سرچشمه وحدت
علی خیری
مکه در هیجانی غریب، دست و پا میزد. سالها بود که جاری کلام وحی، بر زمین سرازیر نشده بود.
سالها بود که گمراهی بر دلها سایه افکنده بود و هیچ ستارهای، راه آسمان را روشن نمیکرد.
شب، بساط تیرگی را آنچنان بر خاک گسترده بود، که امید هیچ معجزهای نمیرفت.
تا این که آخرین فرستاده پروردگار ـ گل سرسبد هستی ـ در کویر حجاز، ظهور کرد.
او آمد تا تشنگان شراب و شهوت و شمشیر را کرامت انسانی ببخشد.
او آمد تا رحمت خدا بر زمین جاری شود و سرچشمه وحدت به جوش آید.
او آمد تا گامهای اخلاق به اوج قله کمال برسد.
او آمد تا انسانهای خاکی را به معراج و آسمان پیوند بزند؛ او که عشق در نگاهش موج میزد و نرگس چشمانش، سکرآورترین شراب ممکن بود.
او که درد یتیمی را بر دوش میکشید و رنج گمراهی مردم، دلش را میآزرد.
او که تورات و انجیل، مژده آمدنش را داده بودند.
نام احمد، نام جمله انبیاست
چون که صد آمد، نود هم پیش ماست
و محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم در مکه پلک گشود و آفرینش را به روزهای خوش نیامده بشارت داد.
محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، نامی که با هدایت و رحمت یکی شده است.
نامی که از آن عطر خدا به مشام میرسد.
مردی که به رسم ابراهیم، بتهای رنگ رنگ جهان را یکی پس از دیگری در هم شکست.
مردی که قانون دخترکشی را منسوخ کرد و جایگاه راستین زن را نمایاند.
مردی که در راه اسلام، زخمها دید و آبرو گذاشت.
اگر او نمیآمد و باران وحی بر خاک نمیتراوید، اینک ما بودیم و برهوت جاهلیت.
اگر مرد خلوت نشین حرا نمیآمد و پنجرههای بسته را نمیگشود، هنوز آفتاب به خانهها راه نیافته بود.
او
بر خاک نازل شد تا در شمیم اعجاز گل محمدی صلیاللهعلیهوآلهوسلم جایی
برای نفس کشیدن در فضای وهمآلود جهان بیافریند. آمد تا درختان قد بکشند؛
پرندگان، پر بگیرند؛ آسمان، سهم همه باشد و انسانها به دایره تکامل پای
بگذارند.
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظرِ قدرِ با کمال محمد
*******
شکوه شرقی تبسم
محمد کامرانی اقدام
ستارهها زنده به گور میشدند و جهل، در عمق جغرافیای جهان، جاری بود و ترس از فرعونها و جالوتها و شدادها در جانها.
بهار میآمد و میرفت، بیآنکه کسی چشم انتظارش باشد.
زمین در توالی عشقهای عقیم گم بود.
هنوز
چهل سال مانده بود، تا مردی فراز روشنایی بایستد و گوش فرا دهد به آواز
آبی آسمان، که در ناگهانی از شکفتن، صدای خنده طفلی، آغوش آمنه را آکنده از
آرامش میکند.
پلک که میزند، چشمهایش پر از پری میشود و پروانهها،
تا دستهای مهربانش پل میزنند. تا لب میگشاید، عسل از دهان گلها به راه
میافتد.
محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، پلک میزند تا آغوش آمنه را آکنده از آرامش کند.
پلک میزند، تا چشمهای سادهاش، ایوان تو در توی کسری را بر سر ظالمان ویران نماید.
پلک میزند، تا دریاچه ساوه، در مقابل عظمت نامش، بر جای خویش بخشکد و آتشکده فارس، در تاریکی همیشگی خویش پنهان گردد.
صدا،
صدای محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم بود و کسی میگفت: محمّد! بخند که
جهان در انتظار صمیمیّت است و «انسان»، محتاج تبسمهای بیدریغ توست.
محمّد! بخند، تا کفر و عصیان، در مدار زمین از حرکت بایستد.
بایست، با شانههای ستبرت، در ابتدای چهار فصل.
محمد! بایست، که جهان، نیازمند دستهای مهربان توست و منتظر گامهای استوارت. بخند و دورترین نقاط خورشید را پنجره کن.
بیا و بتها را در آخرین جهالت خویش، بشکن و سنگ را از زندان بت، رهایی ده.
محمد! شکوه شرقیات را به آسمان بسپار و بخند، ای همیشگی تکرار نشدنی!
*******
صبحگاه نیایش
جواد محمدزمانی
...
و تو بیایی! آن سان که صاعقه نگاهت، ایوان مدائن را از پا درآورد و به
آتشکده فارس، فرمان خاموشی داد. آن شب، مادرت آمنه، آینه بود، تا تصویر تو
در آغوش آن، قد بکشد. عبدالمطلب، به شوقِ آمدنت، به کودکانِ احساس، عیدی
میداد و فریاد میزد: ان شاءاللّه، همه ابوجهلها، ابوعلم شوند؛ همان سال
که خدا، ابرهه و سپاه فیلها را با ابابیلهایش فرو کوبیده بود.
مدیون احساسم باشم، اگر تو را جز با واژههای سبز بستایم، واژههایی به رنگ گنبد زیبایت.
به
یوسف چهرهات سوگند، مصر دلها، چشم به راهِ شکفتن گلهای تبسّم توست و
خورشید زعفرانی عشقِ تو، هر صبح به دنبالِ تو از پشت کوه سَرَک میکشد.
پیامبران،
همیشه در «سِدْرَةُ المُنْتَهی اَوْ اَدنی»ی چشمان تو، نافله شب میخوانند
و در «وَ الصُبحِ اِذا تَنَفَّس» پیشانیات، نماز صبح.
«لَقَدْ کانَ
لَکُمْ فی رَسُولِ اللّه اُسوةٌ حَسَنَةٌ»، سرود صبحگاه مشترک نیروهای
مسلّح به تقواست. در این مراسم که هر روز، برگزار میشود، جبرییل پس از
خوشآمد به تو، آمادگی همه ذرات را در خدمتگزاریت اعلام میکند و تو از
ممکن الوجودهای عالم، سان میبینی. این مراسم تا قیامت ادامه خواهد داشت.
در
نگاه گرم تو، کبوتر «رَحمةٍ للْمُؤمِنینْ» لانه کرده است و عطوفت دستانِ
تو، هر شب، کودکان خاک را نوازش میکند. وقتی میخواهم وسعت مهربانیت را
مثال بزنم، خجالت میکشم که بگویم: دریا!
و وقتی به بلندای مقامت فکر میکنم، با شرمندگی میگویم: آسمان!
پس
از نزول «أَنَا بَشرٌ مِثْلُکُم»، فهمیدم که بیش از آن چه گمان داشتم، به
خاکیان لطف داری. امروز، مدنیّت، هزاره مدینه تو را جشن میگیرد و عدالت،
در مرتضاآباد نجف، به شعف مینشیند.
دستها، در محراب «یا فاطِرَ السمواتِ بِحَقِ فاطمه» به نیایش بر میخیزد.
تدبیر، به صلحنامه مجتبای تو آفرین میگوید.
شمشیر با «هَیْهاتَ مِن الذِلّه»ی حسین تو حماسه میآفریند... .
و به زودیِ زود، مردی هم نامِ تو، مسیح خواهد شد و کالبد مرده زمین را جان خواهد بخشید.
*******
حرا منتظر میماند تا...
ابراهیم قبله آرباطان
صدای جیرجیرکها از دور به گوش میرسید، شب از نیمه میگذشت و نسیم لذّتبخش، بر سنگهای عربستان میوزید.
شهر
مکّه در خواب سنگینی فرو رفته بود و سیاهی شب، تمام زمین را در بر گرفته
بود،ولی آسمان، حال و هوای دیگری داشت؛ ستارگان در نهایت زیبایی، به رقص و
سماع مشغول بودند. چیزی نمانده بود که در شهرِ خدایان سنگی، تاریخی اتّفاق
بیفتد. تا سحرگاه، چشمهای آمنه، بیدار مانده بود، تا اینکه با اولین
اشعههای حیاتبخش دنیا، چشمان خسته آمنه به تولّد فرزندش روشن شد و محمّد
صلیاللهعلیهوآلهوسلم به روی هستی، پلک گشود.
صدای ضجّههای شیطان در فضا پیچید، چاه زمزم، تمام فراوانی خود را ارزانی زمین کرد و حرا منتظر ماند تا... .
سراپای کاخ مدائن لرزید و زلزلهای، کنگرههای ایوان مدائن را در هم ریخت.
آتشکدههای فارس، بعد از هزار سال روشناییِ بیوقفه، رو به خاموشی نهاد.
دریاچه ساوه، با همه غرورش، خشکید و خدایان سنگی کعبه، یکایک در هم شکستند.
محمّد صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمد.
عبدالمطلب
را خبر کنید تا شاهد حضور ملکوتی مردی باشد که در روزگاری نه چندان دور،
تمام تارهای تنیده عنکبوت خرافهپرستی را با نسیم یکتاپرستی فرو میریزد.
تبر بر دوشِ کعبه، خواب خوش بوجهلها و بولهبها را بر هم میزند.
لات و
هُبَل و عزّی و خدایان مترسک پیشه، یارای سرِ پا ایستادن را ندارند. کعبه
دوباره سر بلند میکند و محکم و استوار، منتظر بلالِ محمد میماند تا طنین
الله اکبر را بر بام کعبه به تمام جهانیان اعلام کند و چنین میشود.
*******
محمّدِ من
سید حسین ذاکر زاده
کاش
پدرت زنده بود و این روز را میدید، روز شکفتنت را میگویم! کاش بود و
میدید نوری را که بعد از همسفر شدن با من از دست داده بود و حالد دارد از
چهره زیبای تو فوران میکند!
میدانستم؛ از همان اول که حضورت را در
وجودم حسّ کردم. میدانستم این اتفاق سادهای نیست. از همان اول که پدرم،
پدرت عبدالله را در شکارگاه دیده بود، همان وقت که خودش مرا به عبد
المطلِّب برای همسری پدرت معرفی کرده بود، میدانستم این وصلتی عادّی نیست.
کاش
عبد اللّه بود و تو را میدید. میدانی، شبی که به دنیا آمدی، اتفاقات
عجیبی افتاد. امّا برای من که تو را در آغوش داشتم، حتی شکستن همه بتهای
مکّه عجیب نبود. وقتی شنیدم در آن شب، شب تولدت را میگویم، ایوان مدائن به
لرزه در آمده است و آتشکده فارس، بعد از هزار سال روشنایی خاموش شد، تعجب
نکردم. از وقتی وجودم خانه تو شد، نه از چیزی ترسیدهام و نه به حیرت
افتادهام. شنیدم همان شب، موبد زرتشتیان در خواب دیده بود که شتران
نیرومندی، اسبهای عربی را میکشیدند و از دجله میگذشتند و وارد سرزمین
ایران میشدند، آب دجله طغیان کرده بود و خانههای اطرافش را فرا گرفته
بود.
آن وقت، نور تابانی از سوی سرزمین حجاز صعود کرد و به سوی شرق
کشیده شد و بعد، همه جهان را فرا گرفت و تختهای پادشاهان واژگون شد و
کاهنان نتوانستند از دانششان استفاده کنند و جادوی جادوگران بی اثر شد. من
شاید تعبیرش را ندانم، امّا یقین دارم حتی آن خواب هم به تو مربوط میشود.
کاش
پدرت زنده بود و میدید این روزها را! کاش میشنید آن ندای غیبی را که به
وحدانیت خدا و پناه بردن به او از شرّ حسودان سفارشم میکرد، تا مبادا
گزندی به تو برسد!
حتی نام زیبای تو را هم همان ندای غیبی برگزید. امّا
وقتی همه اینها را برای جدّت عبد المطلب تعریف کردم، او هم مثل من تعجب
نکرد. فقط لبخند زد و برق شوق، در چشمانش درخشید و انگار که همه چیز را
میدانسته، شادان تو را در بغل کشید و به سوی خانه کعبه رفت. حتماً برای
سپاسگزاری از خدایش، خدای ابراهیم و موسی و عیسی، تو را به آنجا بُرد.
کاش پدرت زنده بود، آن وقت حلیمه، با دلگرمی بیشتری تو را با خود میبُرد!
امّا قول میدهم با یک لحظه تو را در آغوش گرفتن، تمام نگرانیاش را از دست بدهد؛ مثل من.
حالا برو؛ برو و هر چه زودتر بزرگ و قوی و سالم پیش مادر بازگرد. آری، دیگر برو محمد صلیاللهعلیهوآله کوچک من!
*******
سلام و صلوات بر تو باد
نزهت بادی
سلام بر برکت دستانت که میتواند نان رزق هزاران سفره خالی را مهیا کند!
سلام بر راستی قدمهایت که میتواند صراط مستقیمی را نشان دهد که هیچ پایی برآن نلرزد و خطا نرود!
سلام بر فراخی سینهات که میتواند همه جهان را تنگ در آغوش رحمت خویش بکشد و باز هم برای بخشش پشیمانان، جا داشته باشد!
سلام بر شیوایی کلامت که میتواند خشنترین دلهای سنگی را چون آب زلال زمزم نور، جاری کند!
سلام بر عبادتت که میتواند جماعت بی کران اقتدا کنندگان را تا معراج خدا ببرد و از عشق، سرشارشان سازد!
سلام بر تواضعت که میتواند هر غریب دور افتادهای را همنشین تو کند و هر خانه به دوش آوارهای را به همسایگی تو بکشاند.
سلام بر شجاعتت که میتواند چون شمشیری، قلب پر کینه دشمنان اسلام را بشکافد و یک تنه، سپر همه جانبه دین خدا شود!
سلام بر عدالتت که میتواند دست عرب و عجم، فقیر و غنی، برده و ارباب را در دست هم بگذارد و همه را جز به چشم تقوا ننگرد!
سلام بر ایثارت که میتواند طعام خویش به فقیر رهگذر بدهد و لباس خود بر تن سائل پشت در بپوشاند!
سلام بر علمت که میتواند شهری باشد به بی کرانگی ابدیت، با دروازهای که هیچ پرسشی را بی جواب نمیگذارد!
سلام بر صبرت که میتواند خاکستر جفا از موهایت بتکاند و رد تازیانهها را دنبال نکند!
سلام بر امانتداریات که میتواند تو را محرم همه رازهای مبهم و دردهای مجهول کند.
سلام بر وفاداریات که میتواند رشته هر عهد و پیمانی را محکم کند و باعث بقای هر قول و قراری باشد!
سلام بر لحظه لحظه عمری که جز با نزول رحمت و فرود هدایت بر خلایق نگذشت!
و سلام و صلوات بر رسولی که ولادتش نقطه عطفی در تاریخ انسانیت است!
*******
بهار محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
گل نكند جلوه در جوار محمد
رونق گل مىبرد، عذار محمد
گل شود افسرده از خزان ولیكن
نیست خزان از پى بهار محمد
سایه ندارد ولى تمام خلایق
سایه نشینند در جوار محمد
سایه ندارد ولى به عالم امكان
سایه فكنده است، اقتدار محمد
سایه نمىماند از فروغ جمالش
هاله نور است در كنار محمد
شمس رخش همجوار زلف سیه فام
آیت و اللیل و النهار محمد
تا كه بماند اثر ز نكهت مویش
خاك حسین است یادگار محمد
تربتخوشبوى كربلاى معلاست
یك اثر از موى مُشكبار محمد
رایت فتحش به اهتزاز درآمد
دست خدا بود چون كه یار محمد
من چه بگویم [حسان] به مدح و ثنایش
بس بودش مدح كردگار محمد
حبیب الله چایچیان (حسان)
*******
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)كافرینش هست خاكش
هزاران آفرین بر جان پاكش
چراغافروز چشم اهل بینش
تراز كارگاه آفرینش
ریاحینبخش باد صبحگاهی
كلید مخزن گنج الهی
حكیم نظامی
*******
خورشید عشق
خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست
بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست
در آسمان دلبری و آستان عشق
نور جمال دلبر ما را مثال نیست
هر دم چو مهر نور فشاند به خاطرم
تا شوق اوست، جان و دلم را ملال نیست
با نام احمد است که دل زنده می شود
دل را بیازمای که کاری محال نیست
ای آفتاب حق که تویی ختم مرسلین
با روشنیّ روی تو، بدر وهلال نیست
حد کمال و حکمت و انوار معرفت
تنها تویی وغیر تو حدّ کمال نیست
تا تو شفیع خلقی و دریای رحمتی
امید عفو هست و نشان وبال نیست
در صحنه حیات و به طومار کائنات
آیین پاک منجی ما را همال نیست
ما عاشقان و پیرو راه محمدیم
بهتر ازین طریقت و راه و روال نیست
*******
فرخنده میلاد محمد
فرخنده میلاد محمد آمد
ختم پیمبران سرمد آمد
مولد صادق آل محمد
مقارن گشته با میلاد احمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
ز یمن مقدم رسول خاتم
معطر آمده محیط عالم
مولد صادق آل محمد
مقارن گشت با میلاد احمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
عرش كبریا نوید آمده
كه مسلمین عید سعید آمده
بدر منورى پدید آمده
حامل قرآن مجید آمده
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
ولادت ختم رسولان آمد
محمد ان حبیب جآنان آمد
به جسم پیروان او جان آمد
بر حرمتش جهان گلستان آمد
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
به هفدهم ربیع دو ماه تابان
ز تارك سپهر دین و ایمان
براى دادن پیام جانان
دمیده با سراج لطف یزدان
مبارك ، مبارك بادا، مبارك بادا
*******
طلوع آفتاب هستی
سید علی اصغر موسوی
میخوانمت به نام تمام زیباییها!
میخوانمت به یاد سپیده، طلوع، و الفجر و الشمس!
میخوانمت به نام غزلهای عاشقانه:
علت عارفانه عشقی، از تمام رموز آگاهی
فرصت عاشقانه وصلی، فصل سبزی، همیشه دلخواهی
خشک زار کویر را باران، دشتها را نوید دریایی
خفتگان تبسم خورشید، راهیان را تبلور ماهی
نور والفجر، بر حریر سحر، شور والعصر در حریم زمان
رمز واللیل درترانه شب، راز والشمس در سحرگاهی
مولا جان! ای ذات تمام زیباییها! به نام کایناتی که پای بست عشق توست، آغاز کردهایم، با تو بودن را!
آغاز کردهایم؛ از آغازین لحظات حیات، از ثانیههای نخستین ازل، فدای خاک پای تو بودن را!
قدم به دیدگان حقیر ما نهادهاید: «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَیْنا»
.... تیرگی، مجال از تابش حقیقت گرفته بود و تراوش نور از دخمههای غرور ناممکن مینمود!
گویی زمین، خورشید را به فراموشی سپرده است!
بتهای
سنگی و استخوانی با سایههای مهیب؛ در انبوه دودهای نامطبوع! زمین را به
شیطان کدههایی تبدیل کردهبود که ساکنانش ابوجهلها و ابولهبها بودند!
میوههای فاسدی که اصالت شان به «زقوم» میرسید؛ نگاهشان آتشین و سخنانشان
مسموم بود.
آنک، آن تیرگی را روشنایی میبایست تا دخمههای دود آلود را با جمال چهره جانان بیارایند!
اهریمنان ناسپاس را، چهرهای اهورایی میبایست تا مردمان به زلال محبت الهی ایمان بیاورند.
آن
گاه، خداوند پردههای زمان و مکان را کنار زد و تجلّی جمال خویش را در
آیینه نگاه «محمد صلیاللهعلیهوآله » به تماشا نشست؛ به تماشای خورشیدی
که حرارت عاشقانه کاینات را به پرتو جمال او سپرده است.
دیگر چه مجال سرودن از ستاره و ماه است؛ این خورشید است که بر تیرگیها، حریر نور گسترده است، این نور جمال لا یزالی است!
آی آسمان! مبارک بادت این روز و همه روز! چه هدیهای آوردهای خاک نشینان مفلوک را؟!
این عطر حضور کیست که عرش را به هیجان آورده است!
ایام
به کام، ای درخت نبوت، طوبای صداقت! شاخههایت پر بار که امروز گل کردهای
به وجود زیباترین مولود هستی؛ مولود حرم، مولود آستانه عفت و ایمان!
میخوانمت به نام تمام زیباییها!
مولود زیبای آمنه علیهاالسلام ، اینک این آغوش پرندین حضرت جبریل علیهالسلام است که تو را به گلگشت و تفرّج آسمان میبرد.
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که پیشانی ارادت بر خاک نهادی تا شکوه بندگی را به جای آوری!
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که مادر را سلام گفتی و فرشتگان به تحسین جمال بی مثالت پرداختند.
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زمین از نعمت حضورت در کاینات برخوردار شد و آسمان به میزبانی زمین غبطه خورد.
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که خانه دوست، آکنده از عطر عاشقانگیها شد و نجوای نمازت، دل از آسمان ربود!
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زبان به حمد و یگانگی خداوند گشودی و عطر توحید، کوچههای مکه را فراگرفت!
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که زخم بی شمارت، عشق را به تماشا فرا خواند و عاشقانگی از افسانه به حقیقت پیوست!
درود خداوند بر تو باد، آن گاه که غربت، به قصد قربت برگزیدی و برکت وجودت، تاریخ را به مبدأی از نور، راهنما شد.
درود خداوند بر تولّد، حضور، شهادت و بعثت و جاودانگیات باد که چلچراغ معرفت را در تاریکنای زمین، برافروختی!
درود خداوند بر تو باد؛ مادامی که حیات در کاینات باقی است.
میلادت مبارک، یا رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله .
نویسنده:احمد ترابى
رسولان الهى براى ایفاى رسالت و ابلاغ پیام خدا به انسان ، همواره از میان خود انسانها انتخاب شدهاند.
خاستگاه انسانى پیامبران و رسولان الهى ، از نگاه قرآن ، یك امتیاز و نقطه قوّت شمرده شده است. چنان كه در چند آیه چنین آمده است:
«هو الّذى بعث فى الامیّین رسولاً منهم» (جمعه /2).
«اوست كه در میان مردم درس ناخوانده مكّه ، رسولى را از خودشان برانگیخت».
ابراهیم علیه السلام بنیانگذار خانه توحید نیز در نیایشهاى خود از خدا خواسته بود: « ربّنا و ابعث فیهم رسولاً منهم». (بقره /129)
«پروردگارا! در میان آنان - كه در كنار این خانه خواهند زیست - پیامبرى از خودشان مبعوث كن!»
و در نهایت خداى متعال با تعبیرى ویژه از این مسأله یاد كرده و فرموده است:
« لَقد مَنَّ اللَّه على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً مِنْ انفسهم» (آل عمران /164)
«خدا بر مؤمنان منّت نهاده است بدان جهت كه در میان ایشان رسولى از جنس خودشان برانگیخته است».
البته در این كه تعبیر «منهم» و «من انفسهم» دقیقاً اشاره به چه معنا و
كدام بعد از ابعاد سنخیّت قومى، فرهنگى، اجتماعى و انسانى دارد، مجال تأمّل
و تحقیق هست؛ اما اجمالاً مىتوان گفت كه در تمام این آیات و آیات مشابه
آن، آنچه به عنوان یك ارزش و مرجّح به حساب آمده، اصل هماهنگى، قرابت و
سنخیّت هر چه بیشتر رسولان الهى با كسانى است كه مخاطب آنها بوده و هستند.
وزن و آهنگ این آیات، به نوعى هموزن و هماهنگ با آیاتى از این قسم است: «واللَّه جعل لكم مِنْ انفسكم ازواجاً» (نحل /72)
«خداست كه براى شما از جنس و نفس خودتان، همسرانى قرار داد.»
انسان در نظام طبیعت بیشترین و گستردهترین انس و الفت و وابستگى و دلبستگى
را به «همسر» داشته و دارد و خداوند بىآن كه نعمت سنخیّت و هم نوعى
همسران را بر آنان منّت نهاده باشد، اهمیّت این نعمت را به رخ آنان كشیده
است.
«وَ مِن آیاته اَنْ خَلَقَ لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا الیها» (روم /21)
«و از آیات الهى است كه براى شما همسرانى از جنس و نفس خودتان آفرید تا در پرتو آن آرامش یابید و به او اعتماد و تمایل ورزید.»
دراین گونه آیات، سنخیّت و هم جنسى و یكسانى وجودى همسران، یگانه عامل - و
دستكم مهمترین عامل - الفت، اعتماد، تمایل، همدلى و همراهى همسران معرّفى
شده است. زیرا انسان به طور طبیعى «خود» را بیش و پیش از هر چیز مىفهمد و
مىخواهد و هر چه با او خودىتر باشد و سنخیّت بیشتر داشته باشد، برایش
مفهومتر و مقبولتر است و هر گاه در فهم و درك معنایى نیاز به توضیح و
تمثیل داشته باشد، چنانچه مثال را از وجود و نیاز و روابط اجتماعى خود او
بیاورند، برایش مفهومتر و دلپذیرتر خواهد بود.
«ضرب لكم مثلاً من انفسكم» (روم /28) «خداوند مثالى از خودتان، براى شما زده است».
این جستارى بود در برخى آیات قرآن به منظور كشف این معنا كه چرا خداوند
«خودى بودن» «سنخیت داشتن رسولان و پیامبران با انسانها» و در نهایت «بشر
بودن» و «رشد یافتگى آنان در فضاى طبیعى زندگى انسانها» را یك امتیاز و
نقطه قوّت به حساب آورده و بر آن تأكید داشته است.
این در حالى است كه:
1 - معمولاً پیروان ادیان آسمانى تلاش داشتهاند تا پیامبران خود را در جایگاهى فراتر از جایگاه بشرى قرارى دهند، چنان كه:
«... و قالت الیهود عُزَیْرٌ ابن اللَّه... و قالت النصارى المسیح ابن اللَّه» (توبه /30)
«یهود گفتند: عزیر پسر خداست.» و نصارى گفتند: «مسیح پسر خداست».
2 - در مقابلِ گروه نخست، دسته دیگرى، بشر بودن پیامبران الهى را، بهانهاى
براى انكار پیامبرى و رسالت آنان از سوى خدا قرار داده و چنین اظهار
داشتهاند:
«قالوا اِن انتم الاّ بشرٌ مثلنا». (ابراهیم /10)
«آنها گفتند: «ما اینها را نمىفهمیم! همین اندازه مىدانیم كه( شما انسانهایى همانند ما هستید.»
«ما هذا الاّ بشر مثلكم یرید اَنْ یَتَفَضَّلَ علیكم» (مؤمنون /24)
«این مرد جز بشرى همچون شما نیست كه مىخواهد بر شما برترى جوید!»
«ما هذا الاّ بشر مثلكم یأكل ممّا تأكلونَ منه و یَشْرَبُ ممّا تشربونَ» (مؤمنون /33)
«این بشرى است مثل شما؛ از آنچه مىخورید مىخورد؛ و از آنچه مىنوشید مىنوشد! (پس چگونه مىتواند پیامبر باشد؟!»
گستردگى این شبهه در میان امّتهاى مختلف به حدّى بوده است كه خداى متعال آن را چنین بازگفته است:
«ما منع النّاس اَنْ یؤمنوا اذ جائهم الهدى الاّ ان قالوا أبعث اللَّه بشراً رسولاً» (اسراء /94)
«تنها چیزى كه بعد از آمدن هدایت مانع شد مردم ایمان بیاورند، این بود كه
(از روى نادانى و بىخبرى) گفتند: «آیا خداوند بشرى را به عنوان رسول
فرستاده است؟!»
اگر الف و لام «الناس» را براى «استغراق» بدانیم، آیه بیانگر این معنا است
كه بسیارى از انسانها در مواجهه با دعوت رسولان الهى، گرفتار این شبهه
شدهاند و چنانچه دامنه، استغراق را چنین گسترده ندانیم از سیاق آیات،
دستكم این معنا قابل نتیجهگیرى است كه بسیارى از مردم زمان پیامبر
اسلام،صلى الله علیه وآله وسلم گرفتار این شبهه یا بهانه بودهاند!
3 - سومین موضع در قبال «رسولان الهى از جنس بشر» این بوده است كه رسماً
منكران چنین رسالتى، انتظار خود را چنین اظهار كردهاند كه خدا مىبایست
فرشتهاى از جانب خود به سوى ما مىفرستاد تا برتر از ما باشد و شایستگى
فرماندهى بر ما را داشته باشد. «ولو شاء اللَّه لانزل ملائكة». (مؤمنون
/24)
فلسفه انتخاب رسولان از میان بشر
با توجّه به آنچه گفته آمد و نیز مجموعهاى از آیات دیگر، مىتوان چنین
نتیجه گرفت كه برخلاف فهم و تلقّى و تحلیل بسیارى از انسانها كه فكر
مىكنند اگر پیامبران و رسولان الهى، موجوداتى فراانسانى و فراطبیعى بودند و
دستكم از نیروها و شرایط غیرطبیعى برخوردار بودند، زودتر مورد پذیرش قرار
مىگرفتند و كار دینپذیرى و دیندارى براى مردمان آسانتر مىبود و جریان
كفر و انكار محو مىشد. تحلیل قرآن این است كه انتخاب رسولان از جنس
فرشتگان و موجودات فراطبیعى و استثنایى نه تنها راه ایمان آوردن را براى
انسانها هموارتر نمىكرد كه پیچیدگى و فهم ناپذیرى و انحرافانگیزىهاى
دیگرى را نیز موجب مىشد.
« و لو انّنا نزّلنا الیهم الملائكة... ما كانوا لیؤمنوا» (انعام /111)
«و بر فرض! اگر ما فرشتگان را هم بر آنان نازل مىكردیم... بناى ایمان آوردن نداشتند.»
علاوه بر این، قراین تاریخى نشان مىدهد كه اگر رسولان الهى از جنس فرشتگان
و عناصر غیر مادّى انتخاب مىشد، زمینه شرك و لغزشگاهها براى پیروان
ادیان گسترش مىیافت، چه این كه با وجود انسان بودن پیامبرانى چون عیسىعلیه
السلام و عزیرعلیه السلام، صرفاً به دلیل تولّد عیسى از مادرى بدون
همبسترى وى با مردى از بشر، و به صرف غیبت یكصد ساله عزیر از چشم مردمان و
حضور مجدّد او در میان آنان بىآن كه آثار كهولت در او ظاهر شده باشد، سبب
شد تا مسیحیان و یهودیان، آنان را فرزند خدا بنامند و از جنس بشر ندانند!
پس هر گاه رسماً رسولان الهى از عالم فرشتگان انتخاب مىشدند، مردمان چه
داورى درباره ایشان مىنمودند!
چه بسا الهههاى فراوان كه در آیینها و باورهاى یونانى و هندى مورد پرستش
بوده و هستند، در آغاز شخصیتهاى فوق مادّى و فرشتگانى بودهاند كه در
ادیان آسمانى از آنها یاد شده است كه هر یك امرى از امور جهان را برعهده
داشته و دارند، مانند روحالقدس، جبرئیل، میكائیل و در مجموع، عناصرى كه
خداوند از ایشان به عنوان «المدبّرات امراً» (نازعات /5) یاد كرده است ولى
به تدریج با گذشت زمان و تحریف تعالیم ادیان، مورد ستایش و پرستش قرار
گرفتهاند.
« و یَوْمَ یَحْشُرهم جمیعاً ثم یقولُ للملائكة أهؤلاء ایّاكم كانوا
یعبدون. قالوا سبحانك اَنْتَ وَلِیُّنا من دونهم بل كانوا یعبدونَ الجنّ»
(سبأ /40 و 41)
« و آن روز كه همه آنان محشور شوند و در صحنه قیامت احضار گردند، پس به
فرشتگان خطاب شود كه آیا اینانند كه شما را مىپرستیدند! فرشتگان پاسخ
دهند: خداوندا! تو منزّهى و ولى و سرپرست و حامى ما تواى و نه آنان، آنها
پرستشگر جنیان - دیگر عناصر نامرئى و مرموز جهان - بودند.»
از این آیه استفاده مىشود كه وقتى پاى رسالت و رهبرى و مرجعیّت غیر انسان
براى بشر به میان مىآید، تشخیص نیروهاى فوق طبیعى الهى و شیطانى و تمییز
میان فرشته و جنّ خود مشكلى جدى در پیش روى انسان خواهد بود.
و البته امروز كه ناباورانه، شیطانپرستى در متن بزرگترین كشورها و محیطهاى
علمى و فرهنگى گسترش یافته و رو به گسترش است، تأویلى اعجازآمیز از آیه
فوق را مىتوان شاهد بود.
دقیقاً در برابر چنین پندار و برداشت افراطى و نادرستى است كه خداوند:
اولاً - پیامبران را از متن زندگى ساده و طبیعى انسانها - آن هم طبیعىترین و ملموسترین شرایط آن - برگزیده است
و ثانیاً - بارها و بارها بر جنبه بشر بودن آنان تأكید كرده است.
« قل انّما انا بشرٌ مثلكم یوحى الىّ انّما الهكم اله واحد» (كهف /110)
« بگو: «من فقط بشرى هستم مثل شما؛ (امتیازم این است كه) به من وحى مىشود كه تنها معبودتان معبود یگانه است؛»
« قل سبحانَ ربّى هل كنتُ الاّ بشراً رسولاً» (اسراء /93)
« بگو: «منزّه است پروردگارم (ءز این سخنان بىمعنى)؛ مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟!»
« قالت لهم رسلهم اِنْ نحنُ الاّ بشر مثلكم» (ابراهیم /11)
« پیامبرانشان به آنها گفتند: «درست كه ما بشرى همانند شما هستیم».
این تعابیر در قرآن به منظور جلوگیرى از انتظارهاى نامعقول و غیرطبیعى مردم
از رسولان و نیز به هدف تبیین جایگاه بشرى و غیرالوهى انبیاء مورد تصریح
قرار گرفته است. هر چند قرآن، این واقعیّت را انكار نكرده است كه به هر حال
پذیرش ادّعاى رسولان نیازمند دلیل و حجّت است و در مقاطع لازم، براى اتمام
حجّت، رسولان الهى باید، دلایل و نشانهها و آیاتى را ارائه دهند تا در
عین انسان بودن ایشان، امتیاز آنان بر سایر خلق و ارتباط ایشان با عالم وحى
را اثبات كند كه از آن جمله سالم ماندن ابراهیمعلیه السلام در آتش
نمرودیان، ناقه صالحعلیه السلام و معجزات نهگانه موسىعلیه السلام براى
بنىاسرائیل و فرعونیان، معجزات عیسىعلیه السلام براى مردم عصرش را
مىتوان یاد كرد و البته استمرار این دلایل و معجزات و نشانههاى
خارقالعاده مىتوانست به صورت گسترده ادامه یابد، اما آنچه استمرار این
نشانهها را به شكل یاد شده مانع گردید، انكار و ناباورى و حقستیزى
امّتهاى پیشین در برابر آیات و نشانههاى بزرگى بود كه به پیامبران ایشان
داده شده بود.
« و ما مَنَعنا اَنْ نُرْسِلَ بالآیات الاّ اَنْ كذّب بها الاوّلون» (اسراء /59)
« هیچ چیز مانع ما نبود كه این معجزات (درخواستىِ بهانهجویان) را بفرستیم
جز این كه پیشینیان (كه همین درخواستها را داشتند، و با ایشان هماهنگ
بودند)، آن را تكذیب كردند؛»
به هر حال خداوند دلایل روشنى را در اختیار انبیاء قرار داده است، اما همواره تأكید نموده كه:
« و ما كان لرسولٍ ان یأتى بآیة الاّ باذن اللَّه» (غافر /78)
« و هیچ پیامبرى حق نداشت معجزهاى جز به فرمان خدا بیاورد!»
این تأكید بدان خاطر بوده است تا برخوردارى رسولان از قدرت فوق بشرى، رهنمون برخى نفوس به سمت غلوّ نشود.
مهمترین فلسفه اثباتى «بشر بودن رسولان»
آنچه تاكنون یاد شد دلایلى بود كه بیشتر جنبه منع و جلوگیرى از شرك و
انحراف را تبیین مىكرد، اما فلسفه اثباتى «انتخاب رسولان از میان بشر» كه
مىبایست به دلیل اثباتى بودن، مهمترین نیز به شمار آید، معنایى است كه از
این آیه مىتوان نتیجه گرفت: «لَقَدْ جاءكم رسولٌ من انفسكم عزیزٌ علیه ما
عِنتُّم حریصٌ علیكم بالمؤمنین رؤوف رحیم» (توبه /128)
«رسولى از جانب خدا به سوى شما آمده است كه از جنس خود شما است، مشاهده
دردها و رنجهاى شما براى او سخت و دشوار است، براى هدایت شما عطشناك و بس
پرتلاش و پرآرزو است، به اهل ایمان بسیار رؤوف و مهربان است.»
آرى! او با همه جنبههاى انسانى و بشرى كه دیگر انسانها دارند و در خود
احساس مىكنند و با همه نیازهاى طبیعى به زندگى، سلامت، آسایش، ازدواج،
فراغت، رفاه و برخوردارى، غذاها و نوشیدنىها و زیبایىها و جاذبهها، آن
گونه زندگى مىكند كه شایسته یك انسان كامل است، بىآن كه خدا از قواى
طبیعى او كاسته باشد یا به شكلى غیر ارادى وى را مجبور به خوبى و نیكى كرده
باشد.
این است كه او به طور طبیعى و به اقتضاى تمنیّات انسانى مىتوانست آرامش و
عزّت مادّى در میان قریش را دوست داشته باشد و با دست برداشتن از شعار
توحید به دنیاى برتر محیط خود دست یابد.
او وقتى زیبایىها و جمال و تجمّل را مىدید، زیبایى را مىشناخت و جان
انسانى او استعداد و اشتهاى آن را داشت كه شیفته شود و اگر آیاتى در قرآن
چنین خطاب دارد كه:
« ولا تَمُدَّنَّ عَیْنیك الى ما مَتَّعْنا به ازواجاً منهُم زهرة الحیوة
الدنیا لِنَفتِنَهُم فیه و رِزْقٌ رَبّك خیرٌ و اَبْقى» (طه /131)
« و هرگز چشمان خود را به نعمتهاى مادى، كه به گروههایى از آنان دادهایم،
میفكن! اینها شكوفههاى زندگى دنیاست؛ تا آنان را در آن بیازماییم؛ و روزى
پروردگارت بهتر و پایدارتر است!»
در تفسیر این آیه ممكن است گفته شود كه خطاب خدا به پیامبرصلى الله علیه
وآله وسلم است تا مؤمنان درس گیرند و هشیار باشند، اما وجود دهها و صدها
آیه دیگر كه خدا با مؤمنان با عنوان «یا ایها الذین آمنوا» یا عناوین دیگر
سخن گفته و به آنان امر و نهى كرده است، قرینهاى است بر این كه نباید از
نهى آیه خطاب به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، نكتهاى ویژه را جستجو
نكرد؛
نكته این مىتواند باشد كه پیامبر ذاتاً استعداد و زمینههاى انسانى چنین
تمایلاتى را داشته است و اگر با وجود این استعداد و تمایل، آسمانى و الهى
عمل كرده است، امتیازى براى او و درسى براى دیگر انسانها است.
پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم، از این كه یارانش را به جرم پرستش
خدا و تعالیمى كه او به آنان داده است، در زیر شكنجه مىكشند، و از شهر و
دیار آواره مىكنند و منكرانش از انجام هر اهانتى نسبت به او و یارانش دریغ
نمىكنند، با تمام وجود رنج مىبرد و شكیبایى مىكرد و به همین دلیل بود
كه مىفرمود:
« ما اوذى اَحَدٌ مثل ما اوذیت فى اللَّه» (كنزالعمّال /5818)
او كه تربیت یافته الهى بود و اخلاق و رأفت و راستى و پاكى و نظافت و حسن
سلوك و نرمش و انساندوستى و... را در جانش پرورانده بود، مانند همه
انسانهاى فرهیخته و متعالى از مواجهه با ستمها، نابرابریها، استثمارها،
فسادها و ناپاكىها، غارتها و كثیفىهاى مادى و معنوى كه محیط جاهلیّت عرب و
عجم را پر كرده بود بیش از همه رنج مىبرد و با این همه، اهانتها را، با
سلام، بدخویىها را، با نرمش و گذشت، عداوتها را، با اغماض و جهالتها را
با بردبارى پاسخ مىدهد تا الگویى انسانى باشد براى انسانها.
و این همه و همه، پیام خدا و قرآن به انسانها است كه شما مىتوانید چون
رسول خدا اهل رأفت و رحمت و سلام براى همه انسانها و اهل ایمان باشید.
« لقد كان لكم فى رسول اللَّه اسوة حسنة» (احزاب /21)
«مسلماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نیكویى بود.»
همزبانى، جلوهاى دیگر از سنخیت انبیا با مخاطبان
علاوه بر سنخیت وجودى و عاطفى انبیا با مردم و فراتر از آن، قرآن به سنخیت و
همانندى زبان، ادبیات گفتارى و سطح بیان و انتقال مفاهیم تصریح كرده است.
« وَ ما ارسلنا مِنْ رسولٍ الاّ بلسان قومه لُیبیّنَ لهم» (ابراهیم/4)
در تبیین و توضیح این كه منظور از «لسان قوم» چیست، آیا مراد زبان و لغت
گفتارى است یا نظر به سطح و ظرفیت ادراكى و فرهنگى و اجتماعى و مذهبى
مخاطبان دارد، یا نظرگاه اصلى آیه، نیازها و ضرورتهاى زندگى عصرى مخاطبان
بوده است، مجال براى تحقیق و پژوهش هست. ولى آنچه در این نگاه گذرا، كافى
مىنماید، توجه به ارتباط منطقى «بلسان قومه» با «لیبیّن لهم» مىباشد؛ چه
این كه آیه خود تصریح كرده است كه هدف از این «همزبانى» تأثیرگذارى و
روشنگرى بیشتر و عمیقتر بوده است.
از میان احتمالات یادشده، احتمال نخست بعید مىنماید كه مورد نظر آیه باشد؛
زیرا «هملغتبودن» چیزى نیستكه پیچیدهوشگفت بنمایدومجال امتنان داشته
باشد. در حالى كه لحن آیه، حاوى نوعى امتنان و تذكر به نعمت و یادآورى یك
امتیاز است.
از سوى دیگر، با توجه به جهانى بودن رسالت پیامبر خاتمصلى الله علیه وآله
وسلم و تنوع زبانى و فرهنگى و اجتماعى ملتهاى جهان كه مخاطب رسالت او
بودهاند، محدود كردن معناى آیه در احتمال نخست و یا مهم تلقى كردن آن از
میان دیگر احتمالات بعید مىنماید.
بنابراین به نظر مىرسد كه نگاه آیه بیشتر متوجه سطح استعدادها و ظرفیت
فرهنگى و ادبیات انسانى مخاطبان باشد كه كار تعامل و مفاهمه را میان
پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و امت آسان مىسازد و راه هدایتگرى و
هدایتپذیرى را هموار مىدارد.
منبع:www.maarefquran.org