• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 397
تعداد نظرات : 2597
زمان آخرین مطلب : 4721روز قبل
خانواده

خورشیدم که پشت ابرهای تیره باران زا رفت

دستی کسوفدار و غیر الهی از صحنه روزگار محوش کرد

ابرها همه رفتند و من هنوز در انتظار تشـــــــعـــــــشــــــع گرمای تو ... اما ...

این بار باران هم نیست که به پنجره اش برسد اما من ...

این بار هیچ کس نیست حتی نقاشی های خورشید های دروغین که به در و دیوار دلم زدم بلکه جایت را بگیرد

نگفتمت دلم هوای آفتاب میکند؟؟


آه آه امان از دست مهدی اخوان ثالث که حرفم دلم رو اینجوری گفته:

ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد / تمام روزهای ماه را / فسرده می نماید و خراب می‌کند / و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه‌ها / دلم هوای آفتاب می کند

خوشا به آب و آسمان آبی ات / به کوههای سربلند / به دشتهای پر شقایقت، به دره های سایه دارو مردمان سختکوش، توده کرده رنج روی رنج / زمین پیر پایدار! / هوای توست در سرم / اگر چه این سمند عمر زیر ران ناتوان من / به سوی دیگری شتاب می‌کند

نه آشنا نه همدمی / نه شانه‌ای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی / تویی و رنج و بیم تو / تویی و بی پناهی عظیم تو / نه شهر و باغ و رود و منظرش / نه خانه‌ها و کوچه‌ها نه راه آشناست / نه این زبان گفتگو زبان دلپذیر ماست / تو و هزار درد بی دوا / تو و هزار حرف بی جواب / کجا روی ؟ به هر که رو کنی تو را جواب می‌کند

چراغ مرد خسته را / کسی نمی فروزد از حضور خویش / کسش به نام و نامه و پیام / نوازشی نمی‌دهد / اگر چه اشک نیم شب / گهی ثواب می‌کند / نشسته‌ام به بزم دوستان و سرخوشم / بگو بخند و شعر و نقل و آفرین و نوش / سخن به هر کلام و شیوه‌ای ز عهد و از یگانگی است / به دوستی، سخن ز جاودانگی ست / امان ز شبرو خیال / امان، چه ها که با من این شکسته خواب می کند

اگر چه بر دریچه‌ام در آستان صبح / هنوز هم ملال ابربال می‌کشد / ولی من ای دیار روشنی / دلم چو شامگاه توست / به سینه ام اجاق شعله خواه توست / نگفتمت دلم هوای آفتاب می‌کند؟ 


ممنون از همه دوستای خوبم که یادی از من کردن تو این مدت.

جاده دوستی عزیز، haniez، مدیر ثبت مطلب، soshiyans، gole yas ،

این روزها اونقدر گم شده و گرفتارم که نمیتونم به کسی سر بزنم

اگ خدا بخواد دارم از ایران میرم. برای همیشه همیشه دعام کنید

جمعه 25/9/1390 - 22:14
تبریک و تسلیت

مگر نسیم سَحَر بوی زلف یار منست   که راحتِ دلِ رنجورِ بی‌قرارِ منست
به خواب درنَرَوَد چَشم بخت من همه عمر   گرش به خواب ببینم که در کنار منست
اگر مُعایِنِه بینم که قصد جان دارد   به جان مُضایِقِه با دوستان نه کار منست
حقیقت آن که نَه درخوردِ اوست جان عزیز   ولیکْ درخورِ امکان و اقتدار منست
نه اختیار منست این مُعامِلَت لیکَن   رضایِ دوست مُقَدم بر اختیار منست
اگر هزار غمست از جفای او بر دل   هنوز بنده‌ی اویم، که غمگسار منست
درون خلوت ما غیر در نمی‌گنجد   بُرو! که هر که نه یارِ منست، بار منست!
به لاله زار و گُلستان نمی‌رود دل من   که یاد دوست گلستان و لاله زار منست
ستمگرا! دل سعدی بسوخت در طلبت   دلت نسوخت که مسکین امیدوار منست؟
و گر مراد تو اینست بی مرادی من  

تفاوتی نکند، چون مُراد یار منست 


سلام به دوستای خوب تبیانیم
عید قربان رو به همگی شما تبریک میگم
از اون عزیزانی که تو این مدت یاد من بودن تشکر میکنم 
 
8/16 رو به صاحبش تبریک میگم

 حلقه ای بر گردنم افکنده دوست

               میکشد انجا که خاطر خواه اوست                

دوشنبه 16/8/1390 - 13:37
خاطرات و روز نوشت


 

 

  

دلتنـــــــــــــــــگی
عین آتش زیر خاکــــــستر است
گـــــــاهی فـــــــکر میکنی تمـــــــــام شده
امّـــــا یــک دفــــعه
همه ات را آتــــش مـــــــــــیزند . . . .
  

المنه لله که در میکده باز است / زان رو که مرا بر در او روی نیاز است

خم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی / وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است

از وی همه مستی و غرور است و تکبر / وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است

رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم / با دوست بگوییم که او محرم راز است

شرح شکن زلف خم اندر خم جانان / کوته نتوان کرد که این قصه دراز است

بار دل مجنون و خم طره لیلی / رخساره محمود و کف پای ایاز است

بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم / تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است

در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید / از قبله ابروی تو در عین نماز است

ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین / از شمع بپرسید که در سوز و گداز است 

یکشنبه انگار همه غمهام رو از دلم پاک کرد. تونستم به خیلی از چیزهایی که متم شده بودم پاسخ بدم. مهم نیست که باور کرد یا نه. وی من آرامشم رو پیدا کردم. چه موقع خوبی شد این آرامش. چون اگ به قلب شکسته میرفتم معلوم نبود چجوری برگردم. 

نایب الزیاره دوستان در حرم حضرت رضا خواهم بود. 

چهارشنبه 27/7/1390 - 14:51
خانواده


 

 

  


یه کلید کهنه چرخید توی قفل سینه م انگار

یه دل شكسته افتاد زیر دست و پای زوار

دلمُنذر تو كردم كه هنوز دل نگرونم

چی می شد مثل كبوتر ، زیر ایوونت بمونم

 

 

 

مث خواب بود مث رویا، مث لمس آسمون بود

تو هیاهوی صداها، یه سكوت مهربون بود

پای حوض نقره پوشت ، رو به گلدسته نشستم

دلمُ به قفلای پنجره فولاد تو بستم

نه سر گلایه كردن، نه دل شكوه شنیدن

نه امید دل سپردن ، نه توان دل بریدن

عکس رو خودم گرفتمحق کپی رایت داره ها


دلم برای همه روزهای بدون تو که هیچ، برای تک تک ثانیه های دور از تو تنگ است ....
شنبه 16/7/1390 - 10:38
سخنان ماندگار

 


 

 

  


 آدم و حوا که  میوه ممنوعه رو خوردن قبل از  اخراج شدن،خدا  برگه جریمه براشون نوشت!

 

"ناگهان خود را برهنه دیدند" 

وقتی اخراج شون کرد از بهشت  تو کوله پشتی شون یه نقشه هم براشون گذاشت تا راهه برگشت رو پیدا کنن ...(حیا)

 

"وقتی که از هم حیا کردن و با برگ هایی خودشونو پوشوندن"

 

"حیا" سرمایه ایِ که خدا به آدم و حوا و هرچه زاییدن داده 

قبل از گنـــاه 
                  در گنـــــاه 
                                 بعد از گنـــاه

  انتهای یک جاده


گاهی یه شنونده خوب داشتن چقدر ادم رو اروم میکنه

 

اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست / حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم

 

يکشنبه 10/7/1390 - 14:59
خانواده


 

 

  


کاشکی میشد به آدم های اطرافم یاد بدم مسلمانی که می گویند شمایید!؟!؟
کاش می شد یاد بگیریم گذشت فقط مال قصه و حدیث و روضه نیست ! باید تو زندگی گذشت کنیم!
شما رو به مقدسات قسم دین رو باسه ویترین استفاده نکنید دین رو باید زندگی کرد
 
 

وقتی گریبان عدم با دست خلقت میدرید وقتی ابد چشم تو را  ، پیش از ازل می آفرید / وقتی زمین ناز تو را  ، در آسمان ها میکشید / وقتی عطش طعم تو را ،با اشک هایم میچشید / من عاشق چشمت شدم ،نه عقل بود و نه دلی / چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی / یک آن شد این عاشق شدن،دنیا همان یک لحظه بود / آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود / وقتی که من عاشق شدم ،شیطان به نامم سجده کرد / آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد / من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی / چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی 

 

بعضی آدمها اونقدر برام بزرگن که حق اشتباه کردن ندارن. اگ اشتباهی کنن هم خودشون رو خرد میکنن هم منو. نمیدونم چجوری میشه بهشون فهمون دکه دیگه اون آدم قبلی نیستن و رفتارشون اون خرده شیشه های شکسته شده رو تو روحم فرو میکنه.

