• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 263
تعداد نظرات : 21
زمان آخرین مطلب : 3866روز قبل
اهل بیت
حضرت علی اکبر در کربلا حدود 25 سال داشت. برخی راویان سن وی را 18 سال و 20 سال هم گفته اند.او اولین شهید عاشورا از بنى هاشم بود. شجاعت و دلاورى حضرت على اکبر و رزم آورى و بصیرت دینى و سیاسى او در سفر کربلا به ویژه در روز عاشورا تجلى کرد. سخنان و فداکاریهای وی نیز به خوبی مؤید این مطلب است.

 
در توقفگاه قصر بنی مقاتل، امام حسین (ع) به جوانان خاندان خود دستور داد آب بردارند و سپس در آخر شب به کاروان دستور حرکت داد. اندک خوابی امام را فرا گرفت و پس از اینکه بیدار شد چند بار گفت: انالله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین .

فرزندش علی اکبر پیش آمد و گفت:ای پدر، چرا حمد خدا به جا آوردی و انا لله و انا الیه راجعون گفتی؟

فرمود: پسرم، لحظه‌ای به خواب رفتم و در خواب، اسب سواری را دیدم که می‌گفت:این گروه می‌روند و مرگ نیز به سوی آنها می رود.

دانستم که این خبر مرگ ما است.

علی اکبر گفت: پدر جان! خداوند برای ما بدی پیش نیاورد. مگر ما بر حق نیستیم؟

فرمود: چرا، سوگند به آن خدایی که بازگشت بندگان به سوی اوست، ما بر حق هستیم.

علی اکبر گفت: پس باکی نداریم از این که بر حق بمیریم.

امام حسین (ع) به او فرمود: خدایت بهترین پاداشی که فرزند از پدر خود می برد به تو عنایت کند.
جمعه 3/9/1391 - 12:35
اهل بیت
زیارت حرم حضرت سیدالشهداء(ع) باعث زیاد شدن عمر است و زائر هر گامی که در آن راه بردارد با ثواب حجی برابر است و هرکه آن‌ حضرت(ع) را زیارت کند و عارف به حق او باشد (با معرفت به حضرت حسین(ع) زیارت کند ) گناهان گذشته و آینده او آمرزیده می‌شود. 

 
 
امام محمد باقر (ع) فرموده‌اند: که یک نماز واجب در حرم حضرت با حجی برابر است و در تربت حضرت سیدالشهداء (ع) شفای هر مرض و دردی است. 

 
در همین زمینه امام موسی كاظم(ع) هم فرموده‌اند : هرکه قبر حسین(ع) را زیارت کند با معرفت به حق او خدا گناهان گذشته و آینده اش را بیامرزد.

 
حضرت امام صادق(ع) هم با اشاره به اهمیت زیارت امام حسین(ع) فرموده‌اند : روزی حضرت امام حسین (ع) بر روی پاهای رسول الله (ص) نشسته بود ، حضرت با او بازی می‌کرد و می‌خندانید. عایشه گفت: یا رسول الله(ص) چه بسیار این طفل را دوست داری، حضرت فرمودند:" وای بر تو چگونه او را دوست نداشته باشم در صورتی که این فرزند میوه دل من است و نور دیده من است و به درستی‌که امت من او را خواهند کشت. پس هرکه بعد از شهادت او ، او را زیارت کند حقتعالی برای او یک حج از حج‌های من بنویسد." عایشه تعجب کردو  از روی تعجب گفت: که یک حج از حج‌های شما؟ حضرت فرمودند:" بلکه دو حج از حج‌های من." باز او تعجب کرد، حضرت فرمودند:" بلکه سه و چهار حج و پیوسته:. او تعجب می‌کرد و حضرت زیاده می‌کرد تا آنکه فرمود نود حج از حجهای من که با هر حجی عمره بوده باشد. 

 
پاسخ آنها كه می‌گویند از حرم امام‌ حسین(ع) دوریم

 
شیخ مفید از یونس بن ظبیان روایت می‌کند که خدمت حضرت صادق(ع) عرضه داشتم، فدایت گردم ، من بسیاری از اوقات حسین (ع) را یاد می‌کنم ، در آن حال چه بگویم ؟! فرمودند:" سه مرتبه بگو صلی الله علیک یا اباعبدالله زیرا سلام شما از دور و نزدیک به ما می‌رسد."

 
و باز حضرت فرمودند: "هرکه از قبر امام حسین (ع) دور باشد، بر پشت بام خانه خود رود و سر به سوی آسمان بردارد و سپس به جانب قبر آن‌ حضرت رو کند و بگوید: السلام علیک یا اباعبدالله السلام علیک و رحمة الله و برکاته ، خداوند زیارتی در نامه عملش ثبت فرماید که با حج و عمره برابر باشد و اگر در هر روز پنج مرتبه این کار را تکرار کند ، خداوند در هر مرتبه ثواب را به او عطا فرماید."

 
این احادیث زیبا راه را بر ما آسان می‌كند، بنابراین هر جا كه این مطلب را مطالعه می‌كنیم از سویدای دل سیدالشهدا(ع) را یاد كنیم و با سلامی به ساحت قدسی ایشان زائر كوی دوست شویم.
جمعه 3/9/1391 - 12:31
اهل بیت
محرم است و آسمان بارانی، چه حس غریبی است وقتی قطرات باران این روزها بر لب های عزاداران حسینی می چکد آنها که بیش از هزار سال است عزادار لب های خشکیده اند، عزادار شش ماهه ای که عطشان پرپر شد تا آب از ازل تا ابد شرمنده لالایی رباب بر گهواره خالی باشد.در این حال و هوای محرم وقتی نگاهمان به آسمان ابری و هوای بارانی می افتد بی اختیار به یاد لب های عطشان کربلا می افتیم و آه از نهادمان بر می خیزد.

 
آسمان بارانی این روزها چه حس و حال غریبی دارد با یاد علی اصغر، شش ماهه ای که عطشان پرپر شد تا آب شرمنده لالایی های رباب باشد بر گهواره خالی.

 
وقتی باران بر و سر و صورت عزاداران حسینی می بارد به یاد زمزمه های رباب می افتیم و نجواهایش با آسمان.

 
آن هنگام که با دیدن لب های خشکیده طفل شیر خوارش می گفت ببار ای آسمان لب های شیرخواره ام خشک است و زرد، لب های طفل من ترک خورده آسمان، ببار تشنگی گلم را پرپر می کند ببار...

 
زمزمه های رباب در کربلا به گوش آسمان نرسید و آفتاب گرم عاشورا بر ترک های لبان علی اصغر افزود، لالایی های حزن آلود مادر بر طفل عطشانش دل یزیدیان را به درد نیاورد و گل که نه غنچه اباعبدالله را عطشان با تیر سه شعله پر پر کردند.

 
علی اصغر شش ماهه همچون ماهی دورافتاده از آب زبان دور لب چرخاند جگر مادر خود و همه اهل حرم را سوزاند و در آغوش پدر جان سپرد.

 
امروز از چه می باری آسمان، بی شک تو هم عزادار مصیبت های حسینی، همچون چشم های شیعیان که هماره بر مظلومیت خاندان سیدالشهدا می گریند.

 
امروز روز هم نوا شدن با رباب است تا لالایی بخوانیم لالایی هایی که میعاد است و نذر، نذر مظلومیت حسین و خاندان حسین، میعاد با سند محکم کربلا علی اصغر او که کوچک بود اما حماسه ای بزرگ در تاریخ ثبت کرد تا جهان و جهانیان بدانند که قربانی حسین زهرا و اسلام شدن سن و سال ندارد.

 
امروز شیرخواره ها در آغوش مادر بهانه ای می شوند برای میعاد با شش ماهه کربلا و گلویشان میعادگاه بوسه عشق بر حنجر غرق به خون غنچه پرپر عاشورا.

 
جمعه 3/9/1391 - 12:29
اهل بیت
روز هشتم محرم، عزاداران و مداحان اهل بیت(ع) علاوه بر مصیبت‌های گوناگون کربلا، از حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام یاد می‌کنند و برای آن جوان شهید، نوحه می‌خوانند. در این یادداشت، کیفیت شهادت ایشان بیان می‌شود.

 
حضرت على بن الحسین علیه‌‌السلام (على اکبر) اولین فرد از بنى هاشم بود که آماده نبرد شد.

 
او زیباترین و خوشخوترین مردم بود. سنّ شریف آن حضرت را در هنگام شهادت 19 سال یا 18 سال و به روایتى 25 سال نوشته‌‏‌اند.

 
علی اکبر، اوّلین شهید از آل ابى طالب است که روز عاشورا نزد پدر گرامى‌‌‏اش آمد و اذن میدان طلبید. امام علیه‌السلام بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال ناامید از حیات او، به قامت رعنایش نگریست و باران اشک از دیدگانش فرو ریخت.

 
هنگامى که امام علیه‌السلام به چهره نورانى فرزندش «على اکبر» نگریست، سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد:

 
«اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلى‏ هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلامٌ اشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله، کُنَّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى‏ نَبِیِّکَ نَظَرْنا إِلى‏ وَجْهِهِ، اللَّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَکاتِ الْأَرْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْریقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزیقاً، وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإِنَّهُمْ دَعَوُونا لِیَنْصُرُونا ثُمَّ عَدَوا عَلَیْنا یُقاتِلُونَنا».

 
خدایا! بر این گروه ستمگر گواه باش که اینک جوانى به مبارزه با آنان مى‌‏رود که از نظر صورت و سیرت و گفتار، شبیه‏‌ترین مردم به رسول تو، حضرت محمّد صلى الله علیه و آله است. ما هر زمان که مشتاق دیدار پیامبرت مى‏‌شدیم، به چهره او مى‏‌نگریستیم. خدایا! برکات زمین را از آنان دریغ‌‏دار، و اجتماع آنان را پراکنده و متلاشى ساز و آنان را گروه‌‏هاى مختلف و متفاوتى قرار ده، و والیان آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! که اینان ما را دعوت کردند تا به یارى ما برخیزند ولى اینک ستمکارانه به جنگ با ما برخاستند».

 
پس امام علیه‌السلام رو به عمر بن سعد کرده، فریاد زد:

 
«مالَکَ؟ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ! وَ لا بارَکَ اللَّهُ لَکَ فِی أَمْرِکَ، وَ سَلَّطَ عَلَیْکَ مَنْ یَذْبَحُکَ بَعْدی عَلى‏ فِراشِکَ، کَما قَطَعْتَ رَحِمی وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرابَتی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله»

 
خدا نسل تو را ریشه کن کند و به هیچ کارت برکت ندهد و بر تو کسى را چیره سازد که سرت را بعد از من در بستر از تن جدا سازد، همان گونه که تو رشته رحم مرا قطع کردى، و پیوند مرا با رسول خدا نادیده گرفتى!».

 
آنگاه امام با صداى رسا این آیه را تلاوت کرد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى‏ آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد، آنها فرزندان (و دودمانى) بودند که (از نظر پاکى و تقوى و فضیلت) بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست.

 
در این هنگام على اکبر بر سپاه اموى حمله کرد در حالى که این رجز را مى‏‌خواند:

 
أنَا عَلىُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىٍّ / نَحْنُ وَ بَیْتِ اللَّهِ اوْلى‏ بِالنَّبِىِ‏

 
وَاللَّهِ لَایَحْکُمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِىِّ / أَطْعَنُکُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى‏ یَنْثَنی‏

 
أَضْرِبُکُمْ بِالسَّیْفِ أَحْمی عَنْ أبی / ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِىٍّ عَلَویّ‏


 
منم على، پسر حسین فرزند على، به خانه خدا سوگند! ما به رسول خدا از همه کسى سزاوارتریم.

 
به خدا سوگند! پسر زیاد را نمى‌‏رسد که درباره ما حکم کند. آنقدر با نیزه بر شما بزنم تا کج شود، در حمایت از پدرم، با شمشیر بر شما ضربت فرود آورم ضربتى چون ضربت جوان هاشمى علوى.

 
پس از آن بر سپاه دشمن تاخت و بسیارى از آنان را به هلاکت رساند به گونه‏‌اى که دشمن از کثرت کشته‌‏شدگان به فغان آمد.

 
با آن که تشنگى بر آن حضرت چیره شده بود یکصد و بیست نفر را به خاک افکند، و در حالى که زخم‌‏هاى زیادى برداشته بود، نزد پدر آمد و عرض کرد: «یا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی، وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ أَجْهَدَنی، فَهَلْ إِلى‏ شَرْبَةٍ مِنْ ماءٍ سَبِیلٌ أَتَقَوّى‏ بِها عَلَى الْأَعْداءِ»

 
پدر جان! تشنگى مرا از پاى درآورد و سنگینى سلاح ناتوانم ساخت. آیا جرعه آبى هست که بتوانم بنوشم و به جنگ ادامه دهم؟!

 
امام علیه‌السلام فرمود: «یا بُنَىَّ یَعِزُّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ عَلى‏ عَلِىٍّ وَ عَلى‏ أَبیکَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا یُجیبُونَکَ، وَ تَسْتَغیثَ بِهِمْ فَلا یُغیثُونَکَ، یا بُنَىَّ هاتِ لِسانَکَ»

 
پسر جان! چقدر بر حضرت محمّد و على و پدرت، ناگوار است که آنان را بخوانى ولى پاسخى به تو ندهند و از آنان یارى بطلبى ولى یاریت نکنند. اى فرزندم! زبان خود را نزدیک آر!

 
آنگاه ‏امام علیه‌السلام زبان على‏اکبر را در دهان گرفت و مکید و انگشتر خود را به او داد و فرمود: «خُذْ هذَا الْخاتَمَ فی فیکَ وَ ارْجِعْ إِلى‏ قِتالِ عَدُوِّکَ، فَإِنّی أَرْجُو أَنَّکَ لا تُمْسی حَتّى‏ یَسْقِیَکَ جَدُّکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفى‏ شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً»

 
این انگشتر را در دهانت بگذار و به نبرد با دشمن بازگرد امیدوارم که هنوز به شب نرسیده جدّت رسول خدا با جامى سرشار از شربت بهشتى تو را سیراب سازد، به گونه‏‌اى که پس از آن هرگز تشنه نگردى! (اعیان الشیعه، ج 1 ص 607 ؛ فتوح ابن اعثم، ج 5 ص 207 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 42)

 
على اکبر علیه‌السلام به میدان بازگشت و همانند پدر و جدش على مرتضى علیه‌السلام در هنگام نبرد بر یمین و یسار لشکر کوفه حمله مى‏‌نمود و به هر سو رو مى‏‌کرد جمعیت انبوهى از او مى‏‌گریختند یا به خاک مى‌‏افتادند.

 
«مُرّة بن مُنقِد» ناجوانمردانه با نیزه‏‌اش از پشت بر او حمله کرد که على اکبر از روى زین اسب افتاد و مرّة با شمشیر بر فرق آن حضرت زد و سرش را شکافت.

 
دشمن خونخوار و سنگدل و وحشى اطرافش را گرفتند و با شمشیرها بدن پاکش را قطعه قطعه نمودند.

 
در آخرین دقائق، على اکبر علیه‌السلام صدا زد: «یا أَبَتاهُ السَّلامُ عَلَیْکَ هذا جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ قَدْ سَقانِی بِکَأْسِهِ الْأَوْفى‏ وَیُقْرِئُکَ السَّلامَ وَ یَقُولُ: عَجِّلْ الْقُدُومَ إِلَیْنا فَإِنَّ لَکَ کَأساً مَذْخُورَةً» سلام بر تو یا أبتاه (خداحافظ پدرجان)، این جدم رسول خداست که مرا سیراب کرد و بر تو سلام مى‏‌رساند و مى‏‌گوید در آمدنت به نزد ما شتاب کن، که براى تو جامى از شراب بهشتى ذخیره نموده‏‌‌ام. آنگاه فریادى زد و به شهادت رسید. (مقاتل الطالبین، ص 52 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 44)

 
امام علیه‌السلام با شنیدن صداى على اکبر علیه‌السلام چون بازشکارى خود را کنار پیکر غرقه به خون فرزندش رساند.

 
بنا به نقل سید بن طاووس: «فَجاءَ الْحُسَیْنُ علیه‌السلام حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ، وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ» امام علیه‌السلام بر بالین على اکبر حاضر شد و صورت به صورت فرزندش نهاد. (لهوف، ص 167)

 
وضعیّت دلخراشى بود، چنان آن صحنه امام علیه‌السلام را متأثر ساخت که آن قوم را نفرین کرد: «قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ» خداوند بکشد قومى که تو را شهید کرد.

 
در آن حال امام علیه‌السلام سخت منقلب شد به گونه‌‏اى که صداى گریه آن حضرت بلند شد در حالى که کسى تا آن زمان صداى گریه او را نشنیده بود.

 
آنگاه فرمود: «عَلَى الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفا» پس از تو، افّ بر این دنیا باد. (ارشاد مفید، ص 459)

 
در زیارتى که با سند صحیح از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است درباره شدت این مصیبت مى‌‏خوانیم: «وَلاتَسْکُنُ عَلَیْکَ مِنْ أَبیکَ زَفَرَةٌ» سوز و گداز پدرت بر داغ تو هرگز تسلّى نیافت. (کمال الزیارات، باب 79)

 
طبرى مى‌‏نویسد: «حمید بن مسلم» مى‏‌گوید: در همین حال دیدم زنى سراسیمه از خیمه‏ها خارج شد و فریاد مى‏‌کشید: «واحَبِیباه، یَابْنَ أُخَیَّاه» او به سرعت به طرف قتلگاه على اکبر مى‌‏آمد، پرسیدم، او کیست: گفتند: زینب دختر على بن ابى‏طالب علیه‌السلام است.

 
آمد و خود را روى پیکر على اکبر انداخت، امام علیه‌السلام دستش را گرفت و به سوى خیمه‏ها برگرداند.

 
آنگاه به جوانان بنى‏هاشم خطاب کرد و فرمود: «یا فُتْیانَ بَنِی هاشِمٍ إحْمِلُوا أَخاکُمْ إلى‏ الْفُسْطاطِ» اى جوانان بنى‏هاشم، برادرتان را به خیمه‏‌ها ببرید. (عاشورا ریشه‏ها، انگیزه‏ها، رویدادها، پیامدها، ص 477)

 
روضه علی‌اکبر(ع) از زبان استاد شید مرتضی مطهری

 
نوشته‏‌‌اند تا اصحاب زنده بودند، تا یک نفرشان هم زنده بود، خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر، از خاندان امام حسین، از فرزندان، برادرزادگان، برادران، عموزادگان به میدان برود.

 
مى‏‌گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه‏‌مان را انجام بدهیم، وقتى ما کشته شدیم خودتان مى‏دانید.

 
اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد. آخرین فرد از اصحاب اباعبداللَّه که شهید شد، یک‌مرتبه ولوله‏اى در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد.

 
همه از جا حرکت کردند. نوشته‏اند: «فَجَعَلَ یودَعُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً» شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خداحافظى کردن، دست به گردن یکدیگر انداختن، صورت یکدیگر را بوسیدن.

 
از جوانان اهل بیت پیغمبر، اول کسى که موفق شد از اباعبداللَّه کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش على اکبر بود که خود اباعبداللَّه درباره‌‏اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبیه ترین فرد به پیغمبر بوده است.

 
سخن که مى‌‏گفت گویى پیغمبر است که سخن مى‏‌گوید. آنقدر شبیه بود که خود اباعبداللَّه فرمود: خدایا خودت مى‏‌دانى که وقتى ما مشتاق دیدار پیغمبر مى‏‌شدیم، به این جوان نگاه مى‌‏کردیم. آیینه تمام نماى پیغمبر بود. این جوان آمد خدمت پدر، گفت:

 
پدرجان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسیارى از اصحاب، مخصوصاً جوانان، روایت شده که وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى‏‌آمدند، حضرت به نحوى تعلّل مى‌‏کرد (مثل داستان قاسم که مکرر شنیده‌‏اید) ولى وقتى که على اکبر مى‏‌آید و اجازه میدان مى‏‌خواهد، حضرت فقط سرشان را پایین مى‏‌اندازند. جوان روانه میدان شد.

 
نوشته‌‏اند اباعبداللَّه چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود: «ثُمَّ نَظَرَ الَیْهِ نَظَرَ ائِسٍ» به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدى که به جوان خودش نگاه مى‏‌کند.

 
ناامیدانه نگاهى به جوانش کرد، چند قدمى هم پشت سر او رفت. اینجا بود که گفت: خدایا! خودت گواه باش که جوانى به جنگ اینها مى‌‏رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه‏‌تر است. جمله‏‌اى هم به عمر سعد گفت، فریاد زد به طورى که عمر سعد فهمید: «یَابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ» خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردى.

 
بعد از همین دعاى اباعبداللَّه، دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار، عمر سعد را کشت. پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود. سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى که روى آن پارچه‌‏اى انداخته بودند، و گذاشتند جلوى مختار. حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش. یک وقت به پسر گفتند: آیا سرى را که اینجاست مى‏‌شناسى؟ وقتى آن پارچه را برداشت، دید سر پدرش است. بى اختیار از جا حرکت کرد. مختار گفت: او را به پدرش ملحق کنید.

 
این‏‌طور بود که على اکبر به میدان رفت. مورخین اجماع دارند که جناب على اکبر با شهامت و از جان گذشتگى بى‌‏نظیرى مبارزه کرد.

 
بعد از آن که مقدار زیادى مبارزه کرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش- که این جزء معماى تاریخ است که مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟- گفت: پدرجان «الْعَطَش»! تشنگى دارد مرا مى‏‌کشد، سنگینى این اسلحه مرا خیلى خسته کرده است، اگر جرعه‌‏اى آب به کام من برسد نیرو مى‏‌گیرم و باز حمله مى‏‌کنم.

 
این سخن جان اباعبداللَّه را آتش مى‏‌زند، مى‏گوید: پسر جان! ببین دهان من از دهان تو خشکتر است، ولى من به تو وعده مى‌‏دهم که از دست جدّت پیغمبر آب خواهى نوشید. این جوان مى‏‌رود به میدان و باز مبارزه مى‌‏کند.

 
مردى است به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوى حدیث است، مثل یک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است.

 
البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل کرده است. مى‏گوید: کنار مردى بودم. وقتى على اکبر حمله مى‌‏‌کرد، همه از جلوى او فرار مى‌‏‌کردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت: قسم مى‌‏‌خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.

 
من به او گفتم: تو چکار دارى، بگذار بالأخره او را خواهند کشت. گفت: خیر. على اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طورى که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمى‌‏توانست تعادل خود را حفظ کند. در اینجا فریاد کشید: «یا ابَتاه! هذا جَدّى رَسولُ اللَّه»

 
پدر جان! الآن دارم جدّ خودم را به چشم دل مى‏‌‌بینم و شربت آب مى‌‏‌نوشم. اسب، جناب على اکبر را در میان لشکر دشمن برد، اسبى که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم. اینجاست که جمله عجیبى نوشته‏اند: «فَاحْتَمَلَهُ الْفَرَسُ الى‏ عَسْکَرِ الْأعْداءِ فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ ارْباً ارْباً» و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه‏ (مجموعه‏ آثار استاد شهید مطهرى، ج‏17 ، ص 345)
جمعه 3/9/1391 - 12:18
اهل بیت
ما قاسمی درست کرده‌ایم که آرزویش فقط دامادی بوده، آرزوی عمویش هم دامادی او بوده! این را شما با قاسمی که در تاریخ بوده است مقایسه کنید. تواریخ معتبر این قضیه را نقل کرده‌اند که در شب عاشورا، امام «ع» اصحابش را در خیمه «عندَ قُرب الماء» [معلوم می‌شود که خیمه‌ای بوده است که اختصاص به مشکهای آب داشته و از همان روزهای اول، آبها را در آن خیمه جمع می‌کرده‌اند] یا نزدیک آن خیمه جمع کرد و آن خطابه بسیار معروفِ شب عاشورا را به آنها القا کرد که نمی‌خواهم آن را به تفصیل نقل کنم.
 در این خطبه، امام به طور خلاصه به آنها می‌گوید شما آزاد هستید. امام نمی‌خواسته کسی رو در بایستی داشته باشد و خودش را مجبور ببیند، حتی کسی خیال کند که به حکم بیعت لازم است بماند. لذا می‌گوید همه شما را آزاد کردم، همه یارانم، خاندانم، برادرانم، فرزندانم، برادرزاده‌هایم. اینها جز به شخص من به کس دیگری کار ندارند، شب تاریک است و از این تاریکی شب استفاده کنید و بروید و آنها هم قطعاً با شما کاری ندارند.

در اول هم از اینها تجلیل می‌کند و می‌گوید منتهای رضایت را از شما دارم، اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، اهل بیتی بهتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم. اما همه آنها به طور دسته جمعی می‌گویند آقا چنین چیزی مگر ممکن است؟ جواب پیغمبر را چه بدهیم؟ وفا کجا رفت؟ انسانیت کجا رفت؟ محبت کجا رفت؟ عاطفه کجا رفت؟ و آن سخنان پر شوری که آنجا گفتند که واقعاً دل سنگ را کباب می‌کند، یعنی انسان را به هیجان می‌آورد. یکی می‌گوید مگر یک جان هم ارزش این حرفها را دارد که کسی بخواهد فدای شخصی مثل تو کند؛ این کاش هفتاد بار زنده می‌شدم و هفتاد بار خودم را فدای تو می‌کردم. آن یکی می‌گوید هزار بار، دیگری می‌گوید ای کاش امکان داشت جانم را فدای تو کنم، بعد بدنم را آتش بزنند، خاکسترش کنند، آنگاه خاکسترش را به باد دهند و دوباره مرا زنده کنند و باز ... اول کسی که به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنی هاشم.

همین که این سخنان را گفتند، امام مطلب را عوض کرد و از حقایق فردا قضایایی را گفت. به آنها خبر کشته شدن را داد که همه آنها درست مثل یک مژده بزرگ تلقی کردند. همین جوانی که این قدر به او ظلم می‌کنیم و آرزوی او را دامادی می‌دانیم! سؤالی کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوی من چیست؟

وقتی که جمعی از مردان در مجلسی اجتماع می‌کنند، یک بچه سیزده ساله در جمع آنها شرکت نمی‌کند، پشت سر مردان می‌نشیند. مثل اینکه این جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر می‌کشید که دیگران چه می‌گویند. وقتی که امام فرمود همه شما کشته می‌شوید، این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه؟ آخر من بچه هستم. شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته می‌شوند و من هنوز صغیرم. لذا رو کرد به آقا و عرض کرد: « وَ اَنا فی مَن یُقتَل؟» آیا من هم جزو کشته شدگان هستم یا نیستم؟ حالا ببینید آرزو چیست؟ امام فرمود اول من از تو یک سؤال می‌کنم، جواب مرا بده، بعد من جواب تو را می‌دهم. من این طور فکر می‌کنم که آقا این سؤال را مخصوصاً کرد، می‌خواست این سؤال و جواب پیش بیاید تا مردم آینده فکر نکنند که این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد، و نگویند این جوان در آرزوی دامادی بود، دیگر برایش حجله درست نکنند؛ جنایت نکنند. لذا آقا فرمود که اول من سؤال می‌کنم: « کَیفَ المَوتُ عِندَک؟» پسرکم! فرزند برادرم! اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه‌ای دارد؟ فوراً گفت: «اَحلی مِنَ العَسَل». از عسل شیرینتر است. اگر از ذائقه می‌پرسی، که مرگ از عسل در ذائقه من شیرینتر است. یعنی برای من آرزویی شیرینتر از این آرزو وجود ندارد. منظره چقدر تکاندهنده است!

اینهاست که این حادثه را یک حادثه بزرگ تاریخی کرده و ما باید این حادثه را زنده نگه داریم. چون دیگر نه حسینی پیدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنی. این است که این مقدار ارزش می‌دهد که بعد از چهارده قرن اگر یک چنین حسینیه‌ای [حسینیه ارشاد] به نامشان بسازیم، کاری نکرده‌ایم. وگرنه آرزوی دامادی داشتن که وقت صرف کردن نمی‌خواهد، پول صرف کردن نمی‌خواهد، حسینیه ساختن نمی‌خواهد، سخنرانی نمی‌خواهد. ولی اینها جوهره انسانیت هستند، مصداق « انّی جاعِلٌ فی الارضِ خَلیفةً» هستند، اینها بالاتر از فرشته هستند.

امام بعد از گرفتن این جواب فرمود: فرزند برادرم! تو هم کشته می‌شوی، «بَعدَ اَن تَبلوَ بَبَلاءٍ عَظیمٍ». اما جان دادن تو با دیگران خیلی متفاوت است و گرفتاری بسیار شدیدی پیدا می‌کنی. لذا روز عاشورا پس از آنکه با اصرار زیاد اجازه رفتن به میدان را گرفت، از آنجا که بچه است، زرهی متناسب با اندام او وجود ندارد. خود مناسب با سر او وجود ندارد، اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد. نوشته‌اند عمامه‌ای به سر گذاشته بود «کَأَنَّهُ فِلقَةُ القَمَر». همین قدر نوشته‌اند به قدری این بچه زیبا بود که دشمن گفت مثل یک پاره ماه است.

بر فَرَس تندرو، هر که تو را دید گفت
برگ گل سرخ را، باد کجا می‌برد؟

راوی گفت دیدم بند یکی از کفشهایش باز است و یادم نمی‌رود که پای چپش هم بود. از اینجا معلوم می‌شود چکمه پایش نبوده است. نوشته‌اند که امام کنار خیمه ایستاده و لجام اسبش در دستش بود. معلوم بود منتظر است، که یکمرتبه فریادی شنید. نوشته‌اند امام به سرعت یک باز شکاری روی اسب پرید و حمله کرد. آن فریاد، فریادِ « یا عَمّاه» ِ قاسم بن الحسن بود. آقا وقتی به بالین این جوان رسید در حدود دویست نفر دور این بچه را گرفته بودند. امام حمله کرد آنها فرار کردند و یکی از دشمنان که از اسب پایین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند، خودش در زیر پای اسب رفقای خود پایمال شد. آن کسی را که می‌گویند در روز عاشورا در حالی که زنده بود زیر سم اسبها پایمال شد، یکی از دشمنها بود نه حضرت قاسم. به هر حال حضرت وقتی به بالین قاسم رسیدند که گرد و غبار زیاد بود و کسی نمی‌فهمید قضیه از چه قرار است.

وقتی این گرد و غبارها نشست، یک وقت دیدند که آقا بر بالین قاسم نشسته و سر قاسم را به دامن گرفته است. این جمله را از آقا شنیدند که فرمود: « یَعِزُّ وَاللهِ عَلی عَمِّکَ اَن تَدعوهُ فَلا یُجیبُکَ اَو یُجیبُکَ فَلا یَنفَعُکَ صَوتُه». ای برادر زاده! خیلی بر عموی تو سخت است که تو او را بخوانی، نتواند تو را اجابت کند، یا اجابت بکند، اما نتواند برای تو کاری انجام بدهد.

در همین حال بود که یک وقت، فریادی از این جوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد ...

از: مرتضی مطهری، حماسه حسینی، جلد اول، ( چاپ ششم، تهران: انتشارات صدرا، آبان ماه ۱۳۶۵)، صفحات ۳۲ تا ۳۷
جمعه 3/9/1391 - 12:13
اهل بیت
حسین! ای همایون همای سعادت
حسین! ای شه ملک صبر و شهامت

فروغی ز نور تو خورشید رخشان
ز دریای جود تو کوثر حکایت

تویی نور چشمان زهرا و حیدر
گل احمر بوستان رسالت

بپا از قیام تو شد پرچم دین
نگون گشت اعلام کفر و ضلالت

رهاندی تو اسلام از چنگ اعدا
فزودیش بر عزّت و بر کرامت

جوانمردی و غیرت و همّت تو
ز ناموس دین کرد الحق حمایت

الا ای ولی خدای یگانه
خداوند اقلیم مجد و جلالت

فدا کردی اندر ره دین و قرآن
جوانان و یاران به کوی شهادت

گذشتی هم از اکبر و هم ز اصغر
ز عباس، آن درّ بحر شجاعت

ز یاران نامی و صحب گرامی
شهیدان شمشیر اهل شقاوت

همه عاشقان وفا و حقیقت
همه رهروان طریق ولایت

همه دشمن ظلم و طغیان و عدوان
همه پیشتازان راه دیانت

شعار همه بود الله اکبر
مرام همه قطع نخل غوایت

بنازم به آن همّت عالی تو
به آن صبر و ایمان و آن استقامت

تو اعلام کردی به آزاد مردان
که مرگ است با سر بلندی سعادت

به لطف تو دارند چشم شفاعت
عُصاة محبّان به روز قیامت
 
فدای سر انور بی‌تن تو
که بر نیزه می‌کرد قرآن تلاوت

به قربان آن کودک شیر خوارت
که تیر ستم کرد او را سقایت

ایا مالک مُلک حُسن و معالی
ایا معدن جود و فیض و سخاوت

از این وضع دوران و از شدّت دهر
مرا هست بر درگهت بس شکایت

سخن در جناب تو سربسته گویم
که ابلغ بود از صراحت کنایت

به «لطفی» ببخشی اگر هر دو عالم
نباشد شگفت ای محیط کرامت

نباشد مرا بیم از نار دوزخ
ببینی به من گر به چشم عنایت

.............................................

نور سرمد

روان عالم امکان حسین است
جهان بینش و عرفان حسین است

جمال الله و اسم الله اعظم
ظهور اسم «الرّحمان» حسین است

به ابراهیم و موسی و مسیحا
ولی صاحب الاحسان حسین است

به زهرا و علی نور دو عین است
به ختم انبیا جانان حسین است

ابوالأحرار و آقای شهیدان
ولیّ اعظم یزدان حسین است

ز بحر قدرت بی‌انتهایی
فروزان گوهر رخشان حسین است

به مُلک عشق و تجرید و توکّل
ولیّ مطلق و سلطان حسین است

خدا را فیض اکمل نور سرمد
دلیل و حجّت و برهان حسین است

به جمع قدسیان در عرش و کرسی
سخن از عزت و شان حسین است

نهان اسم اَلمولی و اَلحق
عیان باطن قرآن حسین است

در اوج آسمان صبر و ایثار
یگانه‌اختر تابان حسین است

به ماه و نیّر اعظم ضیا بخش
جمال نور افشان حسین است

به رستاخیز فردای قیامت
شفیع معصیت‌‌کاران حسین است

ندای دین و اسلام و ولایت
بلند آوا ز ایمان حسین است

الا ای دردمند خسته‌ی زار
دوای درد بی‌درمان حسین است

به صحرای بلا آن کس که گردید
تنش درخاک وخون غلطان حسین است

به راه حق و حفظ دین توحید
شهید خنجر عدوان حسین است

به میدان ثبات و استقامت
یگانه فارِس میدان حسین است

از آن حرّیت و از آن شجاعت
خِرد مبهوت و حیران حسین است

به لطف آن که «لطفی» دارد امید
امید قلب مظلومان حسین است

.............................................

روز عاشورا

باز صبح روز عاشورا رسید
شورش روز قیامت شد پدید
 
باز شد بر روی خلق از خاص و عام
مکتب ایمان و ایثار و قیام
 
مکتب تسلیم و تفویض و رضا
مکتب صبر و گذشت از ما سِوا
 
مکتب قرب و عروج و ارتقا
بینش و آگاهی و فوز لقا
 
روز عاشورا بود روز خدا
روز احرار است و روز اولیا
 
روز احمد روز زهرا و علی است
روز فخر هر نبی و هر ولی است
 
روز عبّاس و علیّ اکبر است
روز جانبازان راه داور است

جلوه‌اش هر دم بود در ازدیاد
روز حق است و نخواهد شد ز یاد

نور آن هرگز نخواهد شد خموش
منبع شور و قیام است و خروش

پرچم دین ز آن بود در اهتزاز
امّت اسلام از آن سرفراز

شور و شوق شیعیان از کربلاست
نفی استکبارشان از کربلاست

شیعه یعنی شوق ، یعنی انتظار
شیعه یعنی ملّت امّیدوار

شیعه حزب‌الله و قوم رستگار
آهنین عزم و قوی و استوار

ملّت توحید و ایمان متین
پیروان رهبران راستین

حق‌پرست و حق نهاد و حق مرام
مرتضی را از دل و از جان غلام

دشمن تبعیض و ظلم و قلدری
جهل و استضعاف و زور و خودسری

شیعه یعنی پیرو راه حسین
رهروان غزوه بدر و حنین

شیر مردان جهاد و اجتهاد
پاکبازان ره خیر و سداد

یار مظلومان و خصم ظالمان
هم طراز فرقه‌ی کرّوبیان
پنج شنبه 2/9/1391 - 23:53
اهل بیت
شهادت شش‌ماهه به روایت اول
هنگامى که امام حسین علیه‌السلام شهادت خاندان و فرزندانش را دید و از آنان کسى جز امام و زنان و کودکان و فرزند بیمارش- امام سجّاد علیه‌السلام- نماند، ندا داد:
«هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخافُ اللَّهَ فینا؟ هَلْ مِنْ مُغیثٍ یَرْجُوا اللَّهَ فِی إِغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعینٍ یَرْجُوا ما عِنْدَاللَّهِ فِی إِعانَتِنا؟»
آیا کسى هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستى در میان شما پیدا مى‏‌شود که از خدا بترسد و ستم بر ما روا ندارد؟ آیا فریادرسى هست که براى خدا به فریاد ما برسد؟ آیا یارى کننده‌‏اى هست که با امید به عنایت خداوند به یارى ما برخیزد؟».
با طنین‌افکن شدن نداى استغاثه امام علیه‌السلام، صداى گریه و ناله از بانوان حرم برخاست. امام علیه‌السلام به خیمه‏‌ها نزدیک شد و فرمود: «ناوِلُونی عَلِیّاً ابْنی الطِّفْلَ حَتّى‏ اوَدِّعَهُ» فرزند خردسالم «على» را به من بدهید تا با او وداع کنم.
فرزندش را نزد امام آوردند. امام علیه‌‌السلام در حالى که طفلش را مى‏‌‌بوسید، خطاب به او فرمود:«وَیْلٌ لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ إِذا کانَ خَصْمُهُمْ جَدَّکَ» وای به حال این گروه ستمگر آنگاه که جدّت رسول خدا صلى الله علیه و آله با آنان به مخاصمه برخیزد.
هنوز طفل در آغوش امام آرام نگرفته بود که حرملة بن کاهل اسدى، او را هدف قرار داد و تیرى به سوى وى پرتاب کرد و گلوى او را درید، خون سرازیر شد.
امام علیه‌السلام دست‏ها را زیر گلوى آن طفل گرفت تا از خون پر شد؛ آنگاه خون‏ها را به سوى آسمان پاشید و به خدا عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاجْعَلْ ذلِکَ لِما هُوَ خَیْرٌ لَنا»
بار الها! اگر در این دنیا ما (در ظاهر) بر این قوم پیروز نشدیم، بهتر از آن را روزى ما فرما».
بعد از شهادت آن طفل، امام علیه‌‌السلام از اسب پیاده شد و با غلاف شمشیر، قبر کوچکى کند و کودکش را به خونش آغشته ساخت و بر وى نماز گذارد (و دفن نمود). (مقتل خوارزمی، ج 2 ص 32 ؛ بحارالانوار علامه مجلسی، ج 45 ص 46 ؛ عاشورا ریشه‏ها، انگیزه‏ها، رویدادها، پیامدها، ص 497)
علّامه مجلسى مى‏افزاید: امام فرمود: «هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ» این مصیبت بر من آسان است، چرا که در محضر خداست.
امام باقر علیه‌السلام فرمود: «فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ» از خون گلوى على اصغر که امام آنها را به آسمان پاشید، قطره‌‏اى به زمین برنگشت.
در روایت دیگرى آمده است که امام حسین علیه‌السلام فرمود: «لا یَکُونُ أَهْوَنَ عَلَیْکَ مِنْ فَصیلٍ، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ، فَاجْعَلْ ذلِکَ لِما هُوَ خَیْرٌ لَنا»
خدایا! فرزندم نزد تو کمتر از بچّه ناقه صالح پیامبر نیست. خدایا! اگر پیروزى (ظاهرى) را از ما دریغ داشته‏‌اى بهتر از آن را روزى ما فرما. (بحارالانوار علامه مجلسی، ج 45 ص 46)
شهادت شش‌ماهه به روایت دوم
معالى السبطین از قول ابومخنف شهادت طفل شیرخوار را به گونه دیگرى آورده است، مى‏گوید: امام علیه‌السلام پس از شهادت على اکبر به خواهرش فرمود: «یا اخْتاهُ اوُصیکِ بِوَلَدی الصَّغیرَ خَیْراً، فَانَّهُ طِفْلٌ صَغیرٌ وَ لَهُ مِنَ الْعُمْرِ سِتَّةُ أَشْهُرٍ» خواهرم! به فرزند خردسالم نیکى کن، او خردسال است و تنها شش ماه دارد».
خواهر عرض کرد: «برادرجان! این طفل به مدّت سه روز است که جرعه آبى ننوشیده است، از این گروه کمى آب بطلب!».
امام علیه‌السلام با شنیدن این سخن، طفلش را گرفت و به سوى دشمن روانه شد و فرمود:
«یا قَوْمِ قَدْ قَتَلْتُمْ أَخی وَ أَوْلادی وَ أَنْصارِی وَ ما بَقِی غَیْرُ هذَا الطِّفْلِ، وَ هُوَ یَتَلَظّى‏ عَطَشَاً مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ اتاهُ إِلَیْکُمْ، فَاسْقُوهُ شَرْبَةً مِنَ الْماءِ»
اى مردم! شما برادر و فرزندان و یارانم را کشتید و کسى جز این طفل که بى هیچ گناهى از تشنگى مى‏‌سوزد، نمانده است، او را با جرعه آبى سیراب کنید. (معالی السبطین، ج 1 ص 418)
و به تعبیر «نفس المهموم» امام علیه‌السلام فرمود: «یا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْلَ» اى مردم اگر به من رحم نمى‌‏کنید به این طفل خردسال رحم کنید.
امام علیه‌السلام در حال گفتن این سخنان بود که بناگاه تیرى از سوى ستمگرى سیاه دل- حرملة بن کامل اسدى- حلقوم طفل را پاره کرد و از گوش تا گوش را درید.
امام علیه‌السلام کف دستش را زیر گلوى بریده طفل گرفت و چون از خون پر شد، آن را به آسمان پاشید و در روایت دیگر آمده است، امام دستانش را زیر گلوى طفل گرفت و گفت: «یا نَفْسُ اصْبِری فیما أَصابَکِ، الهی تَرى‏ ما حَلَّ بِنا فی الْعاجِلِ فَاجْعَلْ ذلِکَ ذَخیرَةً لَنا فی الْاجِلِ» اى نفس! در برابر این همه مصیبت شکیبا باش! خدایا! تو مى‌‏بینى که در این دنیاى فانى چه مصائبى براى ما رخ داده، پس آن را براى روز رستاخیزمان ذخیره ساز. (نفس المهموم، ص 349)
در روایت دیگرى آمده است که امام علیه‌السلام به خدا عرض کرد: «اللَّهُمَّ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ دَعَوُنَا لِیَنْصُرُونا فَخَذَلُونا وَ أَعانُوا عَلَیْنا، اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قِطَرَ السَّماءِ، وَ احْرِمْهُمْ بَرَکاتِکَ، اللَّهُمَّ لا تُرْضِ عَنْهُمْ أَبَداً، اللَّهُمَّ إِنَّکَ إِنْ کُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فی الدُّنْیا، فَاجْعَلْهُ لَنا ذُخْراً فِی الْآخِرَةِ وَ انْتَقِمْ لَنا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ»
خدایا! تو مى‌‏‌دانى که اینان ما را دعوت کردند تا به یارى‏‌‌مان بشتابند ولى ما را رها کردند و در برابر ما بپاخاستند، خدایا! باران آسمان را از آنان دریغ‌‌‏دار و آنان را از برکاتت محروم کن. خدایا هرگز از آنان خشنود مشو.
خدایا اگر در دنیا، پیروزى را از ما دریغ داشته‌‌‏اى، آن را ذخیره آخرت ما قرار ده و از گروه ستمکاران انتقام ما را بستان». (عاشورا ریشه‌ها، انگیزه‌ها، رویدادها، پیامدها، ص 497)
پنج شنبه 2/9/1391 - 23:47
اهل بیت
دکتر محمدحسین رجبی دوانی چهارشنبه شب در کرسی آزاد اندیشی «واکاوی حوادث سیاسی کوفه دهه 60 از قیام امام حسین(ع) تا قیام مختار» که در تالار غدیر دانشگاه آزاد اسلامی قم برگزار شد، با اشاره به دعوت کوفیان از امام حسین(ع) اظهار کرد: قبل از حضور عبیدالله بن زیاد، قبایل و طایفه‌های شیعی و قائدین از حضرت سیدالشهدا(ع) برای حضور در کوفه دعوت کرده و با ارسال نامه‌های جداگانه‌ای از ایشان حمایت کردند.
وی با تاکید بر اینکه وقتی عبیدالله بن زیاد به کوفه وارد شد شرایط به گونه دیگری رقم خورد، تصریح کرد: جریان طرفدار عثمان و قائدین به لشکر عمر سعد پیوستند و دست از حمایت امام حسین(ع) کشیدند.
کارشناس و پژوهشگر تاریخ اسلام اضافه کرد: برخی از قبایل به دلیل اینکه در کوفه حکومت نظامی از سوی عبیدالله بن زیاد اعلام شده است، توجیه آوردند که نمی‌توانند امام حسین(ع) را همراهی کنند.
*شیعیان در روز عاشورا به جنگ با امام حسین نرفتند
رجبی دوانی با تاکید بر اینکه شیعیان در روز عاشورا به جنگ با امام حسین(ع) نرفتند، تصریح کرد: برخی افراد با غرض می‌گویند شیعیان از امام حسین(ع) دعوت کردند و خود آنها نیز به جنگ با ایشان رفتند که این صحبت کاملا با منابع تاریخی در تضاد است.
وی با اشاره به اینکه برخی افراد با نقل اشتباه تاریخ به جریان شیعه جفای بزرگی می‌کنند، اضافه کرد: البته برخی از شیعیان کوفه به دلیل ضعف ولایتمداری و عدم بصیرت مناسب توفیق پیدا نکردند به یاری امام حسین(ع) بروند اما هرگز به جنگ با ایشان هم نرفتند.
کارشناس و پژوهشگر تاریخ اسلام با تاکید بر اینکه ابن زیاد به بزرگان شیعه هرگز فشاری نیاورد که باید علیه امام حسین(ع) بجنگند، تصریح کرد: ابن زیاد اگر به شیعیان فشار می‌آورد که در جنگ کربلا علیه امام حسین(ع) حاضر شوند، قطعا شیعیان نمی‌پذیرفتند و علیه ابن زیاد اقدام می‌کردند.
*سخنرانی‌های افشاگرانه حضرت زینب(س) کوفیان را تکان داد
رجبی دوانی با اشاره به اینکه ابن زیاد قبایل مختلفی را برای حضور در جنگ کربلا تطمیع کرد، افزود: کوفیان بعد از واقعه عاشورا و با سخنرانی‌های افشاگرانه حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) به خود آمدند و بسیاری از آنها به دلیل اینکه در کربلا به یاری امام حسین(ع) نرفته بودند، توبه کردند که بعدها قیام آنها به قیام توابین نام گرفت.  
وی با تاکید بر اینکه پس از مرگ خفت بار یزید شرایط برای قیام علیه بنی امیه و خونخواهی امام حسین(ع) فراهم شد، اظهار کرد: سران شیعی کوفه که از عدم همراهی با حضرت سیدالشهدا(ع) پشیمان شده بودند و همچنین مختار که در هنگام جنگ کربلا در زندان بود، شیعیان را به خون خواهی امام حسین(ع) و یارانش تشویق کردند. 
*میان توابین و مختار اختلاف دیدگاه وجود داشت
کارشناس و پژوهشگر تاریخ با اشاره به اینکه مختار نمی‌خواست با جذب افراد برای لشکر خود وحدت شیعیان را به خطر اندازد، تصریح کرد: میان سلیمان بن صرد خزاعی و مختار اختلاف دیدگاه وجود داشت.
رجبی دوانی با اشاره به جنگ توابین اظهار کرد: توابین در جنگ با شام به رهبری ابن زیاد دلاوری‌های بسیاری کردند اما با 4 هزار نفر نیرو از لشکر عظیم شام شکست خوردند و 5 تن از فرماندهان توابین نیز شهید شدند.
وی در مورد اینکه گفته می‌شود آیا واقعا توابین شهید محسوب می‌شوند، تصریح کرد: قطعا ثواب و پاداشی که شهدای کربلا دارند را کشته شدگان توابین به دلیل عدم همراهی امام حسین(ع) نخواهند داشت و میان علما در مورد اینکه آیا شهدای توابین شهید محسوب می‌شوند یا خیر اختلاف است.
کارشناس و پژوهشگر تاریخ اسلام دیدگاه مختار در مورد جنگ با ابن زیاد مبنی بر اینکه باید یک پایگاه نظامی مقتدر داشت را صحیح دانست و اظهار کرد: مختار سیاستمدار برجسته‌ای بود و توانست با شعار یالثارات الحسین(ع) کوفه را تسخیر کند.
پنج شنبه 2/9/1391 - 23:46
اهل بیت
گریه بر حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) باعث راحتی در قبر، فرحناک و شادان شدن مرده، شادان و پوشیده بودن او در هنگام خروج از قبر است در حالی که او مسرور است فرشتگان الهی به او بشارت بهشت و ثواب الهی را می‌دهند. 
اجر و مزد هر قطره آن این است که شخص همیشه در بهشت منزل کند.1
امام سجّاد(ع) می‌فرمایند: "هر مؤمنی که چشمانش برای کشته شدن حسین(ع) گریان شود به طوری که اشک بر گونه‏‌هایش سرازیر گردد، خداوند به سبب آن، او را در غرفه‏‌های بهشتی جای دهد که روزگاران درازی را در آن‌ها به سر برد."2
در روایت آمده است هیچ روزی نبود که اسم امام حسین علیه السّلام در نزد امام صادق علیه السّلام برده شود و آن امام در آن روز تبسمی بر لب بیاورند. آن حضرت در تمام روز گریان و محزون بودند و می‌فرمودند: امام حسین علیه السّلام سبب گریه هر مؤمن است. 
امام صادق علیه‌السّلام به مسمع بن عبدالملک فرمودند: "آیا مصائب آن جناب (امام حسین علیه‌السّلام) را یاد می‎کنی؟ عرض کرد: بلی والله مصائب ایشان را یاد کرده و گریه می‎کنم. حضرت فرمودند: آگاه باش که خواهی دید در وقت مردن پدران مرا که به ملک‌الموت وصیت تو را می‎کنند که سبب روشنی چشم تو باشد. همچنین فرمودند: ای مسمع گریه بر احوالات حسین (ع) سبب می‎شود که ملک الموت بر تو مهربان‎تر از مادر گردد.
امام رضا(ع): "بر کسی چون حسین باید که گریندگان بگریند؛ زیرا که گریستن بر او گناهان بزرگ را می‏‌زداید. حضرت سپس فرمود: چون ماه محرّم می‏‌رسید کسی پدرم را خندان نمی‏‌دید. غم و اندوه بر او چیره بود تا آن‌که 10 روز می‏‌گذشت. روز دهم روز سوگواری و اندوه و گریه او بود و می‏‌فرمود: این روزی است که حسین علیه‏‌السلام در آن کشته شد."3
منبع:
1) ثواب الأعمال،ص108-منتخب میزان‌الحکمة ص380
2) بحارالانوار،ج44،ص289 - کامل الزیارات باب32، ص101
3) وسائل‌الشیعه ص394 - منتخب میزان‌الحکمة ص382

 

چهارشنبه 1/9/1391 - 14:56
اهل بیت
کوچکترین نبود ولی چند ساله بود
خونین ترین نبود ولی داغ لاله بود
هرکس که دید چهره ی او را قبول کرد
زهراترین کبود رخ بی قباله بود

صد بغض در گلوی خرابه شکفته شد
هر گوشه ی خرابه خودش باغ ناله بود
سرمست می شد از طبق و نعره می کشید
انگار سر نبود به دستش، پیاله بود

از دامنش بجای کفن استفاده شد
این سهم پاره پاره ی عمر سه ساله بود
از روز دفن گشتن خود احتیاط کرد
آری فقیه بود ولی بی رساله بود

شاعر:رضا جعفری

منبع: حروف مقطعه، گردآورنده:علی اکبر لطیفیان،ص ۱۰۸.
چهارشنبه 1/9/1391 - 8:22
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته