اول خدا
یکی از دانشمندان به نام امام محمد که امور خود را در منتهای فقر
می گذراند، روزی نزد فقاعی" آبجو فروش"آمد و گفت :
" اگر مرا یک شربت از فقاع بدهی ، تو را دو مسئله می آموزم.
فقاعی گفت "من مسئله را می خواهم چه کنم ؟از پی کار خود رو.
قیمت در گرانمایه چه دانند عوام
حافظا گوهر یک دانه مده جز به خواص
پس از مدتی اتفاقاً مرد فقاعی روزی قسم یاد کرد که اگربه دختر خود
هرچه در دنیاست جهیزیه ندهد زنش سه طلاقه باشد!
در این باب به علماء رجوع کرد که من چنان عهدی کرده ام ، همه گفتند
گناهی را مرتکب شده ای.
بالاخره نزد امام محمد آمد و مسئله ی خود را با وی در میان نهاد.
امام محمد گفت : به یاد داری که از تو یک شربت خواستم ، ندادی؟
حالا این مسئله را به تو می آموزم و در مقابل هزار دینار می گیرم.
آن مرد هزار دینار به وی داد.
امام محمد گفت : اگر به دخترت قرآن بدهی ، قسم تو صحیح است و به
آن عمل کرده ای.
آن مرد پاسخ او را به تمام علمای بزرگ عرضه داشت . علماء همگی
پاسخ او را پسندیدند و گفتند :پاسخی بهتر از این نمی توان گفت ، زیرا
قرآن مقابل دنیا و ما فیها ، بلکه زیادتر از آن است !
"هزار و یک حکایت اخلاقی"
اول خدا
قلب من قالی خداست
تا رو پودش از پر فرشته هاست
پهن کرده او دل مرا
دراتاق کوچکی درآسمانخراش آفتاب
برق می زند
قالی قشنگ و نو نوار من
از تلاش آفتاب
شب که میشود خدا
روی قالی دلم راه می رود
ذوق می کنم گریه می کنم
اشک من ستاره می شود
هر ستاره ای به سمت ماه می رود
یک شبی حواس من نبود
ریخت روی قالی ام
شیشه ی مرکب سیاه
سالهاست مانده جای آن
جای لکه های اشتباه
ای خدا به من بگو
لکه های چرک مرده را کجا
خاک می کنند ؟
از میان تار وپود قلب
جای جوهر گناه را چطور
پاک می کنند ؟
آه ...
آه از این همه گناه و اشتباه
آه نام تو است
آه بال میزند به سوی تو
کبوتر تو است
قلب من دوباره تند تند می زند
مثل اینکه باز هم خدا
روی قالی دلم قدم گذاشته
در میان رشته های نازک دلم
نقش یک درخت ویک پرنده کاشته
قلب من چقدر قیمتی است
چون که قالی ظریف و دست باف او
این پرنده ای که لای تار و پود آن نشسته است
هد هد ی است
می پرد به سوی قله های قاف دوست