حواسمون باشه که برا بعضی ها اصلا فرصت اشتباه نداریم اصلا ...


امروز یکی از سالگردهای فراموش نشدنی زندگیمه که هنوز تکلیف خیر یا سر بودنش برام مشخص نشده

خدا کنه خیر باشه 

چهارشنبه 6/7/1390 - 9:26
خانواده

 


 

 

  

 


شونه آدم که هیچ...
شونه تخم مرغم پیدا نمی شه سرمونو بذاریم روش یه دل سیر بحرفیم

ای مردمان بگویید، آرام جان من کو / راحت فزای هرکس، محنت رسان من کو / محنت رسان من کو / من مهربان ندارم، نامهربان من کو / نامهربان من کو / نامش همی نیارم، بردن به پیش هر کس / گه گه به ناز گویم، سرو روان من کو / سرو روان من کو / من مهربان ندارم، نامهربان من کو/ نامهربان من کو


از صبح دارم اینو گوش میدم، خیلی دلم هوس مشهد کرده

  

 


بگذار اهل ظاهر در جنگ جز ترس و مرگ نبینند ؛ ما این جنگ را دری از درهای بهشت میدانیم که خداوند جز بر خاصه اولیای خویش نمی گشاید و این چنین حال ما حال عاشقی است که به سوی معشوق می رود.

 

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها ؟؟

 

ستاره وجودم ، سید مرتضی آوینی 

دوشنبه 4/7/1390 - 13:16
خاطرات و روز نوشت


 

 

  

 

وای که سر صبح خدا چه حالی بهم داد و حجتش رو بر من تموم کرد.

رو موتور بی بنزینم که داشت به پته پته کردن میوفتاد تو اتوبان رسالت بودم و تصنیف خموشانه استاد محمد رضا لطفی رو گوش میدادم. (همگی مستحضر هستید که موسیقی سنتی یه پیش در آمد داره که حداقل 10 دقیقه هست و بعد خواننده شروع به خوندن میکنه).

تا محمد رضا لطفی اومد بخونه که:

 

می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی / این گفت سحرگه گل بلبل تو چه می‌گویی

مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را / لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی

شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن / تا سرو بیاموزد از قد تو دلجویی

 

(از غزلیات حافظ هست این شعر، فکر بد نکنید) تا اومد این رو بخونه من پیچیدم تو اتوبان شهید مدرس که مثل بهشت میمونه و یه صحنه ای دیدم که گویی خدا خواست بهشت رو بهم نشون بده

شمال شهر داشت بارون میومد و افتابی که از سمت شرق به این بارون خورده بود، رنگین کمان زیبایی رو رویه اتوبان سبز مدرس که درختانی در وسط اون هست و زیر این درختان  رودی رد میشه و یه آبنمایی شبیه آبشار هم براش درست کردن و ...

خلاصه جای شما و حوری های بهشتی خالی بود.

 


اگ وقت کردید یه سر به این مطلب بزنید:  

متاسفانه دستور از بچه های بالا رسید که این لینک رو حذف کن

حیف شد، چیزی ننوشته بود توش  


مست شده بودم، برا همین ادامه اون تصنیف رو هم براتون مینویسم

از کفم رها شد قرار دل / نیست دست من اختیار دل / هیز و هرزه‌گرد، ضد اهل درد / گشته زین در آن، در مدار دل / بی‌شرفتر از دل مجو که نیست / غیر ننگ و عار، کار و بار دل / خجلتم کشد پیش چشم از آنک / بوده بهر من در فشار دل  / دل به هر کجا رفت و برنگشت / دیده شد سفید ز انتظار دل / عمر شد حرام، باختم تمام / آبرو و نام، در قمار دل / بعد از این ضرر، ابلهم اگر / خم کنم کمر زیر بار دل  / هر دو ناکسیم گر دگر رسیم / دل به کار من، من به کار دل  / داغدار چون لاله‌اش کنم / تا به کی توان بود خار دل / همچو رستم از تیر غم کنم / کور، چشم اسفندیار دل / خون دل بریخت از دو چشم من / خوشدلم از این انتحار دل / افتخار مرد در درستی است / وز شکستگی است اعتبار دل / عارف این قدر لاف تا به کی / شیر عاجز است از شکار دل 


30 شهریور دومین سال از دست دادن استاد موسیقی ایران، استاد پرویز مشکاتیان رو به همه دوستان تسلیت میگم
چهارشنبه 30/6/1390 - 15:1
خاطرات و روز نوشت

 


 

  

 

بتازگی با کسی آشنا شدم که حدود 20 سال از عمرشون رو تو انگلیس گذروندن. و برای مدت محدودی به ایران سفر کردن . دیدم که برای اتصال به اینترنت با مشکل روبرو شده بودند (بدلیل فیلترینگ) و از VPN استفاده میکردند.ازشون سوال کردم که:

 

این سرویس رو چند و از کجا خریدی؟

رایگانه، از این سایت گرفتم

بالای این صفحه رو نخوندی که نوشته کلیه اطلاعات شما بدون اجازه شما در اختیار اداره اطلاعات کشور .... قرار میگیره و در صورت لزوم وب کم شما رو هم روشن میکنه؟

ای واااااااای مادرم از این سرویس برای چت کردن با برادرم تو انگلیس استفاده کرده در حالیکه بی حجاب بوده. خدای من یعنی کسی میتونسته ایشون رو بدون حجاب ببینه؟

 

 

این بنده خدا انقدر آشفته و ناراحت شد که دیگه نتونست کار کنه و سریع به مادرش اطلاع داد که با اون VPN به اینترنت وصل نشه.

اصلا فکر نمیکردم اینجوری برخورد کنه و اولین چیزی که میگه حجاب مادرش باشه

انصافا که پایبندی اونطرف آبی ها به دین بیشتر از ما این طرف آبی هاست. (نمونه اش رو چند وقت پیش براتون تو یه مطلبم درباره فیس بوک آوردم براتون)


 

چقدر آسوده و آرام می میرند ماهی ها / به جرم زندگی ناكام می میرند ماهی ها / نه فریادی نه غوغایی نه حتی اشك پیدایی / برای شادی ایام می میرند ماهی ها / نگاهی پاك و رقص مرگ معصومانه ای دارند / صداقت پیشه بد فرجام می میرند ماهی ها / ببین قلاب عشقت حنجرم را طعمه خون كرد / چنین در پنجه ی آلام می میرند ماهی ها / برای تو طراوت های آبی دارد این دریا / ولی در دامن این دام می میرند ماهی ها / به لب هایم به چشمانم به رقصم خیره شو حالا / نمی دانی چگونه رام می میرند ماهی ها / تو صیادی اگر تورت نگیرد صید می میری / برای ماندنت آرام می میرند ماهی ها

استاد خلیل شفیعی


من بی می ناب زیستن نتوانم 

يکشنبه 27/6/1390 - 15:40
خاطرات و روز نوشت

 


 

  

 

داشتم عکسهای عامل جنایت پل مدیریت رو میدیدم یهو این به ذهنم رسید که:
چی میشه که یه فردی به جایی میرسه که میتونه حق زندگی کردن رو از شخص دیگه ای بگیره و اون رو بکشه؟

وقتی کسی رو اعدام میکنن همه برای خانواده مقتول دل میسوزونن. اما کسی برای قاتل که انسانیتش رو مدتها قبل از دست داده دل نمیسوزونه
اینه رسم زمونه ما ...


وقتی که رفتی و دلم تنها تماشا کرد/ برگشتنت را خوب می دانست و حاشا کرد/حالا که برگشتی خودت دیدی که چشمانم / امواج اشکت را گرفت و کار دریا کرد / اما نگفتی این چه کاری بود ای طوفان / در جزرو مد عشق گرداب تو با ما کرد / وقتی نشستی خسته جان در ساحل دردم / بغضم شکست و عقده هارا اشک ها وا کرد / این را نمی دانم چرا تنهاصدای تو / آرام مثل آه خود را در دلم جاکرد / حالا بیا ای فرصت پرواز در آبی / این آسمان گم کرده اش را خوب پیدا کرد / در بیت هفتم مانده بودم ناگهان اشکم / در انتهای این غزل بارید و غوغا کرد

استاد خلیل شفیعی


 

اصلا فکر نمیکردم اینقدر تهدیدم بگیره /.

اهـــــــــــــــــای اونایی که مطلب قبلیم نظر دادید، این مژده بر شما که از گزند نفرین و دعای من در امانید، باشد که مورد عبرت دیگران گردید.

چهارشنبه 23/6/1390 - 11:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته