلان محل را بگیرید، فلان خانه را
آتش بزنید، فلان طایفه را كه مضر به اسلام و مسلمین و ملتها هستند از بین
ببرید، حكم به عدل فرموده است. اگر در چنین مواردى فرمان ندهد، خلاف عدالت
مىباشد؛ زیرا ملاحظه حال اسلام و مسلمین و جامعه بشرى را نكرده است. كسى
كه بر مسلمین و جامعه بشرى حكومت دارد، همیشه باید جهات عمومى و منافع
عامه را در نظر بگیرد؛ و از جهات خصوصى و عواطف شخصى چشم بپوشد. لهذا
اسلام بسیارى از افراد را در مقابل مصالح جامعه فانى كرده است؛ بسیارى از
اشخاص را در مقابل مصالح بشر از بین برده است؛ ریشه بسیارى از طوایف را
چون مفسدهانگیز و براى جامعه مضر بودهاند، قطع كرده است. حضرت رسول (ص)
یهود «بنى قریظه» را چون جماعت ناراحتى بودند و در جامعه اسلامى مفسده
ایجاد كرده و به اسلام و حكومت اسلامى ضرر مىرساندند، از میان برداشت
«1». اصولًا این دو صفت از صفات مؤمن است كه در جاى عدالت با كمال قدرت و
جرأت اجراى عدالت كند، و هیچ عاطفه نشان ندهد؛ و در مورد عطوفت هم كمال
محبت و شفقت را بنماید. براى جامعه «مأمن»، یعنى پناهگاه باشد مسلمان و
غیر مسلمان در سایه حكومت او در أمن و آسایش باشد؛ به راحتى زندگى كند و
بیم نداشته باشد. اینكه مردم از این حكام مىترسند، براى این است كه حكومت
آنها روى قواعد و قوانین نیست؛ قلدرى است. لیكن در حكومت شخصى مانند حضرت
امیر (ع)، در حكومت اسلامى، خوف براى كسانى است كه خائنند؛ ظالمند؛ متعدى
و متجاوزند؛ ولى براى عموم مردم ترس و نگرانى مفهوم ندارد.
در آیه دوم مىفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّه وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْامْرِ مِنْكُم ...».
در
روایت است كه آیه اول (انْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إلى اهْلِها) مربوط به
ائمه (ع) است. و آیه حكم به عدل (و إذا حكمتم بین الناس) مربوط به امرا
مىباشد. و این آیه (أطیعوا اللَّه) خطاب به جامعه مسلمین است «2». به
آنان امر مىفرماید كه از خدا، در احكام الهى، و از رسول اكرم (ص) و «أولو
الأمر»، یعنى ائمه پیروى و اطاعت كنند. از تعالیمشان پیروى، و از احكام
حكومتى آنان اطاعت نمایند.
عرض
كردم كه اطاعت از اوامر خداى تعالى غیر از اطاعت از رسول اكرم (ص)
مىباشد. كلیه عبادیات و غیر عبادیات (احكام شرع الهى) اوامر خداوند است.
رسول اكرم (ص) در باب نماز هیچ امرى ندارد. و اگر مردم را به نماز
وامىدارد، تأیید و اجراى حكم خداست. ما هم كه نماز مىخوانیم، اطاعت امر
خدا را مىكنیم.
و
اطاعت از رسول اكرم (ص) غیر از «طاعة اللَّه» مىباشد. اوامر رسول اكرم
(ص) آن است كه از خود آن حضرت صادر مىشود، و امر حكومتى مىباشد. مثلًا
از سپاه اسامه پیروى كنید؛ سرحدات را چطور نگهدارید؛ مالیاتها را از كجا
جمع كنید؛ با مردم چگونه معاشرت نمایید ... اینها اوامر رسول اكرم است.
خداوند ما را الزام كرده كه از حضرت رسول (ص) اطاعت كنیم؛ چنانكه مأموریم
از «أولو الامر»- كه به حسب ضرورت مذهب ما مراد ائمه (ع) مىباشند- اطاعت
و پیروى نماییم. اطاعت از «أولو الأمر» كه در اوامر حكومتى مىباشد، نیز
غیر اطاعت خداست. البته از باب اینكه خداى تعالى فرمان داده كه از رسول و
أولو الأمر پیروى كنیم، اطاعت از آنان در حقیقت اطاعت خدا هم مىباشد.
در
دنبال آیه مىفرماید: «... فَإنْ تَنازَعْتُم فی شَیْءٍ فَرُدّوهُ إلىَ
اللَّهِ و الرَّسُولِ إنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَومِ
الآخِرِ ذلِكَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تأْویلًا.» (... اگر در امرى با هم نزاع
داشتید، به خدا و پیامبر (ص) رجوع كنید ...)
منازعهاى
كه بین مردم واقع مىشود، بر دو نوع است: یك نوع، اینكه بین دو دسته یا دو
نفر سر موضوعى اختلاف مىشود. مثلًا یكى ادعا دارد كه طلبكار است؛ و دیگرى
انكار مىكند. و موضوعْ اثبات شرعى یا عرفى لازم دارد. در این مورد باید
به قضات رجوع شود. و قاضى باید موضوع را بررسى كرده دادرسى نماید. اینها
دعاوى حقوقى است.
نوع
دیگر، اینكه اختلافى در بین نیست، بلكه مسأله ظلم و جنایت است. مثلًا
قلدرى مال كسى را به زور گرفته است؛ یا مال مردم را خورده است؛ دزد به
خانه كسى رفته و مالش را برده است. در چنین مواردى؛ مرجع و مسئول قاضى
نیست؛ بلكه مدعى العموم (دادستان) است. در این موارد، كه موارد جزایى- و
نه حقوقى- است، و گاهى جزایى و حقوقى توأم است، ابتدا مدعى العموم، كه
حافظ احكام و قوانین است و مدافع جامعه به شمار مىآید، شروع به كار
مىكند، و كیفر خواست صادر مىنماید؛ سپس، قاضى رسیدگى كرده حكم صادر
مىكند. این احكام، چه حقوقى و چه جزایى، به وسیله دسته دیگرى از حكام، كه
مجریان باشند، اجرا مىشود.
قرآن
مىفرماید: «فَإنْ تنازعتم» در هر امرى از امور بین شما نزاع واقع شد،
مرجع در احكامْ خدا، و در اجرا رسول است. رسول اكرم (ص) باید احكام را از
خدا بگیرد و اجرا نماید. اگر موضوع اختلافى بود، حضرت رسول به عنوان قاضى
دخالت مىكند و قضاوت (دادرسى) مىنماید. و اگر منازعات دیگرى، از قبیل
زورگویى و حقكشى بود، نیز مرجع رسول اكرم (ص) است. او چون رئیس دولت
اسلام است، ملزم مىباشد دادخواهى كند؛ مأمور بفرستد و حق را بگیرد و رد
نماید. باید دانست در هر امرى كه مرجع رسول اكرم باشد، ائمه (ع) هم
مىباشند. و اطاعت از ائمه (ع) نیز اطاعت از رسول اكرم (ص) مىباشد.
خلاصه،
آیه اول: «إذا حَكَمْتُم بَیْنَ النّاس» و دوم: «أطیعوا اللَّه و أطیعوا
الرسول» و آیه «فَإنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ» اعم از حكومت و قضاوت
مىباشد؛ و اختصاص به باب قضاوت ندارد.
صرف نظر از اینكه بعضى از آیات ظهور در حكومت به مفهوم اجرایى دارد.
در
آیه بعد مىفرماید: «أَ لَمْ تَرَ إلىَ الَّذینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ
آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إلَیْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ یُریدونَ
أَنْ یَتَحاكَموا إلىَ الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِروا أَنْ یَكْفُرُوا بِهِ
...»
آیا
ندیدى كسانى را كه مىپندارند به آنچه به سوى تو نازل شده و آنچه پیش از
تو نازل شده ایمان آوردهاند، مىخواهند نزد طاغوت (قدرتهاى ناروا)
دادخواهى كنند؛ در حالى كه مسلم است كه دستور دارند به آن (یعنى طاغوت)
كافر شوند.
اگر
نگوییم منظور از «طاغوت» حكومتهاى جور و قدرتهاى نارواى حكومتى به طور كلى
است، كه در مقابل حكومت الهى طغیان كرده و سلطنت و حكومت برپا داشتهاند،
باید قائل شویم كه اعم از قضات و حكام است. چون رجوع براى دادرسى و احقاق
حقوق و كیفر متعدى غالباً با مراجعه به مقامات قضایى انجام مىگیرد؛ و باز
حكم قضایى را مجریان- كه معمولًا آنها را حكومتكننده مىشناسند- اجرا
مىكنند.
حكومتهاى
جور، چه قضات و چه مجریان و چه اصناف دیگر، آنها «طاغوت» اند، چون در
برابر حكم خدا سركشى و طغیان كرده، قوانینى به دلخواه وضع كرده، به اجراى
آن و قضاوت بر طبق آن پرداختهاند. خداوند امر فرموده كه به آنها كافر
شوید؛ یعنى در برابر آنها و اوامر و احكامشان عصیان بورزید. بدیهى است
كسانى كه مىخواهند به «طاغوت» كافر شوند، یعنى در برابر قدرتهاى حاكمه
ناروا سر به نافرمانى بردارند، وظایف سنگینى خواهند داشت كه بایستى به قدر
توانایى و امكان در انجام آن بكوشند.