چهارشنبه 11 مهر 1403 - 26 ربيع الاول 1446 - 2 اکتبر 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
alihunter1
آخرین مطلب
تعداد مطالب : 1081
تعداد نظرات : 126
زمان آخرین مطلب : 4080روز قبل
داستان و حکایت
ارزش پدر
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : من..!
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟!
پسر میگه : بازم من شیرم...
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!؟
پسر میگه : بابا تو شیری...!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا...
دوشنبه 4/10/1391 - 13:42
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
داستان و حکایت
مهندس متبحر...
مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بوداشکال را رفع کند بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.
مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد. مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.
حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت
دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ۴۹۹۹۹ دلار
دوشنبه 4/10/1391 - 13:40
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
اخلاق
یاد بگیریم ...
یاد بگیریم که کارمان را جدی و خودمان را شوخی بگیریم.
یاد بگیریم که التیام زخم روح به اندازه ی زخم جسم مهم است.
یاد بگیریم که زمان میگذرد چه خوش بین باشیم چه نباشیم.
یاد بگیریم که آدمی همان چیزی را باور میکند که پیوسته به خود میگوید.
یاد بگیریم واقعیت چیزی است که هست نه چیزی که ما دوست داریم.
یاد بگیریم که ناتوانی از ماست نه از قدرت مسئله ای که فراروی ما قرار دارد.
یاد بگیریم که حضورمان پیوسته تغییر مثبتی در زندگی دیگران ایجاد کند حتی با یک سلام صمیمانه.
یاد بگیریم که هرچی اعمال و رفتار کسی ناخوشایندتر باشد به عشق بیشتری نیاز دارد.
یاد بگیریم.......
دوشنبه 4/10/1391 - 13:37
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 1
]
داستان و حکایت
رنج آهنگر
که پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش چیزی درست به نظر نمیآمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد ...
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعا عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خداترسی بشوی، زندگیات بدتر شده، نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده».
آهنگر بلافاصله پاسخ نداد. او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمیفهمید چه بر سر زندگیاش آمده.
اما نمیخواست دوستش را بیپاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که میخواست یافت. این پاسخ آهنگر بود:
«در این کارگاه، فولاد خام برایم میآورند و باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول تکهی فولاد را به اندازهی جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بیرحمی، سنگینترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم، و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج میبرد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست».
آهنگر مدتی سکوت کرد، سیگاری روشن کرد و ادامه داد:
«گاهی فولادی که به دستم میرسد، نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک میاندازد. میدانم که این فولاد، هرگز تیغهی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد».
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
«میدانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو میبرد. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفتهام، و گاهی به شدت احساس سرما میکنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها چیزی که میخواهم، این است خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو میخواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که میپسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن».
منبع: وبلاگ خیال آب
دوشنبه 4/10/1391 - 13:32
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
اهل بیت
حدیث امام صادق/معامله.برده.ازدواج. عزب
يکشنبه 3/10/1391 - 19:17
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
ازدواج و همسرداری
ازدواج/جوان عزب/جهنم/حدیث پیامبر
يکشنبه 3/10/1391 - 19:10
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 2
]
شهدا و دفاع مقدس
درس امروز/جانباز/شهید
يکشنبه 3/10/1391 - 19:7
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
ازدواج و همسرداری
حدیث ازدواج/پیامبر/ازدواج آسان
يکشنبه 3/10/1391 - 19:4
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 1
]
اخلاق
پاکدامنی مرد/غیرت مرد
يکشنبه 3/10/1391 - 19:1
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
اخلاق
هرکس خوش اخلاق باشد...
يکشنبه 3/10/1391 - 18:59
[
نظر به این مطلب
] - [
نظرات این مطلب : 0
]
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
گزارش محتوا
محتوای مخالف با موازین شرعی
محتوای مخالف با مصالح نظام جمهوری اسلامی
محتوای نقض کننده حریم شخصی من
محتوای مخالف با موازین اخلاقی
مورد توجه ترین های هفته اخیر
لینک ها
جستجو در مطالب روزانه
ثبت مطلب جدید
مطالب روزانه اعضا
فعالان مطالب روزانه
مطالب من
نظرات مطالب من
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته