• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 263
تعداد نظرات : 21
زمان آخرین مطلب : 3866روز قبل
اهل بیت
بـر كـرانـه علقمه

 
قلب ابوالفضل از رنج و اندوه فشرده شده بود و آرزو مى كرد كه مرگ ، او را در رُباید و شـاهـد ایـن حوادث هولناك ، كه هر زنده اى را از پا درمى آورد و بنیاد صبر را واژگون مـى كـرد ـ و جـز صـاحـبـان عـزیـمـت از پـیـامـبران كه خداوند آنان را آزموده و بر بندگان برترى داده ، كسى طاقت آنها را نداشت ـ نباشد.
از جـمـله ایـن حـوادث هـولنـاك آن بـود كـه ابـوالفـضـل ( عـلیـه السـّلام ) هـر لحـظه به اسـتـقـبال جوان نورسى مى شتافت كه شمشیرها و نیزه هاى بنى امیّه اندام او را پاره پاره كـرده بـودنـد و صـداى بـانـوان حـرم را مـى شنید كه به سختى بر عزیز خود مویه مى كـردنـد و بـر صـورت خـود مى كوفتند و ماههاى شب چهارده را كه در راه دفاع از ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) به خون تپیده بودند، در آغوش مى گرفتند.
عـلاوه بـر هـمـه ایـنـهـا، ابـوالفضل برادر تنهاى خود را میان انبوه كركسانى مى دید كه بـراى تـقـرب بـه جرثومه دنائت ، پسر مرجانه ، تشنه ریختن خون امام هستند، لیكن این مـحـنـتها و رنجها عزم حضرت را براى پیكار با دشمنان خدا و جانبازى در راه نواده پیامبر اكرم ( صلّى اللّه علیه و آله ) جزم مى كرد و ایشان مصمم تر مى شدند.
در اینجا به اختصار به بحث از شهادت حضرت و حوادث منجر به آن مى پردازیم .

