دعا و زیارت
انسان مومن همواره دراین اندیشه است که رضایت خدا را در هر امری هرچند به شکل احتمال به دست آورد؛ زیرا باور مومن براین است که کاری که رضایت خداوند در آن به دست نمی آید بیرون از هرگونه ارزش گذاری است. این مسئله موجب می شود تا دغدغه اصلی وی دستیابی به نشانه هایی باشد که در آن رضایت و خشنودی خداوند نمودار است.
دربینش قرآنی زمانی عملی ارزش می یابد که کمالی باشد. کمال در عمل به این است که حسن فاعلی و فعلی را دارا باشد. حسن فاعلی به حوزه بینش و باورها و اعتقادات شخص بازمی گردد و این که عملی را با چه قصد و نیت انجام می دهد و از انجام آن چه انتطاری دارد؟ اما حسن فعلی به این است که نفس فعل و کاری که انجام می شود عملی اخلاقی، هنجاری و پسندیده است. از این رو، زمانی کاری، کمالی شمرده می شود که از این دو ویژگی برخوردار است.
قرآن این دو ویژگی را در آیات بسیاری مورد تحلیل و تجربه قرار داده و اعلام کرده از زمانی عملی مقبول و مورد رضایت خداوند قرارمی گیرد که از این ویژگی ها برخوردار باشد. دراین نوشتار تلاش بر آن است تا این دو ویژگی براساس تحلیل و تبیین قرآنی شناسایی و بیان شود. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.
● شرک خفی
انسان زمانی درمسیر کمالی قرار می گیرد و اعمال و رفتارش شخصیت و شاکله کمالی او را می سازد که در حوزه بینش و نگرش براساس ارزش های قرآنی و وحیانی قرارگیرد. آن چه انسان را به مطلق کمال می رساند بینش و نگرش درست است.
اگر خداوند را کمال مطلق بدانیم هرکسی می کوشد تا به سوی این موجود کمالی حرکت کرده و خود را به وی نزدیک سازد. این همان چیزی است که در اصطلاح دینی و عرفانی به عنوان تقرب یاد می کنند. هدف از تقرب به خداوند به عنوان کمال مطلق رهایی ازهرگونه نقص و پستی و هبوط وسقوط است. انسان با تقرب به خدا می تواند خود را چنان که باید شود می سازد.
خودسازی مسیری کمالی به سوی خداست و این زمانی محقق می یابد که براساس آموزه های وحیانی قرآن باشد، به سخن دیگر، اگر خداوند، مطلق کمال و کمال مطلق است و آموزه های وحیانی مسیر کمالی به این کمال را نشان می دهد شخص کمال جو می بایست همان مسیری را طی کند که کمال مطلق آن را نشان داده است.
درآیات قرآنی برای تکامل انسان مسیری مشخص شده است که شامل اصول بینشی و امور نگرشی است. مجموعه ای که در آیات قرآن از آن به دین یاد می شود شامل دو دسته امور است. امور شناختی که باورها و بینش های آدمی را شکل می بخشد و از آن به گزاره های شناختی یاد می شود و امور دیگری که این را به شکل موثر در جان و روح آدمی جایگزین می سازد و شاکله و شخصیت وجودی شخص را هویت جدیدی می بخشد که از آن به آموزه های دستوری و شریعت یاد می شود. در حقیقت انسان با دین که مجموعه ای کامل از بینش و نگرش است شناخته می شود و هویت جدیدی می یابد.
در قرآن از بینش به عنوان ایمان و از نگرش به عنوان عمل صالح یاد شده است. از این رو درآیات قرآنی همواره ایمان و عمل صالح در کنار هم قرار گرفته است و تنها انسان هایی را رها یافته از خسران و زیان معرفی می کند که دارای بینش درست و نگرش راستین باشد. به این معنا که بینش های آنان براساس گزاره های شناختی وحیانی شکل یافته باشد و اعمال و رفتارهایشان براساس آموزه های دستوری جهت گیری شده باشد. هرگاه میان بینش ها و نگرش ها تطابق صورت گیرد تصدیق انجام می گیرد که از آن به صدق یاد می شود و صدیقین کسانی هستند که دارای نگرش راستین می باشند و اعمال ایشان به درستی مطابق با گزاره های شناختی می باشد.
● تلازم حسن فاعلی و حسن فعلی
ارتباط بینش و نگرش و تاثیر متقابل آن در آیات بسیاری بیان شده و روایات متعددی دراین باره نیز از معصومین(ع) وارد شده است. گویاترین حدیث دراین حوزه را می توان در این جمله کوتاه یافت که می گوید: «انماالاعمال بالنیات؛ به این معنی که نیت و قصد که بیانگر همان بینش درست است می بایست درهر عملی خود را نشان دهد و آن چه در مقوله اعمال، مهم و اساسی است نیت شخص است. به این معنا که میزان داوری و ارزش گذاری هر عملی نیت و قصد شخص است. این همان چیزی است که از آن به حسن فاعلی تعبیر می شود.
البته در آموزه های قرآنی افزون برحسن فاعلی که درباره اش بیشتر خواهیم پرداخت به حسن فعلی نیز توجه جدی مبذول می شود؛ زیرا در تحلیل قرآنی برای دستیابی به کمال هرچیزی حسن فاعلی تنها کفایت نمی کند و می بایست به حسن فعلی نیز توجه داشت.
برای روشن شدن این مسئله مثالی از اندیشه هایی آورده می شود که در جامعه امروز وجود دارد. بسیار دیده و شنیده شده است که شخص بی حجاب و یا بدحجاب می گردد و یا با نامحرم دست می دهد و هنگامی که از عمل وی انتقاد می شود می گوید دل باید دل پاک باشد و از این چیزهایی که برای توجیهات به کار می رود. درحقیقت این اشخاص برحسن فاعلی تاکید دارند و می گویند که دل هایشان سرشار از ایمان به خداست و با این کار خویش هیچ گونه قصد سوء و یا عنادی با خدا ندارند. اما دل پاک و نیت صادق به تنهایی برای دستیابی به کمال کفایت نمی کند.
بنابراین باید دراین تفسیر روایتی که می گوید
انماا لاعمال بالنیات نکته ای را افزود و گفت که مراد از اعمال دراین روایت مطلق عمل و یا اعمال نیست بلکه مراد اعمال نیک و صالح است. به این معنا که انماالاعمال الصالحه بالنیات الصالحه؛ یعنی برای هر عمل صالح می بایست نیت و قصد خوب نیز باشد.
در حقیقت با این قیدهایی که در روایت اعمال شده است می توان گفت که روایت به طور دقیق ناظر به همان آیات قرآنی است؛ زیرا قرآن مراد از نیت را نیت خیری می داند که برخاسته از ایمان باشد و از نظر بینشی دارای خاستگاه درست و راست الهی باشد و مراد از اعمال نیز اعمال صالح است. از این رو در آیات قرآنی همواره عبارات ایمان به خدا در کنار عمل صالح قرارمی گیرد. دراین آیات تاکید بر ایمان به خدا و عمل صالح است و به مطلق ایمان و یا به مطلق عمل توجهی نمی شود. این همان معنای دیگری از حسن فاعلی و حسن فعلی است.
حسن فاعلی به این معناست که شخص در اندیشه و باورها و بینش ها خداوند را در کار آورد و حسن فعلی آن است که اعمال و رفتارهای هنجاری و اخلاقی را در پیش گیرد که از نظر عقل مستقل و عقلا و سیره آنان و شریعت مورد تاکید و امضا باشد و یا به شکل تاسی خداوند آن را به عنوان عمل نیک و صالح مطرح و از مردم خواسته باشد که بدان عمل کنند.
بسیار دیده شده است که شخص کاری را به نیت خیر انجام می دهد ولی چون بیرون از دایره حکم عقل و عقلا و شریعت است امری نابهنجار و یا عملی زشت بشمار می رود اما عنوان عمل نیک برای خود می داند و یا این که اعمال خوب و نیکی را انجام می دهد ولی چون این اعمال بر اساس نیت درست و راست نبوده است واز نظر بینشی دچار مشکل است امری کمالی دانسته نشده است و سودی نخواهد داشت. درحقیقت زمانی امری کمالی خواهد بود که دارای حسن فاعلی وفعلی باشد. خداوند درباره مساله حسن فاعلی در آیات چندی سخن گفته است از جمله آیاتی که به حسن فاعلی توجه داشته آیات ۱۰۳ تا ۱۰۵ سوره کهف است. خداوند در این آیه رفتار برخی از انسان ها را تحلیل می کند و می گوید: ای پیامبر به مشرکان بگو که آیا می خواهند زیانکارترین مردمان را آگاه سازم آنانی که تمامی اعمالشان در زندگی دنیوی از میان رفت در حالی که گمان می کردند کارهای خوب انجام می دهند زیرا آنان کسانی بودند که به آیات و لقای پروردگارشان کافر شدند پس همه اعمالشان از میان رفت و هنگامی که در قیامت اعمال وزن می شود برای اعمال آنان وزنی نیست.»
درحقیقت اشخاصی که کافر هستند با این که کارهای خوب و خیر انجام می دهند و گمان می کنند که چون کار و عملشان دارای حسن فعلی است می بایست مفید و سازنده باشد امری کمالی دانسته شود؛ در حالی که حسن فعلی به تنهایی کفایت نمی کند و برای کمالی شدن عملی حسن فاعلی نیز مطرح می باشد. از این رو می گوید این اعمال به سبب نیت نادرست و بینش باطل کسانی که آن از انجام می دهند از میان می رود و حبط می شود و در قیامت به دلیل این که تنها اعمال کمالی وزن دارند هیچ وزن و ارزشی برای این عمل نیک وجود ندارد؛ زیرا از حسن فاعلی برخوردار نمی باشد.
خداوند به حسن فاعلی بسیار اهمیت می دهد، از این رو همواره در آیات قرآن ایمان و بینش بر عمل صالح مقدم است. حتی اگر شخصی عملی را مشرکانه انجام دهد که آن را نمی پذیرد و خلوص در عمل برای کمال یابی آن را شرط لازم از این رو هرگونه شرک خفی و غیرخفی را عاملی برای از میان رفتن وجه کمالی عمل بشمار می آورد.
خداوند در مساله شرک، خیلی حساسیت نشان می دهد و تنها اعمال مخلصانه را می پذیرد چنان که علت پذیرش اعمال خاندان مطهر رسول الله (ص) که در سوره انسان مطرح شده را اخلاص ایشان می داند.
آیت الله فاضل لنکرانی در تفسیر آیه ۱۳۶ سوره انعام می فرماید: خداوند خیلی بخشنده است و در میان شریکان بهترین شریک را می توان خداوند دانست. خداوند می فرماید اگر کسی عملی را انجام دهد و در آن عمل مرا با دیگری شریک کند. بخشی که مال شریک است که مال خودش است و اما من آن چنان بخشنده هستم که حتی آن بخشی که برای من در نظر گرفته است آن را نیز به شریکم می دهم.
● نیت نام و نشان، عملی مشرکانه
از این رو گفته اند اگر کسی در عمل خود، نیت نام و نشان و یا نام نان را داشته باشد آن عمل مشرکانه است و خداوند همه آن عمل را به شریک می بخشد و در قیامت عملی بی وزن و بی ارزش خواهد بود که در ترازوی عمل، سنگینی و وزنی نمی یابد و اعمالش سبک و بی محتوا خواهد شد.
اخلاص زمانی اتفاق می افتد که شخص در عمل خویش تنها رضایت و خشنودی خداوند را در نظر داشته باشد و کاری را برای رضایت دیگری انجام ندهد. عمل حتی اگر هنجاری و اخلاقی باشد و ازنظر دین و شریعت آن را عمل صالح و نیک و خیر بشمارد زمانی می تواند کمالی و تاثیرگذار در قیامت باشد و وزنی برای صاحب خویش کسب کند که آن عمل دارای اخلاص و حسن فاعلی باشد و نیت غیر در آن وجود نداشته باشد.
این گونه است که بسیاری از بزرگان در اعمال خویش تنها رضایت خدا را در نظر داشتند و کارهای نیک را برای غیر انجام می دادند. این غیر می تواند شخص یا اعتبار و مقام و یا نام و نشان یا نام و نان باشد. به این معنا که اشخاص، اعمال خویش را گاه برای نان و یا نام انجام می دهند و برخی دیگر هم برای نان و هم نام انجام می دهند. برخی هستند که ذکر می گویند تا مردم آنان را متدین بدانند و یا تسبیج می زنند زیرا از تسبیح خوششان می آید و یا اموری از این قبیل که شائبه شرک در آن است. این گونه اعمال حتی اگر عبادی باشد اگر دارای حسن فاعلی نباشد و تنها برای خداوند انجام نشود نه تنها خیر نیست بلکه وزر وبال روز قیامت اوست. درباره علامه جعفری حکایتی مطرح است که بیانگر بسیاری از امور درباره نقش حسن فاعلی و خلوص درکمال یابی عمل است و ما در اینجا به عنوان حسن ختام به آن اشاره می کنیم:
خاطره ای از علامه جعفری
مرتضی نجفی قدسی از فعالان قرآنی در روزنامه اطلاعات می نویسد: در یکی از روزهایی که خدمت استاد جعفری بودم؛ ایشان فرمودند: هر کاری که می کنید برای خدا بکنید نه برای خودتان و نه حتی برای آیندگان. کار باید برای خدا باشد و نیت باید خالصالوجه الله باشد آنگاه افزودند: نظام سرمایه داری می گوید برای خودت کار کن و نظام کمونیستی می گوید برای آیندگان کار کنید ولی اسلام این را نمی گوید. اسلام می گوید برای خدا کار کنید. سپس مثالی از زندگی خود ذکر کردند که واقعا شنیدن دارد. ایشان فرمودند آن زمانی که من در نجف شروع کردم به شرح مثنوی، یکی از بزرگان اهل معرفت در نجف به بنده گفت: فلانی اگر این چیزهایی که می نویسی روزی به نام کسی دیگر منتشر شد و یا اینکه گفتند مثلا از پشت کوه پیدا کرده ایم و نمی دانیم نویسنده اش کیست، شما در درون خودت ببین نارضایتی و یا چیزی احساس می کنی یا نه.
اگر دیدی ناراضی بودی و علاقمند بودی که به نام تو این کارها انجام شود پس بشوی این اوراق را و بریز دور آنها را که زحمت بیهوده است و فایده ای ندارد ولی اگر دیدی برایت هیچ مساله ای نیست که اینها به نام کس دیگری منتشر شود و یا بدون ذکر نام شما منتشر گردد خوب پس ادامه بده که برای خداست و ایشان فرمود من هم از ابتدا حقیقتا نیتی این چنین کردم که اگر این کتابها (شرح مثنوی) روزی به نام کس دیگری چاپ شد و یا اصلا نام مرا ذکر نکردند برایم هیچ فرقی نکند.
با توجه به این حکایت آموزنده و تکان دهنده می توان ادعا کرد که نمونه هایی از شرک در بسیاری از اعمال ما به شکل خفی و اخفی وجود دارد که دست کم نقش کمالی عمل را از میان می برد و از تاثیر آن می کاهد.
يکشنبه 31/6/1387 - 21:20
دعا و زیارت
امروزه نقش تفکر انتقادی در حوزه تعلیم و تربیت مورد توجه بسیاری از فیلسوفان تعلیم و تربیت قرار گرفته است. با این وجود، متاسفانه تاکنون مفهوم صحیحی از نقد در فرهنگ جامعه ما شکل نگرفته است. فقدان تعریفی جامع از این واژه از یکسو و عدم التزام به لوازم ضروری نقد توسط منتقدان از سوی دیگر موجب شده است که بسیاری از افراد چندان تمایلی به نقد کردن و مورد نقد واقع شدن از خود نشان ندهند.
در جامعه کنونی ما، برخی نقد کردن را مترادف با نفی کردن دانسته و به همین دلیل به شدت از آن گریزان میباشند. متاسفانه چنین نگاهی نه تنها در عرصه حیات روزمره کاملا قابل مشاهده است بلکه حتی در محافل دانشگاهی و علمی نیز شاهد کمرنگ شدن نقد منصفانه و سازنده هستیم.
این در حالی است که نقد، قلب تپنده حیات علمی هر جامعه است و در صورت نادیده گرفتن آن پیکره علم رو به اضمحلال خواهد گذاشت. این عقیده بارها توسط بزرگان دین ما نیز با عبارات مختلفی همچون حیات العلم بالنقد و الرد تایید و تصدیق شده است.
واژه نقد به معنای بررسی کردن و سنجیدن به کار رفته است. در لغت نامه دهخدا در مقابل واژه انتقاد چنین آمده است:« کاه را از دانه جدا کردن و بیرون کردن درمهای ناسره از میان درمها» این بدان معناست که در فرایند نقد ایده یا اندیشه ای، غربالگری صورت گرفته و سره از ناسره جدا میشود.
هنگامی که سخن از نقد به میان میآید در واقع مساله تقلید و اصل پذیرش محض نیز مطرح میشود. بدون شک آدمی در بسیاری از امور تابع و مقلد افراد پیرامون خود است. در بسیاری از موارد از نحوه غذا خوردن و نشستن تا نحوه سخن گفتن و پوشیدن، انسان تابعیت خود را نشان میدهد.
مسلما آدمی برای بقای خود گریزی از چنین تقلید و تبعیتی ندارد. اما مغالطه و سوء تفاهم اینجاست که آدمی این امر را به تمام شئون حیات خویش تعمیم دهد. به تعبیر علامه جعفری« اصل تقلید و پیروی با در نظر گرفتن امکانات و استعدادها را میتوان یک ضرورت غیر قابل اجتناب مطرح کرد ولی آنچه قابل چشم پوشی نیست و رهبران و صاحبنظران نمیتوانند درباره آن معذور باشند تعمیم دادن به ضرورت تقلید در همه مسائل و موضوعات است که امروزه به تقلیدی بودن حیات منجر شده است» (جعفری،۱۳۶۰، ص ۱۳۳).
بدون شک آدمی در طول حیات خود با مسائل و سوالاتی مواجه میشود که باید با پشتوانه عقلی و منطقی درصدد پاسخگویی و حل آنها برآید. برای نمونه سوال از فلسفه حیات از جمله سوالاتی است که افراد نمیتوانند و نباید به صورت مقلدانه و کلیشهای بدان پاسخ بگویند. این امر درباره گزینش دین نیز مطرح است.
به هنگام بحث پیرامون اصول دین اسلام، اجماع علما بر آن است که تقلید در این اصول حرام بوده و فرد باید بدون تقلید و تعصب و صرفا از روی تعقل آنها را بپذیرد. همواره انتخاب از روی تعصب و پذیرش محض ثمرات نامطلوبی برای جوامع و افراد داشته است. کیش شخصیت پرستی، انجماد و رکود فکری، فقدان خلاقیت و... از جمله آفتهایی است که مولود نگاه مقلدانه است.
بدون شک استفاده از روش تلقین و تقلید در انتقال مطالب به مخاطب به معنای حاکم کردن شیوه مکانیکی است که در آن شخص حالتی منفعلانه به خود میگیرد. این در حالی است که در فرایند تعلیم و تربیت فعال بودن شرط اساسی محسوب میشود و تفکر و استقلال فکری نقشی اساسی ایفاء میکنند.
مسلما روح تربیت اسلامی نیز اقتضای چنین امری را در پذیرش یا رد اعتقادات دارد. در تربیت اسلامی سعی بر آن است که متعلم از طریق تفکر و اندیشه ورزی و به دور از هر گونه تعصب کور کورانه سر تسلیم بر آستان حقیقت فرود آورد.
با اندک تاملی پیرامون فضای حاکم بر سیستم تربیتی فعلی در جامعه ما میتوان چنین گفت که در نظام تربیتی ما امکان نقد منصفانه به حداقل خود رسیده است. متعلمان، مباحث علمی را طوطی وار آموخته و قادر به تحلیل و نقد افکار و اندیشهها نیستند.
قرآن در بسیاری از آیات از آن جهت به مخالفان و مشرکان به دین اسلام میتازد که این افراد بدون تعقل بر سبیل اسلاف خویش قدم بر میدارند و به تقلید از آباء و اجداد خویش میپردازند ، چنانکه در سوره زخرف آیه ۲۳ بیان شده است که «در هیچ شهری پیش از تو هشداردهندهای نفرستادیم مگر آن که خوشگذرانان آن گفتند ما پدران خود را بر آیین [و راهی] یافتیم و ما از پس ایشان راهسپاریم.»
تقلید کورکورانه و بدون پشتوانه عقلی و منطقی همواره یکی از آفتهای خرد ورزی در نظر گرفته شده و بزرگان و عالمان دین آن را نفی کردهاند، چنانکه پیامبر اکرم در حدیثی میفرمایند: «برای جاهلان همین بس که هر چه میشنوند نقل کنند» (مطهری،۱۳۷۷،ص۳۹).
نقل است که روزی پیامبر اکرم به دیدار یکی از یارانشان میروند و او را در خانهای کهنه و در هم ریخته میبینند. از او میپرسند چرا در این خانه زندگی میکنی؟ او چنین پاسخ میدهد که چون این خانه متعلق به پدرم است دوست دارم آن را حفظ کنم و در همان جایی که پدرم زندگی میکرده بسربرم.
پیامبر میفرماید: «اگر پدر تو فرضا ابله بوده آیا تو هم باید ابله باشی و از او متابعت کنی؟ (مجموعه نویسندگان،۱۳۶۰، ص ۱۵۹).
متاسفانه به همان مقدار که تعصب و تبعیت کورکورانه از گذشته در جامعه ما ریشه دوانیده به همان مقدار نیز خلاء نهادینه شدن فرهنگ نقد قابل مشاهده است. ترس افراد از نقد کردن و در معرض نقد واقع شدن موجب شده است که هالهای از تقدس پیرامون آراء و اندیشهها را فراگیرد.
این امر خود موجب میشود فضای خفقان اطلاعاتی و استبداد فکری به وجود آید که مسلما بر خلاف روحیه علمی است. با توجه به مطالب فوق ذکر چند نکته پیرامون تفکر انتقادی ضروری است:
۱) چنانکه پیش از این بیان شد انسان در بسیاری از امور میتواند و باید از دیگران تقلید و تبعیت نماید و این امری اجتنابناپذیر است. اما این بدان معنا نیست که آدمی در تمام عرصههای بشری خود تابع افراد باشد. بسیاری از مسائل حیاتی وجود دارد که تک تک افراد موظف به پاسخگویی بدانها در طول حیات خود هستند.
۲) مسلما هنگامی که سخن از نقد در قلمرو علم و اندیشه به میان میآید نشان از این امر دارد که در قلمرو اندیشه و خردورزی، مطلق گرایی محلی از اعراب ندارد. اندیشهها همواره در معرض سقوط و بطلان هستند و این امر خود عاملی برای تحرک و رشد اندیشه و علم است.
۳) مسلما نوع نقدی که مورد نظر ماست نقد سازنده است و نه نقد صرفا مخرب و منفعلانه. به عبارت دیگر تنها نوع قابل قبول از نقد آن نوعی است که در عین تخریب دست به تاسیس و جایگزین کردن بزند.
۴) یکی از اصولی که در نقادی ضرورتا باید بدان توجه نمود اصل احترام است. این اصل در مورد هر دو طرف یعنی نقد کننده و نقد شونده صادق است و باید رعایت شود. در تعلیم و تربیت اسلامی چنین اصلی همواره سر لوحه کار بسیاری از بزرگان و عالمان دین بوده است.
مباحثات و مناظرات ائمه با مخالفان و معاندان اسلام با رعایت تمام جوانب اخلاقی از افتخارات تاریخ اسلام است. برای نمونه مناظرات ابن ابی العوجا با امام صادق یکی از معروفترین مناظرات تاریخ اسلام است. ابن ابی العوجا از جمله کسانی بود که به صراحت خدا را انکار میکرد و با این وجود در مساله وجود خدا و مسائل مذهبی دیگر به بحث و گفتگو با امام صادق میپرداخت.
چنین منشی نه تنها در زمان ائمه وجود داشته بلکه یاران و پیروان واقعی ایشان نیز در دوران مختلف تاریخ اسلام آن را سرلوحه کارهای علمی خود قرار دادهاند. یکی از مصادیق چنین منشی در حیات دکتر بهشتی قابل مشاهده است. فرزند ایشان نقل میکند «در سفری که به لندن در سال ۱۳۵۹ داشتیم هنگام عبور از قبرستانی در حومه شهر، یکی از نزدیکان خطاب به دکتر بهشتی گفت که قبر مارکس نیز در این قبرستان قرار دارد. در این هنگام یکی از دوستان گفت که من قبر مارکس را پیدا کردم و قبری را نشان داد که روی آن سگی نشسته است. شهید بهشتی برگشت و به آن مرد گفت: ما با مارکس اختلاف مبنایی داریم اما این دلیل نمیشود که به او توهین کنیم. (روزنامه اعتمادملی، ۷ تیر، ۱۳۵۸). همچنین نقل است که شخصی علیه دکتر بهشتی در مجالس صحبت میکرد. اطرافیان این خبر را به دکتر بهشتی رساندند ایشان نیز در جواب چنین گفتند:
دی در حق ما کسی بدی گفت
دل زغمش نمیخراشیم
ما نیز نکویی اش بگوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم
نمونههای بالا خود به تنهایی بر این امر دلالت میکند که فرهنگ تفکر انتقادی نه تنها باید به وسیله خود مسلمین بسط و گسترش یابد بلکه مسلمین خود باید در برابر تفکرات انتقادی که به اصول و فروع دین اسلام میشود با متانت و به شیوه استدلال برخورد کنند. مناظرهها و مباحثات بسیاری از جمله مناظره امام صادق و طبیب هندی، امام صادق و ابوشاکر که امام را به فریب دادن مردم با افسانه متهم میکرد، مباحثه امام صادق با جابربن حیان و موارد بسیار دیگر همگی بیانگر این مطلب است که شیوه تربیتی اسلام نسبت به موضع انتقادی به اصول و فروع دین به طریقی جز پاسخ گفتن به شیوه استدلال عقلی همراه با حلم و متانت نیست. دلیل این امر نیز کاملاً آشکار است. دینی که مبنای رسالت پیامبرش دعوت مردم بر پایه حکمت و پند نیکو است «مردم را با حکمت و پند نیکو به راه پروردگارت بخوان و با طریقی که نیکوتر است با آنها مناظره کن نحل ۱۲۵» و وظیفهای جز تذکر و انذار ندارد «پس تو (مردم را) متذکر ساز که تو تنها تذکر دهندهای. تو مسلط بر آنها نیستی غاشیه ۲۲،۲۱» برای تداوم حیات خویش نیز نمیتواند جز بر طریق استدلال و خردورزی گام بردارد.
متاسفانه امروز در جامعه ما در بیشتر موارد شیوه یادگیری مبتنی بر عادت دادن است. دانش آموزان و دانشجویان در فرایند یادگیری نقش فعالانه ایفا نمیکنند. بسیاری از دانشجویان و اساتید با الفبای تفکر انتقادی بیگانهاند و اندکی نیزکه خواهان کاربرد این شیوه در فرایند یادگیری و آموزش هستند معمولاً با برخوردهای غیرمنطقی مواجه میشوند. در بسیاری از مدارس، اصول و فروع دین به صورت تعبدی به دانشآموزان انتقال داده میشود و این در حالی است که معلمان و اساتید باید با طرح پرسشها و به چالش کشیدن اذهان دانش آموزان و دانشجویان آنان را به بازسازی دوباره ساختار ذهن خود ترغیب کنند تا اموری که بدون استدلال و صرفاً از روی تعصب و تعبد فرا گرفتهاند مورد بررسی دوباره واقع شوند. مسلماً رواج چنین شیوهای ثمرات مبارکی برای رشد و توسعه فرهنگ اسلامی خواهد داشت.
يکشنبه 31/6/1387 - 21:20
دعا و زیارت
دو وضعیت متفاوت در تاریخ تمدن غربی را مورد توجه قرار دهید؛ موقعیت اول مربوط است به اواخر قرن پانزدهم، در مورد یکی از نیروهای محرک رنسانس در ایتالیا یعنی <پیکو دلا میرندلا.>۱ او در یک خانواده اشرافی بهدنیا آمد. کودکی فوقالعاده که در همان سالهای آغازین به لاتین و یونانی تسلط پیدا کرد. پیکو دلامیرندلا با قصد [گذراندن] یک دوره در کلیسا، برای خواندن حقوق به دانشگاه <بولونیا>۲ رفت اما دامنه علایقش گسترش یافت و شامل فلسفه شد. او این رشته را در دانشگاههای <فرارا>۳ و <پدوا>۴ دنبال کرد.
در سال ۱۴۸۶م ۹۰۰ رساله ماندگار در مورد <قلمرو معرفت بشری> نگاشت. بهعلاوه آنها، سخنرانیاش را که درباره <عظمت انسان> بود و از شاهکارهای رنسانس انسانگرایی بهشمار میرفت، به رشته تحریر درآورد. او در آن سخنرانی استدلال میآورد که شخص آدمی <قلب آفرینش> است و تنها وجودی [است]، جز خود خداوند، که [توسط او] از موهبت آزادی برخوردار شده.
این جملات نشان میدهد او چگونه خطاب خداوند به اولین انسان را ترسیم میکند: <ما تو را در مرکز عالم قرار دادیم از آنرو که محتمل است هر چیزی را در جهان مورد بررسی قرار دهی. ما نه تو را شیئی آسمانی و نه شیئی زمینی خلق کردیم، نه فانی و نه جاودان، بهطوری که با انتخاب آزاد و مرتبهای [که به تو بخشیدیم] میتوانی خودت را در هر آنچه انتخاب کنی، شکل دهی. به تو این قدرت عطا شده که خودت را چون چهارپایان در نازلترین صورحیات پایین آوردی و تو را توانا ساختهایم، [توانایی که] عقل و رایت را دربر گرفته، تا همچون یک موجود قدسی خود را در صور متعالی زندگی، تولدی تازه بخشی.>
موقعیت دوم؛ پنج قرن بعد یعنی در سال ۱۹۹۷م. در مورد <طبیعت و مرتبه نوع بشر> بیانیهای به کلی متفاوت توسط اعضای آکادمی بینالمللی علوم انسانی انتشار یافت. امضاکنندگان آن از میان دانشمندان، فیلسوفان و نویسندگان سرشناس بودند.
موضوعی که تحت بررسی ایشان قرار داشت جایز بودن یا صورت دیگری از تحقیق در مورد <لقاح مصنوعی یا تولیدمثل غیرجنسی> بود. تمام امضاکنندگان از چنین تحقیقی حمایت کردند و توضیح دادند چرا. <تا آنجا که اقدامات علمی میتواند روشن سازد انسان بخشی از عالم جانوران به حساب میآید، [اگرچه] به نظر میرسید قابلیتهای انسان در مرتبهای متفاوت ظهور مییابد و انسان در میان حیوانات برجسته قرار میگیرد اما این موضوع در نوع حیوان بودن انسان تاثیری ندارد. [با این اوصاف] گنجینه باارزش تاملات، احساسات، آمال و آرزوهای نوع بشر ناشی از فرآیندهای الکتروشیمیایی مغز است، نه ناشی از یک نفس مجرد که از جهاتی [انسان را] اداره میکند و وسیلهای است که توان پی بردن [به حقایق] را دارد.>
مبتنی بر این نگاه انسان در کل منفک از دیگران نیست. ما انسانها بخشی از طبیعت هستیم نه چیزی بیش از این. چیزی نظیر روح وجود ندارد و هیچ چیز در گنجینه ارزشمند آثار روح آدمی منجر به متمایز بودن ما در نوع، از دیگر شکلهای زندگی نمیشود. آرزوها، رویاها و ایدهآلهای ما ناشی از فرآیندهای الکتروشیمیایی مغز است و این تلویحا اشاره دارد به تمام آنچه انسانها هستند.
<ما آنچه هستیم که وجودا با آن هستی یافتهایم: یک پروانه تنها یک کرم است و یک انسان تنها یک میمون بدون مو به شمار میرود.> با قطع نظر از اشتباه ژنتیکی ضمنی در این نظر، آنچه قابلملاحظه است مطلق از دست دادن حس عظمت و امکان بالقوهای است که رنسانس انسانگرایی به سوی آن سوق پیدا کرده بود. با بازبینی تاریخ سقوط انسان، پی بردن به اینکه آنچه ما از دست دادهایم به مطلوبیت همان چیزی است که آن را تحصیل کردهایم، آسان است.
برای اینکه چه سودی عاید انسانیت میشود اگر جهان را به چنگ گیرد و از روح خویش دست شوید؟ چیز عجیب اینکه به نظر میرسد شکوه و مرتبه انسانی توام با حقارت زایل شده است. تنها هنگامی که انسان فهمید آنها خدایان نیستند قادر شد به منزلت کامل خویش به عنوان <انسان> دست یابد. انسان با یافتن خداوند انسانیت خویش را پیدا کرد و با توجه به خطر اینگونه افکار، با از دست دادن خداوند در حال از دست دادن خویش است. طبق دیدگاه کتاب مقدس شخص آدمی- آزاد، مسوول و تنها و در عین حال از طریق اخلالگرایی عاشقانه توانا به نجات دادن خویش از تنهایی است- همان چیزی که <انسانگرایی غربی< >عظمت بینظیر> آن را از دست داده است. در همان حینی که انسان ایمان به خدا را از دست میدهد، فاقد ایمان به انسانیت میشود. این برای نخستین بار [بود] که شخص آدمی در قلمروی آزادی با خداوند روبهرو شد و فاصلهها افزایش یافت.
آن دانشمندان از تردیدهای اخلاقی در مورد سقط جنین دست کشیدند و برخی از ایشان همچون <فرانسیس کریک>۵۵) زیستشناس، مشکلی با کودککشی پیدا نکردند. آنها به <کشتن از روی ترحم> به صورت داوطلبانه مرگ عندالمطالبه یاری رساندند و حمایت خودشان را از <علم اصلاحنژاد> و <طراح کودک> ابراز داشتند.
با این وجود آیا ما تسلسل تصادفی ژنها هستیم یا مشتی خاک؟ ایمان مخالف این نیست: <شما از خاک سر بر آوردید و به سوی آن خواهید رفت> تنها یک جزء اضافه میشود و آن روح و دمالهی در وجود ماست. [از اینرو] ما دارای اشتیاقهای بیپایان هستیم. ما با از دست دادن [روح الهی] چیزهای دیگری را از دست خواهیم داد و معرفت فاقد حکمت، تکنولوژی فاقد کممدعایی، انتخاب فاقد وجدان و قدرت افسارگسیخته نصیبمان خواهد شد.
يکشنبه 31/6/1387 - 21:20
دعا و زیارت
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإحْسَانِ وَإِیتَآءِ ذِی الْقُرْبَی وَیَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ. نحل/۹۰
سخن گفتن از قرآن و معارف قرآنی از ابعاد مختلف میتواند به شناخت و حیانی ما کمک کند اما برای اینکه بهتر با این کتاب و پیام آن آشنا شویم، ضرورت دارد که به تفکیک و با توجه به ویژگیهای وحی قرآنی و طبیعت اوامر و نواهی موجود در آن، بررسی خود را بیاغازیم.
یکی از زوایایی که میتواند تا حدود زیادی با محوری از محورهای فهم قرآنی ما را آشنا کند، کتاب عدل و احسان بودن قرآن است. اهل عدل و احسان شدن و دیگران را به این مسیر فراخواندن رسالت انبیاست.
دو اصل عدل و احسان از اصول ارزشی قرآن و با عبودیت و استعانت ارتباط تنگاتنگ دارند. همچنانکه به استناد آیات سوره حمد، عبودیت و استعانت مقدمه و بسترساز هدایت به صراط مستقیم است و صراط مستقیم، شیواترین تعبیر از وسطیت و عدل است چرا که یکی از معانی وسط بودن، عدالت است. «الوسط العدل» و صراط مستقیم یعنی راهی که به دور از هرگونه افراط راه «مغضوب علیهم» و هرگونه تفریط راه «الضالین» است. لذا عدالت همان حرکت بر صراط مستقیم است.
بنابراین عبودیت و استعانت یعنی نفی هر چه و هر که غیر از الله است. یعنی شکستن توقعها و تعلقها، یعنی شکل گرفتن ظرفیتها و استغناءها و نهایتاً اضطراب و ترس و فقر و حرص جان میگیرد و منجر به اثم و عدوان میشود در ضمن گفتنی است که با اصول عبودیت و استعانت و هدایت و عدل و احسان انسان به اوج معرفت دینی میرسد و خود شکوفایی خود و دیگران را مشاهده میکند. انجا که در آیه ۸۳ بقره خداوند میفرماید:« وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً ...» به عبودیت خالص و احسان به خانواده و بستگان و یتیمان و زمینگیرها، توصیه میشود و سپس رسالت این احسان بر دوش بندگان خدا قرار میگیرد «قولواللناس حسناً» در این ترکیب «حسناً» صفت برای مفعول مطلق محذوف نیست که «قولوا قولاً حسناً» مفعولبه برای «قولوا» میشود یعنی حسن را برای مردم بگویید و از آن سخن برانید در آیه ۸۴ بقره آمده است که «وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ لاَ تَسْفِکُونَ دِمَآءِکُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِّن دِیَارِکُمْ... » در این آیه از عدل، پیمان گرفتهاند که خونریزی نکنند و خودشان را از سرزمین خود تبعید و اخراج ننمایند.
و در ادامه این دو آیه و پس از میثاق بر احسان و عدل میفرماید: «ثُمَّ أَنْتُمْ هَـؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِّنْکُمْ مِّن دِیَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ» بقره/۸۵
سپس شما با این پیمانها و با این همه میثاق به کشتار خود و اخراج خود روی میآورید. و به جای عدل و احسان به اثم وعدوان بر قوم خودتان پشتوانه گرفتید. در این آیات ملاحظه میشود که چگونه عبودیت خالص به احسان و عدل گره میخورد و نقص این پیمان به اثم و عدوان منجر میشود.
از آنچه که گذشت متوجه شدیم که به عبودیت و استعانت یعنی بندگی کردن، کنترل محرکها و نظارت بر حرکتها، عبودیت بر انگیزههای طبیعی و غریزی و جمعی اثر میگذارد و عادات را کنترل میکند و کارهای تازه را پایه میریزد و ارزشها و اهداف جدید میآفریند زیرا به هنگام مقایسهی بتها و معبودهای گوناگون با خویش و با خدا، تلقی انسان از خودش و توقع و خواستهی انسان ازکارهایش، دگرگون میشود و حقیر بودن بتها و معبودها در وجود انسان نقش میگیرد و تعلقات و وابستگیها شکسته میشود.
تعلق به لذت، قدرت، ریاست، ثروت و حتی آزادی و آگاهی و عدالت، تاع منش جدید میشود و مورد جرح و تعدیل واقع میشود.
در رابطه با عدل و احسان و اهل عدل و احسان در برابر اثم و عدوان میتوان از مفاهیم، مبانی، آثار، سخن گفت.
▪ مفاهیم: عدل یک مرحلهی آسانتر از احسان است و گاهی به معنی حد وسط و حد اعتدال، میانه افراط وتفریط همچنانکه گذشت، میآید و این معنایی است که در اخلاق بر آن تءیید شده است و گاهی عدل، برابری بازدهو داده و هماهنگی تکلیف با طاقت و امکان است که در واقع معنای این آیه است:
«لاَ یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ مَآ آتَاهَا...» طلاق/۷ «إلا وسعها» بقره/۲۸۶ تکلیف برابر با وسعت و برابر با داده است و این معنای دقیقتری است؛ «إن الله یامر بالعدل ...» فرمان خداوند هماهنگ با طاقت و امکان و دادهی اوست و خدا دستور میدهد که اینگونه برخورد کنید و رابطه برقرار نمایید. بیش از توان و طاقت مطالبه نکنید زیرا تمامی تکالیف ربانی پایینتر از حد طاقت هستند.
احسان، با زیبایی و حسن برخورد معامله کردن است و از عدالت بالاتر است. در هنگام پاداش و احسان بیشتر از عمل را به حساب آوردن است و در هنگام تکلیف، لطافتها را در نظر گرفتن است و در هنگام ارتباط، همراهی کردن و با نیکویی و زیبایی طرف را به مقصود رساندن است. گاهی اوقات ما بچهها را به پای خود میدوانیم و توان آنها را در نظر نمیگیریم و گاهی آنها را به اندازهی توانشان راه میبریم و با تفاوتی از آنها کار میکشیم و گاهی با عشق و محبت و با لطافت و دقت در آنها انگیزه را رفتن و قدم زدن و شوق دویدن ایجاد میکنیم و با این همه زیبایی آنها را به کار میکشیم و با آنها راه میرویم.
مدارا و مماشات، پا به پا رفتن و با نرمی و محبت آنها را به راه اوردن، جیزی بالاتر از عدل است. بعضی وقتها برای رفع تکلیف کسی را مهمان میکنیم و برایش غذا میآوریم و گاهی به خاطر محبت و ارادت و اشتیاق و شیدایی میخواهیم غذایی را فراهم کنیم. این دو اطعام یکسان نیستند و در شکل و دوش و مقدار و کیفیت برابر نیستند.
عدل به امنیت و استغنا نیاز دارد، و مقدمه عدالتورزی امنیت و استغنا است اما احسان به عشق و شیدایی و محبت و لطافت نیاز دارد. بیجهت نیست که تمام تکلیفها را با «یا ایها الذین آمنو» آغاز میشود و بار بردوش ایمان و محبت و عشق و آمادگی گذاشته میشود: ای کسانی که ایمان آوردهاید: انفاق کنید، بجنگید، بکوشید، از منزلت همدیگر نکاهید- گوشت برادر غائب خود را نخورید، عیبهایش را آشکار نکنید، آنجا که مثلاً فرزند ما دچار عیبی میشود با تمامی دقت سعی در محاصره و پوشاندن آن عیب و درمانش داریم اما به نسبت دیگران به جای سترعون، کشف عورت میکنیم و بر زخمهایش نمک میپاشیم. به هر حال تفاوت عدل و احسان در شکل و روش و کیفیت و انگیزهها و زمینهسازیها برابر نیست و هر کسی با هر قدر از خشونت و قاطعیت، در خویش میتواند این تفاوتها را شاهد باشد و میتواند خود را محاسبه کند و نه تنها عملف که نفس و دل و نیت و انگیزههایش را بررسی نماید.
اثم، گناه و انحراف است و همان ارتباطی را با عدوان دارد که عدل با احسان دارد. عدوان از عداون و یا دویدن و از عدو مشتق شده است و در هر دو صورت تجاوز را میرساند و حدشکنی را با خود دارد. و در این تجاوز باز هم همان دومعنا مدنظر است. تجاوز کار بودن . یا به تجاوز و دشمنی وادار کردن و از آن بهره گرفتن.
کلمههای برّ ـ تقوی ـ بغی، گاهی به جای عدل و احسان و اثم و عدوان به کار میروند که:
وَتَعَاوَنُواْ عَلَی الْبرِّ وَالتَّقْوَی وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَی الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ بقره/ ۸۵ . در این موارد باز هم کلمات در همین مفاهیم به کار رفتهاند ـ برّ خوبی و نیکویی را میرساند و بار معنایی احسان وزیبایی را با خود دارد. تقوا خودداری کردن است، حدود و تکالیف را مراعات کردن است و اطاعت نمودن است.
تقوا مرحله عمل و پس از اسلام و ایمان، معرفت و احساس و محبت است. تقوا تقوا همراه حسب و دفت به احسان میرسد که «إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیِصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» هر کسی اطاعت و صبوری کند پس خداوند پاداش محسنین را ضایع نمیکند ـ
بغی به معنی طلب کردن و خواستی و یا ستم کردن و تجاوز کردن است.
خواسنتی گاهی باطل و گاهی از غیر حق ریشه دارد خواستنیهای طبیعی در مراحلی باطل نیست ولی رشد و باروری ندارد و حاصلی نمیآورد و این است که غیر حق همیشه باطل نیست که باطل و مباح و مجاز را در برمیگیرد هرچند که این مباح رفعتی نمیآورد و درجاتی نمیسازد.
عدل و احسان و بخشش خواسته و وصال پروردگار است «ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ... و فحشا و منکر و بغی خواسته و مطلوب او نیستند در این آیه فحشا و بغی هر دو معنی تجاوز را دارند؛ با این تفاوت که فحشاء در روابط انسان با خود و با اشیاء است اما بغی در روابط انسان با دیگران. اما منکر عملی است که پذیرش اجتماعی و عرفی ندارد مقبولیت ندارد و جا نیفتاده است.
▪ مبانی:همچنانکه گذشت از عدل و احسان و اثم و عدوان از عهد و میثاق سخن رفته است چه در آیه ۸۳ بقره و چه در آیه ۹۰ نحل به عهد و میثاق و صراط مستقیم توجه شده است پس اساس عبودیت بر عدل و احسان استوار است.
عبودیت به همان نسبتی که در توقع و تلقی و تعلق انسان اثر میگذارد، به همان نسبت به عدل و جامع و احسان شاملتری منتهی میشود.
▪ آثار: تفاوت رابطه و احسان با نوع روابط توسعه طلب و بیشتر طلب در این نکته است که جامعه با آزادی وامن و با هر گونه اعتقاد و یا الحادی، به توسعه و رفاه راه مییابد.
اما همین رفاه با تلاق اجتماعی جدید و بنبست مسلط تازهای است که عدالت را میخواهد آن هم نه عدالت اقتصادی که عدالت در مفهوم عامی که به اندازه امکان، تکلیف بگذارند و کار بخواهند و در تمامی حوزههای سیاست و اقتصاد و حقوق و روابط شخصی و ملی و جهانی، همین گونه عمل نمایند.
جامعه کنونی ـ حتی همراه نظم نوین ـ گرفتار این تفاوت و تبعیض است و اگر به عدالت راه یابد و رفاه جمعی را فراهم سازد، باز تا این وسعت از عدالت فاصله دارد و تا این معنای بلند احسان راه درازی در پیش دارد، راهی که تحول در تلقی و توقع و تعلق را میخواهد، برنامه ریزی و تقدیر و تدبیر و مدیریت و طراح جدید و تربیت جدید و آموزش و پرورش جدید و تشکل و سازماندهی جدیدی را میطلبد تا آدمی نه برای هفتاد، هشتاد سال و نه با این روابط محدود بشری بلکه با روابط گستردهتر با غیب و شهود، گرایش را به غیب و الله و روز آخرت و وحی را بشناسد و خود را هم چون معادن گوناگون کشف و استخراج بارور کند و سپس در جهتی بالاتر یعنی رشد، نه فسر، به کار بیندازد، چون مشکل آدمی حتی با تکامل و شکوفایی استعدادها حل نمیشود، که این همه جهتی عالیتر و راهی بدون بنبست میخواهد اینجاست که وسعت عدالت و زیبایی و جمال احسان در روابط آشکارتر میشود.
پس اصول ضرر و حرج و علظت و ارصاد زیر مجموعه عدل هستند و اصول نرمش و مماشات و همراهی و مدارات و تحمل، زیر مجموعه احسان هستند.
در برابر مشکل، بدون ضرر و حرج باید اقدام کرد و در برابر دشمن و تجاوز با آمادگی و محاصره و غلضت باید ایستاد. بدون ضرر و بدون حرج، که عدالت اقتضا میکند باید در برابر عدوان و تجاوز آماده شده و در کمین نشست، که وَأَعِدُّواْ لَهُمْ مَّا اسْتَطَعْتُمْ مِّن قُوَّةٍ و ... وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ... و سپس با غلضت و خشونت به قلع و قمع پرداخت. نرمش تا آن جایی است که شور بازگشت را برانگیزد، ولی آنجا که باعث تردد و نفاق بشود و آنجا که پوشش باعث درمان نباشد، دیگری ستری نیست زیرا خیرالساترین و ستار العیوب آنجا میپوشاند که پوشش؛ درمان باشد و یا باعث درمان شود. پس اصل عدل و احسان براین زیر مجموعهها مهیمن هستند. نرمش و مماشات و مدارا تا آن جایی ادامه مییابد که احسان باشد و باعث تحول و یا سرعت تحول باشد. عدالت اقتضا میکند که به اندازهای که وسعت و امکان هست، بازخواست کنند و تکلیف بگذارند آنجا که با همه وسعتها گامی برداشته نمیشود محاصره است و غلظت و برخورد سنگین تا شاید بنبست، به بعضی تا راه را بیاموزند.
و سخن آخر اینکه این آیه یعنی آیه ۹۰ سوره نحل میتواند به تنهایی سرفصل حرکت انسان به سوی کمال قرار گیرد چرا که خداوند با فرمان دادن به عدل و احسان به همه نیکیها و احسان فرمان داده و نهی نمودن از فحشا و منکر و بغی از همه بدیها و رذائل نهی نموده است و نتیجه انجام اوامر خدایی و دوری از نواهی او اهل موعظه و تذکر گشتی است و انسانی که اهل موعظه (ترغیب و ترهیب، انذار و تبشیر) شد بهدنبالش اهل ذکر و تذکر خواهد گشت و چون به مرحله ذکر، نزول و اجلال نمود کمال مطلوب را تحصیل نموده است.
اینقدر گفتیم باقی فکر کن
ذکر آرد فکر را در اهتزاز
فکر اگر جامد بود و ذکر کن
ذکر را خورشید این افسرده ساز
يکشنبه 31/6/1387 - 21:18
دعا و زیارت
دوگانگی میان مردم و اقتدارهای سیاسی، یکی از جدیترین مشکلات تاریخ گذشته ایران بود؛ برای حل این مشکل در دوران معاصر تا کنون هفت نظریه مطرح شده است. این نظریات غالباً ریشه در فرهنگ بومی و واقعیات عینی ایران نداشته و عملاً نتایج مثبتی به بار نیاورده است.
معنای اصطلاحی اصلاحات )reform( در مقابل انقلاب )revolution( و در قیاس با آن به کار میرود. اصلاحی که معادل رفورم است، اصطلاحی خاص در فرهنگ و اندیشه سیاسی است و به نوعی از تحولات و تغییرات اجتماعی نظر دارد که در چارچوب یک نظام سیاسی عمل میکند. امّا حرکتهای اصلاحی در مقیاس یک فرهنگ و تمدن گاه شامل انقلابات سیاسی و اجتماعی میشود که در برابر رفورم قرار میگیرند.
در تحولات اصلاحی، نظریههای نخبگان سیاسی و فرهنگی نقش محوری دارد؛ زیرا فرهنگ و تمدن هویتی آگاهانه دارد و ساختار اجتماعی در بستر ذهن، اندیشه و اراده انسانها سازمان مییابد. مشکلات اجتماعی نخست خود را در آیینه اندیشه کنشگران اجتماعی نشان میدهند و از آن پس در همان افق با استفاده از زمینههای موفق موجود، در قالب برخی نظریهها، تفسیر و تبیین میشوند. نظریه در حکم پدیدهای است که جامعه از منظر آن مشکلات خود را شناخته و برای اصلاح آنها عمل میکند. در باب نسبت « نظریه» و « عمل»، مباحث بسیاری مطرح است:
▪ اولاً؛ نظریه و نظریهپردازی در روند اصلاحی باید ناظر به مسائل موجود جامعه باشد و در قلمرو امور موهوم و یا فرضیات صرفاً علمی سرگردان نشود.
▪ ثانیاً؛ نظریه باید از سرمشقها، اصول و مبانی فرهنگ جامعهای الهام گیرد که به مسائل آن میپردازد.
یکی از جدیترین مشکلات تاریخ گذشته ما حضور اقتدارهای سیاسی فاقد مشروعیت دینی بود. این دوگانگی به موازات گسترش باورهای سیاسی تشیع، بروز بیشتری مییافت؛ زیرا تشیع همواره حریم خود را با حاکمان و قدرتمندان حفظ میکرد. مسأله فوق (فاصله میان دولت و ملت) یکی از مشکلات جدی بود که جامعه ایران در مسیر توسعه خود ناگزیر باید به حل آن میپرداخت. در دوران قاجار مسأله فوق تنها مسأله اجتماعی ایران نبود و مسائل دیگری نیز وجود داشت که مهمترین آنها حضور استعمار در کشورهای جهان سوم و به طور خاص قدرت و نفوذ دو کشور روس و انگلیس بود.
برای حل این مشکل اجتماعی چه باید کرد؟ پاسخهای متعددی در تاریخ معاصر ایران به این پرسش داده شده است. هر یک از این پاسخها در مقطعی خاص و بر اساس برخی مبانی، شکل گرفته و آثاری را نیز به دنبال آورده است. در این جا هفت پاسخ را مورد بررسی قرار میدهیم.
● جنبش عدالتخانه
وضعیت مطلوب عالمان شیعه که تشکیل حاکمیت دینی (حاکمیت فقاهت و عدالت) بود، چیزی نبود که از سوی حاکمیتها پذیرفته شود. بنابراین عالمان دینی در عصر مشروطه، نحوه حضور مذهب را به صورت « عدالتخانه» تئوریزه کردند. این طرح میتوانست حضور مذهب را در سطح اقتدار اجتماعی، که پیش از آن در جنبش تنباکو توان و نیروی خود را ظاهر ساخته بود، به صورتی نهادینه تا حد امکان، استقرار بخشد. هویت بومی و فرهنگی این طرح، حمایت مردمی چشمگیری را به دنبال آورد و تنشهای اجتماعی که برای تحقق آن به وجود آمد، در مسیر یکی از بنیادیترین حرکتهای اصلاح جامعه ایران و جنبش مشروطیت قرار گرفت.
● سکولاریزاسیون
پاسخی که آخوند زاده و بسیاری از روشنفکران عصر مشروطیت به این پرسش دادند، رفع تضاد بین دولت و مردم از طریق کوتاه کردن دست دین از حوزه أمور اجتماعی و سکولار کردن قدرت سیاسی بود. آخوندزاده میخواست سلطنت، استقلال باطنی و ظاهری از دین پیدا کند. او با صراحت تمام حضور دین و مرجعیت وحی را منشأ همه خرابیها و ویرانیهایی میداند که در تاریخ آسیا واقع شده است. او در این نگاه به شبیهسازی تاریخی میپردازد و تاریخ تحولات غرب را مدل و نمونهای مشابه برای همه تحولات تاریخی میبیند. آخوندزاده با شیفتگی و خودباختگی در برابر مظاهر تمدن غرب، در حقیقت چشم خود را بر واقعیتهای اجتماعی فرو بسته بود و تفاوتهایی را که بین جامعه ایران با جوامع غربی در قرون وسطی وجود داشت، نمیدید.
از سوی دیگر، نسخهای که آخوندزاده و ملکم خان و امثال آنها تجویز مینمودند به هیچ وجه نمیتوانست نتایجی مشابه نتایجی به دنبال آورد که در غرب پدید آورده بود. زیرا این نظر در جامعه ایران نه زمینههای معرفتی و فلسفی مربوط به خود را داشت و نه شرایط فرهنگی و اجتماعی مناسب را برای اجرا دارا بود. اینان برای حل مشکلات به سوی سیاستی گام برداشتند که در فرهنگی دینیِ مردم با عنوان کفر و الحاد شناخته میشد. موفقیت این روش در غرب دلایل دیگری داشت.
رجال سیاسی و دولتمردان ایرانی که تا آن زمان با اتکا به مناسبات و روابط عشیرهای، اقتدار خود را حفظ میکردند، در رویکرد جدید خود از قدرت و حمایت دولتهای غربی بهره بردند و در نهایت نیز حاکمیت بیست ساله رضاخان را به دنبال آوردند. حاکمیت رضاخان به خوبی نشان داد که روش پیشنهادی این گروه، نه تنها مسأله جدایی دولت و ملت را حل نکرد بلکه بر ابعاد و گستردگی مسأله افزود.
● رادیکالیسم چپ
بعد از شهریور بیست، نظریه دیگری برای تبیین مسائل اجتماعی ایران مطرح شد و در حوزه عمل نیز به صورت احزاب و تشکلهای سیاسی چپ سازمان یافت. این نظر نیز از آفاق معرفتی جامعه و تاریخ ایران پوشش نمیگرفت بلکه از نظریهای استفاده میکرد که در قرن نوزدهم برای حلّ مسائلی که در اثر اجرای نظریههای لیبرالیستی در قرن هجدهم پیش آمده بود، بهوجود آمد. بورژوازی با استفاده از نظریه پردازان لیبرالی نظیر مالتوس، ریکاردو و حتی اسمیت، هر نوع مداخله برای بهبود بخشیدن به وضع مستمندان را نفی میکرد. مارکس در چنین شرایطی بود که به آفتهای سرمایهداری و اقتصاد آزاد و تضاد طبقاتی ناشی از آن پرداخت. در اندیشه مارکس، حرکت اصلاحی که به حل تضادهای اجتماعی منجر میشود، جز با یک تحول انقلابی که به تغییر ساختار اقتصادی - اجتماعی بینجامد، ممکن نبود. این دیدگاه پس از جنگ جهانی دوم هنگام حضور نظامیان دولتی در بخشهایی از جامعه ایران، نظر برخی از رجال سیاسی را به خود مشغول کرد. بخشی از نظریهپردازان چپ در دو دهه چهل و پنجاه گامهای نخستین و سطحی برای بومی کردن نظریههای مارکسیستی برداشتند و با درآمیختن مفاهیم دینی و تعابیر مارکسیستی، به تدوین برخی تفاسیر مارکسیستی از قرآن پرداختند.
برخلاف نظریه سابق که از حمایتهای انگلستان و سپس آمریکا در ایران برخوردار بود، در جغرافیای سیاسی بعد از جنگ دوّم، مرزهای بلوک شرق شکل ثابت و مشخصی یافت و در این مرزبندی، امکان استفاده از حمایت مستقیم و آشکار بلوک شرق برای نیروهای چپ در جامعه ایران فراهم نبود. بنابراین نظریههای مارکسیستی به رغم آن که اندیشه بخش وسیعی از روشنفکران ایران را تصرف کرده بود، امّا هرگز نتوانست در اقتدار سیاسی جامعه سهیم شود، بلکه اقتدار همچنان در دست گروهی باقی ماند که از همراهی و حمایت بلوک غرب بهرهمند بودند.
● ولایت فقیه
در طی دهه چهل، نظریه دیگری برای حل مسائل اجتماعی ایران و پیگیری یک جریان اصلاحی به عرصه عمل اجتماعی گام گذارد. این نظر برخلاف دو نظریه پیشین، از آفاق معرفت معنوی و اسلامی جامعه بهره میبرد و به لحاظ تاریخی در امتداد جنبش عدالتخانه قرار میگرفت. جنبش عدالتخانه کوشش فقیهانه برای تأمین حضور دیانت در عرصه سیاست بود. صاحبان آن نظر چون حذف کامل استبداد را ممکن نمیدیدند، کوشیده بودند تا از طریق عدالتخانه تا حدّ ممکن استبداد را در چارچوب شروط و قیود دینی، مقید و مشروط کنند. ولی این حرکت اصلاحطلبانه در رقابت با حرکت دیگری که به دنبال یک نظام سکولار و شبهغربی بود، از تداوم باز ماند و به شکست انجامید.
شکست مشروطه، مرجعیت و رهبران مذهبی را در وادی ناامیدی فرو برد. امّا امام خمینی با کولهباری از تجربه مشروطیت، در پی تحقق آرمانی برآمد که در طول دوران غیبت، در سینه جامعه شیعی، مستور مانده بود. او اقتدار و حاکمیتی را که در باور و اعتقاد دینی مردم مشروعیت داشت، با عنوان « ولایت فقیه» بازگو کرد و زمینهسازی برای تحقق آن را در دستور کار خود قرار داد. استقبال و حمایت گسترده مردم از حرکت امام، نشانه شناخت درست او از لایههای معرفتی جامعه و بهرهگیری مناسب ایشان از زمینههای فرهنگی و اجتماعی بود. انقلاب نقطه عطفی را در نحوه رابطه دولت و مردم در تاریخ ایران به وجود آورد. مردم برای نخستین بار اقتداری را تجربه میکردند که رفتارشان در برابر آن از باب ضرورت نبود بلکه همکاری و همراهی با آن را مطابق با اهداف و آرمان خود مییافتند.
اینک به دو تحلیلی میپردازیم که در طی دو دهه اول و دوم انقلاب شکل گرفت و زیرساخت برخی از کنشها و فعالیتهای اجتماعی را پدید آورد.
● رهبری کاریزماتیک
این تحلیلی بود که بیشتر در دهه اول انقلاب از سوی برخی دانشآموختگانِ رشتههای علوم اجتماعی که نوعی دلبستگی به انقلاب نیز داشتند، مطرح گردید. این تحلیل متأثر از آرای ماکسوبر، جامعهشناس قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، و در برابر تحلیلهای مارکسیستی نسبت به حوادث اجتماعی ایران ارائه میشد.
ماکسوبر کنشهای افراد را به چهار نوع تقسیم میکرد: اوّل، کنشهای عقلانی معطوف به هدف است که در آن، عمل به شیوهای محاسبه گرایانه به سوی هدفی دنیوی و قابل وصول صورت میگیرد (مانند رفتار تاجر)؛ دوّم، کنشهای عقلانی معطوف به ارزش؛ سوّم، کنشهای انفعالی یا عاطفی؛ چهارم، کنشهای سنتی که عمل در اثر عادتها و عرف صورت میگیرد. ماکسوبر به موازات نوعبندی کنشها، انواع اقتدار و سلطه را به سه قسم تقسیم میکند: الف) اقتدار عقلانی و بوروکراتیک (دیوانسالارانه) که در جامعهای شکل میگیرد که رفتارهای عقلانی معطوف به هدف در آن گسترش یافته است؛ ب) اقتدار کاریزماتیک و فرهمندانه که از کنش عاطفی جامعه نسبت به یک شخص پدید میآید؛ ج) اقتدار سلطنتی که در آن کنشهای مبتنی بر عادات و رسوم، نقش اصلی را ایفا میکنند. ماکسوبر در اینجا از اقتدار مبتنی بر عقلانیتِ معطوف به ارزش سخن نمیگوید، شاید از آن رو که وی تعیین ارزش را هرگز امری عقلانی نمیداند و به تصمیم و دلبستگی عاطفی افراد باز میگرداند.
ماکسوبر، خصوصیت غالب بر تمدن جدید غرب را اقتدار بوروکراتیک میداند که بر عقلانیت ابزاری استوار است. انسان در این محیط در ردیف ارقام و اعداد در میآید والیناسیون و از خود بیگانگی و مرگ خلاقیتهای انسانی رهآورد آن است. به نظر او اگر اقتدار بورکراتیک و دیوانسالارانه غرب بتواند با شور و عاطفه و با اقتدار کاریزماتیک درهم آمیزد، برخی از مشکلات آن کاستی میگیرد. بوروکراسی یک ابزار بیجان است که در دستان صاحبان اراده و ایدئولوژی و مدیرانی که دارای رهبری فرهمندانه هستند، حیات مییابد.
تحلیل مسائل ایران و خصوصاً حرکت امام برمبنای دیدگاه وبر، نیروهای جوان و انقلابی را در معرض دو آسیب اجتماعی مهم قرار داد. آسیب اول، تفسیر وبری، حرکت امام و ابعاد فرهنگی و اجتماعی انقلاب را به چارچوب نظریه وبر تقلیل میدهد و در نتیجه بسیاری از ساختها و امکانات انقلاب، از دیدگاه تحلیلگران پنهان میماند. رابطه امام با مردم بیتردید در قالب کنشهای عاطفی یا سنتیِ وبر قابل تحلیل نیست، بلکه این ارتباط در مجرای فرهنگ شیعی و در ارتباط مرجعیت با مردم سازمان مییافت و مبانی عقلی روشنی داشت. ماکسوبر به دلیل پیشینه فکری و فلسفی غرب، از تصور یک اقتدار فرهمندانه که از هویتی عقلی و علمی نیز برخوردار باشد، عاجز مانده است. کسانی که با نگاه وبر به رهبری دینی امام خمینی مینگرند، از حضور امام در صحنه انقلاب به عنوان یک حادثه فردی و استثنایی یاد میکنند که اولاً به دلیل قاعدهمند نبودن، قابل دوام نخواهد بود و ثانیاً در ذات خود یک حرکت الزاماً اصلاحی را به دنبال نمیآورد، بلکه نتایج آن به سلیقهها و عملکرد فردی رهبری، متکی است. دیدگاه فوق مانع از آن خواهد شد که ولایت فقیه به عنوان یک نهاد مستقر و مستمر دیده شود، بلکه به عنوان یک مرحله گذرا و در عین حال نامطمئن و خطرناک تلقی میشود. این رهبری به دلیل خصوصیت ناپایدار خود باید هر چه سریعتر به سوی دیگر انحای اقتدار و به سود آنها عمل کند. آسیب دوّم، تحلیل وبری، تحلیلگران را در معرض نقادیهایی قرار میدهد که اندیشمندان غربی خصوصاً بعد از جنگ جهانی دوّم به تفسیر وبر وارد آوردند. این انتقادها تحلیلگران ایران را به سوی نظریات دیگری سوق داد که در باب جامعه تودهای و آفتهای آن و جامعه مدنی و مانند آن از سوی نظریهپردازان غربی برای تبیین و حل مسائل جامعه غربی ارائه شد.
غرب در فاصله بین دو جنگ راهحل ماکس وبر را آزمود. مارکسیسم به رهبری لنین و انواع ناسیونالیسم و فاشیسم، اروپا را به خونینترین جنگهای تاریخ کشانید. وقتی رهبری فرهمندانه بدون حضور هیچگونه عقلانیت متعالی، عرصه حضور شیاطینی میشود که بوروکراسی و عقلانیت ابزاری را نیز به خدمت میگیرند، نتیجهای جز آنچه واقع شد، نمیتواند داشته باشد.
● بسیج تودهای و جامعه مدنی
برخی از نظریهپردازان غربی، وقوع این فاجعه را در حضور پدیدهای میدیدند که از آن با عنوان « تودهای شدن» جامعه غربی و پدید آمدن جامعه تودهوار (mass society) یاد میکردند.
جامعه تودهای، جامعهای انباشته از ماده خام است و امری که به این ماده شکل میدهد القائات و تبلیغات محیط است. از طرف دیگر، نظم بورکراتیک به همراهی تکنولوژی ارتباطات و تبلیغ، قدرت بیمانندی را در دست کسانی قرار میدهد که در رأس قدرت اجتماعی قرار میگیرند. اگر آنچنان که ماکس وبر پیشنهاد میکرد صاحبان ایدئولوژی، در رأس هرم اجتماع قرار گیرند و با کمک تکنولوژی و تبلیغات، ارتباط مستقیم با مردم پیدا کنند، این ارتباط، نظام قوی و هماهنگی از رفتار را پدید میآورد که از آن به عنوان « نظام توتالیتر» یاد میشود. خطرات این قدرت عظیم هنگامی آشکار میشود که به فقدان متافیزیک، عقل و هر نوع معرفت متعالی دیگر که نقش میزان و داور را نسبت به ایدئولوژیهای مختلف داشته باشد، نیز اعتراف شود. راه حلی که برای پیشگیری از این خطر توسط برخی نظریهپردازان سیاسی مطرح شده، حذف ارتباط توده و مردم با رهبری ایدئولوژیک جامعه بود. این طرح به عنوان « جامعه مدنی» (civil society) مطرح شد. جامعه مدنی در مقابل جامعه سیاسی (دولت و دستگاه اداری آن) قرار دارد و متشکل از گروهها و احزاب ساخت یافته میباشد که به عنوان حد فاصل توده با رأس مردم میباشد. مردم صلاحیت تصمیمگیری و مشارکت مستقیم با هرم قدرت را ندارند و جامعه مدنی عرصه فعالیت گروهها و احزاب است و مردم تنها از طریق احزاب میتوانند در اقتدار سیاسی جامعه اثرگذار شوند. احزاب نیز به مقدار توان تبلیغاتی خود میتوانند از بین مردم یارگیری کرده و به وساطت کمیت آنها، نقش خود را در عرصه قدرت ایفا نمایند.
● رفورمیسم لیبرالی و نفی انقلاب
این نظریه نیز پس از جنگ جهانی دوم برای مقابله با شکلگیری نظام توتالیتر مطرح شد و به نفی اندیشه انقلابی و رادیکال پرداخت و به موازات آن به تبلیغ رفورم و حرکتهای اصلاحی در چارچوب ساختار جامعه مدنی اقدام نمود. این نظر که بیشتر در آثار کارل پوپر دیده میشود، اصلاحطلبی را در چارچوب نظام سیاسی غرب به عنوان بهترین نظام به کار میبرد و هیچ حرکتی را که اصول و بنیادهای این نظام را به چالش کشاند، تاب نمیآورد. از مهمترین اصول حاکم بر این نظام، اجازه ندادن به مردم برای همراهی با هر اندیشه سیاسی است که در آرزوی کمال و خوشبختی انسان ترسیم شده باشد. دلیلی که او اقامه میکند، تجربهای است که از عملکرد مدعیان خوشبختی و بهروزی انسان در طی قرن بیستم حاصل شده است. اصل تردیدناپذیر پوپر، ترویج شکاکیت عام و « فقدان یقین» و شمول تردید نسبت به حقایقی است که پرسش از آنها دغدغه همیشگی بشر بوده و میباشد، همان حقایقی که ادیان داعیه پاسخگویی به آنها را دارند.
رفورمیسم و « اصلاحطلبی» در قاموس سیاسی پوپر، چیزی جز محافظهکاری نسبت به نظم سیاسی دنیای غرب نیست و این اندیشه در بیرون از حوزه جغرافیایی غرب به چیزی کمتر از یک حرکت انقلابی و رادیکال رضایت نمیدهد. پوپر در مصاحبه با اشپیگل در سال ۱۹۹۲، جوامع غیرغربی را حتی صالح برای برنامهریزی و مدیریت زندگی اجتماعی خودشان ندانست و قیمومت آنها را بر عهده تمدن غرب دانست. او در همان مصاحبه، تنها به تمدن غرب حق داد که « مسلح» باشد.
حضور زنده انقلاب در دهه نخست و سالهای دفاع مقدس قویتر از آن بود که فرصت نظریهپردازی سکولار را به کسانی بدهد که موقعیت و اقتدار اجتماعی خود را از ناحیه انقلاب به دست آورده بودند. رسوب پنج دهه دیدگاههای رادیکالی و مارکسیستی نیز مانع دیگری برای حضور اندیشههای رفورمیستی و اصلاحطلبانی بود که جامعه مدنی غرب را مدل و الگوی آرمانی خود میدیدند. اما این موانع به تدریج از میان رفت و شرایط بروز چنین اندیشههایی فراهم شد.(۱) در دوران سازندگی، مسائل نظری انقلاب، مورد غفلت مدیران و برنامهریزان جامعه قرار گرفت و در تحلیل انقلاب از همان نظریههایی استفاده شد که در اندیشه سیاسی غرب برای تحلیل مسائل بعد از جنگ دوم جهانی به کار گرفته شد. مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری که باید زمینههای نظری انقلاب در مدیریت کشور را تبیین میکرد و خط مشی حرکت اصلاحی دولت را در تداوم انقلاب ترسیم میکرد، خود به مرکز گسترش تحلیلهای رفورمیستی و لیبرالی تبدیل شد. این مرکز در پوشش مدیریت کسانی قرار گرفت که در دهه قبل، از نظریههای رادیکال و مارکسیستی حتی برای تفسیر آیات قرآنی بهره میبردند. البته تغییر گرایش آنها به معنای تحول شخصیت و هویت آنان و یا حتی یک چرخش ابتکاری و خلاق از سوی آنان نبود، بلکه این تغییر ناشی از حرکتی سیاسی و فکری بود که ریشه در بخش دیگر جهان داشت.
این اندیشه در غرب به این لحاظ، حرکت اصلاحی شمرده شده که به سرمشقها، اصول موضوعه و ساختار کلان اجتماعی جامعه غرب وفادار است و آرمان خود را که نفی هرگونه آرمانگرایی و مقابله با هر نوع یقین و ایمان است، در قالب همان نظام جستجو میکند؛ لیکن همین اندیشه اگر در جامعهای تعقیب شود که از یک فرهنگ دینی برخوردار است و در آن علاوه بر عقل ابزاری، عقل متافیزیکی و بلکه وحی حضور زنده و فعال دارد، عملکرد آن هرگز رفورمیستی و اصلاحطلبانه نمیتواند باشد، بلکه عملی رادیکال و براندازانه است و در تقابل با ساختار قانون اساسی و فرهنگ عمیق مردم قرار میگیرد. جامعه مدنی غرب در این کشور هرگز با حرکت اصلاحطلبانه ایجاد نمیشود و پس از ایجاد نیز به دلیل آنکه ریشه در فرهنگ مردم ندارد، جز با اتکا به عوامل بیرونی و خارجی و جز از طریق اجبار و فشار اجتماعی و شانتاژ تبلغاتی تداوم نمییابد.
● نظریه پسامدرن
همراه با بسط نظریه ششم، نظریه هفتمی نیز در بخشی از ذهنیت نخبگان و کارگزاران سیاسی ایران پدید آمده است. این نظریه که بیشتر متأثر از اندیشههای میشل فوکو است، در دنیای غرب در تقابل با نظریه ششم طرح شده و در صدد تبیین بحرانی است که مدرنیته به آن گرفتار آمده است. همین تقابل، موجب شده است تا برخی از کسانی که همدلی با انقلاب اسلامی دارند، برای مقابله با نظریه ششم از آن استفاده کنند. لکن از آنجا که این نظریه از همان بنیانهای معرفتی استفاده میکند که در باطن مدرنیته ریشه دوانده است، کارکرد مثبتی را نسبت به فرهنگ دینی ما نمیتواند داشته باشد. به همین دلیل برخی از طرفدران نظریه ششم از ابعاد نظریِ نظریه هفتم در جهت تخریب فرهنگ دینی هم استفاده میکنند. ابعاد معرفتی هرمنوتیک و مسأله « گفتمانها» و « قرائتهای مختلفی» که از حواشی گوناگون نسبت به یک متن واحد، واقع میشود، بدون آنکه راهی برای وصول به متن باقی بماند، از جمله آن مبانی است که در غرب، تصلب و صولت نظریههای مدرن را در هم میریزد و لکن طالبان مدرنیته از این مبانی برای مقابله با نصوص و متون دینی و خارج کرن آن متون از متن زندگی و ذهن مردم استفاده میکنند. به این ترتیب، نظریه فوکویی « گفتمان»ها که در غرب به کار نقد مدرنیته و لیبرالیسم میآید، در ایران به کار نسبی کردن و از صحنه خارج کردن دین نیز درآمده و از این طریق در خدمت بسط مدرنیته قرار میگیرد.
● اشاره
نویسنده محترم با نگاهی تاریخی و کلان به بررسی جنبشها و نظریههای اصلاحطلبانه در ایران معاصر پرداخته و در مجموع، دیدگاههای گوناگون را در یک سیر تاریخی بازتابانده است. البته جا دارد درباره هریک از این دیدگاهها، بررسیهای بیشتر و عمیقتری صورت گیرد، چرا که این نظریهها بخش مهمی از تاریخ اندیشه سیاسی در ایران معاصر است که بدون بازشناسی و طبقهبندی آنها، تحلیل دقیق جریانات سیاسی و اجتماعی در سدههای اخیر ناممکن مینماید. ضمن تقدیر از تلاش نویسنده محترم، در اینجا تنها به چند نکته کوتاه میتوان اشاره کرد:
۱) هرچند در عنوان مقاله از « هفت نظریه» یادشده است، اما در متن مقاله هشت نظریه بازگو شده و شماره پنجم دوبار آمده است. اما مهمتر آنکه دو نظریه از نظریههای یادشده، یعنی « بسیج تودهای و جامعه مدنی» و « رفورمیسم لیبرالی و نفی انقلاب» هر دو به یک نظریه کلان باز میگردد و تفاوتهایی اگر هست، بیشتر به جزئیات این نظریه باز میگردد. چنان که خود نویسنده محترم یادآور شده است، این دو نظریه با نظریه دوم (سکولاریزاسیون) نیز وحدت و همسویی دارد. از سوی دیگر، جنبش عدالتخانه را باید در کنار نظریه مشروطهخواهان مسلمان، نظیر علامه نایینی مورد بررسی قرار داد و تفاوت آن را با نظریه ولایت فقیه روشن ساخت. بنابراین باید با دستهبندی شفاف، به تحلیل دقیقتر از مبانی و اصول راهبردی آنها پرداخت.
۲) آنچه در این مقاله آمده است، بیشتر نظریههای اصلاحی در تاریخ ایران معاصر است و ناظر به یک مسأله سیاسی خاص (شکاف دولت و ملت) میباشد. بنابراین این مقاله یک پژوهش موردی (case stady) به حساب میآید و نباید آن را یک تحقیق نظری در باب نظریههای اصلاحات به طور کلی به شمار آورد. موضوع اخیر، نیاز به یک پژوهش مستقل دارد، هرچند با بحث حاضر نیز مشترکاتی خواهد داشت.
۳) ایشان به درستی به نقد نظریههای چپ و راست در تبیین مسائل سیاس معاصر ایران پرداخته و نشان داده است که این تحلیلها و توصیهها به دلیل نداشتن ریشه در فرهنگ اسلامی و ایرانی، از شناخت مسائل و ارائه راه حلهای عینی عاجز است. اما در خصوص نظریه « ولایت فقیه» نیز باید به دقت نشان داد که چگونه این نظریه میتواند شکاف دولت و ملت را پر کند. هرچند افق معرفتی و فرهنگیِ مشترک میان دولت و ملت و عقلانیت سیاسی برخاسته از این بستر فرهنگی، میتواند به پیوند این دو حوزه کمک کند، ولی نیک پیداست که اگر این پیوند به صورت ارگانیک و نهادینه در ساختار سیاسی و ساز و کارهای مناسب اجتماعی تعبیه نشود، این گمان وجود دارد که این همبستگی فرهنگی به یک پیوستگی سیاسی در ساختار دولت - ملت منتهی نگردد. به هر حال، نظریه ولایت فقیه برای حل معضلات سیاسی و اجتماعی جامعه ایران باید به ساختار و نهادهای مشخص دست یافته و برنامههای شفافتری را ارائه کند.
يکشنبه 31/6/1387 - 21:17
دعا و زیارت
قرآن دائرة المعارف دین و اخلاق است. کتابی است که همهی معارف و مسائل دین و زندگی را دربردارد. ستون خیمهی امّت و روح کالبد جامعهی اسلامی است؛ اصول عقاید از آن سرچشمه میگیرند، و آئین عبادت از آن فراگرفته میشود، و بیان و تبیین مبانی اخلاق و اصول شریعت و احکام را عهدهدار است.
● قرآن و عقیده
هر کس که بخواهد با عقاید و باورهای پاک و بیشائبه و روشن و بدون ابهام و زنده و پویای اسلام آشنا گردد؛ عقیدهای که عقل و قلب را باهم مورد خطاب قرار بدهد، بایستی آن را از قرآن برگیرد. یکی از اشتباهاتی که اهل علم کلام به آن دچار گردیدهاند، این بوده است که نصوص قرآن را صرفاً گزارههایی اعلام شده از سوی خداوند تلقّی نمودهاند که هیچگونه دلایل و براهینی عقلی به همراه ندارند، تا طالبان حق را قانع، و جدالگران اهل باطل را به سکوت وادار نمایند؛ در حالی که قرآن آکنده از اینگونه دلایل و براهین است.
چنین خصوصیتی برای قرآن به هیچ روی جای شگفتی نیست، زیرا برای آن نازل شده است که اقشار مختلف مردم را مورد خطاب قرار دهد؛ از جمله دهریون یا ماتریالیستهایی که وجود خداوند را انکار میکنند و میگویند:
(وَقَالُوا مَا هِی إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا وَمَا یهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ) (جاثیه: ۲۴)
هیچ چیز دیگری بجز این زندگی دنیا وجود ندارد که میمیریم و به دنیا میآییم و هیچ چیزی بجز (طبیعت و) روزگار ما را هلاک نمیکند.
همچنین، کسانی را که دنیای پس از مرگ و حساب و مجازات را انکار مینمایند:
(وَ قَالُواْ إِنْ هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ مَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ) (انعام: ۲۹)
میگویند: بجز این زندگی دنیا هیچ چیز دیگری در کار نیست، و ما پس از مرگ دوباره زنده نمیشویمۀ
برخی از اینان به وجود خداوند اعتراف دارند، اما رسالت الهی پیامبران را انکار مینمایند:
إِذْ قَالُواْ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَی بَشَرٍ مِّن شَیءٍ (انعام: ۹۱)
آنگاه که گفتند: خداوند هیچ چیزی را بر هیچیک از انسانها نازل ننموده است.
برخی دیگر میگویند:
وَ لَوْ شَْاءَ الله لأنْزَلَ مَلاَْئِکَة (مؤمنون: ۲۴)
اگر خداوند میخواست فرشتگانی را (برای هدایت ما) نازل مینمود.
عدهای هم بخصوص رسالت محمد (ص) را انکار میکنند:
وَ یقُولُ الّذین کَفَروا لَسْتَ مُرْسَلاً (رعد: ۴۳)
آنان که راه کفر را در پیش گرفتهاند، میگویند: تو فرستاده (خداوند) نیستیۀ
وَ قَالُواْ یا أَیهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ (حجر:۶)
و گفتند این کسی که قرآن بر او نازل شده، براستی تو دیوانهای
قرآن ناگزیر بوده است از اینکه با همهی این انسانها به رویارویی بپردازد و باورهای باطلشان را در پرتو اثبات حقانیت خود برملا نماید، و از طریق دلایل خویش به شبههافکنیهای آنان پاسخ بدهد، و ب برای هر یک از قضایا و مسائل براهین عقلی را اقامه کند.
قرآن حتی برای اثبات وجود خداوند اقامهی دلیل مینماید و به پدیدههای نظام آفرینش و آفرینش انسان استدلال میکند و با منکران با منطقی قانع کننده و کوبنده مناقشه میکند:
أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیرِ شَیءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بَل لَّا یوقِنُونَ (طور: ۳۵-۳۶)
مگر ایشان از عدم آفریده شدهاند، یا اینکه ایشان خود آفریدگار خویشاند؟ یا اینان آسمانها و زمین را آفریدهاند؟!
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّیلِ وَ النَّهَارِ لآیاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ (آل عمران: ۱۹۰)
براستی در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز، نشانههایی برای اندیشمندان وجود دارد.
أَفَلَمْ ینظُرُوا إِلَی السَّمَاء فَوْقَهُمْ کَیفَ بَنَینَاهَا وَ زَینَّاهَا وَ مَا لَهَا مِن فُرُوجٍ * وَ الْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَ أَلْقَینَا فِیهَا رَوَاسِی وَ أَنبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ * تَبْصِرَةً وَ ذِکْرَی لِکُلِّ عَبْدٍ مُّنِیبٍ (ق : ۶-۸)
چرا به آسمان بالای سر خود نگاه نمیکنند که چگونه آنرا آفریده و آراستهایم و هیچ کم و کاستی و خللی در آن نیست. و زمین را گسترش دادهایم و کوههایی را در آن قرار دادهایم و از هر رویندهای جفتی شکوفان را در آن رویانیدهایم. تا برای هر انسان روی آورنده به خداوند روشنگر و یادآوری کننده باشند.
قرآن در رابطه با عقیدهی توحید که روح و جوهرهی عقاید اسلامی است، یعنی توحید ربوبیت و توحید اُلوهیت اقامهی برهان نموده است.
در مورد توحید ربوبیت که خود مشرکین نیز به آن اعتراف داشتند، میفرماید:
وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ (عنکبوت: ۶۱)
اگر از (مشرکان و بتپرستان) میپرسیدی که چه کسی آسمانها و زمین را پدید آورده و آفتاب و ماه را مسخّر نموده است، با تأکید میگویند: خداوند.
قُلْ مَن یرْزُقُکُم مِّنَ السَّمَاء وَ الأَرْضِ أَمَّن یمْلِکُ السَّمْعَ و الأَبْصَارَ وَ مَن یخْرِجُ الْحَی مِنَ الْمَیتِ وَ یخْرِجُ الْمَیتَ مِنَ الْحَی وَ مَن یدَبِّرُ الأَمْرَ فَسَیقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ (یونس: ۳۱)
بگو: چه کسی از آسمان و زمین به شما روزی میدهد، یا چه کسی مالک گوشها و چشمهاست و زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج میگرداند و همهی امور را تدبیر (و اداره) مینماید؟ خواهند گفت: خداوند؛ بگو: پس چرا راه پرهیزگاری را پیش نمیگیرید؟!
قرآن در مورد توحید به صورتهای مختلف اقامهی دلیل مینماید. از جمله در مواضع ذیل که میفرماید:
لَوْ کانَ فِیهِمَْا آلِهَةٌ إلاّ اللهُ لَفَسَدَتَْا (انبیاء: ۲۲)
اگر در آسمانها و زمین بجز خدای یکتا خدایان دیگری میبودند، زمین و آسمان دچار تباهی و فروپاشی میشدند.
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَ مَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ کُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ (مؤمنون: ۹۱)
خداند فرزندی را برای خود برنگزید و هیچکس در مقام اُلوهیت با او شریک نیست اگر چنین بود، هر یک از آن خدایان آنچه را که آفریده بود در اختیار خود میگرفت و بر یکدیگر برتری میجستند؛ خدای یکتا از آنچه اینان باز میگویند منزّه و مُبرّاست.
قُل لَّوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یقُولُونَ إِذًا لاَّبْتَغَوْاْ إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً (اسراء: ۴۲)
بگو: اگر همراه خدای یکتا خدایان دیگری وجود میداشت -چنانکه میگویند- هر یک برای صاحب قدرت شدن راهی را برای خود در پیش میگرفتند.
قرآن از توحید ربوبیت برای اثبات توحید دیگر که توحید اُلوهیت است استفاده مینماید. توحیدی که خداوند پیامبرش را برای آن برانگیخته و کتابش را به خاطر آن بر او نازل فرموده است و مفهوم آن این است که تنها خداوند استحقاق عبادت را دارد و هیچگونه شریک و انبازی ندارد. مادامی که آنان به ربوبیت و خالقیت و رازقیت خداوند اعتراف دارند و او را حیات دهنده و میراننده و اداره کنندهی همهی امور میدانند، ضرورت دارد که تنها در برابر او سر عبودیت را فرود آورند و هیچکس و هیچچیز را با او شریک ننمایند. بنابر این، به دنبال اعتراف ایشان به ربوبیت و خالقیت خداوند برای انسان و جهان، خطاب به ایشان میفرماید:
ذَْلِکُمُ اللهُ رَبُّکُم فَاعْبُدُوهُ (یونس: ۳)
این است خدای یکتا پروردگارتان؛ همو را بندگی کنید.
ذَلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیءٍ فَاعْبُدُوهُ (انعام: ۱۰۲)
این است خدای یکتا پروردگارتان که بجز او هیچ خدای دیگر وجود ندارد؛ آفریدگار همه چیز است؛ شما نیز تنها او را (اطاعت و) و عبادت کنید.
قرآن حقیقت توحید را با ابعاد سهگانهاش مطرح مینماید: اینکه جز خدای یکتا خدایی برای خود برنگیرید، و بجز او کسی را ولی خویش نگردانید و حاکمیت و حَکَمیت جز او را نپذیرید. چنانکه در سورهی انعام که در واقع سورهی توحید است، بیان و تبیین شده است.
همچنین، به مناسبتهای مختلف به بیان اسماء حسنی و صفات علیای خداوند میپردازد و قبل انسان را با پیوندی استوار و تأثیرگذار به خداوند متعال مرتبط میگرداند؛ به گونهای که او را دوست میدارد و با او اُنس میگیرد و با یاد او آرامش پیدا مینماید و بر او توکل میکند، و تنها به او امید میبندد، و هراس وی را در دل دارد، و آنچنان او را عبادت مینماید که انگار او را میبیند، و اگر هم او را نبیند، احساس میکند که خداوند او را مشاهده مینماید.
قرآن کریم به بیان و تبیین قضیهی رسالت و رسولان نیز میپردازد. رسولانی که سفیران خداوند به سوی بندگان او هستند، و ممکن بودن نزول وحی را که بسیاری از مردم آن را بعید میدانند، توضیح میدهد که نه بعید است و نه شگفت.
أَکَانَ لِلنَّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَینَا إِلَی رَجُلٍ مِّنْهُمْ (یونس: ۲)
آیا برای مردم جای شگفتی است که به سوی مردی از میان ایشان وحی فرستادهایم؟
قرآن دیدگاه کسانی را نیز که بشر بودن پیامبران را انکار کنند، ردّ میکند، و به این موضوع اشاره مینماید که حکمت این انتخاب الهی آن است که پیامبران نیز همچون دیگر انسانها باشند، تا انسانها بتوانند از ایشان بیاموزند و با ایشان اُنس بگیرند و ایشان را الگوی خویش قرار بدهند. خداوند متعال میفرماید:
قُل لَّوْ کَانَ فِی الأَرْضِ مَلآئِکَةٌ یمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیهِم مِّنَ السَّمَاء مَلَکًا رَّسُولاً (اسراء: ۹۵)
بگو: اگر در زمین (بجای انسانها) فرشتگانی استقرار داشتند و روی زمین به آسودگی رفت و آمد میکردند، ما (از جنس خودشان) فرشتهای را به عنوان پیغمبر به سوی آنها میفرستادیم.
قرآن همانطور که حکمت فرستاده شدن پیامبران را از جانب خداوند بیان کرده است، وظایف ایشان را نیز بیان مینماید:
رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ (نساء: ۱۶۵)
پیامبرانی بشارتگر و هشدار دهنده تا پس از آمدن آن پیامبران برای مردم حجّتی در برابر خداوند باقی نماند.
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (حدید: ۲۵)
ما هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم، مگر آنکه به او وحی کردیم که هیچ خدایی بجز من وجود ندارد؛ تو نیز تنها مرا عبادت کن.
وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ (نحل: ۳۶)
براستی در میان هر یک از ملتها پیامبری را فرستادیم (تا به مردم بگویند) که تنها خداوند را عبادت کنید و از (اطاعت) طاغوت دوری نمایید.
قرآن این موضوع را هم بیان مینماید که پیامبران با فساد اقتصادی و سیاسی و اخلاقی در جامعه نیز به رویارویی پرداختهاند، و این حقیقت را از سیرهی پیامبرانی همچون هود، صالح، لوط، شعیب و موسی (علیهم السلام) به خوبی در مییابیم.
هود در برابر خودکامگان و ستمکارانی قیام کرد که بر روی تپّهها و بلندیها ساختمانهایی برافراشته میساختند و در آنها به خوشگذارنی و سبکسری میپرداختند [آیهی ۱۲۸، سورهی شعراء]؛ صالح با مسرفان و متجاوزانی رویاروی بود که خداوند متعال دربارهی آنان میفرماید:
ألِّذین یفسِدونَ فی الارضِ وَ لا یصْلِحون (شعراء: ۱۵۲)
آنان که در زمین فساد به راه میاندازند و اهل اصلاح (و سازندگی) نیستند.
لوط با همجنسبازانی به مقابله پرداخت که فحشایی را روا میدانستند که هیچ انسانی پیش از آنان روا ندانسته بود.
شعیب با تاجران حریص و زیاده طلب که ترازو و پیمانه را دستکاری میکردند و از ارزش کالاها و اموال مردم میکاستند و فساد و تباهی را در جامعه دامن میزدند، به مقابله پرداخت.
موسی نیز با خودکامگی و ادعای خدایی فرعون و سلطهی هامان و چپاولگری قارون به رویارویی پرداخت، و بر رهایی مردم از دست آن مثلّث شوم همت گماشت.
همچنین قرآن در جهت اثبات صحت نبوّت حضرت محمّد s و راستگویی آن حضرت دلایل متنوّعی را ارائه میدهد؛ برای مثال شهادت خداوند بر صحت نبوّت او از طریق نصرت وی، و تأیید رسالتش با آیات بینات و شهادت علمای اهل کتاب مانند عبدالله بن سلام، و فروفرستادن قرآن که معجزهی ابدی اوست، و دلایل بسیار دیگر. آیات ذیل را بخوانید:
وَیقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللّهِ شَهِیدًا بَینِی وَبَینَکُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ (رعد: ۴۳)
آنهایی که کافر شدهاند میگویند: تو پیامبر نیستی. بگو: برای داوری در بین من و شما شهادت خداوند و آنهایی که دانش از کتاب دارند، کفایت میکند.
أَوَلَمْ یکْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَیکَ الْکِتَابَ یتْلَی عَلَیهِمْ (عنکبوت: ۵۱)
آیا برای ایشان کافی نیست که این کتاب (قرآن) را بر تو نازل نمودهایم و برایشان تلاوت میشود؟!
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَینَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ*لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیمِینِ*ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ*فَمَا مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِینَ (حاقه: ۴۴-۴۷)
اگر (پیامبر) برخی گفتارها را به دروغ به ما نسبت میداد، ما دست راست او را میگرفتیم و سپس گردنش را میزدیم و هیچیک از افراد شما نمیتوانست (از این اقدام ما) در مورد او جلوگیری کند.
قرآن، به قضیهی پاداشت و مجازات در جهان پس از مرگ پرداخته و باورهای باطلی را که ادیان ساختگی و تحریفشده به آن اضافه کردهاند، یادآوری نموده است، و بر این مطلب تأکید میورزد که مرگ پایان زندگی نیست، بلکه سرآغاز حیات برزخی انسان است که بلافاصله پس از مرگ، نعمتها یا عذابهای آن آغاز میگردد.
وَلَوْ تَرَی إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلآئِکَةُ بَاسِطُواْ أَیدِیهِمْ أَخْرِجُواْ أَنفُسَکُمُ الْیوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ غَیرَ الْحَقِّ وَکُنتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ (انعام: ۹۳)
اگر ستمکاران را به هنگام جانکندن میدیدی که ملائک چگونه دست خود را به سوی ایشان دراز میکنند (و میگویند: ای ستمکاران) جانتان را بیرون کنید! امروز به عذاب خوارکننده دچار میشوید، بخاطر آنکه سخنانی را (به دروغ) به خداوند نسبت دادید و در برابر آیات او استکبار ورزیدید.
در سرآمدی که بجز خداوند کسی از آن آگاه نیست، قیامت برپا خواهد شد و همهی مخلوقات خواهند مرد و پس از آن خداوند همهی انسانها را از قبرهایشان بر خواهد انگیخت، و همانند دستههای پروانه به این طرف و آن طرف خواهند رفت؛ در حالی که چشمانشان فروهشته و دلهایشان هراسناک است.
یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ*وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ*وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ*لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یوْمَئِذٍ شَأْنٌ یغْنِیهِ (عبس: ۳۷-۳۴)
روز قیامت (روزی است که) انسان از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندان خود میگریزد، و هر یک حال و وضعی دارند که آنها را به خود مشغول میکند.
آنجاست که موازین نهاده میشوند و پروندهها را میگشایند، و هر کس پروندهی اعمال خود را میخواند:
وَکُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ کِتَابًا یلْقَاهُ مَنشُورًا*اقْرَأْ کَتَابَکَ کَفَی بِنَفْسِکَ الْیوْمَ عَلَیکَ حَسِیبًا (اسراء: ۱۴-۱۳)
پروندهی اعمال هر انسانی را بر گردن او آویزان نمودهایم و روز قیامت به صورت نوشتهای آنرا برایش بیرون میآوریم و در برابرش میگشاییم (و به او گفته میشود:) نامهی اعمالت را بخوان؛ کافی است که امروز خودت به محاسبه و بررسی وضع خود بپردازی.
در آنجا، ثروت و زن و فرزند هیچ سودی به حال هیچکس نخواهند داشت، مگر کسی که با قلب سالم آمده باشد. در آنجا، هر کس دستاوردهای عمل خود را خواهد دید و بر اساس اعمالش پاداش داده خواهد شد، و به گونهای که میزان حسنات و سیئات او حکم کند، پاداش خواهد یافت، یا مجازات خواهد شد.
وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیوْمِ الْقِیامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیئًا وَإِن کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَینَا بِهَا وَکَفَی بِنَا حَاسِبِینَ (انبیاء: ۴۷)
ما در روز قیامت میزانهای عدل و داد را برقرار میکنیم، و به نسبت به هیچکس ستمی صورت نمیگیرد، و حتی یک مثقال ذرّه را هم از نظر دور نداشتهایم و آن را به حساب آوردهایم؛ و برای حسابرسی (و صدور حکم) خود ما کافی هستیم.
يکشنبه 31/6/1387 - 21:17
دعا و زیارت
“انا انزلناه فیالیله القدر ،وما ادریک ما لیله القدر، لیله القدر خیر من الف شهر، تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر، سلام هی حتی مطلع الفجر “
یعنی: ما آن (قرآن ) را در شب قدر فرو فرستادیم و تو چه میدانی شب قدر چیست؟ شب قدر از هزار ماه برتر وارزشمندتر است ، فرشتگان و بزرگ ایشان - روح- در آن شب به رخصت پروردگارشان برای انجام هر آنچه تقدیر و مقدر گشته فرود آیند این شب تا سپیده دم آکنده از سلامت و امنیت است.(۱)
شب قدر، شب شگفتیهاست و درک چنین شبی میسر نخواهد شد مگر بر پرهیزگاران و صاحبدلان شب زندهداری که زنگار تعلقات دنیوی را از آیینه روح شسته و چشم آنان به تماشای بارش باران رحمت الهی در این شب فرخنده گشوده شود . در توصیف برکات، فضایل و شگفتیهای شب قدر بسیار سخن گفته شده و تمام علما و اندیشمندان اسلامی در این باره اتفاقنظر دارند که هیچ شبی در طی ایام سال به چنین مقام و مرتبتی وجود ندارد و لذا درک منزلت و کسب فیض از این شب که شب رحمت،برکت و مغفرت است بسیار حایز اهمیت میباشد.
درخصوص جایگاه شب قدر نخستین نکته آنکه این شب به گواه قرآن کریم در ماه مبارک رمضان که ماه ضیافت الله است واقع شده “شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهی و الفرقان “
یعنی : ( ماه رمضان که قرآن در آن نازل شده و راهنمای مردم ا ست و آیات روشن آن پیام هدایت و مایه تمییز حق از باطل میباشد . (۲) )
و نکته دوم در خصوص جایگاه شب قدر نزول قرآن کریم در این شب خجسته میباشد. این مهم علاوه بر سوره مبارکه قدر در آیات نخستین سوره مبارکه دخان نیز بیان شده است:
“ والکتاب المبین، انا انزلنا فی لیله مبارکه انا کنا منذرین فیها یفرق کل امر حکیم امرا من عندنا انا کنا مرسلین” یعنی : ( قسم به کتاب روشنگر ( قرآن ) که ما آن را در شبی بس فرخنده فرو فرستادیم . همانا ما هشدار دهندهایم در آن شب هر امر استواری فیصله مییابد فرمانی از جانب ماست ما فرستنده آن هستیم.(۳)
چنانچه ملاحظه شد در آیات نخست سوره مبارکه دخان خداوند متعال از شب قدر با عنوان “ شب مبارک” یاد فرموده است و در تفسیر و تبیین نزول قرآن کریم در این شب امام جعفر صادق ( ع) فرمودهاند: “نزل القرآن جمله واحده فی شهر رمضان الی بیت المعمور ثم نزل فی طول عشرین سنه “
یعنی : ( قرآن ،تمامت آن به یک باره در ماه رمضان از سوی پروردگار یکتا به بیت معمور فرو فرستاده شد و آنگاه در طی بیست سال نازل گردید .(۴))
در روایات دیگری که در کتاب شریف “ نورالثقلین” از امام جعفر صادق (ع) نقل شده است آن حضرت فرمودهاند که ( خداوند تبارک وتعالی تورات را در ششمین شب از ماه مبارک رمضان و انجیل را در دوازدهمین شب و زبور را در هجدهمین شب و قرآن کریم را در شب قدر فرو فرستاده است.)
نزول سایر کتب آسمانی در ایام ماه مبارک رمضان و ذکر دقیق شب نزول آنها و ترتیب منظمشان نسبت به یکدیگر شایان تامل است. در این روایت که از “ ابوبصیر” نقل شده است امام به جای ذکر عدد به شب قدر اشاره فرمودهاند . البته در روایت پنجاه و دوم همین کتاب به نقل از حفص بن غیاث آمده است که امام جعفر صادق (ع) از رسول گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی ( ص) بازگو کردهاند که ایشان فرمودهاند:”انزل القرآن فی ثلاث و عشرین من شهر رمضان “
یعنی : ( قرآن کریم در بیست و سومین شب از ماه رمضان نازل شده است . ) بی گمان نخستین و مهمترین منبع ما برای شناخت شب قدر،سوره مبارکه قدر است. سوره مبارکه قدر با پنج آیه شریفه در شمار کوتاهترین سورههای این کتاب آسمانی است که در مکه نازل شده و نود و هفتمین سوره قرآن کریم محسوب میشود. آنچه از این سوره کوتاه اما بسیار ژرف وپرمحتوا استفاده میشود علاوه بر آنچه ذکر شد ارزش این شب از هزار ماه بیشتر است و نظامنامه خلقت وبرنامه یکساله که از سوی پروردگار یکتا مقدر شده است توسط فرشتگان و روح به پیشگاه مقدس حضرت ولیعصر ( عج) تقدیم میشود وتا هنگام سحرگاهان هنگامه سلام و امنیت ورحمت خواهد بود.
در خصوص اهمیت سوره قدر نیز احادیث بسیاری نقل شده است تا آنجا که سفارش شده در نمازهای یومیه از خواندن این سوره مبارکه غفلت نشود و نیز روایت شده است که رسول مکرم اسلام(ص) این سوره را با خضوع و خشوع و اشک دیده میخواندند و در پاسخ کسانی که علت این همه سوز و گداز را جویا میشدند میفرمودند که به خاطر آنچه چشمانم دیده و دلم را فرا گرفته است و به خاطر آنچه دل این مرد (اشاره به امام علی(ع)) پس از من خواهد دید.
آنگونه که از روایات استنباط میشود شب قدر پدیدهای است دارای استمرار تا روز قیامت چنانکه در روایتی آمده است که جناب ابوذر غفاری از رسول اکرم(ص) پرسید: “آیا شب قدر منحصر به روزگار پیامبران است؟” و پیامبر پاسخ فرمودهاند: “ خیر، چنین نیست و این شب تا روز رستاخیز ادامه خواهد داشت . “(۵)
پیرامون این نکته که مراد از شب قدر کدامین شب است حدود چهل قول گوناگون در کتب تفاسیرذکر شده است. اما غالبا بر این نکته متفقالقولند که شب قدر در یکی از روزهای فرد دهه سوم ماه مبارک رمضان واقع شده است .(۶)
و اما درباره ذکر دقیق شب قدر،مفسران شیعه به استناد احادیث متواتری که از رسول گرامی اسلام(ص) و خاندان پاک وحی علیهمالسلام رسیده شبهای نوزدهم،بیست ویکم و بیست و سوم را با تکیه بر شواهدی از گفتار و سیره پیشوایان عالیقدر اسلام شب قدر دانستهاند و دو شب نخست را مقدمهای برای ورود به شب مبارک قدر بر شمردهاند .
چنانچه عرفا گفتهاند مراحل سیرو سلوک و سفر به سمت حضرت حق سه مرتبه مهم را شامل میشود که عبارتند از “ تخلیه”، “ تحلیه”و “ تجلیه” که به این ترتیب میتوان شب نوزدهم را مرحله توبه و اراده قطعی بر ترک معصیت ،شب بیست و یکم را مرحله استغاثه خالصه و تعهد نسبت به ادای تکالیف و شب بیست و سوم را مرحله اجر هجرت و رجعت و تجلی الهی برشمرد.
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون شب قدر را شبی با عزت و شرف ذکر کرده است که هر کس در آن طاعت کند عزیز و مشرف گردد و به تجلی خاص مشرف شود و قدر و رتبه خود را بشناسد نسبت به محبوب و آن وقت ابتدای وصول سالک باشد. ( ۷)
در برخی احادیث نیز اندازهگیری امور در شب نوزدهم، ابرام آن را در شب بیست و یکم و حتمیت و امضای آن در شب بیست و سوم ذکر شده است.
به نظر میرسد که عدم ذکر دقیق شب قدر از سوی پیامبر (ص) و خاندان پاک وحی (ع) و مخفی نگهداشتن آن بر پایه حکمت و مصلحتی بوده است که همانا مسلمین در ایام پر فیض ماه مبارک رمضان به عبادت در تمامی شبهای این ماه اهتمام افزونتری داشته باشند و به همین واسطه نسبت به تزکیه و تهذیب خویش تلاش مضاعفی مبذول نمایند تا از این رهگذر جسم و روح خود را از آلودگیهای دنیوی هر چه بیشتر پاک نمایند و لیاقت حضور و درک شب قدر را بیابند همان گونه که خداوند متعال اسم اعظم خود را در میان سایر اسماء مقدس خویش پنهان نگذاشته است تا بشرتمامی نامهای حضرت حق را به بزرگی بر زبان آورد.
در اینجا جا دارد به استدلال حکیمانه مولانا جلال الدین محمد مولوی در این باره اشاره کنیم که بسیار عمیق و روشنگر است؛
حق شب قدر است در شبها نهان
تا کند جان هر شبی را امتحان
نه همه شبها بود “ قدر” ای جوان
نه همه شبها بود خالی از آن
همین مضمون را سعدی نیز در “گلستان” خویش به ظرافت و نازک خیالی خردمندانه بیان کرده است؛
اگر شبها همه قدر بودی
شب قدر بی قدر بودی
گرسنگ همه لعل بدخشان بودی
پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی
از دیگر نکات شگفت درباره شب قدر برتری این شب از هزار ماه است که با محاسبهای ساده ،هزار ماه برابر است با ۳۰ هزار شب یا ۸۳سال و ۴ ماه که این رقم معادل و یا بلکه بیشتر از تمام متوسط عمر یک انسان است که توفیق حیات یابد.
و چه بسیار احادیثی که در آن آمده است که در این شب هیچ دعای بیشائبهای رد نمیشود و... آنگاه میتوان به همین اعتبار به راز ریاضتهای زنده دلان و عرفا که نه تنها شب قدر بلکه تمام ماه رمضان و بلکه تمام سال را با نیایش و نماز شب را به سحر میرسانند پی برد.
در برخی از روایات تنها به شب قدر اشاره نشد و بین شب و روز این مناسبت خجسته ارتباط داده شده است و مومن روز را باید زمینهای بداند برای ورود در شب و چنانچه توصیه شده است با احسان به نیازمندان و دستگیری از محرومان و نیز آمادگی قلبی و ذهنی خود را مهیای حضور در شب قدر نماید. به گواه سیره خاندان پاک وحی (ع) “ احیا” تنها بیداری جسم نیست و از آنجا که آیین مبین اسلام آیینی اجتماعی است توجه به ابعاد دیگری که مورد توجه پیشوایان عظیم الشان اسلام بوده است قطعا میتواند روشنگر راه و مشکلگشا باشد.
در روایات متعددی آمده است که ائمه معصوم (ع) دراین ایام مستحقان را شناسایی نموده وبه آنها صدقه میدادند و در انجام کار نیکو از هیچ کوششی فروگذار نمیفرمودند.
سید بن طاووس در روایتی شب قدر را “لیله البرات” ذکر نموده ونقل کرده است که در این شب نام کاروانهای حج نوشته میشود و اگر کسی بخواهد به این سعادت نایل گشته و به حج مشرف گردد باید بهعنوان مقدمات این مهم در این شب بکوشد. همچنین از شب قدر با تعابیر دیگری همچون “ تقسیم الارزاق” و “ کتابه الاجال” نیز یاد شده است .(۸) اما چگونه کسی که سخاوت نسبت به نیازمندان ندارد و برآورده کردن حوایج افراد جامعه خویش نقشی نمیپذیرد توقع درک شب قدر و افزایش روزی و بهرهمندی از مواهب و برکات بیکران الهی را دارد؟
سید بن طاووس در “اقبال” نقل کرده است که با فرار سیدن ماه مبارک رمضان امام سجاد (ع) هر روز به نیازمندان صدقه میداد و میفرمود : شاید شب قدر را درک کنم .(۹)
امام محمد باقر(ع) در پاسخ “ حمران بن اعین” که از ایشان درباره آداب شب قدر پرسیده ،پاسخ میدهند: “ در این شب نماز،زکات وانواع نیکی را به جای آور و این نیکیها بهتر از عمل در هزار ماه است. “(۱۰)
درباره شب قدر آداب و نکات ویژهای در کتاب ارجمند “ مفاتیح الجنان” گردآوری شده است که در گرامیداشت این شب عزیز میتواند همدم و رهنمون صاحبدلان و دلباختگان قرار گیرد .(۱۱) و در اینجا نکته بسیار بسیار مخصوصی را نباید از نظر دور داشت و آن ارادت و پیوستگی با وجود مقدس حضرت امام زمان(عج) است . باید از این نکته مهم غافل نبود که تمام فیوضات الهی یکجا به دست مبارک حضرت اباصالح المهدی(عج) میرسد و ما آن فیوضات را از دست مبارک ایشان دریافت میکنیم. در شب قدر ملائک و روح به محضر مقدس آن عالیجناب نازل میشوند ولذا هر چه پیوستگی با وجود مقدس آن حضرت بیشتر باشد بهرهمندی از این شب بزرگ افزونتر خواهد بود .
درباره علائم شب قدر در کتاب ارجمند “اصول کافی “ از امام محمدباقر (ع) روایت شده است که آن حضرت فرمودهاند: ( هوای شب قدر پاکیزه ودل انگیز است. اگر فصل سرما باشد گرم و لذت بخش است واگر فصل گرما باشد خنک و لطیف است . (۱۲) )
همچنین در روایت دیگر از امام جعفر صادق(ع) نقل شده است : ( شب قدر ،شبی درخشان است . نه گرم و نه سرد و ستارگان آن شب چون آفتاب پرتوافکنی میکنند . (۱۳))
کلام آخر در زمینه شب قدر و تجلیل و غنیمت شمردن این فرصت است که شاید دیگر توفیق آن پیش نیاید. در این مجال سیری خواهیم داشت بر شبهای قدر و نگاه زلال پیامبر(ص) و اهل بیت مکرم(ع) آن حضرت در گرامیداشت این شب بزرگ و مبارک.
از مولای متقیان امام علیبنابیطالب(ع) روایت شده است که پیامبر گرامی اسلام(ص) در دهه آخر ماه رمضان بستر خود را جمع میکرد و شبها و روزهای آخر ماه رمضان را به عبادت میگذراند و شب بیست و سوم به اهل بیت خود امر میفرمود که بیدار بمانند.(۱۴)
حضرت فاطمه زهرا(س) روز قبل بیست و سوم رمضان اهل خانه را به خواب دعوت میفرمودند تا در شب قدر همه بیدار باشند و اهل خانه را به صرف غذای اندک سفارش کرده و میفرمودند: محروم کسی است که از خیر امشب بینصیب بماند .(۱۵)
چنانکه از احادیث و روایات معتبر استفاده میشود ائمه معصوم (ع) با آداب و تمهیدات مخصوصی به استقبال شب قدر میرفتهاند. در برخی روایات غسل در سه شب نوزدهم،بیست و یکم و بیست و سوم مستحب شمرده شده و از امام محمد باقر(ع) در روایتی خطاب به مردی که از ایشان درباره درک شب قدر پرسیده بود فرمودند: از ابتدای رمضان هر شب یکصد بار سوره دخان را تلاوت کن آنگاه چون شب بیست و سوم فرا رسید مشاهده خواهی کرد آنچه را سوال کردهای .(۱۶)
در شرح زندگانی پربرکت نبی اعظم(ص) و عترت گرامی ایشان نقل شده است که در شب قدر بسیار نیایش کرده و خانواده خویش را نیز به مناجات در این شب ترغیب و سفارش میفرمودهاند تا شب قدر را مغتنم بشمارند که شب قبولی حاجات است .
در این روایات نقل شده است که امام جعفر صادق( ع) در یکی از سالها در ایام شب قدر به شدت بیمار شدند به گونهای که بستری شدند اما هنگام شب قدر دستور فرمودند که ایشان را به مسجد ببرند . سپس تا سپیده صبح آن حضرت به نماز و دعا و راز و نیاز با خالق بیهمتا مشغول شدند .(۱۷)
يکشنبه 31/6/1387 - 21:17
دعا و زیارت
اعجاز در اصطلاح عبارتست از این که شخصی که ادعای منصبی از منصبهای الهی میکند باید برای گواه به صدق گفتارش عملی را انجام دهد که دیگران از انجام دادن آن عاجزند، چون آن عمل به ظاهر بر خلاف قوانین خلقت و خارج از مسیر عادی و طبیعی است، انجام دادن چنین عملی را اعجاز و خود عمل را معجزه مینامند. (ترجمه البیان فی تفسیر القرآن، آیت الله سید ابوالقاسم خویی ص ۴۹)
بدیهی است که پیامبری و سفارت الهی از مناصب بزرگ و مقامات عالی است که افراد بسیاری خواهان آن میباشند و افرادی به دروغ آن را ادعا میکنند، بنابراین کسانی که مدعی رسالت و سفارت الهیاند باید دارای شاهد و گواهی باشند که قوانین طبیعت را در هم بشکند و برخلاف سیر عادی و طبیعی جریان یابد و دیگران را از آوردن چنین گواه و شاهدی ناتوان سازد. این گونه اعمال خارق العاده که پشتوانه و شاهد پیامبری و رسالت است "معجزه" و انجام دادن آن را «اعجاز» مینامند. (همان ص ۵۳)
در این میان بهترین معجزه آن است که مشابه عالیترین فن آن دوران باشد لذا حکمت الهی اقتضا میکند به هر پیامبری معجزهای عنایت کند که مشابه با فن و صنعت رایج آن زمان باشد و علماء و دانشمندان بسیاری در آن محیط از آن علم آگاه باشند تا بتوانند حقیقت معجزه و تفاوت آن با علم و فن رایجآن دوران را به راحتی تشخیص دهند و با علم و آگاهی اظهار نظر و داوری کنند و بدین وسیله مردم زودتر آن معجزه را تصدیق و سریع تر به آن پیامبر ایمان خواهند آورد.اعراب در زمان جاهلیت از میان تمام علوم و فنون تنها در فن فصاحت و بلاغت و فنون ادب سرآمد دیگر ملل و اقوام بودند تا آنجا که بازارهایی برای مسابقه در شعر و خطابه بر پا میکردند.در همین راستا چون اوضاع و شرایط حاکم در آن زمان این چنین بود، حکمت الهی اقتضا نمود که پیامبر اسلام را به معجزه بیان و فصاحت (قرآن) اختصاص دهد به طوری که هر عرب فصیح، منصف و غیر معاندی خود را در برابر فصاحت و بلاغت و شیوه بی نظیر آن، عاجز و ناتوان ببیند و اذعان کند که سخن این چنین از توان بشر خارج است و به وحی بودن آن اعتراف نماید. (همان ص۵۷ تا ۵۹)
● فصاحت و بلاغت:
پیامبر اکرم (ص) تمام ملل و اقوام و انسانهای جهان را به اسلام فراخوانده و با آنان با قرآن احتجاج و استدلال نموده و آنها را با آوردن کلامی همچون قرآن به مبارزه طلبیده است.او اعلان کرده اگر همگان دست به دست هم دهند و از فصیحترین و بلیغترین افراد کمک بگیرند و کتابی همانند قرآن ( در فصاحت و بلاغت و محتوای عالی آن) بیاورند او دست از ادعای خویش بر میدارد. (همان ص ۶۱)تحدی و مبارزه طلبی قرآن کریم منحصر به عده خاصی که درآن زمان میزیستند نبوده بلکه تمام جن و انس را در طول تاریخ به معارضه دعوت کرده که این مهم در سوره اسراء آیه ۸۸ اشاره شده است. (همان ص ۶۳)
زیبایی و رسایی این آیات به حدی اعجاب آور است که عرصه را بر شاعران، ادیبان و صاحبان ذوق و قریحههای سرشار تنگ کرده و آنان را به اعتراف به عجز وادار میسازد. قرآن با شیوه بدیع و منحصر به فرد خود، در بیان مفاهیم و معانی بلند و پر محتوا که نه نثر است و نه نظم، چنان جلوهگری میکند که همه سخنان و آثار ادبی را تحت الشعاع قرار میدهد.
انسان هر چه قدر با قرآن سرو کار داشته باشد باز هم نمیتواند کلامی را تنظیم کند که از نظر ( فصاحت و بلاغت) شبیه قرآن باشد. این حقیقت ثابت میکند قرآن کریم اسلوب و شیوه خاصی دارد که از حیطه قدرت بشر خارج است و نمیتوان آن را با آموزش، تمرین، تعلیم و تعلم فرا گرفت و اگر قرآن کریم، انشاء و گفتار خود رسول اکرم بود، در سخنان و خطبههای آن حضرت که محفوظ مانده و تدوین شده، نوعی تشابه میان شیوه و اسلوب قرآن و سخنان آن حضرت مشاهده میشد ولی هیچگونه تشابهی میان آن دو نیست (همان ص۶۴)
علاوه بر این، بلاغتی که در میان مردم معمول است محدود به حدود خاصی است و غالباً افراد بلیغ از انواع بلاغت در یک یا دو یا حداکثر چند نوع، توانایی دارند نه تمام قسمتها، مثلاً ممکن است در حماسه سرایی، مدیحه سرایی یا نوحه سرایی بلیغ باشد ولی در غزلیات مهارتی نداشته باشد، اما قرآن در موضوعات مختلف وارد شده و به فنون گوناگونی سخن بلیغ گفته است و این گونه فصاحت و بلاغت همه جانبه به گفتار خدا اختصاص دارد و دیگران از آوردن نظیر آن عاجزندو هرگز برای بشر امکان پذیر نیست. (همان ص ۶۵)
بخشی از اعجاز ادبی قرآن کریم، در اسلوب ویژه آن نهفته است. قرآن از نظر سبک کلامی، شیوهای بدیع را که هرگز سابقه نداشته، به وجود آورده است، قرآن، نه نظم است و نه نثر. این سبک (ساختار) جدیدی که قرآن ارائه داده و در فرهنگ ادبی عرب، تحولی غریب ایجاد کرده، کاملاً بیسابقه است و آیندگان را به عجز و تاب انداخته، جاذبه دارد، کشش دارد، افسون میکند، به وجد میآورد، لذت بخش است، آرامش میدهد، با فطرت، دمساز با طبیعت همساز، با وجدان، سروکار داشته و با هستی، سر و سری دارد.(درسنامه علوم قرآنی،حسین جوان آراسته، ص۲۶۹)
● قرآن و معرفت عقلی و فلسفی:
در بسیاری از آیات قرآن به صراحت این مطلب بیان شده که محمد(ص) امی ( درس نخوانده است)بود و خود آن حضرت نیز این ادعا را در برابر خویشاوندان خود، اعلان نمود و هیچ یک از آنان این ادعا را انکار و تکذیب نکردند و این خود دلیل روشنی بر صدق گفتار رسول خدا (ص) و صحّت نبوت اوست. زیرا کسی که خود بی سواد ( درس نخوانده و نزد هیچ کس سواد نیاموخته بود) کتابی آورد مشتمل بر معارف عقلی و دقایل علمی به گونهای که از آن تاریخ تاکنون افکار فلاسفه نامدار و دانشمندان بزرگ را به خود جلب کرده و متفکران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحیر ساخته است و این حالت تحیر و بهت زدگی پایان ناپذیر نیست. (همان ص ۶۹)
حتی اگر از این حقیقت مسلم ( امی بودن پیامبر) چشم بپوشیم و فرض کنیم که آن حضرت امی نبوده، بلکه علوم و معارف مختلف را با تعلیم و تعلم از دیگران فرا گرفته بوده است، آیا لازمه آن این نیست که این همه علوم و فنون را از دانشمندان زمان خویش و همان کسانی که در میانشان پرورش یافته، فرا گرفته باشد،در صورتی که آنچه را قرآن برای بشر عرضه داشته است هیچ گونه سنخیتی با افکار مردم آن زمان ندارد، بلکه درست با افکار و عقاید آنان در تضاد است، زیرا عدهای از مردم آن دوران، بت پرست و به اوهام و خرافات پای بند بودند و عدهای دیگر اهل کتاب بوده و معارف و احکام و تاریخشان را از کتب عهدین ( تورات و انجیل) به دست میآوردند و همین دو کتاب ( تحریف شده ) را کتاب آسمانی میدانستند، اگر فرض کنیم رسول اکرم صلی الله علیه وآله تعالیم گرانقدر خویش را که در قرآن آمده از تورات و انجیل گرفته است آیا لازمه آن چنین نخواهد بود که افکار و عقاید متداول در آن روزگار برگفتار و معارفش پرتو افکنده باشد و یک نوع تشابه میان معارف قرآن و مطالب موجود در تورات و انجیل وجود داشته باشد. (همان ص ۷۰)
ولی ما میبینیم معارف قرآن از هر نظر بر خلاف معارف عهدین است و قرآن با اوهام و خرافات موجود آن دو کتاب و دیگر مصادر به ظاهر علمی و خرافی مخالفت کرده است. به عنوان مثال قرآن درباره مسأله توحید آیاتی را مطرح کرده است که در هیچ یک از مصادر علمی آن دوران وجود نداشته و این معارف تماماً با براهین فلسفی همسو بوده و عقل سلیم آن را میپذیرد، آیا یک انسان امی و درس نخوانده میتواند در محیط پر از انحراف آن دوره که عصر جاهلیت بود، چنین معارف ارزشمند و حقایق معنوی را به بهترین شیوه بیان کند. برای روشنتر شدن این مباحث میتوان به آیاتی که در خصوص مسأله توحید یا سرگذشت و اوصاف پیامبران در قرآن آمده مراجعه نمود و آن را با مباحث مطرح شده در کتب تورات و انجیل مقایسه کرد.
● اعجاز قرآن در هماهنگی آیات
هر انسان عاقلی به خوبی میداند کسی که قانونگذاری و خبرهایش بر اساس دروغ و افترا استوار باشد قهراً در خبرها و قوانین وی تناقضهایی دیده خواهد شد به ویژه آن که قوانین وی گسترده و در مسایل و موضوعات گوناگون و مهم اعتقادی، اجتماعی و اخلاقی باشد زیرا که چنین قوانینی باید مبتنی بر دقیقترین قواعد و مستحکمترین پایههای عقلی و علمی استوار بوده باشد. قرآن کریم در تمام شؤون و امور زندگی انسانها به طور وسیع و گسترده سخن گفته و قانونگذاری کرده است،در مباحث الهیات و نبوت، اصول و پایههای احکام و سیاست و نظامهای اجتماعی و قواعد اخلاقی به طور جامع و شامل بحث نموده و به امور دیگری همچون کیهان شناسی، تاریخ و قوانین مربوط به صلح و جنگ و مانند آن نیز پرداخته، موجودات آسمانی و زمینی را از قبیل ملائکه و ستارگان، بادها، دریاها، نباتات، حیوانات، و انسان را شرح داده است و مثلهای گوناگونی را آورده، مواقف هولناک روز قیامت را بازگو کرده، ولی با این اوصاف کوچکترین اختلاف، تضاد و تناقضی در میان گفتهها و تشریعات آن به چشم نمیخورد و در تمام این مسایل از دایره اصول مسلم نزد عقل و عقلا خارج نگشته است. (همان ص ۸۶) چه بسا قرآن کریم حادثهای را دو یا سه بار تکرار کند و در عین حال در میان این موارد کوچکترین اختلاف و تناقض گویی وجود ندارد، مثلاً داستان حضرت موسی علیه السلام در قرآن چندین بار تکرار شده ولی در هر مورد به مسایل خاصی اشاره گردیده است که در دیگر موارد نیست بدون آن که در اصل مطلب و موضوع داستان کوچکترین اختلافی وجود داشته باشد. (همان ص ۸۶)
از طرفی با توجه به اینکه قرآن تدریجاً و در مناسبتهای مختلف و حوادث گوناگون نازل شده است، این حقیقت بیشتر روشن میشود که این کتاب از ناحیه خداوند نازل شده، زیرا اقتضای طول زمان در نزول آیات قرآن و در عین حال گستردگی آن، این بود که در میان آنها نا هماهنگی و اختلاف دیده شود، اما میبینیم هنگامی که به مجموعه آیات نیز بنگریم باز این معجزه قابل مشاهده است. قرآن کریم خود نیز به این جنبه از اعجاز در آیه ۸۲ سوره نساء اینگونه اشاره میکند:
« أفَلاَ یَتَدَبَّروُنَ القرآنَ و لَو کانَ مِنْ عُنْدِ غَیْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فیه اختِلافاً کَثیراً»
« آیا در ( معانی) قرآن» نمیاندیشید؟ و اگر از جانب غیر خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسیاری مییافتند.»
این آیه شریفه انسانها را به مطلبی که با فطرت و نهاد انسانی درک و احساس شدنی است راهنمایی میکند و آن این که هر کس در ادعاها و گفتههایش بر دروغ متکی باشد ناگزیر در نظریاتش دوگانگی و در بیانش تناقض ظاهر خواهد شد، ولی در کتاب خدا ( قرآن کریم) این اختلاف و تناقض گویی به هیچ وجه وجود ندارد. (همان ص ۸۷ )
● اعجاز قرآن در تشریع و قانون گذاری:
اگر انسان تاریخ ما قبل از ظهور اسلام را بررسی کند، این حقیقت مسلم و تاریخی به خوبی برایش روشن میشود که مردم آن زمان چگونه در جهل و نادانی و حتی توحش به سر میبردند. اعراب در زمان جاهلیت عقاید خرافی خاصی داشتند، نه دارای دین و مذهب خاصی بودند که موجب وحدت و تمرکز آنان در نقطه خاصی شود و نه یک نظام اجتماعی ( مدنی) داشتند که در میانشان ارتباط و هماهنگی برقرار سازد، بلکه پیروی از عادات و رسوم نیاکان آنان را به این سو و آن سو سوق میداد.
ولی پس از آن که نور محمد(ص) در مکه شروع به درخشیدن کرد و آفتاب اسلام در شبه جزیره عربستان ظاهر گشت، دلهای مردم با معارف الهی روشن و از آلودگیها پاک و با مکارم اخلاق آراسته شد. توحید و یگانه پرستی جایگزین بت پرستی و دو گانه پرستی شده جهل و نادانی جای خود را به علم و دانش داد و از مردمی سست عنصر، امتی متحد، منسجم و ایثارگر به وجود آمد که توانست نفوذ و حاکمیت خود را در سرتا سر عالم گسترش دهد (همان ص ۹۱و ۹۰ ) تمام این تعالی، پیشرفت و افتخارات عظیمی که نصیب مسلمانان گردید بر اثر تعالیم عالی قرآن کریم بود که بر تمام کتابهای آسمانی دیگر برتری دارد، نظامها و قوانینش بر پایه عقل استوار است، روش اعتدال ومیانه روی را در پیش گرفته و از هر گونه افراط و تفریط اجتناب ورزیده است.
قرآن کریم به دادگری فرمان میدهد و در تمام آموزههایش راه اعتدال ومیانه روی را پیش گرفته است، از طرفی در چندین مورد صفت بخل را نکوهش میکند و درباره عواقب وخیم و زیانبار آن هشدار میدهد. ( نگاه کنید به آیات ۵۸ نساء، ۱۸۰ آل عمران، ۲۹ اسراء و ۸۰ مائده) (همان ص ۹۳)
قرآن برای ریشه کن ساختن فساد و تحقق یافتن عدل و انصاف در کنار دستور به صبر و شکیبایی هیچ گاه دست مظلوم را در برابر ظالم و او را از گرفتن حق خویش باز نداشته است، بلکه به وی اجازه داده به همان اندازه که به او ظلم شده عادلانه از ظالم انتقام بگیرد. برای روشنتر شدن این بحث به آیات ۱۹۴ بقره و ۳۳ اسراء مراجعه کنید. (همان ص ۹۴)
قوانین قرآن کریم هم به امور زندگی و نظامهای اجتماعی این جهان توجه دارد و هم به شؤون آخرت میپردازد و هیچ یک از این دو جنبه مادی و معنوی انسان را نادیده نگرفته است. ( بنگرید به آیات ۱۳ و ۱۴ سوره نساء و ۷و ۸ زلزلت و ۷۷ قصص)
قرآن کریم مردم را به سوی عبادت و تفکر در آیات و آثار تشریعی و تکوینی خداوند فرا خوانده و به تأمل و تدبر در آیات و نشانههای خدا و اسرار آفرینش تأکید کرده است و در عین حال به جنبههای دیگری که افراد بشر را با یکدیگر مربوط میسازد نیز پرداخته است. برای مثال خرید و فروش و معاملات حلال را تأکید کرده واز ربا خواری و فزون طلبی به شدت منع کرده است، به انسان دستور وفای به عهد میدهد و به ازدواج که موجب بقای نوع انسان است فرمان داده است و نیکی به همسر و والدین و نزدیکان و تمام مسلمانان را لازم و واجب میداند. (همان ص ۹۷ و ۹۸)
قرآن کریم با واجب کردن امر به معروف و نهی از منکر بر تمام افراد امت و اختصاص ندادن آن به طبقه و افراد خاصی، موجبات گسترش و انشاء تعالیم خویش را فراهم ساخته و در آن روح تداوم و استمرار را دمیده است و تمام مسلمان به تبلیغ احکام و تنفیذ اوامر الهی و به اجرا در آوردن آن مکلف میباشند. از بزرگترین تعالیم قرآن، قانون مساوات و برابری است که با تشریع این قانون انسجام و یگانگی را در میان طبقات مختلف مسلمانان ایجاد کرده است و اختلافات نژادی و قومی و دیگر امتیازات را لغو ساخته است.
حال آیا با وجود این همه قوانین محکم ومتقن هیچ عاقلی به خود اجازه میدهد که در نبوت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله و معجزه بودن قرآن شک و تردید نماید و به ویژه آنکه این پیامبر در میان مردمی وحشی و نادان که هیچ گونه اطلاعی از این تعالیم انسان ساز نداشتند ظهور کرده است.( نگاه کنید به بحث اعجاز قرآن در همان ماخذ)
● قرآن و حقایق ثابت و خلل ناپذیر
قرآن کریم به موضوعات متعدد و در عین حال متنوع و گستردهای پرداخته است. درباره الهیات و خداشناسی و معارف عقلی و ماوراء الطبیعه همچون روح، فرشته، ابلیس، جن، کرات آسمانی و احوالات انبیای الهی، مسایل اخلاقی، حقوق خانواده، حکومت و زمامداری، عبادات و معاملات و ... بحث کرده است و در تمام این مسایل بهترین و جالبترین حقایق را برای بشر به ارمغان آورده است، حقایقی مستحکم و خلل ناپذیر که هرگز فساد و تباهی در آن راه ندارد و کوچکترین اشکال و ایرادی متوجه آن نمیشود و این چیزی است که از بشر عادی معمولی ساخته نیست، به ویژه آنکه حضرت در میان امتی میزیسته که هیچ بهره و نصیبی از معارف و دیگر علوم نداشتند. (همان ص ۱۰۲)
شایان ذکر است که بگوییم در حوزه علوم و دانشهای مختلف در طی سالیان متمادی نظریههای بسیاری مطرح شده است که این نظریات با ظهور دانشمندان نسلهای جدید تر و گذشت سالیان دراز نقض و رد شده است،اما قرآن به رغم کثرت مباحث و تنوع مطالب و بالا بودن سطح علمی آن، تا کنون مورد کوچکترین اشکال و انتقادی قرار نگرفته و در مسایل و قوانین آن کمترین عیب و ایرادی به چشم نمیخورد.
● قرآن و اخبار غیبی
قرآن در برخی از آیاتش از امور مهمی که مربوط به آینده بوده خبر داده و حوادث و پیشامدهایی که بعداً اتفاق میافتاده پیشگویی کرده است و آنچه را خبر داده همه و همه پس از مدتی به وقوع پیوسته و هیچ یک از آنها بر خلاف واقع نبوده است. شکی نیست که این گونه خبرهای غیبی و پیشگوییهای صد در صد درست و واقعی جز از طریق وحی و نبوت راه دیگری ندارد. به عنوان مثال آیه هفتم سوره انفال که در جنگ بدر نازل شده و خدا به مؤمنان وعده پیروزی داد با این که مسلمانان در آن روز نسبت به لشکر کفار در اقلیت بودند و ابزار و وسایل جنگی اندکی در اختیارشان بوده و سرانجام نیز طبق وعده الهی مسلمانان پیروز شدند. رجوع به تفاسیر آیات ۹۴ تا ۹۶ سوره حجر، آیههای ۲و۳ سوره روم، ۴۴ و ۴۵ سوره قمر و سوره مسد این حقایق را بیش از پیش روشن میکند . (همان صفحات ۱۰۵ و ۱۰۶)
● قرآن و اسرار آفرینش
کتاب آسمانی مسلمانان در بسیاری از آیاتش از مسایل مربوط به آفرینش جهان و قوانین عالم طبیعت،کرات آسمانی و غیر آن خبر داده است. حال آنکه در آن زمان جز از طریق وحی الهی راهی برای پی بردن به این گونه مسایل نبود. بسیاری از مطالبی را که قرآن درباره آن خبر داده آن چنان پیچیده و دقیق است که در آن روزگار کسی از آنها اطلاعی نداشت و پس از پیشرفت علوم گوشههایی از این مطالب و اسرار روشن و کشف گردید. البته قرآن در این گونه مسایل علمی و حکیمانه و با رعایت احتیاط آنها را توضیح داده است، برخی از مطالب قابل فهم در آن عصر را به وضوح و صراحت بیان کرده، ولی مطالبی را که در آن عصر قابل فهم مردم نبوده با اشاره و کنایه بیان کرده و درک و فهم کامل آن را به آیندگان موکول ساخته است. ( برای آگاهی بیشتر در این خصوص نیز میتوان به آیات ۱۹ و ۲۳ سوره حجر، ۱۷ الرحمن، ۳ رعد، ۳۶ یس، ۵۳ طه، ۳۸ زخرف، ۱۱۵ بقره و .... مراجعه کرد). (همان ص ۱۰۷)
● آفرینشهای هنری
یکی دیگر از رازهای جاذبه قرآن که پرده از اعجازی دیگر بر میدارد،جنبه خیال انگیزی و صحنه پردازی و به تصویر کشیدن معانی گوناگون است. این هنر قرآنی در بیان صحنههای طبیعت، در تبیین ارزشها و ضد ارزشها، پاکیها و ناپاکیها و در قصهها و داستان سراییها، در طرح مثلها و در به تصویر کشیدن مراحلی از معاد و قیامت و حساب و کتاب، چنان کارآمد و مؤثر بوده است که بعضی از آن به سحر و افسون قرآن یاد میکنند. آنچه قرآن در آیه ۲۶ سوره فصلت از قول برخی از کفار نقل میکند به این حقیقت رهنمون است:
«وقال الّذین کَفَروُا لا تَسْمَعُوا لِهذَا القُرآنِ وَ أَلْغَوا فیهِ لَعَلَّکُم تَغْلِبُونَ»
به این قرآن گوش ندهید و سخن لغو در آن اندازید، شاید شما پیروز شوید.
این گفتار آنان از آن جا ناشی میگردد که تنها یک بار گوش فرا دادن به آیات قرآن، برای تسلیم منکران،کافی بوده است. البته روشن است که درک صحیح از این همه لطافتها و ظرافتهای هنری قرآن، تنها هنگامی میسر خواهد که انسان با ادبیات عرب و فنون معانی و بیان آشنایی داشته، از نمایش و هنر و زیبایی و شعر نیز آگاه باشد. آنگاه میتواند با تدبر در آیات قرآنی و توجه به آن از زاویه هنری اوج زیبایی و هنرمندی را در قرآن بیابد.
سید قطب، صاحب تفسیر فی ضلال القرآن در بحث تصویر هنری میگوید:
قرآن در هر کجا که بخواهد بیان غرضی یا تعبیر از معنای مجردی کند، یا حالتی نفسانی یا صفتی معنوی یا نمونهای انسانی یا حادثه یا ماجرا یا منظرهای از مناظر قیامت یا حالتی از حالات نعیم یا عذاب الیم را وصف کند، یا در مقام احتجاج و جدل، مثلی زند، یا به طور مطلق، جدلی را عنوان کند،در همه جا تکیه بر واقع محسوس یا مخیل مینماید. منظور ما نیز از گفتن این مطلب که تصویر، ابزار مناسب و مخصوص اسلوب قرآنی است، همین است یعنی صرف آرایش و تزییین اسلوب نیست و به نحو تصادف نیز نیامده است بلکه یک قانون کلی و عام و شامل است که ما میتوانیم از آن به قاعده تصویر تعبیر کنیم.(درسنامه علوم قرآنی ص۲۷۸ به نقل از آفرینش هنری در قرآن ص۴۵)
يکشنبه 31/6/1387 - 21:16
دعا و زیارت
● چه بخواهیم، چطور بخواهیم
شب قدر قلب ماه مبارک رمضان است. ماه مبارک رمضان برای امت اسلامی معجزه ای قوی تر از معجزه سلیمان پیامبر است. زیرا اعجاز آن حضرت در مسلط بودن بر باد بود که غدوها شهر و رواحها شهر(۱). راه یک ماهه را در بامداد یا در شامگاه طی می کرد.
سلیمان پیامبر(ع) این توان را داشت که در یک بامداد راه یک ماهه را طی کند ولی اعجاز قرآن کریم در این است که سالک صالح در یک شامگاه در لیله القدر، راه هزار ماهه را طی می کند. لیله القدر خیر من الف شهر(۲). با این تفاوت که او مسیر «مکان» را می پیمود و قرآنیان می توانند مسیر «مکانت» را طی کنند. همراهان سلیمان نبی در یک بامداد راه ظاهری یک ماهه را طی می کردند، ولی پیروان قرآن و عترت مکانت و راه معنوی هزار ماهه را یک شبه طی می کنند. اگر گفته شد: کاین طفل یک شبه ره صد ساله می رود(۳)، یا کاین طفل یک شبه ره صد ساله می رود، آن را می شود در شب قدر تجربه کرد.
طرح این مقدمه برای آن است که ما در کنار حرم کریمأ اهل بیت(سلام الله علیها) از خدا چه بخواهیم، در جوار قبور مراجع و صلحأ و صدیقین و شهدأ چه مسألت کنیم. مسأله آمرزش گناه، مسأله حل مشکلات، مسأله شفاء بیماران، مسأله برقراری امنیت؛ همه اینها جزء فروعات خواسته ماست. ما یک مطلبی عظیم و مطلوب عزیز داریم که در سایه آن مطلب و مطلوب، این مقصدها و مقصودها هم حاصل می شود. این مقدمه برای آن است که ما چه بخواهیم، چطور بخواهیم، با چه حالی بخواهیم که با دست پر برگردیم. نظام ما، دولت و ملت ما در سایه این دعاهای ما از مشکلات برهند و به مقصد برسند.
استشمام رایحه قدر با قلب قرآنی
مطلب دیگر اینکه وقتی ما می توانیم یک شبه ره صد ساله را طی کنیم. چون هزار ماه تقریبا هشتاد سال است. وقتی این توان را داریم که یک شبه ره صد ساله را طی کنیم؛ پایان سیر ما چه باشدو چطور بخواهیم؟!
در شب نزول قرآن کریم برکات فراوانی نصیب جامعه بشری شده و الی یوم القیامه می شود. یکی اینکه قرآن و عترت مرده ها را زنده می کند. بعد از حیات یابی، اگر کسی بیمار بود؛ بیمارها را درمان می کنند. و اگر کسی کور بود، به او چشم بینا می دهند. کر بود، گوش شنوا می دهند. اهل سهو و نسیان بود، به او ذاکره و حافظه می دهند. اهل سفر نبود، به او زاد و راحله می دهند. همراهان خوبی نداشت، به او همسفران خوبی می دهند و مانند آن اگر قرآن برای این معارف نازل شده است، ما چرا در شب نزول قرآن این معارف را نگیریم؟! اگر آن مائده و مأدبه قرآنی در کنارش این غذاها تعبیه شده است، چرا استفاده نکنیم؟! چرا زنده نشویم، سالم نشویم، چشم و گوش پیدا نکنیم، همراهان و همسفرانی نظیر انبیاء و اولیاء پیدا نکنیم ووقتی از امام صادق(ع) سوال می کنند علامت شب قدر چیست، فرمود: شب قدر رایحه خوبی دارد. از بوی آن شب معلوم است که این شب، شب قدر است. خوب عنایت کنید؛ شب معطر است! و آنچه که در این روایت است، حقیقت است نه مجاز. شب، معطر است، نه هوا. گاهی می گوئیم زمستان سرد است، تابستان گرم. این سخن مجاز است، با قرینه همراه است؛ همه می فهمند. وقتی گفتیم زمستان سرد است، زمان که سرد نیست؛ هوا که متزمن است، سرد است. مگر زمان سرد و گرم دارد؟! تابستان گرم است، یعنی هوا در تابستان گرم است. چون با قرینه همراه است، قابل ادراک است. اما وقتی امام صادق(ع) می فرماید: شب قدر معطر است، نه هوا معطر است، نه آنچه که در شب قدر است، معطر است! خود شب، زمان معطر است. این را که انسان با شامه و بینی استشمام نمی کند. عطر شب قدر را قلب قرآنی درک می کند. نه شامه! فرمود: شب قدر معطر است... آنها وقتی بوی بهشت را می شنیدند، می فهمیدند امشب، شب قدر است.
● کسب معرفت و اطاعت از قرآن و عترت
راه دیگر این که امور را از خدا بخواهیم؛ ما پیرو کسی هستیم که این ایام، ایام شهادت اوست و غیر از ذات مقدس پیامبر اعظم(ص) مردی به عظمت او خلق نشد و خلق نمی شود و آن «علی مظلوم» است. و او امام ماست. ما او را با جان و دل به امامت پذیرفتیم. اما خودش یک مطلبی دارد که به ما فرمود میسور شما نیست، ولی پائین ترش را طلب بکنید. آن مطلب که عنصر محوری دعای ماست، این است؛ وجود مبارک امیر بیان فرمود: من تا خدا را نبینم، عبادت نمی کنم. منتها خدا با چشم دیده نمی شود، با بصیرت و جان مشاهده می شود؛ ما کنت اعبد ربا لم اره(۴). بعد فرمود: لا تدرکه العیون بمشاهده الابصار، بل تدرکه القلوب بحائق الایمان(۵). آن علی بود و این کلام وقف او است. فرمود: من آن نیستم که خدای ندیده را عبادت کنم. با جان دیدم و او را می پرستم. این مقام میسور دیگری نیست. اما پائین تر از این مقام را می شود تمنا داشت، و آن این است که ما تابع قرآنیم از یک سو، پیرو عترتیم از سوی دیگر. و میراث گرانبهای پیامبر اعظم(ص) به ما سپرده است؛ ما مطیع قرآن و عترتیم. این معنا را در شب قدر از خدا بخواهیم که بجائی برسیم که بگوئیم: ما کنت اطیع قرآنا لم اره، ما کنت اطیع علیاً لم اره، ما کنت اطیع اماماً لم اره. من تا قرآن را نبینم، از او اطاعت نمی کنم. من تا علی و خاتم اوصیاء(ص) را نبینم، اطاعت نمی کنم. من تا امام زمانم را نبینم، اطاعت نمی کنم. نه با چشم ظاهر، که با چشم دل! این معنا را می توان گفت، این معنا را می توان خواست، این معنا را می توان یافت.
● رؤیت قلبی قرآن و عترت
این معنا میسور هر کسی نیست. ممکن است کسی چهل یا پنجاه سال درس حوزوی بخواند، در خدمت قرآن و عترت باشد؛ حکیم بشود، فقیه بشود، مفسر بشود، در تبیین آیات الهی کوشا باشد، ولی قرآن را نبیند! او امام شناس خوبی باشد، بر شافی سیدمرتضی و امالی شیخ طوسی ها مسلط بشود، قهرمان غدیرنویسی باشد، اما امام را نبیند! آن کار در شب قدر ساخته است، آن هم با اعتکاف!
فضلاء، طلاب، جوانها! این اعتکاف دهه سوم ماه مبارک رمضان را دریابید. می دانید اگر کسی در سه شبانه روز، مهمان خدا، در خانه او بود؛ چه می گیرد، به او چه می دهند، به او چه حیاتی می دهند، چه سلامت می دهند، چه چشم و گوشی می دهند؟! آن مشکلات بعدی حل می شود.
عمده آن است که ما اماممان را با جان ببینیم، بعد علی وار بگوئیم: ما کنت اتولی اماماً لم اره، ما کنت افسر قرآناً لم اره، ما کنت اطیع قراناً لم اره، ما کنت تابعاً لقرآن لم اره. ما تا قرآن را نبینیم، از او اطاعت نمی کنیم. ما تا امام را نبینیم، از او اطاعت نمی کنیم. مگر کسی باید امام را با چشم ظاهر ببیند؟ مگر ابی بصیر در خدمت امام زمانش نبود؟ مگر این ابی بصیر نابینا نبود؟ مگر این ابی بصیر مورد وثوق امام زمانش نبود؟ مگر بسیاری از احادیث فقهی، کلامی، تفسیری به وسیله ابی بصیر به ما نرسید؟! مگر ابی بصیر با این چشم امام زمانش را می دید؟ او که نابینا بود. امام زمانش او را می دید، و او با جان، امام زمانی بود.
این معنا با قرآن به سر کردن ها در کنار حرم کریمه اهل بیت از یک سو، و به اعتکاف از سوی دیگر حل می شود. آن مطالب جزئی هدف ما نیست، گرچه به ما می دهند. مشکلات حل معیشت و اداء قرض و شفای مرض، اینها جزء ریزش های مائده قرآنی است. ما باید به جائی برسیم که قرآن حافظ ما باشد، عترت حافظ ما باشد. ما هرگز رفتنی را به جای ماندنی اشتباه نکنیم، فانی را به جای باقی نبینیم، مجاز را به جای حقیقت ننگریم؛ مجاز را مجاز بدانیم، حقیقت را حق. فانی را گذرا بدانیم، باقی را جاودانه و ماندنی.
يکشنبه 31/6/1387 - 21:16
دعا و زیارت
«لیلة القدر» کدام شب از سال است و با توجه به اختلاف تقویم در کشورها، آیا ممکن است چند شب قدر وجود داشته باشد؟
شکی نیست که «لیلة القدر»، یکی از شبهای ماه رمضان است و جمع میان آیات قرآن نیز اقتضای این را دارد. از یک سو در قرآن میفرماید: «قرآن در ماه رمضان نازل شده است»۱ و از سوی دیگر آمده است: «ما آن را در شب قدر فرو فرستادیم».۲ برای تعیین شب قدر، باید به روایات مراجعه کرد. در روایات شیعه و اهل سنت، احتمالات گوناگونی داده شده است که عبارتند از: شب هفدهم، شب نوزدهم، شب بیست و یکم، شب بیست و سوم، شب بیست و هفتم و شب بیست و نهم.۳
بر اساس روایت مشهوری، احتمال این که شب قدر، یکی از شبهای نوزدهم، بیست و یکم و یا بیست و سوم ماه رمضان باشد، بیشتر است. سید بن طاووس، روایات متعددی درباره تعیین شب قدر، در کتاب اقبال الاعمال نقل کرده است و از مجموع آنها فهمیده میشود که اندازهگیری و «تقدیر» امور و کارها، در شب نوزدهم و «تحکیم» آنها در شببیست و یکم و «امضای» آنها در شب بیست و سوم است. به این دلیل، شبزندهداری، عبادت و دعا در این سه شب، بسیار توصیه شده است. به ویژه درباره دو شب بیست و یکم و بیست و سوم، تأکید بیشتری شده است.۴ در روایتی از امام صادق علیهالسلام سؤال شده تا شب قدر را معین کند و ایشان فرمود: «آن را در شب بیست و یکم و بیست و سوم بجویید». وقتی راوی خواست تا امام آن را دقیقاً مشخص کند، امام فرمود: «چه سخت است بر تو که دو شب را کوشش کنی»! در عین حال، روایات متعددی دلالت دارد که شب بیست و سوم، شب قدر است.۵ البته شب قدر برای امامان معصوم علیهمالسلام، کاملاً روشن بوده است؛ زیرا فرشتگان در آن شب، بر آنان فرود میآیند؛ اما آنان اصرار بسیاری داشتهاند که شیعیان، چند شب را به عبادت و شبزندهداری مشغول باشند.
با توجه به این مطالب، روشن میشود که شب قدر، در هر سالی وجود دارد و آن، یک شب است و اختلاف تقویم، موجب نمیشود که چند شب قدر داشته باشیم. بر این اساس، تأکید شده است که دهه آخر ماه رمضان یا حداقل سه شب یاد شده را به عبادت بگذرانیم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در دهه آخر ماه رمضان در مسجد، معتکف میشد و برخی از بزرگان شیعه، برای درک شب قدر، یک سال، شبها را احیا میداشتند به هر حال، شب قدر، یک شب است و به احتمال بسیار زیاد، این یک شب، در دهه آخر ماه مبارک رمضان مقدر شده است و موءمنان برای درک آن شب، تلاش میکنند و احیا میگیرند.
گفتنی است که با نزول فرشتگان در شب قدر، برکات فراوان و متعددی جریان مییابد که مهمترین آنها، تقدیر امور سالانه است؛ اما علاوه بر آن، نزول دستهجمعی فرشتگان، نورانیت و برکتی را به وجود میآورد که از فرصتهای ممتاز، برای توبه و ارتقای درجات معنوی است؛ به طوری که انسان میتواند از فرصت یک شب، ارجمندی هزار ماه را به دست آورد. بنابراین، اگر چه اعلام تقدیر امور سالانه به حجت خدا، در شب قدر انجام میگیرد، اما برای مردم سراسر جهان - با اختلاف افقهایی که دارند - شب قدر به نسبت هر منطقه، ادامه دارد و همچنان برکات نزول فرشتگان، شامل حال آنان میشود و تقدیر امور آنان نیز بر این اساس انجام میگیرد و با اعلام قبلی تقدیر امور به حجت خدا، در وقت معین، منافات ندارد. از این رو، حتی برای کسانی که در منطقه خود فرصت شب را از دست دادهاند نیز فرصت باقی است.
در روایات آمده است که روزهای شب قدر نیز فضیلت شب قدر را دارند و اگر کسی در پی درک فضایل آن باشد، به آنها میرسد. همچنین در روایات چنین آمده است: اگر کسی در این شبها موفق نشد، منتظر شب و روز عرفه باشد که میتواند در آن، سرنوشت خویش را رقم زند. بنابراین، تعیین این اوقات، برای رقم زدن تقدیرات انسان است و برای خداوند و انسانها محدودیت نمیآورد؛ اما این زمان، ویژگیهایی در تسریع حرکت انسان به سوی کمال حقیقی دارد.
بنا بر آن چه گفته شد، شب قدر زمانی، دو قسم است؛ زمانی واقعی و زمانی اعتباری و آن را میتوان به اول بهار واقعی و اعتباری تشبیه کرد. اول بهار واقعی، لحظهای است که مرکز زمین در حرکت انتقالی خود به دور خورشید، منطبق شود و نقطه اعتدال ربیعی، اول بهار واقعی است. حال اگر این انطباق قبل از ظهر صورت بگیرد (تحویل سال قبل از ظهر باشد)، تمام آن روز را اول بهار و اولین روز سال نو اعلام میکنند؛ اما اگر هنگام تحویل سال، بعد از ظهر باشد، آن روز را به سال قبل ملحق میکنند و میگویند: سال کبیسه است؛ یعنی ماه اسفند در چنین سالی، سی روزی است و در عین حال که اول بهار واقعی، روز سیام اسفندماه آن سال است، روز بعد را به عنوان اول بهار و نخستین روز سال جدید اعلام میکنند. در این مثال، روشن است که ما یک اول بهار واقعی داریم که یک لحظه است و یک اول بهار اعتباری داریم که یک روز است و با توجه به اعتبار و قرارداد، قابل توسعه و تغییر است.
لیلة القدر زمانی نیز همین گونه است؛ یعنی ما یک شب قدر زمانی واقعی داریم و یک شب قدر زمانی اعتباری. شب قدر زمانی واقعی، لحظهای از شب خاصی است که در آن لحظه، انسان کامل، بهرههایی را از عالم بالا دریافت میکند و این لحظه، امری شخصی و غیرقابل توسعه و تعدّد است و شب قدر زمانی اعتباری، مقطعی از زمان است که ممکن است ۲۴ ساعت یا کمتر و یا بیشتر امتداد داشته باشد و با توجه به اختلاف آفاق، متعدد میشود. برای مثال ممکن است در سرزمینی خاص، از اول شبی معین تا طلوع فجر، برای اهل آن سرزمین، شب قدر باشد؛ ولی در سرزمینی دیگر، بعد از دوازده ساعت، شب قدر اهل آن سرزمین شروع شود و... .
پس بهرهها و برکات شب قدر زمانی اعتباری، قابل توسعه است و امتداد زمانی ۲۴ ساعته شب و روز قدر، دارای فضیلت مشترک است.
يکشنبه 31/6/1387 - 21:16