از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت
خدا گفت آن را در خواسته هایت جستجو کن
و
از من بخواه تا به تو بدهم
با خود فکر کرد و فکر کرد
اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم
خداوند به او داد
اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم
خداوند به او داد
اگر ..... اگر ....... واگر
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود
از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم
خداوند گفت باز هم بخواه
گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم
گفت بخواه که دوست بداری
بخواه که دیگران را کمک کنی
بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی
و او دوست داشت و کمک کرد
و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند
و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد
رو به آسمان کرد و گفت
خدایا خوشبختی اینجاست در نگاه و لبخند دیگران
====================
حقیقت این است که برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد
اگر الآن نه، پس کی؟
زندگی همواره پر از چالش است
بهتر این است که این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم
خیال می کنیم که زندگی،.... همان زندگی دلخواه
موقعی شروع میشود که موانعی که سر راهمان هستند، کنار بروند
مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم میکنیم، کاری که باید تمام کنیم
زمانی که باید برای کاری صرف کنیم، بدهیهایی که باید پرداخت کنیم و
بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود
بعد از آنکه همه اینها را تجربه کردیم
تازه می فهمیم که زندگی، همین چیزهایی است که ما آنها را موانع میشناسیم
این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم
که جادهای بسوی خوشبختی وجود ندارد
خوشبختی، خودٍ همین جاده است
برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست که در انتظار بنشینیم
در انتظار فارغ التحصیلی، بازگشت به دانشگاه، کاهش وزن
، افزایش وزن، شروع به کار، مهاجرت، دوستان تازه، ازدواج، شروع تعطیلات،
صبح جمعه، در انتظار دریافت وام جدید، خرید یک ماشین نو،
باز پرداخت قسطها، بهار و تابستان و پاییز و زمستان، اول برج
پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون، مردن، تولد مجدد
خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد
هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد
زندگی کنید و از حال لذت ببرید
اکنون فکر کنید و سعی کنید به سؤالات زیر پاسخ دهید
پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید
برندههای پنج جام جهانی آخر را نام ببرید.
آخرین ده نفری که جایزه نوبل را بردند چه کسانی هستند؟
نفرات برتر کنکور در چهار سال گذشته
آخرین ده بازیگر برتر اسکار را نام ببرید
نمی توانید پاسخ دهید؟ نسبتاً مشکل است، اینطور نیست؟
نگران نباشید، هیچ کس این اسامی را به خاطر نمی آورد
روزهای تشویق به پایان میرسد
نشانهای افتخار خاک می گیرند
برندگان به زودی فراموش میشوند
اکنون به این سؤالها پاسخ دهید
نام سه معلم خود را که در تربیت شما مؤثر بودهاند ، بگویید
سه نفر از دوستان خود را که در مواقع نیاز به شما کمک کردند، نام ببرید
افرادی که با مهربانیهایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیدهاند
به یاد بیاورید
پنج نفر را که از هم صحبتی با آنها لذت میبرید، نام ببرید
حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟
افرادی که به زندگی شما معنی بخشیدهاند
،ارتباطی با (ترینها) ندارند، ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبردهاند
آنها کسانی هستند که به فکر شما هستند
مراقب شما هستند، همانهایی که در همه شرایط، کنار شما میمانند
کمی بیاندیشید. زندگی خیلی کوتاه است
شما در کدام لیست قرار دارید؟ نمیدانید؟
اجازه دهید کمکتان کنم
شما در زمره مشهورترین نیستید
ولی
شما دوستان از جمله کسانی هستید که برای درمیان گذاشتن این پیام در خاطرمن بودید
====
به خاطر داشته باش که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند
اما تمام شادی ها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستیم
منبع: ارسالی از یک دوست
در دوران دفاع مقدس، همه قومیتهای ایرانی حضور داشتند و از نظام و سرزمین خود دفاع كردند. در میان رزمندگان از هر صنفی حضور داشت؛ سپاهی، ارتشی، دانشگاهی، دانشآموز، كارمند، كارگر و بازاری. همه اقشار از هر قومیتی دفاع از كشور را وظیفه خود میدانستند و فارغ از مرزبندیهای ظاهری در رفع خطر از این سرزمین كهنسال، جانانه جنگیدند؛ عدهای به شهادت رسیدند و به عزت ابدی دست یافتند، عدهای سلامت جسمی خود را به مخاطره انداختند و هنوز هم آثار جراحت را بر بدن خود دارند و زجر میكشند، عدهای هم مظلومانه به دست دشمن نابكار گرفتار شدند و با پیكرهای مجروح تن به قضای اسارت دادند. جمع كثیری هم از زن و مرد و پیر و جوان شبانهروز در پشت جبهه، رزمندگان را یاری كردند.
به گزارش پیمانه به نقل از تابناک، در اردوگاههای رژیم صدام، همه قومیتها و اقشار حضور داشتند. به طوری كه میشود گفت در هر اردوگاه، یك ایران كوچك شده به چشم میخورد. وحدت و انسجام اسرای ایرانی كه در میان آنها، شماری از هموطنان مسیحی، زرتشتی و كلیمی به چشم میخوردند به گونهای بود كه گاهی اعضای كمیته بینالمللی صلیبسرخ میگفتند «شما در عراق یك جمهوری اسلامی دیگر تشكیل دادهاید و اگر پرچم ایران را بر فراز اردوگاه به اهتزاز درآورید این حكومت به طور كامل موجودیت پیدا میكند.»
بنا بر این گزارش، دشمن در سراسر دوران مقاومت آزادگان، كوشید تا وحدت و همدلی و ایثار و پایداری آنان را بشكند و در سایه تفرقه، به اهداف خود برسد؛ ولی هرگز به مقصود خود نرسید و در پایان آن نبرد نابرابر فرهنگی، به شكست خود اعتراف كرد؛ همان گونه كه شكست در جبههها را پذیرفت و ابتكار عمل را از دست داد.
ذكر خاطراتی از آن دوران خالی از لطف به نظر نمیرسد. با ذكر چند خاطره كوتاه ذهن خوانندگان محترم را نسبت به فضای حاكم بر اردوگاهها با فضایی كه الهام گرفته از جبههها و حال و هوای رزمندگان بود، روشنتر میكنیم.
خاطره اول:
حاج حنیفه یك پیرمرد عرب خوزستانی بود كه در اوایل جنگ اسیر شده بود. مرحوم حاج آقا ابوترابی میگفت: «با حاح حنیفه در یك سلول بودیم. او زیاد نماز میخواند و با تضرع دعا میكرد. بعثیها حساس شدند و به او گفتند بعد از نماز چه دعایی میخوانی؟ از جواب امتناع كرد. وقتی اصرار كردند، گفت برای سلامتی امام و نابودی صدام دعا میكنم، نتیجه اینكه او را زیر شكنجه گرفتند و جیره اندك آب و غذایش را قطع كردند او كه سه روز فشار تشنگی و گرسنگی را تحمل كرده بود، بیهوش شد؛ ولی از گفته خود بر نگشت».
خاطره دوم
امیر سرتیپ شهبازی در زمان دستگیری افسر ژاندارمری بود. افسری شجاع و غیرتمند كه تا پایان دوران مقاومت بر سر آرمانهای انقلاب ایستاد. روزی او را به جرم پاره كردن روزنامه دیواری كه در آن بعثیها به امام توهین كرده بودند، به انفرادی بردند و زیر شكنجه قرار دادند. دستهایش را با زنجیر به سقف بستند و پاهایش را نیز به زنجیر كف سلول. از سر شب تا صبح شكنجه بعثیها را تحمل كرد ولی از اقدام خود اظهار پشیمانی نكرد. مقاومت مردانهاش بعثیها را خسته كرد و با سرافرازی از سلول بیرون آمد.
خاطره سوم
علیرضا زارعی نوجوانی سیزده یا چهارده ساله بسیجی، اندامی نحیف داشت و به همراه پدرش در جبهههای جنوب اسیر شده بودند. در اردوگاه موصل یك وقتی بعثیها آب و غذا را از اسرا دریغ كردند، آثار تشنگی و گرسنگی در چهرهها آشكار شد. افسری بعثی برای شكنجه روحی اسرا، مقداری آب و نان آورد و به علیرضا تعارف كرد. در میان بهت و حیرت خود علیرضا را دید كه از پذیرفتن آب یخ و نان امتناع كرد با وجودی كه به شدت تشنه و گرسنه بود. او كه دست افسر بعثی را خوانده بود گفت «اگر به همه زندانیها آب و نان بدهی من هم پیشكشت را قبول میكنم». او تشنگی و گرسنگی را تحمل كرد ولی حاضر نشد از صف متحد هموطنانش در برابر دشمن خارج شود.
خاطره چهارم
شهید خلیل فاتحی، پاسداری رشید و غیور از خطه آذربایجان شرقی بود. در اردوگاه موصل یك قدیم، بعثیها پنجاه نفر را به اتهام خارج كردن سلاح از انبار به طبقه بالایی اردوگاه بردند و به شدت شكنجه كردند. آنها قصد داشتند همه پنجاه نفر را اعدام كنند. خلیل وقتی وضع را اینچنین دید، به فرمانده بعثی گفت «به جز خودم بقیه نقشی در بیرون آوردن سلاحها از انبار نداشتند». همه نجات پیدا كردند ولی خلیل در زیر شكنجههای بعثیها مردانه به شهادت رسید.
خاطره پنجم
دكتر چلداوی كه خود از اسرای مفقود بود، میگفت «روزی تكه كاغذی به دست بعثیها افتاد كه حاوی شعری حماسی بود. بعثیها به دنبال صاحب آن میگشتند و به این بهانه همه را اذیت كردند. یكی از اسرا برای رهایی بقیه از شكنجه، مسئولیت آن را به عهده گرفت. او را به شكنجهگاه بردند و از او خواستند كه به امام توهین كند. زیر بار نرفت. هر چه صدای كابلها و نعره دژخیمان بلندتر میشد صدایی از آن اسیر مقاوم درنیامد. صبورانه شكنجهها را تحمل كرد. گوشت و پوست كف پاهایش زیر ضربات كابل شكافته شد و به استخوان رسید ولی تن به خواسته دشمن نداد. وقتی خسته شدند و او را رها كردند تا چندین ماه توان راه رفتن را نداشت.
خاطره ششم
مرحوم آقای ابوترابی را به بهانهای واهی زیر شكنجه گرفتند و آنقدر بر اندام نحیفش كابل زدند كه خون از بدنش جاری شد. بعثیها برای شكستن مقاومت سایر اسرا و تحقیر سید آزادگان، از او خواستند به امام اهانت كند. وقتی زیر بار نرفت صدای كابلها و فریادهای یا زهرای سید آزادگان به هوا برخاست و دل اسرا را به درد آورد. حاصل كار، پیكر كبود و خونآلود ابوترابی بود كه به خاطر امتناع از اهانت به رهبر خود، بیرمق روانه درمانگاه شد و حسرتی كه به دل بعثیها ماند.
خاطره هفتم
در سالگرد هفته دفاع مقدس، بعثیها نگهبانها را دو برابر میكردند تا ما و امكان برگزاری هیچ برنامهای نداشته باشیم. با وجود تلاش دشمن و مخاطره زیاد، مراسم رژه در یكی از اتاقها برگزار شد. فضا محدود بود و امكانات خیلی كم ولی برافراشته شدن پرچم سه رنگ ایران و رژه اسرا با لباس و جورابهای مشكی كه به شكل پوتین درآمده بود و شنیدن صدای طبل و مارش نظامی خیلی روحیهبخش بود.
........................................
این هفت خاطره را به مناسبت هفته دفاع مقدس نوشتم تا همه بدانند نعمت آزادی و عنوان آزادگی آسان به دست نیامد. من شاهد بودم كه بعثیها در اواسط دوران مقاومت، سیمهای خاردار را تعویض كردند، دربهای آهنی كه دچار پوسیدگی شده بود، تعمیر و دیوارهای مستحكم زندان، بازسازی شد ولی گوشت و پوست اسرای محنت كشیده دوام آورد و روح بلند آنان هرگز به اسارت دشمن درنیامد.
امروز هم مثل دیروز، این سرزمین الهی و این بوستان بهشتی، مورد طمع دشمنان است، شغالها و كركسها منتظر غفلت ما هستند. مباد كه در اثر تفرقه و اختلاف، رهبر خود را تنها بگذاریم و دشمنان خونآشام بر ما مسلط شوند.