عباس (ع ) با برادرانش

پـس از شـهادت جوانان اهل بیت ( علیهم السّلام ) عباس قهرمان كربلا به برادران خود رو كرد و گفت :
ایـنـك در مـیـدان نـبـرد درآئید و مخلصانه در راه یارى دین خدا با دشمنان او كارزار نمایید زیرا یقین مى دانم از این عمل ، زیانى نخواهید دید. (1)
از بـرادران بزرگوارش خواست خود را براى خدا قربانى كنند و خالصانه در راه خدا و رسـولش جـهـاد نـمـایـنـد و در جـانـبـازى خود به چیز دیگرى اعم از نسب و غیره نیندیشند. ابوالفضل متوجه برادرش عبداللّه گشت و گفت :
((بـرادرم ! پـیش برو تا تو را كشته ببینم و نزد خدایت به حساب آورم )). (2)
آن رادمردان نداى حق را لبیك گفتند و براى دفاع از بزرگ خاندان نبوت و امامت ، حسین بن على ( علیه السّلام ) پیش تاختند.
از خنده آورترین و ناحق ترین سخنان ، گفتار ((ابن اثیر)) است كه : ((عباس به برادران خود گفت : پیش بروید تا از شما ارث ببرم ؛ زیرا شما فرزندى ندارید!!)).
این سخن را گفته اند تا از اهمیت این نادره اسلام و این مایه افتخار مسلمانان بكاهند.
آیـا مـمـكـن اسـت مایه سرافرازى بنى هاشم در آن ساعات هولناك كه مرگ در یك قدمى او بـود و بـرادرش در مـحـاصـره گـرگـان امـوى قـرار داشت و یارى مى خواست و كسى به یـاریـش نـمـى آمـد و مـویـه بـانـوان حـرم رسـالت را مـى شـنـیـد، بـه مسایل مادى بیندیشد؟! در حقیقت حضرت عباس در آن لحظات به یك چیز مى اندیشید و بس ؛ اداى وظـیـفـه و شـهـادت در راه سـبـط پـیـامـبـر هـمـان راهـى كـه اهل بیت او پیمودند.
عـلاوه بـر آن ، ام البـنـیـن مادر این بزرگواران زنده بود و اگر قرار بود ارثى تقسیم شود، او بود كه ارث مى برد؛ زیرا در طبقه اول میراث بران قرار داشت .
وانـگـهـى ، پـدرشـان امـیـرالمـؤ مـنـین هنگام وفات نه زرى بجا گذاشت و نه سیمى ، پس فرزندان امام از كجا دارایى به هم زده بودند؟!
به احتمال قوى عبارت حضرت عباس چنین بوده است :
((تـا انـتـقـام خـون شـما را بگیرم )) (3) ، ولى سخنان حضرت تصحیف یا تحریف شده است .
بـرادران عـبـاس ، نـدایـش را پـاسـخ مـثـبـت دادنـد، جهت كارزار بپاخاستند و براى دفاع از برادرشان ریحانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) آماده جانبازى و مرگ گشتند.
عـبـداللّه فـرزنـد امیرالمؤمنین ( علیهما السّلام ) پیش تاخت و با سپاهیان اموى درآویخت در حالى كه این رجز را مى خواند:
((پـدرم عـلى صـاحـب افـتـخارات والا، زاده هاشم نیك پى و برگزیده است . اینك این حسین فرزند پیامبر مرسل است و ما با شمشیر صیقل داده از او دفاع مى كنیم . جانم را فداى چنین بـرادر بزرگوارى مى كنم . پروردگارا! به من ثواب آخرت و سراى جاوید، عطا كن )). (4)
((عبداللّه )) در این رجز، سربلندى و افتخار خود را نسبت به پدرش ‍ امیرالمؤ منین ـ باب مدینه علم پیامبر و وصى او ـ و برادرش سرور جوانان بهشت ، ابراز داشت و اعلام كرد در راه بـرادر جـانـبـازى خـواهـد كـرد زیـرا او پـسـر پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله ) و بدین ترتیب ، خواستار ثواب اخروى و درجات رفیعه اى است كه پروردگارش عطا كند.
آن رادمـرد هـمـچـنـان بـه شـدت پـیـكـار مـى كـرد تـا آنـكـه یـكـى از پـلیـدان اهل كوفه به نام ((هانى بن ثبیت حضرمى )) بر او تاخت و او را به شهادت رساند. (5)
پـس از او برادرش ((جعفر)) كه نوزده ساله بود، به پیكار پرداخت و دلیرانه جنگید تا آنكه قاتل برادرش او را نیز به شهادت رساند. (6)
پـس از آن ، برادرش ، ((عثمان )) كه 21 ساله بود به جنگ پرداخت . خولى او را با تیر زد كـه نـاتـوانـش ساخت و مردى پلید از ((بنى دارم )) بر او تاخت و سرش را برگرفت تا بدان نزد پسر بدكاره ؛ عبیداللّه بن مرجانه تقرب جوید. (7)
ارواح پـاك آنـان بـه سـوى پـروردگارشان بالا رفت . آنان زیباترین جانبازى و ایمان به درستى راه و فناى در حق را به نمایش گذاشتند.
ابوالفضل بر كنار پیكرهاى پاره پاره برادران ایستاد، در چهره نورانى شان خیره شد، سـیرتهاى والا و وفادارى بى نظیر آنان را یادآور گشت ، به تلخى بر آنان گریست و آرزو كـرد اى كاش قبل از آنان به شهادت رسیده بود و پس از آن آماده شهادت و دستیابى به رضوان خداوند گشت .
هـنـگـامـى كـه ابـوالفـضـل ، تـنـهـایـى بـرادر، كـشـتـه شـدن یـاران و اهـل بـیتش را كه هستى خود را به خداوند ارزانى داشتند، دید، نزد او شتافت و از او رخصت خـواسـت تـا سـرنوشت درخشان خود را دنبال كند. امام به او اجازه نداد و با صدایى حزین فرمود: ((تو پرچمدار من هستى !)).
امـام بـا بـودن ابـوالفـضـل ، احـسـاس تـوانـمـنـدى مى كرد؛ زیرا عباس به عنوان نیروى بـازدارنـده و حـمـایـتـگـر در كـنـار او عـمـل مـى كـرد و تـرفـنـد دشـمنان را خنثى مى نمود. ابوالفضل با اصرار گفت :
((از دسـت ایـن مـنـافـقـیـن سـیـنه ام تنگ شده است ، مى خواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگیرم )).
آرى ، هـنـگـامـى كه برادرانش ، عموزادگانش و دیگر افراد كاروان را چون ستارگانى در خـون نـشـسـتـه دیـد كـه بـر صـحـرا فـتـاده انـد و جـسـدهـاى پـاره پـاره آنـان دل را بـه درد مـى آورد، قـلبـش فـشرده شد و از زندگى بیزار گشت . لذا بر آن شد كه انتقام آنان را بگیرد و به آنان بپیوندد.
امـام از بـرادرش خـواسـت براى اطفالى كه تشنگى ، آنان را از پا درآورده است ، آب تهیه كـنـد. آن دلاور بـزرگـوار نـیـز به طرف آن مسخ شدگان ـ هم آنان كه دلهایشان تهى از مـهـربـانـى و عـطـوفـت بود ـ رفت ، آنان را پند داد، از عذاب و انتقام الهى برحذر داشت و سپس سخن خود را متوجه عمر سعد كرد و گفت :
((اى پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیامبر( صلّى اللّه علیه و آله ) است كه اصحاب و اهـل بـیـتـش را كشته اید و اینك خانواده و كودكانش تشنه اند، آنان را آب دهید كه تشنگى ، جگرشان را آتش زده است . و این حسین است كه باز مى گوید: مرا واگذارید تا به سوى ((روم )) یا ((هند)) بروم و حجاز و عراق را براى شما بگذارم )).
سـكـوتـى هـولنـاك نـیروهاى پسر سعد را فرا گرفت ، بیشترشان سر فرو افكندند و آرزو كردند كه به زمین فرو روند.
پس شمر بن ذى الجوشن پلید و ناپاك ، چنین پاسخ داد:
((اى پـسـر ابـوتـراب ! اگـر سطح زمین همه آب بود و در اختیار ما قرار داشت ، قطره اى به شما نمى دادیم تا آنكه تن به بیعت با یزید بدهید)).
دنـائت طـبـع ، پـسـت فـطـرتـى و لئامـت ، ایـن نـاجـوانـمـرد را تـا بدین درجه از ناپاكى تنزل داده بود. ابوالفضل به سوى برادر بازگشت ، طغیان و سركشى آنان را بازگو كـرد، صـداى دردنـاك كـودكـان را شـنـیـد كه آواى العطش سرداده بودند، لبهاى خشكیده و رنـگـهـاى پـریـده آنـان را دیـد و مـشـاهـده كرد كه از شدت تشنگى در آستانه مرگ هستند، هـراسـان شد؛ دریاى درد، در اعماق وجود حضرت موج مى زد، دردى كوبنده خطوط چهره اش را درهم كشید و با شجاعت به فریادرسى آنان برخاست ؛ مشك را برداشت ، بر اسب نشست ، بـه طـرف شـریعه فرات تاخت ، با نگهبانان درآویخت ، آنان را پراكنده ساخت ، حلقه مـحـاصـره را درهم شكست و آنجا را در اختیار گرفت . جگرش از شدت تشنگى چون اخگرى مـى سـوخـت ، مـشتى آب برگرفت تا بنوشد، لیكن به یاد تشنگى برادرش و بانوان و كودكان افتاد، آب را ریخت ، عطش خود را فرونشاند و گفت :
((اى نفس ! پس از حسین ، پست شو و پس از آن مباد كه باقى باشى ، این حسین است كه جام مـرگ مـى نـوشـد ولى تـو آب خنك مى نوشى ، به خدا این كار خلاف دین من است )).
انـسـانـیـت ، این فداكارى را پاس مى دارد و این روح بزرگوار را كه در دنیاى فضیلت و اسـلام مـى درخـشـد و زیـبـاتـریـن درسـها را از كرامت انسانى به نسلهاى مختلف مى آموزد، بزرگ مى شمارد.
ایـن ایـثـار كـه در چـهـار چـوب زمـان و مكان نمى گنجد از بارزترین ویژگیهاى آقایمان ابـوالفـضـل بـود. شـخـصـیـت مـجـذوب حـضـرت و شـیـفـتـه امـام نـمى توانست بپذیرد كه قبل از برادر آب بنوشد. كدام ایثار از این صادقانه تر و والاتر است ؟!
قـمـر بـنى هاشم ، سرافراز، پس از پر كردن مشك آب ، راه خیمه ها را در پیش ‍ گرفت و ایـن عـزیـزتـریـن هـدیـه را كـه از جـان گـرامـیـتـر مـى داشـت بـا خـود حـمـل مـى كـرد. در بـازگشت ، با دشمنان خدا و انسانهاى بى مقدار، درآویخت ، او را از همه طـرف محاصره كردند و مانع از رساندن آب به تشنگان خاندان نبوت شدند. حضرت با خواندن رجز زیر، آنان را تار و مار كرد و بسیارى را كشت :
((از مـرگ هـنـگـامـى كـه روى آورد بیمى ندارم ، تا آنكه میان دلاوران به خاك افتم ، جانم پـنـاه نواده مصطفى باد! منم عباس كه براى تشنگان آب مى آورم و روز نبرد از هیچ شرى هراس ندارم )).
بـا این رجز، دلیرى بى مانند خود را آشكار ساخت ، بى باكى خود را از مرگ نشان داد و گـفـت كـه : بـا چـهـره خـنـدان بـراى دفـاع از حـق و جـانـبـازى در راه بـرادر بـه اسـتـقـبـال مـرگ خـواهـد شـتـافـت . سـر افـراز بـود از ایـنـكه مشكى پرآب براى تشنگان اهل بیت مى برد.
سـپـاهـیـان از بـرابر او هراسان مى گریختند، عباس آنان را به یاد قهرمانیهاى پدرش ، فـاتـح خـیـبـر و درهـم كـوبـنـده پـایـه هـاى شـرك ، مـى انـداخت ؛ لیكن یكى از بزدلان و ناجوانمردان كوفه در كمین حضرت نشست و از پشت به ایشان حمله كرد و دست راستشان را قطع كرد؛ دستى كه همواره بر سر محرومان و ستمدیدگان بود و از حقوق آنان دفاع مى كرد. قهرمان كربلا این ضربه را به هیچ گرفت و به رجزخوانى پرداخت :
((بـه خـدا قـسم ! اگر دست راستم را قطع كردید، من همچنان از دینم دفاع خواهم كرد و از امام درست باور خود، فرزند پیامبر امین و پاك ، حمایت خواهم نمود)).
بـا ایـن رجـز، اهـداف بزرگ و آرمانهاى والایى را كه به خاطر آنها مى جنگید، نشان داد و روشن كرد كه براى دفاع از اسلام و امام مسلمانان و سید جوانان بهشت ، پیكار مى كند.
انـدكـى دور نـشـده بود كه یكى دیگر از ناجوانمردان و پلیدان كوفه به نام ((حكیم بن طفیل ))دركمین حضرت نشست و دست چپ ایشان را قطع كرد.حضرت ـ به گفته برخى منابع ـ مـشك را به دندان گرفت و بدون توجه به خونریزى و درد بسیار، براى رساندن آب به تشنگان اهل بیت شروع به دویدن كرد.
حقیقتاً این بالاترین مرحله شرف ، وفادارى و محبت است كه انسانى از خود نشان مى دهد. در حـالى كـه مـى دویـد تـیـرى بـه مـشـك اصـابت كرد و آب آن را فروریخت . سردار كربلا ایـسـتـاد، اندوه او را فراگرفت ، ریخته شدن آب برایش ‍ سنگین تر از جدا شدن دستانش بـود. نـاگـهـان یكى از آن پلیدان به حضرت حمله ور شد و با عمود آهنین بر سر ایشان كـوفـت ، فـرق ایـشـان شـكـافـت و حـضرت بر زمین افتاد، آخرین سلام و درودش را براى برادر فرستاد:
((یا اباعبداللّه ! سلامم را بپذیر)).
باد،صداى عباس رابه امام رساند،قلبش شرحه شرحه شد،دلش ازهم گسیخت ، به طرف عـلقـمـه شـتـافـت ، بـا دشـمنان درآویخت ، بر سر پیكر برادر ایستاد، خود را بر روى او انداخت با اشكش او را شستشو داد و با قلبى آكنده از درد و اندوه گفت :
((آه ! اینك كمرم شكست و راهها بر من بسته شد و دشمنشاد شدم )).
امام با اندامى درهم شكسته ، نیرویى فروریخته و آرزوهایى بر باد رفته به برادرش خـیـره شـد و آرزو كرد قبل از او به شهادت رسیده باشد. ((سید جعفر حلى )) حالت امام را در آن لحظات ، چنین وصف كرده است :
((حـسـیـن بـه طرف شهادتگاه عباس رفت در حالى كه چشمانش از خیمه ها تا آنجا را كاوش مـى كـرد. جـمـال بـرادر رانهان یافت ، گویى ماه شب چهارده كه زیر نیزه ها شكسته نهان بـاشـد، بر پیكر او افتاد و اشكش زمین را گلگون كرد. خواست او را ببوسد، لیكن جایى در بـدن او در امـان از زخـم سلاح نیافت تا ببوسد، فریادى كشید كه در صحرا پیچید و سنگهاى سخت را از اندوهش به درد آورد:
برادرم ! بهشت بر تو مبارك باد، هرگز گمان نداشتم راضى شوى كه در تنعم باشى و من مصیبت تو را ببینم .
برادرم ! دیگر چه كسى دختران محمد را حمایت خواهد كرد، كه ترحم مى خواهند لیكن كسى به آنان رحم نمى كند.
پس از تو نمى پنداشتم كه دستانم از كار بیفتد، چشمانم نابینا شود و كمرم بشكند.
بـراى غـیر تو سیلى به گونه مى نوازند و اینك براى تو است كه با شمشیرهاى آخته به پیشانیم كوبیده مى شود.
میان شهادت جانگداز تو و شهادت من ، جز آنكه تو را مى خوانم و تو از نعیم بهره مندى ، فاصله اى نیست .
ایـن شمشیر تو است ، دیگر چه كسى با آن ، دشمنان را خوار مى كند؟! این پرچم توست ، دیـگـر چه كسى با آن پیش خواهد رفت ؟! برادرم ! مرگ فرزندانم را بر من سبك كردى و زخم را تنها زخم دردناكتر، تسكین مى دهد)).
این شعر توصیف دقیقى است از مصایبى كه امام پس از فقدان برادر، به آنها دچار شدند. شاعر دیگرى به نام ((حاج محمد رضا ازدى )) وضعیت امام را چنین توصیف مى كند:
((خود را بر او انداخت درحالى كه مى گفت :
امروز شمشیر از كف افتاد، امروز سردار سپاه از دست رفت ، امروز راه یافتگان ، امام خود را از دست دادند، امروز جمعیت ما پریشان شد. امروز پایه ها از هم گسیخت ، امروز چشمانى كه بـا بـودنـت بـه خـواب نـمـى رفـتـنـد آرام گرفتندوخوابیدندوچشمانى كه به راحتى مى خوابیدند از خفتن محروم شدند.
اى جـان بـرادر! آیـا مـى دانـى كـه پـس از تـو لئیـمـان بر تو تاختند و یورش ‍ آوردند، گـویـى آسـمـان بـه زمـین آمده است یا آنكه قله هاى كوهها فرو ریخته است ، لیكن یك چیز مـصـیـبـت تو را برایم آسان مى كند؛ اینكه به زوردى به تو ملحق مى شوم و این خواسته پروردگار داناست )).
با این همه هرچه شاعران و نویسندگان بگویند و بنویسند، نمى توانند ابعاد مصیبت امام ، رنـج و انـدوه كـمـرشـكـن و سـوگ او را كـامـلاً تـصـویـر كـنـنـد. نـویـسـنـدگـان مـقـتـلهـا نـقـل مـى كـنـنـد امـام هنگامى كه از كنار پیكر برادر برخاست ، نمى توانست قدم بردارد و شكست برایشان عارض شده بود، لیكن حضرت صبور بود، با چشمانى اشكبار به طرف خیمه ها رفت ، سكینه به استقبالش آمد و گفت :
((عمویم ابوالفضل كجاست ؟)).
امـام غـرق گـریـه شـد و با كلماتى بریده بریده از شدت گریه خبر شهادت او را داد. سـكـیـنـه دهـشـت زده مـویه اش بلند شد. هنگامى كه نواده پیامبر اكرم ، زینب كبرى ( علیها السـّلام ) از شـهـادت بـرادرش كه همه گونه خدمتى به خواهر كرده بود، مطلع شد، دست بـر قـلب آتش گرفته خود نهاد و فریاد زد: ((آه برادرم ! آه عباسم ! چقدر فقدانت بر ما سنگین است واى از این فاجعه ! واى از این سوگ بزرگ !)).
زمـیـن از شـدت گـریـه و مـویه لرزیدن گرفت و بانوان حرم كه یقین به فقدان برادر یافته بودند، سیلى به گونه ها نواختند. سوگوار اندوهگین ، پدر شهیدان نیز در غم و سوگ آنان شریك شد و گفت :
((یا اباالفضل ! چقدر فقدانت بر ما سنگین است !)).
امـام پـس از فـقـدان برادر كه در نیكى و وفادارى مانندى نداشت ، احساس ‍ تنهایى و بى كـسـى كـرد. فاجعه مرگ برادر، سخت ترین فاجعه اى بود كه امام را غمین كرد و او را از پا انداخت .
بدرود، اى قمر بنى هاشم !
بدرود، اى سپیده هر شب !
بدرود، اى سمبل وفادارى و جانبازى !
سـلام بر تو! روزى كه زاده شدى ، روزى كه شهید شدى و روزى كه زنده ، برانگیخته مى شوى .

پی نوشت :

1- ارشاد، ص 269.
2- مقاتل الطالبیین ، ص 82.
3- عـبـارت ابـن اثـیـر چـنـیـن اسـت : ((حـتـى ارثـكـم )). احتمال مؤ لف چنین است : ((حتى اثاءركم )) ـ (م ).
4- شـیـخـى عـلى ذوالفـخـار الاطـوال مـن هـاشـم الخـیـر الكـریـم المفضل
هـذا حـسـیـن بـن النـبـى المـرسـل
عـنـه نـحـامـى بـالحـسـام المصقل
تـفـدیـه نـفـسـى مـن اخٍ مـبـجـّل
یـا رب فـامـنـحـنـى ثـواب المنزل
5- حیاة الامام الحسین ، ج 3، ص 262.
6- ارشاد، ص 269.
7- مقاتل الطالبیین ، ص 83.

منبع: زندگانی حضرت ابوالفضل العباس (ع)ش
جمعه 3/9/1391 - 14:20
اهل بیت

مقام علمی عباس(علیه السّلام)

حضرت عباس(علیه السّلام) در خانه ای زاده شد كه جایگاه دانش و حكمت بود. آن جناب از محضر امیرمومنان، امام حسن و امام حسین(علیه السّلام) كسب فیض كرده است. لذا از علی بن ابیطالب(ع) در مورد حضرت عباس (علیه السّلام) نقل شده است كه فرموده اند: "ان ولدى العباس زق العلم زقا، یعنی همان طور كه پرنده به جوجه خود مستقیماً غذا می دهد، اهل بیت(ع) نیز مستقیماً به آن حضرت علوم و اسرار را آموختند."
و همچنین روایتی بدین مضمون از امامان معصوم (ع) نقل شده است که فرموده اند: "همانا عباس بن علی علم را چون غذا از پدرش وارد جان خویش نموده است."
علامه شیخ عبدالله ممقانی در كتاب نفیس تنقیح المقال، در مورد مقام علمی و معنوی ایشان گفته است: "آن جناب از فرزندان فقیه و دانشمندان ائمه (ع) و شخصیتی عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاك بود."

مقام عرفانی قمر بنی هاشم(ع)

اگر به زندگی و حالات حضرت ابوالفضل‌(ع) از این منظر نگریسته شود، مشخص می شود كه آن حضرت نماد راستین عرفان است. و مقامات سلوك را به بهترین شیوه طی نموده است. مخصوصا وقتی در حالات آن حضرت در روز عاشورا دقت می شود، برخی از مقامات عرفانی آن حضرت نمود پیدا می کند كه به برخی از آن مقامات اشاره ای داریم:

مقام اخلاص

یكی از منازل مهم عرفانی منزل اخلاص است. اخلاص دارای سه درجه است:
1 - انجام خالصانه عمل بدون چشمداشت پاداش.
2 - كافی ندانستن سعی و عمل خود.
3 - آنكه خود و كار و عمل خود را در مسیر اراده حق هیچ نداند و همه چیز را از خداوند بداند.
حضرت ابوالفضل‌(ع) جان خویش را در راه خدا در طبق اخلاص می‌نهد و از هیچ رنج و زحمتی هراس به دل راه نمی‌دهد. این شهامت و ایثار وی حكایت از میزان اخلاص او دارد در آن رجز زیبای حضرت این نكته به روشنی نهفته است: "والله ان قطعتموا یمینی / انی احامی ابدا عن دینی." که هدف او در این بیت نهفته است چرا كه او حاضر نیست از هدف خویش دست بردارد و این نهایت اخلاص است.

مقام صبر

یكی دیگر از منازل مهم در عرفان عملی منزل صبر است. صبر در عرفان عملی عبارت است از آنكه سالك نفس خویش را با وجود جزع و گله‌مندی از شكایت به غیر باز دارد. یكی از درجات بلند عرفانی حضرت ابوالفضل‌(ع) درجه او در صبر است. او در صحنه كربلا برادران خود عبدالله و جعفر و عثمان را پیش از خود به میدان می‌فرستد و شهادت آنان را نظاره گر است اما هیچ اظهار شكوه نمی‌كند و با ایمانی راسخ تا پای جان از مولایش دفاع می‌كند. به همین خاطر است که در زیارت نامه آن عالیمقام آمده است که:"السلام علیك ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله، اشهد انك جاهدت و نصحت و صبرت حتی اتیك الیقین."

مقام شكر

شكر سه درجه دارد: نخست شكر بر اشیای محبوب و دلخواه، درجه دوم شكر بر امور ناگوار و درجه سوم آنكه بنده فقط منعم را شهود نماید. بی‌گمان اگر عباس بن علی را چنین شهودی دست نداده بود، چگونه می‌توانست كه مرگ در كام او از عسل هم شیرین‌تر باشد. ابوالفضل آن جرعه نوش شهادت بی‌گمان در آن لحظه‌هایی كه آب دستانش را بریده بودند، جز شهد این شهود در جان نداشت.

مقام صدق

صدق نیز مراتبی دارد: صدق در نیت، صدق در زندگی و صدق دیگر این است که بنده در شناخت و معرفت قصد صادق باشد.حضرت ابوالفضل العباس(ع) در قصد خویش صادق بود و حیات خود را جز برای خدا نمی‌خواست. از این رو در زیارتنامه آن حضرت صفت صدق نیز به وی نسبت داده شده است.

مقام فتوت

فتوت به این معناست که دشمنی با مردمان را ترك گویی، و به كسی كه به تو آزار رسانده محبت نمایی و مرتبه والای فتوت این است که در سلوك الی‌الله به دلیل عقل تمسك نجویی. که همه یاوران حضرت اباعبدالله(ع) مخصوصا حضرت اباالفضل اگر می‌خواستند به دلایل عقل توجه نمایند، طریقی دیگر پیش‌رو بود اما آنان عاشق محبوب بودند و جز معشوق هیچ نمی‌دیدند.

عباس و ائمه اطهار(ع)

* امیرالمؤمنین علی(ع) در خطابی به همسر گرانقدرش ام‏البنین می فرماید: "نور دیده‏ات نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بریده، دو بال به او ارزانى مى‏دارد كه با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛ آن سان كه پیشتر این لطف به جعفربن ابى‏طالب شده است." سپس خطاب به فرزند گرامی خود عباس فرمود: جلوتر بیا. عباس پیش روى پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیری را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد و فرمود: "گویا مى‏بینم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مى‏كند تا این كه دو دستش قطع مى‏گردد."
* در زمان امام حسن مجتبی(ع) و پس از صلح و بازگشت امام به مدینه، عباس در كنار امام به دستگیرى از نیازمندان پرداخت و هدایاى كریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم مى‏كرد. او در این دوران بود که لقب «باب الحوائج» یافت و وسیله دستگیرى و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران، در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش كوتاهى نكرد.
* امام حسین بن علی(ع) هنگام خروج از مدینه به طرف کربلا ندا داد: " كجاست‏ برادرم ... كجاست ماه بنى‏هاشم؟ پس عباس جواب داد: بله بله اى آقاى من! آنگاه امام حسین فرمود: اى برادر، اسبم را حاضر كن، پس عباس اسب حضرت را حاضر نمود."
در عصر تاسوعا شمر با چهار هزار نفر وارد كربلا شد. یكى از نقشه‏هاى او براى كاستن از یاران امام حسین امان دادن به عباس و برادران او بود. وقتى جناب عباس شنید كه شمر امان نامه آورده اصلا به او اعتنا نكرد و جواب او را نداد، تا این كه امامش به او فرمان داد كه جواب شمر را بگوید، عباس فرمود: "چه مى‏گویى؟" عرض كرد: "شما و برادرانت در امانید." عباس غیرتمند سراسر وجودش آتش گرفت و فریاد او بلند شد: " دست‌هایت ‏بریده باد و لعنت بر آنچه كه از امان نامه آورده‏اى. اى دشمن خدا! آیا دستور مى‏دهى كه ما برادرمان و آقایمان حسین پسر فاطمه را رها كنیم و داخل اطاعت لعنت‏شدگان و فرزندان لعنت‏شدگان شویم؟ آیا به ما امان مى‏دهى در حالى كه فرزند رسول خدا در امان نیست."
* امام سجاد(ع) می فرماید: " خداوند حضرت عباس(ع) را رحمت كند كه به حق ایثار كرد و امتحان شد و جان خود را فدای برادرش كرد تا آنكه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در عوض،‌ دو بال به او عطا كرد تا همراه ملائكه در بهشت پرواز كند، همان طور كه به جعفر بن ابی طالب (ع) هم دو بال عطا فرمود و به تحقیق، حضرت عباس (ع) نزد پروردگار مقام و منزلتی دارد كه روز قیامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه می خورند."
* امام صادق(ع) همواره از عمویش عباس تجلیل به عمل مى‏آورد و با درود و ستایش از او یاد مى‏كند و مواضع قهرمانانه‏اش در روز عاشورا را بزرگ مى‏داشت. از جمله سخنانى كه امام درباره قمر بنى‏هاشم(ع) فرموده است این است که: "عمویم عباس بن على بصیرتى نافذ و ایمانى محكم داشت. همراه برادرش حسین جهاد كرد، به خوبى از بوته آزمایش بیرون آمد و شهید از دنیا رفت..." امام صادق(ع) از برترین صفات مجسم در عمویش یعنی تیزبینی، ایمان محکم و جهاد، پرده بر می دارد.
در جای دیگر نیز امام صادق فرموده است: " شهادت مى‏دهم كه تو براى خدا و رسولش و برادرت خیرخواهى نمودى، پس تو چه نیكو برادر فداكار بودى."
* بقیة الله الاعظم، امام زمان(عج) در بخشى از سخنان پرمعنای خود در زیارت ناحیه مقدسه درباره عمویش عباس (ع) چنین مى‏گوید: "سلام بر ابوالفضل، عباس بن امیرالمؤمنین، همدرد بزرگ برادر كه جانش را فداى او ساخت و از دیروز بهره فردایش را برگزید، آنكه فدایى برادر بود و از او حفاظت كرد و براى رساندن آب به او كوشید و دستانش قطع گشت..."
منابع
- وقایع الایام
- نفس المهموم
- مفاتیح الجنان
- مولد العباس بن على
- زندگانى حضرت ابوالفضل العباس
- بخش "مقام عرفانی قمر بنی هاشم" برگرفته از تحقیقی ازدكتر محمد اخگری
منبع: باشگاه اندیشه

جمعه 3/9/1391 - 14:18
اهل بیت

ا

 

مرحوم علامه طهرانی می نویسد: حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام هیچ در روز عاشورا و نه قبل از آن دعا بر خلاصى و نجات ننمودند، بلکه چون طایفه فرشتگان و أجانین براى نصرت آمده بودند حضرت به آنها دعاى خیر نمودند و از آنها استمدادى نطلبیدند. تمام توکّل خود را به خداى خود داشته و امور را یکسره به ید با قدرت او سپردند و در این صورت خدا با آن حضرت بود، دیگر چه باک داشتند از قتل و عطش و ذبح و اسارت و غیرها!

ز حضرت على بن الحسین علیهما السّلام روایت است که: وقتى که در روز عاشوراء لشگر آماده شدند حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام دستانشان را به سوى آسمان بلند کردند و عرضه داشتند: خداوندا تو پشت و پناه من هستى در هر گرفتارى و امید من در هر تنگنائى و تو فقط براى من مى‏مانى در هر حادثه‏اى که بر من فرود آید از جهت اعتماد و دلگرمى.

چه بسیار از گرفتاری ها که قلب انسان را به ناتوانى مى‏افکند و چاره را از انسان سلب مى‏نماید و دوست را نسبت به انسان بى‏توجّه و بى‏اعتناء مى‏سازد و دشمن را به شماتت و سرزنش مى‏اندازد، به پیشگاه تو آوردم و شکایت به سوى تو نمودم زیرا جز تو کسى را براى حلّ آنها نیافتم و تو آنها را باز نمودى و رفع گرفتارى و شدائد کردى. پس فقط تو صاحب اختیار و ولىّ هر نعمتى هستى و صاحب هر امر خیر و نیکو تو مى‏باشى و نهایت هر میل و آرزو تو هستى.

این دعا را آن حضرت اوّل صبح عاشورا هنگام تسویه صفوف و تعیین میمنه و میسره و قلب انشاء کردند. و امّا آخرین دعاى آن حضرت نیز معلوم است که در آخرین لحظات حیات در حال آرامش و سکون صورت بر روى خاک نهاده مى‏گفت: إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ. [اى خداى من، من راضى به قضاء و حکم تو هستم و تسلیم امر و اراده تو مى‏باشم. هیچ معبودى جز تو نمى‏باشد اى پناه هر پناه جوئى.]

کلام امام حسین علیه السّلام در روز عاشورا

علامه طهرانی کلام امام حسین علیه السّلام در روز عاشورا را چنین بیان می کند: صبح عاشورا حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام بر شترى بلند بر نشست و قرآنى را باز نموده برفراز سر گذاشت و به میان دو صف آمد و با صداى بلند ندا در داد که: میان من و شما کتاب خدا شاهد و حاضر است و جدّ من رسول خدا ناظر است؛ و به بانگى بلند به طورى که همگى از لشگریان بشنوند. ندا در داد: اى مردم! گفتار مرا بشنوید! و در کشتن من شتاب مورزید، تا اینکه من شما را موعظه ‏اى کنم و پندى دهم به آنچه گفتن آن و تذکّر آن حقّى است ثابت براى شما بر عهده من و بر ذمّه من! و تا اینکه راه عذر خود را از آمدنم به سوى شما برایتان شرح دهم!

اگر شما عذر مرا پذیرفتید و گفتار مرا تصدیق نمودید و خودتان به من انصاف دادید! (یعنى از در عدالت و انصاف و راه آن وارد شدید!) این براى سعادت شما بهتر است؛ و دیگر از براى شما حجّتى براى کشتن من، و راهى براى أخذ و دستگیرى من نخواهد ماند! و اگر شما عذر مرا نپذیرفتید؛ و با انصاف با من عمل ننمودید؛ و حجّت مرا کافى ندانستید؛ پس در آن هنگام، رأى خود و همراهان و شریکان خود را روى هم انباشته و گرد آورید؛ تا آن که کار شما، و نظر و تدبیر شما، و عاقبت امر شما، بر شما پوشیده نماند؛ سپس بدون، هیچ مهلتى به من بپردازید؛ و کار خودتان را درباره من یکسره نمائید!

بدانید که حقّاً صاحب اختیار و ولىّ من خداست که قرآن کریم را بفرستاد؛ و او صاحب اختیارى مردمان صالح را مى‏نماید.
امّا بعد، نسب مرا بیاد آرید! و ببینید من که مى ‏باشم؟! و سپس به خود و به نفوستان بازگشت کنید؛ و آن را سرزنش کنید، نظر کنید که: آیا مصلحت شما هست که مرا بکشید؟! و حرمت مرا پاره کنید؟! آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟! و پسر وصىّ او، و پسر عموى او، و اولین از مؤمنین که رسول خدا را به تمام آن چه را که از جانب خدا آورده بود، تصدیق نمود؛ نیستم؟! آیا حمزه سیّدالشّهداء عموى من نیست؟! عموى پدرم نیست؟! آیا جعفر که در بهشت، با دو بال خود در پرواز است، عموى من نیست؟!

آیا به شما نرسیده است که: رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود، درباره من و برادرم که: این دو، دو سیّد و سرور و سالار جوانان اهل بهشتند؟!

پس اگر گفتارم را تصدیق کردید و این گفتار حقّ است، سوگند به خدا از وقتى که دانستم که خداوند گوینده دروغ را مبغوض دارد؛ سخن از روى تعمّد به دروغ نگفته ‏ام و اگر گفتارم را تکذیب کردید، اینک در میان شما از اصحاب رسول خدا هستند کسانى که اگر از آنها بپرسید، به شما بگویند.

بپرسید از: جابر بن عبدالله انصارىّ، و أبوسعید خدرىّ، و سهل بن سعد ساعدىّ، و زید بن أرقم، و أنس بن مالک، آنها به شما خبر مى‏دهند که: این کلام را از رسول الله شنیده‏اند، درباره من و برادرم!

آیا در این مطالب، حاجز و رادعى براى شما از ریختن خون من پیدا نمى‏شود؟!

حسین علیه السّلام گفت: اگر در این شکّ دارید؛ آیا در این هم شکّ دارید که: من پسر دختر پیغمبر شما هستم؟! سوگند به خدا: در میان مشرق و مغرب عالم پسر دختر پیغمبرى در میان شما و در میان غیر شما، جز من کسى نیست! اى واى بر شما! آیا شما به خونخواهى کشته ‏اى را که از شما کشته ‏ام، از من مطالبه خون او را مى ‏کنید؟! و یا مالى را که از شما برده ‏ام؟! و یا به تلافى و قصاص جراحتى را که وارد کرده ‏ام؟!

همه لشگر، سکوت کردند؛ و هیچ پاسخى ندادند.

حسین علیه السّلام ندا کرد: اى شبث بن ربعىّ! و اى حجّار بن أبجر! و اى قیس بن أشعث! و اى یزید بن حارث! آیا شما به من نامه ننوشتید که: اینک میوه‏ ها رسیده است؛ و بستان ها سرسبز شده است؛ اگر بیائى، به سوى لشگرى آماده براى نصرتت مى ‏آیى؛ که از هر جهت تجهیزاتش تمام و کامل است! پس بیا به سوى ما!

قیس بن أشعث گفت: ما نمى‏دانیم: چه مى‏گوئى؟! ولیکن تو بر حکم پسران عمویت (بنى‏امیّه) تنازل کن! و ایشان براى تو غیر از آنچه را که دوست داشته باشى؛ انجام نمى ‏دهند!

در این حال حسین علیه السّلام گفت: نه! سوگند به خدا که همچون مردمان ذلیل، دست ذلّت به شما نمى‏دهم؛ و مانند بردگان بار ظلم و ستم شما را به دوش نمى‏کشم!

وپس از این ندا کرد: اى بندگان خدا! من پناه مى‏برم به پروردگارم و پروردگار شما از اینکه مرا سنگباران کنید! من پناه مى‏برم به پروردگارم و پروردگار شما از هر متکبّرى که به روز پاداش و حساب ایمان ندارد!

در این حال حضرت از آن شتر بلند بالا پیاده شد و امر کرد که عقبة بن سمعان او را عقال و دست بند زند؛ در این وقت عمر بن سعد فریاد زد: اى دُرید، آن پرچم را نزدیک کن سپس تیرش را در چله کمان گذارد و به سمت خیام سیّد الشّهداء پرتاب کرد و گفت: اى مردم شاهد باشید که من اوّلین نفرى بودم از این لشکر که به سمت خیمه‏هاى حسین تیر پرتاب نمودم، پس از او سایرین شروع به تیر باران خیمه‏ها نمودند.

جمعه 3/9/1391 - 13:27
اهل بیت

دسته‌هایی از اجنه مؤمن خدمت امام حسین(ع) آمده و عرض کردند: ای سید و مولای ما! ما از شیعیان و یاران تو هستیم. اگر اکنون فرمان دهی که تمامی دشمنانت را از بین ببریم، بدون آن که حرکتی کنی، این کار را انجام خواهیم داد!

یکی از مواردی که اطلاعات درست و صحیحی را از زندگانی و نحوه شهادت امام حسین علیه‌السلام در اختیار ما قرار می‌دهد دسترسی به منابع مطمئن و متقن است. کتاب مقتل «لهوف» سید بن طاووس از جمله آثار مکتوب مستندی است که وقایع و جریاناتی را که شهادت حسین بن علی علیه‌السلام و هفتاد و دو تن از یارای باوفای ایشان رقم زد را به طور واقعی و به دور از هر گونه تحریف و خرافاتی بیان کرده است.

از این رو همزمان با فرارسیدن ایام شهادت حضرت ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام، بر آن شدیم تا با ذکر مطالبی از کتاب «لهوف» سید بن طاووس را برای عاشقان و علاقه‌مندان حسینی بازگو کنیم. بخش سوم این نوشتار در پی می‌آید:

ملاقات فرشتگان با حسین(ع)

«شیخ مفید محمدبن محمد نعمان» (که خدایش از او خشنود باد) در کتاب «مولد النبی و مولد الاوصیاء» با اسناد خویش از امام صادق (ع) روایت کرده است که آن حضرت فرمودند: «هنگامی که امام حسین (ع) قصد خروج از مکه را کرد، دسته‌های بسیاری از ملائکه در حالی که در صفوف آراسته و همگی مسلح و سوار بر اسبان بهشتی بودند، خدمت امام حسین (ع) رسیدند، پس از عرض سلام، گفتند: «ای کسی که پس از جدّ و پدرت، حجت خدا بر خلقی! همانا که خداوند جد بزرگوارت پیامبر (ص) را در بسیاری از جنگ‌هایش به وسیله ما کمک و یاری داد و حال نیز ما را به کمک و یاری تو فرستاده است.»

امام حسین (ع)‌ فرمودند: «میعادگاه من با شما در گودالی است که سرانجام در آن به شهادت خواهم رسید و آن، همان سرزمین کربلا است، هنگامی که به آن سرزمین رسیدم، شما نزد من بیایید.»

آنها گفتند: «خداوند به ما امر فرموده که فرمانبر تو باشیم پس اگر از دشمنانت می‌ترسی تو را همراهی می‌کنیم.»

امام (ع) فرمودند: «تا هنگامی که من به آن سرزمین نرسیده‌ام، کسی نمی‌تواند آسیبی به من بزند.»

کربلا مأمن شیعیان من است!

سپس گروه‌ها و دسته‌هایی از اجنه مؤمن خدمت امام حسین (ع) آمده و گفتند: «ای سید و مولای ما! ما از شیعیان و یاران تو هستیم، هر فرمانی که می‌خواهی صادر کن. اگر اکنون فرمان دهی که تمامی دشمنانت را از بین ببریم، بدون آن که حرکتی نمایی، این کار را انجام خواهیم داد.»

حضرت در حق ایشان دعا کرده و فرمودند: «خداوند به شما جزای خیر دهد! آیا نخوانده‌اید در قرآنی که بر جدم رسول خدا(ص) نازل شد، خداوند می‌فرماید:‌ «قُل لَّوْ کُنتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ؛ ای پیامبر! به آنان بگو که اگر در خانه‌های خود نیز بمانید، کسانی که مرگ آنها مقدر شده است (با پای خود) به سوی قتلگاه‌های خویش می‌روند.»

پس اگر من نیز در شهر و وطن خود بمانم، پس این مردم شقی و بدبخت با چه چیز امتحان شوند؟ و چه کسی در قبر من جای گیرد؟

خداوند آن روز که بساط زمین را می‌گستراند، کربلا را برای من انتخاب کرد و آن جا را مأمن و پناهگاه شیعیان و محبان من قرار داد. اعمال و نمازشان در آن‌جا مقبول و دعایشان قرین استجابت قرار می‌‌گیرد و کربلا مسکن شیعیان من است تا در دنیا و آخرت ایمن باشند. اما شما روز شنبه که مصادف روز عاشورا است در آن‌جا حاضر شوید.»

در روایتی دیگر این گونه آمده است: «در روز جمعه نزد من بیایید که آن روز، روز عاشورا است و روزی است که من در عصر آن روز کشته می‌شوم و پس از کشته شدنم، دیگر دشمنانم به دنبال قتل کسی از خانواده و برادران و خاندان من نخواهند بود و سر بریده مرا نزد یزید بن معاویه می‌فرستند.»

جِنّیان گفتند: «ای دوست خدا! و ای پسر دوست خدا! اطاعت تو لازم است و ما نمی‌توانیم مخالفت اوامر تو را انجام دهیم، در این مورد مخالفت نموده و تمامی دشمنانت را قبل از آن که به تو دسترسی پیدا کنند از میان می‌بریم.»

امام(ع) فرمودند: «به خدا سوگند، من خودم بر انجام این کار از شما تواناترم؛ اما این آزمایشی است تا حجت تمام شود، «تا آنانی که هلاک می‌شوند با دلیلی روشن هلاک شوند و آنهایی که زنده می‌مانند نیز با بیّنه و دلیل واضح و روشن زنده بمانند.»

مصادره اموال قافله حکومتی

حضرت امام حسین(ع) پس از این سخنان به راه خود ادامه داد تا این که به منزلگاه «تنعیم»‌ رسید، در این منزلگاه بود که امام به قافله‌ای برخورد که حامل هدیه والی یمن «بحیر بن ریسان» بود و آن هدیه را برای «یزید بن معاویه» می‌بردند، حضرت اموال آن قافله را مصادره کرد! زیرا حکومت و حاکمیت بر مسلمانان حق مسلم آن حضرت بود، سپس به شترداران فرمودند: «هرکس که تمایل داشته باشد که همراه من بیاید، کرایه را کامل می‌پردازیم و با او همراهی نیکویی می‌کنیم و هر که بخواهد از ما جدا شود، کرایه او را به حدی که راه را طی کرده، می‌پردازیم.»

عده‌ای همراه حضرت رفتند و عده‌ای از رفتن خودداری کرده، بازگشتند.

ملاقات با «بشر بن غالب»

امام حسین (ع)‌ همچنان به راه خویش ادامه می‌داد تا آن که به منزلگاه «ذات العرق» رسید، در این منزلگاه امام (ع) با «بشر بن غالب» که از سمت عراق می‌آمد مواجه شد، از او درباره اوضاع عراق سؤال فرموده و پرسیدند: «وضعیت عراقیان چگونه است؟» بشر گفت: (یا حسین!) من آنها را در حالی ترک کردم که دل‌هایشان با تو بود و شمشیرهایشان علیه تو!

امام (ع)‌ فرمودند: «ای برادر بنی اسد! راست گفتی. خداوند هرچه را که بخواهد انجام می‌دهد و به آنچه اراده کند فرمان می‌دهد.»

دعای حسین(ع) در حق فرزند

راوی گفت: امام حسین (ع) همچنان به راه خویش ادامه می‌داد تا هنگام ظهر به منزلگاه «ثعلبیه» رسید، در این جا بود که (آن امام مظلوم را) اندکی خواب فرا گرفت، هنگامی که برخاست فرمود: «در خواب دیدم هاتفی ندا در داد که: «شما به سرعت در حال حرکتید، در حالی که مرگ شما را سریع‌تر به سوی بهشت می‌برد!»

حضرت علی اکبر (ع) فرمود: «پدر جان! آیا ما بر حق نیستیم!؟» امام (ع) فرمودند:‌«آری، پسرم! سوگند به آن خدایی که بازگشت همه به سوی اوست.»

حضرت علی اکبر (ع) فرمود: «پدرجان! پس اگر ما بر حق هستیم، پس هیچ ترسی از مرگ وجود ندارد!»

امام حسین (ع) فرمودند: «پسرم! خداوند به تو، بهترین پاداشی که از ناحیه پدر به پسرش می‌رسد را، ‌عطا فرماید.»

خبر غیبی حسین (ع) از آینده کوفیان

آن شب را امام (ع) در منزلگاه «ثعلبیه» سپری کرد، صبحگاه مردی که با کنیه او «ابا هره ازدی» بود از سمت کوفه آمده، و خدمت امام (ع) رسید، سلام کرده و سپس گفت: ای پسر پیامبر! چرا از حرم خدا و از حرم جدّت رسول خدا (ص) بیرون آمدی؟

امام حسین (ع) فرمودند: «ای اباهره! بنی امیه اموالم را گرفتند، صبر کردم، مرا دشنام داده و آبرویم را ریختند، باز هم صبر نمودم و تحمل کردم، تا این که خواستند خونم را بریزند، من فرار کردم.

به خدا سوگند که این مردم مرا خواهند کشت؛ اما خداوند نیز (در عوض) لباس ذلتی را بر تن آنها می‌کند و شمشیر برانی را بر آنها مسلط می‌کند و خداوند اختیار حکومت ایشان را به کسی خواهد داد که آنان را از قوم سباء که زنی برایشان حکومت می‌کرد، پست‌تر و ذلیل‌تر کند.»

جمعه 3/9/1391 - 13:24
اهل بیت
قتل صبر آن است که انسانی یا حیوانی را بسته نگه دارند و بکشند. در حدیث است که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کسی را این گونه نکشت و از این گونه کشتن چهارپایان نهی شده است، یعنی اینکه جانداری را زنده نگه دارند و آن قدر به او ضربه بزنند تا بمیرد.۱

به شهدا و اسیرانی که کشته می شوند نیز «مصبور» گفته می شود. در مورد حیواناتی که زجرکش می شوند نیز به کار می رود.۲

از مظلومیت سیدالشهداء علیه السّلام و قساوت کوفیان یکی هم آن بود که حسین بن علی علیه السّلام را در حالی که هنوز رمق در بدن داشت، مورد ضربه های شمشیر و نیزه قرار دادند.

امام سجاد علیه السّلام به عنوان افشاگری از ستم یزیدیان،در خطبه ای که در کوفه در حال اسارت خواند و خود را به مردم فریب خورده و به خواب سیاسی رفته معرفی کرد، از جمله فرمود: «اَنَا ابنُ مَن قُتِلَ صَبراً وَ کَفی بِذلِکَ فَخراً»۳ من پسر کسی هستم که به «قتل صبر» کشته شد و همین افتخار مرا بس!

در مورد مسلم بن عقیل نیز در تاریخ آمده است که ابن زیاد او را به «قتل صبر» کشت.۴

منبع:
۱. مجمع البحرین، ص ۳۰۳ و۳۰۶.
۲. دائرة المعارف الاسلامیه، ج۱۴، ص ۱۳۷.
۳. اعیان الشیعه، ج۱، ص ۶۱۴.
۴. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۵، ص ۲۱.
۵. فرهنگ عاشورا، ص ۳۸۱و ۳۸۲.
جمعه 3/9/1391 - 13:20
اهل بیت
کودک میان خیمه دلش بیقرار آب
امّا به دست دشمن سرکش مهار آب
چندین بنفشه بین حرم رو به قبله، حیف
بی سر میان معرکه خفته سوار آب

چشمان دخترک به سوی نهر علقمه است
یعنی که می کشد به خدا انتظار آب
لب را به شکوه باز نمود و به گریه گفت
با ما نبود جان پدر این قرار آب

گر تشنه لب به خیمه بمیرد برادرم
گردد سیاه در دو جهان روزگار آب
وقتی خبر رسید عمو تشنه شد شهید
دیگر نبود بر لب دختر شعار آب

شعر از : سید محمد جوادی

منبع: حروف مقطعه،ص۱۷۵
جمعه 3/9/1391 - 13:17
اهل بیت
غرقِ حماسه است طلوع پگاه تو
خورشید می دمد ز تماشای ماهِ تو
دلتنگ می شویم برای پیامبر
وقتی که نیست آیه ی فجر نگاه تو

با آیه های آه فرستاده ام تو را
اشکی نبود تا که بپاشم برای تو
پیراهنی نماند که یعقوب تر شوم
ای یوسفی که آب نمانده به چاه تو!

خون جاری است در صف مژگان چابکت
اردو زده سمت شقایق سپاه تو!
جایی نداشت در تب آغوش تو پدر
از بس که تیر خیمه زده در پناه تو

بس آشنای مدّ اذانِ تو بوده ایم
حالا چرا بریده بریده است آه تو؟

شعر از : جواد محمد زمانی

منبع: حروف مقطعه،ص۲۰۱.
جمعه 3/9/1391 - 13:12
اهل بیت
همه ما بر اساس حدیث نبوی "ان الحسین مصباح الهدی و السفینه النجات"، امام حسین علیه السلام را کشتی نجات می دانیم و البته امام صادق علیه السلام تاکید دارند که " کلنا سفاین النجات و لکن سفینه الحسین الاسرع " (همه ائمه کشتی های نجات هستند ولی کشتی حسین(ع) از همه سریع تر است) حال این کشتی نجات به چه معنی است؟ برخی تعبیر بر این دارند که کشتی نجات همانند کشتی حضرت نوح (ع) است، هرکسی که سوار بر آن شود نجات یافته است و هر کس از آن جا بماند اهل عذاب. این تعبیر شاید تا حدی درست باشد و قطعا هرکسی که به تبعیت از امام مظلوم همه امورش را خدایی کند و تا پایان عمر جز رضایت معبود نطلبد و عمل نکند، بدون شک اهل نجات است.

افرادی که با امر دریا نوردی آشنا هستند، شاید بهتر منظور از کشتی نجات را بفهمند، کشتی نجات کشتی است که پس از یک حادثه مثل غرق شدن یک کشتی مسافری و یا طوفان، به دریا می آید، شروع به تجسس کرده و به دنبال غرق شدگان می گردد، حتی اگر در شب حادثه رخ داده باشد، با انداختن نور به دریا به دنبال زنده ها می گردد تا آنها را نجات دهد، اگر کسی صدا بزند و کمک بخواهد قطعا به سمت او می رود و حتی اگر دست یا پای کسی تکان بخورد، کشتی نجات به امید این که زنده ای را یافته است به سمت او می رود تا نجاتش دهد.

این تعبیر قطعا به وجود مبارک امام حسین(ع) نزدیک تر است. امری که با نگاهی به نجات یافتگان مکتبش آن را به خوبی می توان درک کرد. مگر "زهیر بن قین" عثمانی مسلک نبود که سعی می کرد، کاروان خود را از کاروان امام (ع) دور کند، اما خصلت های خوب و فطرت پاک او بود که پالسی برای کشتی نجات ارسال شود که او هنوز زنده است و در عصر آلوده یزید که همه را میرانده بودند، او هنوز نفس می کشد، لذا خود امام به دنبالش می فرستد که به سپاه بیا و زهیری که حاضر نبود چشمش در چشم امام بیفتد، خطبه ای را در شب عاشورا ایراد می کند که هنوز هم درس عبرتی برای همه عشاق الحسین ا ست.

یا داستان حر که همگی آن را می دانیم و تکرار آن باعث طولانی شدن نگاره می گردد و یا وهب مسیحی که با با یک ندای امام حسین (ع) چگونه معنای عمیق و صحیح دین را از کسانی که سالها حافظ و قاری قرآن بوده اند و مقابل امام صف کشیده اند، بهتر می فهمد.

اما باید یادمان باشد کشتی نجات از کنار هیچ کس بی تفاوت نمی گذرد الا دو گروه. گروه اول کسانی که مرده اند و گروه دوم کسانی که خود را به مردن زده اند. در این دنیا که به قول امیرالمومنین "پیرزنی است که هزاران داماد را در حجله به نیستی کشانده"، اگر نمرده ایم و هنوز به خاطر برخی خصلت های خوبمان نفسی در آلودگی های دنیا می کشیم و هنوز نقطه های سفیدی در صفحه دلمان پیدا می شود، باید که خود را به مردن هم نزنیم. گوشمان و چشممان و مهم تر از همه دلمان را بر روی تلنگرهای بیدار کننده نبندیم. یادمان باشد کشتی نجات به دنبال زنده ها می گردد، فقط کافی است خودمان را به مردن نزنیم.
جمعه 3/9/1391 - 13:11
اهل بیت
حضرت علی‎اکبر(ع) شبیه ترین مردم به پیامبر اکرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش امام علی(ع) به ارث برده بود، اهل بیت(ع) هرگاه که دلتنگ پیامبر می شدند به چهره او می نگریستند.

حضرت علی اکبر(ع) فرزند اباعبدالله الحسین(ع) بنا به روایتی در یازدهم شعبان سال۴۳ قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود. پدر گرامیشان امام حسین بن علی بن ابی طالب (ع) و مادر محترمه اش لیلی بنت ابی مرّه بن عروه بن مسعود ثقفی است.

درسنّ شریف حضرت علی اکبر به هنگام شهادت، اختلاف است. برخی می گویند هجده ساله، برخی می گویند نوزده ساله و عده ای هم می گویند بیست وهشت ساله بود. اما بر اساس منابع تاریخ و حدیثی حضرت علی اکبر از امام زین العابدین(ع)بزرگتر بودند.

در تاریخ نقل است روزی علی اکبر(ع) به نزد والی مدینه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او می برد، در آخر والی مدینه از علی اکبر سؤال کرد نام تو چیست؟ فرمود: علی سؤال نمود نام برادرت؟ فرمود: علی. آن شخص عصبانی شد، و چند بار گفت: علی، علی، علی، « ما یُریدُ اَبُوک؟ » پدرت چه می خواهد، نام همه فرزندانش را علی می گذارد. این پیغام را علی اکبر(ع) نزد اباعبدالله الحسین (ع) برد، ایشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به من عنایت کند نام همه آنها را «علی» می گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا نماید نام همه آنها را نیز «فاطمه» می گذارم.

درباره شخصیت علی اکبر(ع) گفته شده که وی جوانی خوش چهره، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صباحت رخسار، شبیه ترین مردم به پیامبر اکرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب (ع) به ارث برده و جامع کمالات، محامد و محاسن بود.

حضرت علی اکبر(ع) روز عاشورا وقتى اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین (ع) چهره به آسمان گرفت و گفت:«اللّهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الى رؤیة نبیک نظرنا الیه...».

شجاعت و دلاورى حضرت على اکبر(ع) و رزم‌آورى و بصیرت دینى و سیاسى او، در سفر کربلا به ویژه در روز عاشورا تجلى کرد. وقتى امام حسین (ع) از منزلگاه «قصر بنى مقاتل» گذشت، روى اسب چشمان او را خوابى ربود و پس از بیدارى «انا لله و انا الیه راجعون» گفت و سه بار این جمله و حمد الهى را تکرار کرد. حضرت على اکبر (ع) وقتى سبب این حمد و استرجاع را پرسید، حضرت فرمود: در خواب دیدم سوارى می ‏گوید این کاروان به سوى مرگ می ‏رود. پرسید: مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: چرا. پس گفت: «فاننا اذن لا نبالى ان نموت محقین» پس باکى از مرگ در راه حق نداریم!



در روز عاشورا پس از شهادت یاران امام، اولین کسى که اجازه میدان طلبید تا جان را فداى دین کند، حضرت علی اکبر(ع) بود. اگر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود، ولى از ایثار و روحیه جانبازى او جز این انتظار نبود. وقتى به میدان می ‏رفت، امام حسین (ع) در سخنانى سوزناک به آستان الهى، آن قوم ناجوانمرد را که دعوت کردند ولى تیغ به رویشان کشیدند، نفرین کرد. على اکبر چندین بار به میدان رفت و رزمهاى شجاعانه ‏اى با انبوه سپاه دشمن نمود. پس از شهادت، امام حسین (ع) صورت بر چهره خونین حضرت على اکبر (ع) نهاد و دشمن را باز هم نفرین کرد: «قتل الله قوما قتلوک...».

وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است:السَّلامُ علیکَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل.

در روایتی به نقل از شیخ جعفر شوشتری در کتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین(ع) هنگامی که علی اکبر را به میدان می فرستاد، به لشگر خطاب کرد و فرمود:« یا قوم، هولاءِ قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، که شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می کردیم. »

امام حسین(ع) در تربیت وی و آموزش قرآن ومعارف اسلامی و اطلاعات سیاسی و اجتماعی به آن جناب تلاش بلیغی به عمل آورد و از وی یک انسان کامل و نمونه ساخت و شگفتی همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگیخت. حضرت على اکبر (ع)، نزدیکترین شهیدى است که با امام حسین«ع» دفن شده است. مدفن او پایین پاى ضریح مقدس اباعبد الله الحسین«ع»، در کربلای معلّی قرار دارد و در سلام زیارت عاشورا منظور از «... وعلی علی ابن الحسین» حضرت علی اکبر(ع) است.

با این که حضرت علی اکبر(ع) به سه طایفه معروف عرب پیوند و خویشاوندی داشته است، با این حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهیان یزید، هیچ اشاره ای به انتسابش به بنی امیه و ثقیف نکرد، بلکه هاشمی بودن و انتساب به اهل بیت(ع) را افتخار خویش دانست و در رجزی چنین سرود:

أنا عَلی بن الحسین بن عَلی
نحن بیت الله آولی یا لنبیّ
أضربکَم با لسّیف حتّی یَنثنی
ضَربَ غُلامٍ هاشمیّ عَلَویّ
وَ لا یَزالُ الْیَومَ اَحْمی عَن أبی
تَاللهِ لا یَحکُمُ فینا ابنُ الدّعی


حضرت علی اکبر(ع) در نبرد روز عاشورا ۲۰۰ تن از سپاه عمرسعد را در دو مرحله به هلاکت رسانید و سرانجام «مرّه بن منقذ عبدی» بر فرق مبارکش ضربتی زد و او را به شدت زخمی نمود. آنگاه سایر دشمنان، جرأت و جسارت پیدا کرده و به آن حضرت هجوم آوردند و وی را آماج تیغ شمشیر و نوک نیزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانیدند.

امام حسین(ع) در شهادتش بسیار اندوهناک و متأثر گردید و در فراقش فراوان گریست و هنگامی که سر خونین اش را در بغل گرفت، فرمود: «ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدک العفا». فرزندم علی، دیگر بعد از تو اف بر این دنیا...
جمعه 3/9/1391 - 12:55
اهل بیت
هنگامی که خبر هلاکت معاویه به اهل کوفه رسید، شیعیان کوفه در خانه ی سلیمان بن صرد اجتماع کردند و سخن از مرگ معاویه گفتند و خدا را در این باره شکر کردند.برخی این موضوع را مطرح می کنند که اگر کوفیان با نوشتن هزاران نامه امام علیه السلام را دعوت به قیام نمی کردند. امام علیه السلام از مدینه به سوی مکه و کوفه خارج نمی شد؛ یا با یزید بیعت می کرد و یا نمی کرد. در هر صورت به فکر قیام و خروج نمی افتاد تا با آن وضع فجیع و دلخراش، خود و خاندان و یارانش در کربلا کشته شوند.فشرده سخن اینکه از دیدگاه برخی علت و حکمت قیام عاشورا در دعوت و اصرار اهل کوفه خلاصه می شود.

به گزارش افکار نیوز ، این دیدگاه بی گمان نادرست و ناصواب است و نتیجه ای جز تحریف و تحقیر حماسه ی حسینی، در بر نخواهد داشت. و هیچ یک از متون معتبر اسلامی و تاریخ و احادیث، حتی اعتقادات شیعه درباره امامت و ولایت، این تحریف را برنمی تابد، بلکه آن را به سختی مردود و برخلاف واقعیت و حقیقت نشان می دهد.

از میان دلایل زیادی که در رد این تحریف اقامه شده می توان به چند دلیل زیر اشاره کرد:

دلیل اول: بنا به منابع اولیه و متون معتبر تاریخی نامه هایی که کوفیان برای امام حسین علیه السلام نوشتند پس از خروج آن حضرت از مدینه بود. به عبارت دیگر تا کوفیان شنیدند امام علیه السلام با یزید بیعت نکرده و از مدینه خارج شده و به سوی مکه راهسپار گشته است، شروع به نوشتن نامه کردند و دلیل مطلب همین است که امام علیه السلام از مدینه به شهر کوفه نرفت، بلکه به مکه رفت.در حالی که اگر نوشتن نامه ها پیش از قیام بود باید حضرتش از همان نخست و بدون اتلاف فرصت به سوی کوفه می رفت.

تقریبا همه ی مدارک شیعه و سنی آورده اند که : هنگامی که خبر هلاکت معاویه به اهل کوفه رسید، بر ضد یزید دست به کار شدند و چون خبر خروج امام حسین علیه السلام و امتناع او از بیعت با یزید فهمیدند و از رأی ابن زبیر نیز در این باره آگاه شدند و خروج آن دو را - امام حسین علیه السلام و ابن زبیر - از مدینه به سوی مکه شنیدند، شیعیان کوفه در خانه ی سلیمان بن صرد اجتماع کردند و سخن از مرگ معاویه گفتند و خدا را در این باره شکر کردند.

سلیمان گفت: معاویه مرده و حسین از بیعت سر باز زده و به سوی مکه خارج شده است و شما، شیعیان او و شیعیان پدرش، اگر می دانید که می توانید یار و یاور او باشید و با دشمنانش مبارزه کنید، در این صورت به او اعلام کنید که به سوی شما بیاید.

از این گونه جملات بخوبی معلوم می شود که قیام حسین علیه السلام پیش از دعوت مردم کوفه بود نه پس از آن.به عبارت دیگر، قیام حسین علیه السلام باعث دعوت مردم کوفه بود، نه دعوت مردم کوفه باعث قیام حسین علیه السلام .

دلیل دوم: در مدینه و یا در مکه دیده نشد که امام علیه السلام در پاسخ کسانی که می گفتند به سوی کوفه نروید، بفرماید چون کوفیان دعوتم کرده اند باید اجابت کنم.هیچ روایت مستندی در این باره گزارش نشده است.
تنها پس از ترک کردن مکه بویژه هنگامی که در میان کوفه و کربلا به حر بن یزید ریاحی و سپاهیان و سربازان همراهش که همگی از مردم کوفه بودند برخورد کرد، سخن از نامه های کوفیان به میان آورد. آن هم نه به صورتی که حاکی از انگیزه ی قیامش باشد بلکه برای اینکه اهل کوفه را که هم اینک صدها تن از آنها مخاطب سخن حضرتش بودند، بیدار سازد تا تکلیف خود و موضع اشراف شهر خود را بدانند و جانب حق را بگیرند و بازیچه ی اهل باطل نباشند.

دلیل سوم:  اصولا بسیار غیر معقول است که گفته شود: امام معصوم علیه السلام تحت تأثیر مردم قرار گرفت و با توجه به احساسات آتشین و زودگذر مردم، اقدام به آن قیام بزرگ کرد.چگونه چنین چیزی می تواند مورد قبول باشد در حالی که امام علیه السلام بسیار بیشتر از آنچه ابن عباس ها و ابن عمرها و فرزدق ها از بی وفایی کوفیها می گفتند، اطلاع داشت و با چشم خود در روزگار پدر و برادرش علیه السلام دیده بود.

امام حسین علیه السلام از همه ی آنان که برای توجیه کناره گیری خود از جهاد در راه خدا، به بهانه ی توصیف اهل کوفه تمسک می کردند، بسیار بیشتر و بهتر با روحیات مردم کوفه آشنا بود .این درست مثل آن اشتباه بزرگی است که برخی تصور کرده اند معاویه سیاستمدارتر و دور اندیش تر از حضرت علی علیه السلام بوده است .

منبع : تحریف شناسی عاشورا و تاریخ امام حسین علیه اسلام
نویسنده محمد صحتی سردرودی
جمعه 3/9/1391 - 12:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته