• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 263
تعداد نظرات : 21
زمان آخرین مطلب : 3866روز قبل
اهل بیت

روز ششم ماه محرم، روز حضرت قاسم بن‌الحسن نوجوان شهید دشت نینواست. در برخی از هیئت‌ها و تکیه‌ها بر اساس یک باور غلط که اعتقاد دارند حضرت در کربلا ازدواج کرده است، به برگزاری مراسم حنابندان و یا عروسی در قالب عزاداری می‌پردازند!

برای بررسی درستی یا نادرستی این مطلب به کتاب‌های روایی و مقتل‌های مختلف رجوع شده است که ماحصل تحقیق در ادامه می‌آید:

 


قاسم بن حسن(ع) در واقعه کربلا سنش از 10سال بیشتر بود، ولی به 15سال نرسیده بود، طبری می‏گوید: قاسم 10سال داشت و در مقتل «ابی‏مخنف» آمده که قاسم در کربلا 14 ساله بود.(1) علامه مجلسی می‏گوید: نقل ماجرای عروسی قاسم به مدارک معتبر متکی نبوده است، منشأ این حکایت دو کتاب است یکی «منتخب المراثی» که بهترین تألیفات به زبان عربی هست و نویسنده آن شیخ فخرالدین طریحی صاحب «مجمع البحرین» است و دیگری «روضة‌الشهدا» نوشته ملاحسین کاشفی صاحب انوار سهیلی است، این کتاب اولین مَقتلی است که به فارسی نوشته شده است(2) و فاقد اعتبار لازم است.

در این رابطه نقل می‏کنند که وقتی امام حسین(ع) مسیر مدینه تا کربلا را طی می‏کرد، حسن بن حسن(3) از عموی خویش امام حسین(ع) یکی از دو دختر او سکینه و فاطمه را خواستگاری کرد، حسین(ع) فرمود: هر یک را که بیشتر دوست داری اختیار کن، حسن خجالت کشید و جوابی نداد حسین(ع) فرمود: من برای تو فاطمه را اختیار کردم که به مادرم فاطمه بنت رسول(ص) شبیه‏تر است، به این ترتیب وجود فاطمه نو عروس در کربلا امری مسلّم است.

 


اگر فرض کنیم ازدواج قاسم درست باشد، باید گفت امام حسین(ع) دو دختر به نام فاطمه داشتند که یکی را به حسن تزویج کرده و دیگری را برای قاسم عقد کرده‌اند. (4) یا اینکه بگوییم دختری که به عقد قاسم در آمده اسمش فاطمه نبوده و در تاریخ اشتباه نقل شده و اگر این داستان را صحیح ندانیم باید بگوییم راویان نام حسن را از روی اشتباه، قاسم نقل کرده‏اند.

با این وجود بیشتر تحلیل‏گران واقعه عاشورا عروسی قاسم را نادرست می‏دانند، محدث قمی در «منتهی الآمال»(5) و در کتاب «نفس‏المهموم»(6) دامادی قاسم را رد می‏کند و می‏گوید نویسندگان نام حسن را با قاسم اشتباه کرده‏اند.

علامه شهید مرتضی مطهری عروسی قاسم را مردود می‏داند و مستند می‏کند به اینکه در هیچ کتاب معتبری وجود ندارد و حاج نوری هم گفته ملاحسین کاشفی اولین کسی است که این مطلب را در کتاب «روضةالشهدا» آورده و اصل قضیه صددرصد دروغ است.(7


مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات حوزه علمیه قم نیز در تحلیلی بیان می‌دارد که به طور کلی آنچه از اشارات صاحب نظران و مشاهدات بر می‏آید نقل ماجرای عروسی قاسم که بیانی از شدت قساوت و بی‏رحمی لشکریان یزید است،(8) اگر به همان اندازه‏ای که تاریخ به آن اهمیت داده مورد توجه قرار بگیرد و بُغض محبین اهل‏بیت را نسبت به دشمنان برانگیزد، امری پسندیده است.

اما طبق اشاره‏ای که استاد مطهری دارد اگر بنا باشد که آن را با بزرگنمایی مطرح کنند و تعزیه از آن بسازند(9) و یا چنان‌که دیده شده حجله‏ای بیارایند و حنایی تدارک ببینند، در این صورت اهانتی به ساحت قدس عاشورا و فرهنگ عاشوراییان انجام داده‏اند.

چون برخی از صاحب نظران داستان عروسی قاسم در کربلا را غیر واقعی می‌دانند، لذا نمی‌توان به طور قطعی آن را قبول کرد، لازم است گفته شود که عروسی در میان اهل‌بیت(ع) با عروسی که در حال حاضر مرسوم است (و بیش‌تر به بدعت و معاصی شبیه است)، بسیار متفاوت است.

 

*معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر

1. حماسه حسینی، شهید مطهری

2. ترجمه ارشاد، شیخ مفید

3. تحقیقی پیرامون نهضت عاشورا از مرکز مطالعات و پژوهش‎های فرهنگی حوزه علمیه (جمعی از محققین)

4. دانشنامه 14 جلدی امام حسین (ع)

 

 

*پی‌نوشت‌ها:

1- حاج محمد هاشم بن محمدعلی خراسانی، منتخب التواریخ، انتشارات علمیه اسلامیه، صفحه 266.

2- صدرالدین، واعظ قزوینی، ریاض، مقدس، المسمی بحدائق الاش، جلد دوم، کتابفروشی اسلامیه، تهران، 1374 هجری قمری، صفحه 42.

3- حسن بن حسن که به «حسن مُثنَّى» معروف است، در جنگ نابرابر با دشمن در روز عاشورا به شدّت مجروح شد و به یارى خداوند متعال از دست سربازان عمر بن سعد نجات یافت و به عنوان روایتگر وقایع و حوادث عاشورا بر مسئولیت حساس خود عمل کرد، نسل امام حسن مجتبى(ع) توسط دو فرزندش زید و حسن مثنّى تداوم یافته است و همه «سادات حسنى» بـه ایـن دو بـزرگـوار نـسب مـى‏رسانند.

4- شیخ عباس قمی، دمع السجوم ترجمه نفس المهموم، ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن، شعرانی، بهار 78، ناشر ذوی‌القربی، صفحه 342؛ سیدهاشم رسولی محلاتی،‌ زندگانی امام حسین، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374، صفحه 478.

5- شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، محدث قمی، انتشارات هجرت، تابستان 74، چاپ هشتم،جلد 1، صفحه 700.

6- ابوالحسن، شعرانی (پیشین)، صفحه 342.

7- مرتضی، مطهری، حماسه حسینی، انتشارات صدرا، خرداد 1364، جلد اول، صفحه 28.

8- عمادالدین حسین، اصفهانی، (عمادزاده)،‌ برداشتی از تاریخ زندگی امام حسین، انتشارات اسوه، 1373، جلد دوم، صفحه 137.

9- مرتضی، مطهری، حماسه حسینی، جلد اول، صفحه 28

پنج شنبه 9/9/1391 - 6:11
اهل بیت
انحرافات اخلاقی و اعتقادی از سقیفه آغاز شد و در حاکمیّت معاویه به اوج خود رسید، و انواع جعل و تحریف و مسخ ارزشها شکل گرفت و با طرح ولایت عهدی یزید بزرگترین و خطرناکترین انحراف، دین الهی را مورد تهدید قرار می داد که:

جنایتکار شرابخواری با عنوان خلیفه مسلمین، قدرت سیاسی کشور را در دست گیرد، و با هواپرستی و شهوت زدگی و روح انتقام جویی از ارتکاب بزرگترین جنایت ها باکی نداشته باشد چاره ای جز قیام خونین نیست.

پس دفاع از اسلام و اصالت دین، یک وظیفه الهی است که متناسب با روشها و نوع تهاجمات دشمن باید تحقّق یابد.

در زمان معاویه باید بگونه ای عمل کرد که در زمان یزید کاربُرد ندارد.
زیرا یزید، عنصر فاسدی بود که آشکارا مرتکب جنایت می شد؛
آدم می کُشت؛

میمونی را در آغوش گرفته با مردم ملاقات می کرد؛
مجلس بزم شراب داشت و جلسات میگساری ترتیب می داد؛

و از نظر سیاسی، از بزرگترین باند خطرناک روزگار خویش بنام سردمداران بنی امیّه حمایت می کرد، و قدرت سیاسی و حکومتی را نیز در دست خود داشت و مردم زمان او نیز ساکت بودند.

سکوت مردم از جانبی، و قدرتمندی حزب اُموی از جانب دیگر کار را بر همه مصلحان دشوار کرده بود و خطرات دامنگیر دین، آنچنان ویرانگر و نابود کننده بودند که روشهای دفاعی معمول کارساز نبود.

نه برخورد سیاسی نتیجه ای داشت؛
و نه اقدامات تبلیغی و فرهنگی می توانست مفید باشد؛
و دشمن نیز نه از تهدید می هراسید؛
و نه از افشاگریها باکی داشت؛

از این رو حضرت اباعبدالله علیه السّلام تنها یک راه را کارساز می دانست و آن قیام خونین عاشورا است که در آن شرائط حساس و در برابر تهاجمات ویرانگر اُمویان تنها با «شهادت طلبی» و ایثارگری می توان دین را آزاد ساخت، و دشمن را از پا درآورد، و ریشه های تحریف و انحراف را خشکاند.

منبع: انگیزه های قیام عاشورا، ص ۱۵۱ و ۱۵۲.

آدم می کُشت؛

میمونی را در آغوش گرفته با مردم ملاقات می کرد؛
مجلس بزم شراب داشت و جلسات میگساری ترتیب می داد؛

و از نظر سیاسی، از بزرگترین باند خطرناک روزگار خویش بنام سردمداران بنی امیّه حمایت می کرد، و قدرت سیاسی و حکومتی را نیز در دست خود داشت و مردم زمان او نیز ساکت بودند.

سکوت مردم از جانبی، و قدرتمندی حزب اُموی از جانب دیگر کار را بر همه مصلحان دشوار کرده بود و خطرات دامنگیر دین، آنچنان ویرانگر و نابود کننده بودند که روشهای دفاعی معمول کارساز نبود.

نه برخورد سیاسی نتیجه ای داشت؛
و نه اقدامات تبلیغی و فرهنگی می توانست مفید باشد؛
و دشمن نیز نه از تهدید می هراسید؛
و نه از افشاگریها باکی داشت؛

از این رو حضرت اباعبدالله علیه السّلام تنها یک راه را کارساز می دانست و آن قیام خونین عاشورا است که در آن شرائط حساس و در برابر تهاجمات ویرانگر اُمویان تنها با «شهادت طلبی» و ایثارگری می توان دین را آزاد ساخت، و دشمن را از پا درآورد، و ریشه های تحریف و انحراف را خشکاند.

منبع: انگیزه های قیام عاشورا، ص ۱۵۱ و ۱۵۲.
پنج شنبه 9/9/1391 - 6:3
اهل بیت
به راستی چرا برای امام حسین و شهدا عزاداری می کنیم؟ آیت الله سبحانی در پاسخ به سوال عزاداری برای شهیدان راه حق چه فلسفه‌ای دارد؟ به این شبهات و سوال ها پاسخ داده است.

پاسخ آیت الله سبحانی:

فلسفه عزاداری برای شهیدان راه حق، همان بزرگداشت یاد آنان و حفظ مکتب آنها است; مکتبی که اساس آن را فداکاری در راه دین و تن ندادن به ذلّت و خواری تشکیل می‌دهد. منطق آنان چنین بوده است که «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است». آنان برای سربلندی دین خدا و عزّت مؤمنان به شهادت رسیده‌اند. گرامی‌داشت آنان سبب می‌شود که منطق آنها پا برجا بماند و ملت‌ها از آنها درس آموخته و راه آنها را ادامه دهند.

شهید به‌سان شمعی است که می‌سوزد و پیرامون خود را روشن می‌سازد؛ زیرا با ریختن خون و پایان بخشیدن به حیات مادّی، جامعه را از بند بندگی و حکومت ستمگران آزاد می‌سازد. آیا بزرگداشت چنین افرادی از نظر منطق و عقل، کاری نکو و پسندیده نیست؟ جایی که پیامبر برای از دست رفتگان عادی می‌گرید و دیگران نیز ناله سر می‌دهند، آیا جا ندارد که برای احیای مکتب شهادت و تکریم از شهیدان، به مناسبت‌های گوناگون، بزرگداشتی انجام گیرد و مجالس تشکیل شود؟

در میان شهدای راه حق بیشترین مجالس به نام حسین بن علی(ع) ابوالشهدا، رهبر آزادگان، منعقد می‌گردد؛ زیرا او بیش از دیگر شهیدان راه حق، راه و رسم آزاد زیستن و زیر بار ظلم و ستم نرفتن را به جهانیان آموخت. او مرگ شرافتمندانه و جان سپردن زیر ضربات شمشیر دشمن را بر زندگی ذلّت بار برگزید و سرانجام در «بستر شهادت» به لقاء اللّه پیوست.

او دلباخته ایثار و فداکاری در راه اعلای کلمه حق بود، از این جهت با چهرة باز و لبی خندان به استقبال شهادت شتافت.

نشان مرد مؤمن با تو گویم/ اگر مرگش رسد خندان بمیرد

دشمن دست خود را برای امان دادن به سوی او دراز کرد، ولی او دست رد بر سینه نامحرم زد و امان دشمن را نپذیرفت؛ زیرا می‌دانست که در پذیرش امان، ذلت و خواری و مرگ واقعی است.

آنچه نگارش یافت، ترجمه مطلبی است که محقق تاریخ ابن ابی‌الحدید درباره سرور آزادگان حسین بن علی(ع) دارد. شایسته است با تعبیر او آشنا شویم:

«سیّد أهل الإباء، الذی علّم الناس الحمیّة والموت تحت ظلال السیوف اختیاراً له على الدنیّة، أبو عبد اللّه الحسین ابن علی بن أبی‌طالب (ع).

عرض علیه الأمان فأنف من الذل، وخاف من ابن زیاد أن یناله بنوع من الهوان، إن لم یقتله فاختار الموت على ذلک».[۱]

از این بیان پاسخ دو پرسش دیگر روشن گشت:

۱. آیا مذهب شیعه، مذهب اندوه و گریه است؟

۲. چرا برای امام حسین(ع) عزاداری می‌کنید، با این که او در بهشت است؟ گریه برای اهل بهشت چه ثمری دارد؟

در پاسخ سؤال نخست یادآور می‌شویم: مذهب شیعه مذهب حق طلبی و عدالت جویی و جهاد و مبارزه در این راه است و هرگز مذهب گریه و ناله نیست، ولی در عین حال به‌سان پیامبر گرامی و یارانش برای عزیزان از دست رفته متأثر می‌شوند و قلوب آنان از عاطفه به اهل بیت^ موج می‌زند و آثار خود را در زندگی می‌گذارد.

به تعبیری دیگر، سرودن اشعار مذهبی همراه با اظهار عواطف و تأثر، نوعی همدردی و همراهی با شهیدان راه حق است و از این طریق، خواهان حفظ مکتب آنهاست؛ مکتبی که اساس آن را فداکاری در راه دین و تن ندادن به ذلت و خواری تشکیل می‌دهد. اگر این مجالس تعطیل شود و یاد شهدا در هر سال تجدید نگردد، مکتب ایثار و شهادت به فراموشی سپرده می‌شود. شیعیان با برپا کردن مجالس سوگواری در ماه‌های محرم و صفر، منطق حسین بن علی(ع) را که منطق همه شهداست، احیا می‌کنند.

درباره پرسش دوم خاطر نشان می‌سازیم : گریه بر امام حسین(ع) نه به خاطر این است که اکنون در بهشت به سر می‌برد، مسلّماً از این جهت باید خوشحال و شادمان باشیم، گریه ما به خاطر آن ظلم‌ها و ستم‌هایی است که بر وی روا داشته شد و دردانه پیامبر با لب تشنه با ۷۲ تن از یاران و خاندانش در کنار نهر آب جان سپرده است. گریه پیامبر بر عموی خویش حمزه، نه به خاطر این بود که او با فرشتگان همنشین است، بلکه به خاطر ستم ددمنشانه‌ای است که بر او روا داشته بودند و هند جگرخوار، همسر ابوسفیان دستور داده بود شکم او را پاره کنند و جگرش را بیرون آورند تا به دندان خویش آن را بساید.

پی نوشت:

[۱] . شرح نهج البلاغه:۳/۲۴۹.
پنج شنبه 9/9/1391 - 6:1
اهل بیت
حضرت آیت الله ناصر مکارم شیرازی عنوان کرد: برهنه شدن به هنگام عزاداری در صورتی که در حضور زنان باشد، حرام و اگر زنان هم نباشند در شأن این مجالس نیست.
به گزارش خبرنگار شهر، چندی است که شاهد سینه زنی برهنه برخی عزاداران در روزهای شهادت امام سوم هستیم. همین نکته نیز با برخی انتقادات همراه شده است.

حضرت آیت الله مکارم شیرازی، از مراجع تقلید در قم، در استسفائیه ای، پاسخی را در این رابطه اعلام داشته اند که در زیر می خوانید. این پرسش و پاسخ بدون دخل و تصرف به انتشار می رسد:

سؤال:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با اهداء سلام و احترام خدمت مرجع عالی‌قدر و شجاع اسلام، جناب آقای آیت الله العظمی مکارم شیرازی

در ایام عزیز محرم، در عزاداری‌ها اعمالی انجام می‌شود که در مکروه یا مستحب بودن و یا مباح بودن آن شک دارم. مثلاً عده‌ای در مراسم عزارداری هنگام سینه‌زنی پیراهن از تن به در کرده و بالا تنه را برهنه می‌کنند. آیا این عمل شایسته است؟ اگر شایسته است، پس چرا امثال شما عالی‌مقامان این چنین نمی‌کنید؟

با تشکر. با آرزوی عمر طولانی و با عزت روز افزون. یا حق
!
پاسخ آیت‌الله مکارم شیرازی:

بسم الله الرحمن الرحیم

با اهداء سلام و تحیت؛

عزاداری خامس آل عبا (علیه السلام) از مهم‌ترین شعایر دینی و رمز بقای تشیع است؛ ولی باید به گونه‌ای برگزار گردد که موجب وهن مذهب نگردد و آسیبی به بدن وارد نشود، و مدّاحان محترم از اشعار کفر آمیز یا آلوده به شرک یا مضامینی که در شأن حضرات معصومین (علیهم السلام) و پیروان آنان نیست خودداری ورزند، و استفاده از آلات موسیقی مناسب مجالس لهو و فساد جایز نیست، و برهنه شدن به هنگام عزاداری در صورتی که در حضور زنان باشد حرام و اگر زنان هم نباشند در شأن این مجالس نیست.

پنج شنبه 9/9/1391 - 6:0
اهل بیت
پس از شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ در روز دهم محرم سال ۶۱ هـ .ق اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و حرم امام به اسارت دشمن درآمدند.

در بامداد دوازدهم محرم خاندان رسول اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ به رهبری زینب کبری ـ سلام الله علیها ـ و امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ از کربلا بطرف کوفه حرکت کردند. پس از ورود به کوفه، و خوشحالی درباریان و ابن زیاد و گرفتن مراسمی به خاطره پیروزی، به طرف شام، محل استقرار یزید حرکت نمودند. وقتی سر حسین ـ علیه السّلام ـ و یارانش و اسراء در مقابل یزید حاضر شدند، تشریفات درباری به همان فراوانی بارگاه ابن زیاد انجام شد. «زحر بن قیس که کاروان را به عنوان نماینده ابن زیاد هدایت می کرد سخنرانی طولانی ایراد کرد و در آن به شرح چگونگی شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ و یارانش پرداخت.»

سپس از میان مردم، بعضی ها نسبت به اسارت خاندان نبوت اعتراض کردند و یزید ساکت و جوابی نداد. وقتی بزرگان و سران اهل شام که یزید به مناسبت پیروزی خود، دعوت کرده بود، حاضر شدند، اسراء و سرهای مقدس را نیز به مجلس آوردند. [۱]

پس از درخواست مرد سرخ پوستی از اهل شام برای کنیزی گرفتن فاطمه دختر حسین ـ علیه السّلام ـ از یزید،[۲] و جلوگیری زینب ـ سلام الله علیها ـ از این کار و گفتگوهای تند بین یزید و ایشان و زدن چوب خیزران بر لبهای مبارک امام ـ علیه السّلام ـ بود که حضرت زینب ـ سلام الله علیها ـ برخاست و خطبة‌ آتشینی ایراد کردند.

متن عربی این خطبه که در لهوف آمده است این چنین است:

«فقامت زینب بنت علی ـ علیه السّلام ـ و قالت: الحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آله اجمعین. صدق الله کذلک یقول: «ثم کان عاقبة الذین اساءا السوی ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤون» (سورة روم، آیة ۱۰). اظننت یا یزید ـ حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق کما تساق الاماء ـ ان بناء علی الله هواناً و بک علیه کرامة!! و ان ربک لعظیم خطرک عنده!! فشمغت بانفک و نظرت فی عطفک، جذلا مسرورا، حین رایت الدنیا لک مستوسقة، و الامور متسقة و حین صفالک ملکنا سلطاننا، فمهلا مهلا، انیست قول الله عزوجل: «و لا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین» (سوره ‌آل عمران، آیة ۱۷۸).


امن العدل یابن الطلقاء تخدیرک اماء ک و نساءک و سوقک بنات رسول الله سبایا؟! قد هتکت ستورهن، و ابدیت وجوهَهُنَّ، تحدوبهن الاعداء من بلد الی بلد، و یستشرفهن اهل المنازل و المناهل، و یتصفح وجوههن القریب و البعید، و الدنی و الشریف، لیس معهن من رجالهن ولی، و لا من هماتهن حمی، و کیف ترتجی مراقبة من لفظ فوه اکباد الاذکیاء، و نبت لحمد بدماء الشهداء؟! و کیف یستظل فی ظللنا اهل البیت من نظر الینا بالشنف و الشنآن و الإحن و الاضغان؟! ثم تقول غیر متاثم و لامستعظم: فاهلوا استهلوا فرحا. ثم قالوا: یا یزید لا تشل.

منتحیاً علی ثنایا ابی عبدالله ـ علیه السّلام ـ سید شباب اهل الجنة تنکتها بمخصرتک. و کیف لا تقول ذلک، و قد نکات القرحة، و استاصلت الشافة، باداقتک دماء ذریة محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ و نجوم الارض من ‌آل عبدالمطلب؟! و تهتفُّ باشیاخک، زعمت انک تنادیهم! فلترون و شیکاً موردهم، و لتودن انک شللت و بکمت و لم تکن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت. اللهم خذ بحقناه و انتقم ممن ظلمنا، و احلل غضبک بمن سفک دماءنا و قتل حماتنا.

فوالله مافریت الاجلدک و لا حززت الا لحمک، و لتردن علی رسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ بما تحملت من سفک دماء ذریتة و انتهکت من حرمته فی عترته و لحمته و حیث یجمع الله شملهم ویلم شعشهم و یاخذ بحقهم «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» و حسبک بالله حاکماً، و بمحمد خصیماً و بجبرئیل ظهیراً، وسیعلم من سول لک و مکنک من رقاب المسلمین، بئس للظالمین بدلا و ایکم شر مکاناً و اضغف جنداً.

و لئن جرت علی الدواهی مخاطبتک، انی لاستصغر و قدرک، و استعظم تقریعک و اسثتکثر توبیخک، لکن العیون عبری، و الصدور حری. الا فالعجب کل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشیطان الطلقاء، فهذه الایدی تنصح من دمائنا، و الافواه تتحلب من لحومنا، و تلک الجثث الطواهر الزواکی تتاهبها العواسل و تعفوها امهات الفواعل، و لئن اتخذتنا مغنماً لبقدنا و شیکا مغرما، حین لا تجد الا ما قدمت یداک، و ماربک بظلام للعبید، فالی الله المشتکی. و علیه المعول فکذکیدک، واسع سعیک، و ناصب جهدک فوالله لا تمعون ذکرنا، و لا تمیت وحینا، و لا تددک امرنا، و لا ترحض عنک عارها، و هل رایک الافندا و ایامک الاعددا، و جمعک الا بددا، یوم ینادی المناد، الا لعنة الله علی الظالمین، فالحمد لله الذی ختم لاولنا بالسعادة و المغفرة، و الاخرنا بالشهادة و الرحمة. و نسال اللدان یکمل لهم الثواب و یوجب لهم المزید، و یحسن علینا الخلافة، انه رحیم و دود. و حسبنا الله و نعم الوکیل.»[۳]


عین متن لهوف در کتاب ابو مخنف نیز وارد شده است و ترجمة آن از ابومخنف چنین است:


«زینب دختر علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ برخاست و گفت: «سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است و درود خدا بر پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و همة خاندان او باد. راست گفت خدای سبحانه که فرمود: «سزای کسانی که مرتکب کار زشت شدند زشتی است، آنان که آیات خدا را تکذیب کردند و به آن ها استهزاء نمودند.» ای یزید آیا گمان می بری این که اطراف زمین و ‌آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتی و راه چاره را بر ما بستی که ما را به مانند کنیزان به اسیری برند، ما نزد خدا خوار و تو سربلند گشته و دارای مقام و منزلت شده ای، پس خود را بزرگ پنداشته به خود بالیدی، شادمان و مسرور گشتی که دیدی دنیا چند روزی به کام تو شده و کارها بر وفق مراد تو می چرخد، و حکومتی که حق ما بود در اختیار تو قرار گرفته است، آرام باش، آهسته تر. آیا فراموش کرده ای قول خداوند متعال را «گمان نکنند آنان که کافر گشته اند این که ما آنها را مهلت می دهیم به نفع و خیر آنان است، بلکه ایشان را مهلت می دهیم تا گناه بیشتر کنند و آنان را عذابی باشد دردناک»


آیا این از عدالت است ای فرزند بردگان آزاد شده (رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ) که تو، زنان و کنیزگان خود را پشت پرده نگه داری ولی دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اسیر باشند؟ پرده حشمت و حرمت ایشان را هتک کنی و صورتهایشان را بگشایی، دشمنان آنان را شهر به شهر ببرند، بومی و غریب چشم بدانها دوزند، و نزدیک و دور و وضیع و شریف چهرة آنان را بنگرند در حالی که از مردان و پرستاران ایشان کسی با ایشان نبوده و چگونه امید می رود که مراقبت و نگهبانی ما کند کسی که جگر آزادگان را جویده و از دهان بیرون افکنده است، و گوشتش به خون شهیدان نمو کرده است. (کنایه از این که از فرزند هند جگر خوار چه توقع می توان داشت) چگونه به دشمنی با ما نشتابد آن کسی که کینه ما را از بدر و احد در دل دارد و همیشه با دیدة بغض و عداوت در ما می نگرد. آن گاه بدون آن که خود را گناهکار بدانی و مرتکب امری عظیم بشماری این شعر می خوانی:


فاهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا یا یزید لا تشل
و با چوبی که در دست داری بر دندانهای ابو عبدالله ـ علیه السّلام ـ سید جوانان اهل بهشت می زنی. چرا این شعر نخوانی حال آن که دل های ما را مجروح و زخمناک نمودی و اصل و ریشة ما را با ریختن خون ذریة رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و ستارگان روی زمین از آل عبدالمطلب بریدی، آن گاه پدران و نیاکان خود را ندا می دهی و گمان داری که ندای تو را می شنوند. زود باشد که به آنان ملحق شوی و آرزو کنی کاش شل و گنگ بودی نمی گفتی آنچه را که گفتی و نمی کردی آنچه را کردی.

بارالها بگیر حق ما را و انتقام بکش از هر که به ما ستم کرد و فرو فرست غضب خود را بر هر که خون ما ریخت و حامیان ما را کشت. ای یزید! به خدا سوگند نشکافتی مگر پوست خود را، و نبریدی مگر گوشت خود را و زود باشد که بر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ وارد شوی در حالتی که بر دوش داشته باشی مسئولیت ریختن خون ذریة او را، و شکستن حرمت عترت و پاره تن او را، در هنگامی که خداوند جمع می کند پراکندگی ایشان را، و می گیرد حق ایشان را «و گمان مبر آنان را که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه ایشان زنده اند و نزد پروردگار خود روزی می خورند.» و کافی است تو را خداوند از جهت داوری و کافی است محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ تو را برای مخاصمت و جبرئیل برای یاری او و معاونت.


و بزودی آن کس که کار حکومت تو را فراهم ساخت و تو را بر گردن مسلمانان سوار نمود، بداند که پاداش ستمکاران بد است و در یابد که مقام کدام یک از شما بدتر و یاور او ضعیف تر است. و اگر مصایب روزگار مرا بر آن داشت که با تو مخاطبه و تکلم کنم ولی بدان قدر تو را کم می کنم و سرزنش تو را عظیم و توبیخ تو را بسیار می شمارم، این جزع و بی تابی که می بینی نه از ترس قدرت و هیبت توست، لکن چشمها گریان و سینه ها سوزان است.

چه سخت و دشوار است که نجیبانی که لشکر خداوندند به دست طلقاء (آزاد شدگان) که حزب شیطانند، کشته گردند و خون ما از دستهایشان بریزد، و دهان ایشان از گوشت ما بدوشد و آن جسد های پاک و پاکیزه را گرگهای بیابان سرکشی کنند، و کفتارها در خاک بغلطانند (کنایه از غربت و بی کسی آنها). ای یزید! اگر امروز ما را غنیمت خود دانستی زود باشد که این غنیمت موجب غرامت(ضرر) تو گردد در هنگامی که نیابی مگر آنچه را که از پیش فرستاده ای، و نیست خداوند بر بندگان ستم کننده، به خدا شکایت می کنیم و بر او اعتماد می نماییم.


ای یزید! هر کید و مکر که داری بکن، هر کوشش که خواهی بنمای، هر جهد که داری به کار گیر، به خدا سوگند هرگز نتوانی نام و یاد ما را محو کنی، وحی ما را نتوانی از بین ببری، به نهایت ما نتوانی رسید، هرگز ننگ این ستم را از خود نتوانی زدود، رای توست و روزهای قدرت تو اندک و جمعیت تو رو به پراکندگی است،‌در روزی که منادی حق ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران باد.


سپاس خدای را که اول ما را به سعادت و مغفرت ثبت کرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گرداند، از خدا می خواهیم که ثواب آنها را کامل کند و بر ثوابشان بیفزاید، و برای ما نیکو خلف و جانشین باشد، که اوست خداوند رحیم و پروردگار ودود، و ما را کافی در هر امری و نیکو وکیل است.»[۴]


معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
۱. منتهی الامال شیخ عباس قمی.
۲. تاریخ الرسل و الملوک طبری.
۳. نفس المهموم، شیخ عباس قمی.

پی نوشت ها:

[۱] . جعفری، سیدحسین محمد، تشیع در مسیر تاریخ، مترجم سیدمحمدتقی آیت اللهی، چاپ۱۰، ص۸۰.
[۲] . فاطمه دختر حسین ـ علیه السّلام ـ فرموده هنگامی که ما را با آن وضع رقت بار وارد مجلس یزید نمودند، یزید از مشاهدة حال ما متاثر شد همان وقت یکی از شامی ها که آدمی سرخ گون بقود چشمش به من که دختری زیبا چهره بودم افتاد و به یزید گفت چقدر مناسب است این کنیزک را به من بخشایی ... شیخ مفید، ارشاد، مترجم، محمد باقر ساعدی خراسانی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، چ سوم، ۷۶، ص ۴۷۹.
[۳] .ابن طاووس، علی بن موسی بن جعفر، الملهوف علی قتلی الطفوف، تهران، درالاسوه، چ دوم، ۷۵، ص ۲۱۵.
[۴] . ابومخنف، مقتل الحسین (اولین مقتل سالار شهیدان)، مترجم سید علی محمد موسوی جزایری، قم، انتشارات امام حسن، چ اول، ۸۰، ص ۳۹۳.
پنج شنبه 9/9/1391 - 5:59
اهل بیت
شام غریبان اهل بیت پیامبر از آن زمانی آغاز شد که ذوالجناح خونین و تنها به سوی خیمه ها باز گشت، آنقدر این اسب باوفا خجالت زده بود که شرم داشت به سمت زنان و کودکان برود... آخر او نیز می دانست که از این پس تنهایی و بی پناهی کودکان و زنان آغاز شده است...
زینب زِ فراق با خبر می گردد
در آتش اشك شعله ور می گردد
یك مركب بی سوار و زخمی در باد
با یال پریشان شده بر می گردد
زینب(س) که از زمان راهی شدن برادرش به سمت میدان بیتابتر شده بود و مدام بین تل زینبیه و خیام میدوید، خود با چشمان اشکبارش دید که حسین (ع) به گودی قتلگاه افتاد...
وقتی شمر به بالای سر امام رسید... دیگر همه چیز تمام شد... اما نه، از آن لحظه پیکاری جدید آغاز گردید...
پیکاری که چند ساعتی بین کودکان هراسان و زنان تنها با لشکریان دریده و بی حیایی که خود را پیروز میدان می دانستند؛ به طول کشید... ساعاتی که یک عمر گذشت... و شروع اسارتشان شد...
دشمنان در غارت خیمه‏هاى حسینى بر یكدیگر سبقت مى‏گرفتند؛ به گونه‏اى كه چادر از سر زنان مى‏كشیدند، دختران آل رسول از سراپرده خود بیرون آمده و همه مى‏گریستند و از فراق عزیزان و بزرگان خویش شیون مى‏كردند.

رواى گفت: سپاهیان عمر بن سعد زنان را از خیمه‏ها بیرون نموده و آتش در آن افكندند، كه زنان به بیرون دویدند در حالى كه جامه‏هایشان ربوده سر و پاى آنها برهنه بود!(۱) آنگاه یك مرد پستى از سپاه دشمن به ام‏اكلثوم یورش برد و گوشواره او را به در آورد! و آن خبیث در حالى كه مى‏گریست متوجه فاطمه بنت الحسین گردید و خلخال از پایش كشید!

دختر امام حسین علیه‏السلام با تعجب به او گفت: چرا گریه مى‏كنى؟!!
او در پاسخ گفت: چگونه نگریم در حالى كه اموال دختر رسول خدا را غارت مى‏كنم!
فاطمه بنت الحسین چون این عطوفت را دید به او گفت: پس چنین مكن!
آن مرد گفت: هراس دارم دیگرى آن را بردارد!(۲)

پس آنچه در خیام از اموال و امتعه بود به یغما بردند. شمر قطعه طلائى را در خیام یافت و آن را به دخترش داد تا براى خود زیورى بسازد! آن طلا را نزد طلا ساز برد و چون آن طلا را در آتش گذاشت از بین رفت!(۳)
حمید بن مسلم مى‏گوید: به خدا سوگند من دیدم كه سپاهیان ابن سعد كه به خیمه‏ها یورش برده بودند بر سر تصاحب جامه‏هاى زنان با آنها نزاع مى‏كردند تا این كه مغلوب شده و جامه آنها را مى‏بردند.

شمر با گروهى از پیاده نظام به خیمه على بن الحسین علیه‏السلام آمدند و او بر فراش خود خوابیده و به شدت بیمار بود، همراهان شمر به او گفتند كه: این بیمار را به قتل نمى‌رسانى؟

حمید بن مسلم مى‏گوید: من گفتم: سبحان الله! آیا نوجوانان(۴) هم كشته مى‏شوند؟ این كودك است و بیمارى او را بس است؛ پس من اصرار نمودم تا این كه آنها را از كشتن او باز داشتم.(۵)
شمر گفت: ابن زیاد مرا امر كرده است كه فرزندان حسین را به قتل برسانم ولى عمر بن سعد در جلوگیرى از كشتن او مبالغه كرد؛ خصوصا چون زینب دختر امیرالمؤمنین از قصد شمر مطلع شد آمد و گفت: او هرگز كشته نشود تا من كشته نشوم، آنگاه دست از او كشیدند.(۶)
فاطمه بنت الحسین علیه‏السلام مى‏گوید: مردى را دیدم كه زنان را با سر نیزه خود تعقیب مى‏كرد، بعضى از آنان به بعضى پناه مى‏بردند! و جامه‏ها و زیور آنان را ربوده بودند! اما آن مرد چون مرا دید آهنگ من نمود، گریختم! او مرا دنبال نمود و با نیزه بر من حمله كرد كه من بر صورت خود افتاده و بیهوش شدم! و چون به هوش آمدم عمه‏ام ام كلثوم را دیدم كه بر بالین من نشسته و گریه مى‏كند.( ۷) 

اینک قافله سالار این کاروان زینب است... زینب که نمیداند نگاهش به خیمه ها و اطفال و زنان باشد ...یا به گودی قتلگاه...

سپاه دشمن براى به یغما بردن لباس‌هاى امام از یكدیگر سبقت می گرفتند...

طبرى از ابو مخنف نقل كرده است كه: لباس‌هاى امام را از بدن مباركش بیرون آوردند! سراویل آن حضرت را بحر بن كعب تمیمى گرفت! (در الملهوف روایت نموده كه او زمین‌گیر و پاهاى او خشك شد و از حركت ماند)، و پیراهن او را اسحاق بن حیاة حضرمى برداشت و پوشید (پس موى او ریخت و پیسى گرفت)، و عمامه آن بزرگوار را احبش بن مرثد و یا جابر بن یزید بر سر بست (و دیوانه شد)، و برنس آن حضرت را كه از خز بود مالك بن بشیر كندى به یغما برد و چون همسرش از این جریان آگاه یافت بین ایشان نزاع در گرفت (او نیز فقیر و مستمند باقیمانده عمرش ار زندگى كرد)، و زره «بترأ» آن بزرگوار را عمر بن سعد برداشت!

و چون مختار او را كشت آن زره را به قاتل او ابى عمره واگذار نمود. و زره دیگر آن حضرت را مالك بن نمیر گرفت و پوشید (و مجنون گردید)، قطیفه آن بزرگوار را قیس بن اشعث برداشت كه از جنس خز بود و پس از آن او را قیس قطیفه نامیدند (و خوارزمى نقل كرده است او به مرض جذام گرفتار شد و افراد خانواده‏اش از او كناره مى‏گرفتند و او را در مزبله انداختند تا این كه مرد و سگ‌ها گوشت بدن او را قبل از مرگ خوردند). و كفش آن حضرت را مردى از قبیله بنى اود برداشت كه او را اسود مى‏گفتند، و شمشیر او را مردى از قبیله بنى نهشل گرفت و پس از آن به دست حبیب بن بدیل افتاد، و در الملهوف آمده كه این شمشیر به غارت رفته غیر از ذوالفقار است كه آن از ذخائر نبوت و امامت است.

ابن شهر آشوب مى‏گوید: كمان آن حضرت و متعلقاتش را دحیل بن خثیمه جعفى بن شبیب حضرمى و جریر بن مسعود و ثعلبة بن اسود اوسى برداشتند، و انگشتر آن حضرت را - آنگونه كه در اكثر مقاتل آمده است - بجدل بن سلیم كلبى برداشت و انگشت آن حضرت را با انگشتر قطع نمود! و این انگشتر غیر از آن انگشترى است كه از ذخائر نبوت است زیرا آن را امام حسین علیه‏السلام آن طورى كه شیخ صدوق از محمد بن مسلم نقل كرده است در دست حضرت على بن الحسین علیه‏السلام نمود. 

در این هنگام دشمن براى سوزاندن خمیه‏هاى اهل‌بیت علیهم ‏السلام اقدام نمود در حالى كه زنان و فرزندان در خیام بودند، پس شعله‌هایى از آتش آوردند در حالى كه یكى از آنها فریاد مى‏زد: «احرقوا بیوت الظالمین!!»؛ «سراپرده ظالمین را بسوزانید!!» و ایشان آتش در خیمه‏ها افكندند! دختران رسول خدا از خیمه‏ها خارج شده و مى‏گریختند در حالى كه آتش آنها را از پشت سر تعقیب مى‏كرد! بعضى از كودكان یتیم دامن عمه را گرفته تا از آتش محفوظ بمانند و از ظلم دشمنان در امان باشند، و بعضى در بیابان متوارى و برخى به آن ستمگرانى كه دل‌هایشان خالى از مهربانى و عطوفت بود استغاثه مى‏كردند.

امام سجاد علیه‏السلام در طول حیاتش بعد از شهادت امام حسین علیه‏السلام هرگاه خاطره‏هاى تلخ روز عاشورا را به یاد مى‏آورد با اشك و اندوه فراوان مى‏فرمود: به خدا سوگند هیچ گاه به عمه‏ها و خواهرانم نظر نمى‌كنم جز این كه بغض گلویم را مى‏گیرد و یاد مى‏كنم آن لحظات را كه آنها از خیمه‏اى به خیمه دیگر مى‏گریختند و منادى سپاه كوفه فریاد مى‏زد كه: خیمه‏هاى این ستمگران را بسوزانید!

مؤلف كتاب «معالى السبطین» نقل كرده است كه: شامگاه روز عاشورا دو طفل در اثر دهشت و تشنگى جان سپردند، و چون زینب كبرى براى جمع عیال و اطفال جستجو مى‏كرد آن دو طفل را نیافت تا این كه آنها را در حالى كه دست در گردن یكدیگر داشتند پیدا كرد كه آنها از دنیا رفته بودند.(۸) 

آنگاه عمر بن سعد به جهت امتثال فرمان ابن زیاد، در میان اصحابش فریاد برداشت: «من ینتدب للحسین؟!»؛ «كیست كه دواطلب باشد و بر پیكر حسین اسب بتازد تا سینه و پشت او را زیر سم اسب‌ها لگدمال نماید؟!»
شمر مبادرت نمود! و اسب بر بدن مطهر امام تاخت!(۹) و ده نفر دیگر از سپاه كوفه اجابت كردند كه نام‌هاى آنها عبارت است از:
اسحاق بن حویه، اخنس بن مرثد، حكیم بن طفیل، عمرو بن صبیح، رجأ بن منقذ، سالم بن خثیمه جعفى، واحد بن ناعم، صالح بن وهب، هانى بن ثبیت، اسید بن مالك. (لعنة الله علیهم )

آنان با اسب بر بدن امام تاختند به گونه‏اى كه سینه مبارك آن بزرگوار را در هم كوبیدند. پس این ده نفر آمدند و در برابر ابن زیاد ایستاده و جایزه طلب كردند، ابن زیاد گفت: شما كیستید؟ اسید بن مالك - یكى از اینان لعنهم الله - گفت:
نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بكل یعبوبٍ شدید الاسر(۱۰)
عبیدالله فرمان داد تا جایزه ناچیزى به آنها دادند!!(۱۱)
همچنین نقل شده است كه آنها سینه و كمر امام حسین علیه‏السلام را زیر لگد اسب‌ها كوبیدند.(۱۲) 

و اینگونه غروب روز عاشورا به شب رسید... زینب ماند و یک کاروان تنهایی و بی کسی... زینب ماند و مسئولیتی عظیم ... زینب ماند و پرستاری و دلداری... زینب ماند و ایستادگی... زینب ماند و خطبه های آتشین... زینب ماند و یتیمداری ... زینب ماند و رسوایی کوفیان... زینب ماند و کلام علی گونه اش... 

«ای زینب! ای زبان علی در كام! ای رسالت حسین بر دوش!
ای كه از كربلا می آیی و پیام شهیدان را در میان هیاهوی همیشگی قدّاره بندان و جلادان همچنان به گوش تاریخ می رسانی . ای زینب! با ما سخن بگو .
تو خود شهیدی هستی كه از خون خویش كلمه ساختی، همچون برادرت كه با قطره قطره خون خویش سخن می گوید.
اما بگو ای خواهر! بگو که ما چه كنیم ؟
لحظه ای بنگر كه ما چه می كشیم ؟ دمی به ما گوش كن تا مصایب خویش را با تو بازگوییم .
با تو ای خواهر مهربان!
این تو هستی كه باید بر ما بگریی. ای رسول امین برادر! كه از كربلا می آیی و در طول تاریخ بر همه نسل ها می گذری و پیام شهیدان را می رسانی.
ای كه از باغ های سرخ شهادت می آیی و بوی گلهای نوشكفته آن دیار را هنوز به دامن داری! ای دختر علی! ای خواهر! ای كه قافله سالار كاروان اسیرانی! ما را نیز در پی این قافله با خود ببر...»(۱۳) 

                                                                         
پی نوشت:
۱- الملهوفف ۵۵.
۲- امالى شیخ صدوق، مجلس ۳۱، حدیث ۲.
۳- حیاة الامام حسین، ۳/۳۰۱.
۴- گرچه امام سجاد علیه‏السلام در آن هنگام ۲۳ ساله بود ولى این تعبیر حمید بن مسلم براى جلوگیرى از قتل امام بوده است، چه آن كه از مقررات جنگ‌هاى صدر اسلام این بود كه كودكان را نمى‌كشتند.
۵- ارشاد شیخ مفید، ۲/۱۱۲.
۶- مقتل الحسین مقرم، ۳۰۱.
۷- مقتل الحسین مقرم ،۳۰۰.
۸- وسیلة الدارین، ۲۹۷.
۹- حیاة الامام الحسین، ۳/۳۰۳.
۱۰- «ما سینه حسین را در هم كوبیدیم بعد از آن كه پشت او را لگدمال كردیم، با اسبان قوى هیكل و تیز تاز»
۱۱- الملهوف، ۵۶.
۱۲- الامام الحسین و اصحابه، ۳۶۷.
۱۳- از سخنان دکتر علی شریعتی
چهارشنبه 8/9/1391 - 7:2
اهل بیت
و چون امر بر حسین سخت شد سر به سوی آسمان برداشت و گفت:
ای خدای بلند مرتبه و دارای قدرت و سلطنتی عظیم و تدبیر و عقابی شدید، بی نیاز از خلائق و دارای کبریائی پهناور و گسترده و بر هر چه خواهی قدرت داری، رحمت تو قریب و به وعده خود عمل خواهی کرد.

نعمت تو تمام و بلای تو نیکو، چون خوانده شوی نزدیک و بر مخلوقات احاطه داشته و توبه تائب را می پذیری، بر هر چه اراده کنی نیرومند و بر آنچه خواهی کنی توانا.

چون تو را سپاس گویند سپاس جزا دهی و چون تو را یاد کنند یادشان کنی، تو را می خوانم در حالی که محتاجم، و رغبت به سوی تو دارم در حالی که فقیرم، به تو پناه می برم در هراس و ترس و می گویم در سختی ها، و از تو کمک می گیرم در حال ضعف، و بر تو توکّل می کنم و مرا کافی است.

خدایا! بین ما و قوم ما تو حکم فرما، اینان ما را فریفته و ما را تنها گذاشتند و با ما غدر نمودند و ما عترت پیامبر توایم و فرزند حبیب تو محمّد که او را به رسالت برگزیدی و او را امین وحی خود قرار دادی، پس برای ما قرار ده از امر ما فرج و گشایشی ای مهربان ترین مهربانان.

منبع:
۱. مقتل الحسین مقرّم، ص ۲۸۲.
۲. امام حسین علیه السّلام و عاشورا، ص ۲۴۴و۲۴۵.
چهارشنبه 8/9/1391 - 7:1
اهل بیت
ای که آواره چشمان تو دریا می شد
غرق در نیل غمت حضرت موسی می شد
می رسی دست نداری و کسی از پس نخل
با عمودی، به سر راه تو پیدا می شد

همه می دیدند به روی بدن تو هر تیر
با چه سختی بغل تیر دگر جا می شد
رفتی و باد سیاهی طرف معجر رفت
اول بی کسی زینب کبری می شد

رفتی و با همه غربت خود حس کردم
بی تو ای پشت و پناهم کمرم تا می شد
مادرم آمد و عطر نفس علقمه ات
پرطرفدارترین روضه دنیا می شد

شعر از:علیرضا لک

منبع: حروف مقطعه،ص۲۱۳
چهارشنبه 8/9/1391 - 7:0
اهل بیت
بگذار تا بمیرم و تنها نبیمنت
تنها به روی سینه صحرا نبینمت
امشب بیا که بوسه زنم بر گلوی تو
شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت

می ترسم از نگاه به گودال آن طرف
دارم دعا به زیر لب آنجا نبیمنت
غم نیست گرچه بر بدنم کعب نی خورد
من نذر کرده ام که به نی ها نبینمت

امشب برای من تو دعا کن که شام بعد
بی سر به روی دامن زهرا نبینمت

شعر از: حسن لطفی

منبع: حروف مقطعه،ص۲۵۹.
چهارشنبه 8/9/1391 - 6:59
اهل بیت
در دوران حکومت صفویه، سفیری به ایران آمده بود که در علوم مختلف مادی و ماورایی سر رشته داشت، او مأمور بود تحقیقی درباره ملت ایران و اسلام انجام دهد.

شاه وقتی از نیّت او با خبر شد، تمام علمای شهر اصفهان را برای گیر انداختن سفیر خارجی دعوت نمود. در میان آنها مرحوم آخوند ملامحسن فیض کاشانی معروف به فیض کاشی بود آخوند کاشی رو به سفیر کرد و گفت: قانون پادشاهان آن است که برای سفارت، مردان بزرگ، حکیم و با سواد را می فرستند. چطور شده که پادشاه شما، تو را انتخاب کرده است؟! سفیر خیلی ناراحت شد با عصبانیت گفت: من خودم سرآمد تمام علم ها هستم!

فیض کاشی پرسید: اگر خود را دانا می دانی بگو در دست من چیست؟
سفیر سکوت کرد و جوابی نداد.
مرحوم کاشی لبخندی زد و گفت: این بود نهایت علم تو؟!
سفیر با ناراحتی گفت: قسم به مسیح بن مریم که من متوجه شده ام در دست تو چیست؛ آن تربتی از تربت های بهشت است لیکن در حیرتم که تربت بهشت را از کجا به دست آورده ای؟!

مرحوم فیض کاشی فرمود: شاید در محاسبه اشتباه کرده ای!
سفیر مسیحی پاسخ داد: نه! ولی تو بگو خاک بهشت را از کجا آورده ای؟

مرحوم فیض گفت: آیا اگر بگویم مسلمان می شوی؟! در دست من تربت پاک حضرت سیدالشهداء علیه السّلام است. سپس دست خود را باز کرد و تسبیحی را که از تربت کربلا بود به سفیر نشان داد و ادامه داد: پیغبر ما صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است: کربلا قطعه ای از بهشت است.

این کلام تصدیق سخن توست. تو خود اقرار کردی و گفتی علم تو خطا نمی کند و حدیث پیغمبر را هم در صدق گفتارت شنیدی، پس پیغمبر ما در این تربت که قطعه ای از بهشت است، مدفون است و این نشانی از حقانیت دین ماست. سفیر مسلمان شد.

منبع:
۱. کرامات الحسینیه، ج۱.
۲. خانه خوبان، ص ۲۲.
چهارشنبه 8/9/1391 - 6:58
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته