• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 5607
تعداد نظرات : 449
زمان آخرین مطلب : 6135روز قبل
شعر و قطعات ادبی
 

آفتاب ظهر عاشورا

 

گرچه روزى تلخ‏تر از روز عاشورا نبود

آنچه ما دیدیم جز پیشامدى زیبا نبود

 

عشق مى‏فرمود «باید رفت‏» مى‏رفتند و هیچ

بیمشان از تیرهاى تلخ و بى‏پروا نبود

 

خیمه‏ها از مرد خالى مى‏شد اما همچنان

اهل‏بیت عشق در مردانگى تنها نبود

 

آفتاب ظهر عاشورا به سختى مى‏گریست

كودكان لب تشنه بودند و كسى سقا نبود

 

آسمان مى‏سوخت از داغى كه بر دل داشت، آه!

كودكى آتش به دامن مى‏شد و بابا نبود

 

كاروان كم كم به سمتى ناكجا مى‏رفت و كاش

بازگشتى این سفر را، باز از آنجا نبود

چهارشنبه 3/11/1386 - 8:59
دعا و زیارت
 

امام حسین (ع) :

سخاوت و بخشش نوعی بی نیازی است .

ألسخاء غنی .

تاریخ یعقوبی ، ج 2، ص 246

چهارشنبه 3/11/1386 - 8:59
دعا و زیارت
 

پپام عاشورا :

 

عزادارى براى امام حسین ( علیه السلام) و شهداى كربلا و اهل بیت مظلوم، نشانه همدلى و همراهى و همگامى با حماسه آفرینان عاشوراست . زنده‏نگه‏داشتن عاشورا، رمز بقاى این حماسه جاوید است و سلاح اشك، فریاد مظلومیت‏بر ضد ظالمان است

چهارشنبه 3/11/1386 - 8:59
دعا و زیارت
 

امام حسین (ع) :

 مدارا با دیگران از خردمندی است .

ألرفق لب .

تاریخ یعقوبی ، ج 2، ص 246

چهارشنبه 3/11/1386 - 8:58
دعا و زیارت
 

ابوالفضل العباس

شهید سیدمرتضى آوینى

 

برادر، اگر من از فیض شهادت در راه خدا برخوردار شدم و به صف اصحاب اباعبدالله الحسین پیوستم، مبادا بگذارى كه جاى من در جبهه خالى بماند. باید بر آن عهد وفادارى كه با اماممان بسته‏ایم استوار بمانیم و عباس‏گونه وجود خود را وقف استمرار و استقرار ولایت كنیم. برادر، هرگز اجازه نده كه اسلحه من بر زمین بیفتد. همه آینده دنیا امروز به ما و آنچه كه مى‏كنیم وابسته است. خداوند بر ما جوانان منت نهاده و وظیفه تحول كره زمین را به سوى آینده روشن قسط و عدل بر عهده ما نهاده است. و برادر، باز هم سفارش مى‏كنم، مبادا اسلحه من بر زمین بیفتد.

 

خدایا چگونه تو را شكر گویم بر این‏كه مرا در این‏چنین زمانه‏اى به جهان آورده‏اى؟ زمانه قیام، عصر بیدارى. در اطراف خود اكنون كه انتظار شب را مى‏كشم، هرجا مى‏نگرم چشمم به چهره‏هاى مصمم جوانانى مى‏افتد كه از نور ولایت‏حیات گرفته‏اند و به هیچ چیز جز احیاء مكتب نمى‏اندیشند. خدایا چگونه تو را شكر گویم؟

 

بر فراز آن تپه بلند دروازه قرآن را برافراشته‏اند. یك طرف سوره «اذا جاء نصرالله والفتح‏» را نوشته‏اند و بر طرف دیگر آیه مباركه «و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لایبصرون‏». حاج على در پناه قرآن ایستاده است و بچه‏ها را روانه خط مى‏كند. مى‏دانى كه او همین تازگى چشم چپش را در راه خدا از دست داده است و عینك مى‏زند.

 

برادر، من احساس مى‏كنم هر كه از این دروازه بگذرد، از سیطره زمان و مكان خارج مى‏شود و در محیط عنایت محض قدم مى‏گذارد. من رفتم برادر، باز هم مى‏گویم، مبادا سفارش مرا از یاد ببرى.

 

روز اول، صبح زود، در كنار پایه‏هاى بتونى آن پل نیم ساخته، بچه‏ها با دوشكا و كلاشینكف و آرپى‏جى به مصاف دشمنى شتافته‏اند كه در پس خروارها آهن پناه گرفته است; اما با این همه، جبهه مقاومت دشمن درهم شكسته و دیگر یاراى ایستادگى ندارد. حكایت ما و دشمن، حكایت مشت و درفش است و ما دریافته‏ایم كه همه قدرت‏ها در مشتى نهفته كه به راه خدا گره خورده است. اگر انسان پاى در راه خدا بگذارد و بر ترس از مرگ غلبه كند، هیچ قدرتى در برابر او یاراى ایستادگى ندارد.

 

فرمانده خط با این‏كه شب را نخفته است هنوز شكر خدا از آنچنان قدرتى برخوردار است كه تو گویى هنوز هم روزهاى متمادى مى‏تواند بدون لحظه‏اى خواب، قطره‏اى آب و لقمه‏اى غذا سر پا بماند. آیا تو از دیدن فرمانده‏هاى جوان لشكر اسلام به یاد اسامة بن زید نمى‏افتى و آن لحظه‏هاى جاودان تاریخ صدر اسلام در خاطرت زنده نمى‏گردد؟

 

گاه گاه بچه‏ها از لحظه فراغت او سود مى‏جویند و قوطى كمپوتى به دستش مى‏دهند كه از پاى نیفتد. مبدا این شور و اشتیاق و قدرت را در كجا باید جست‏وجو كرد؟ رمز عملیات را به یاد بیاور: یا ابوالفضل العباس ادركنى. یا اباالفضل العباس ادركنى.

 

بچه‏ها مى‏خواهند نفربر فرماندهى دشمن را غنیمت‏بگیرند و بیاورند. فرمانده خط به پشت‏خاكریز مى‏رود كه از نزدیك شاهد همه ماجرا باشد.

 

صبح روز اول عملیات بچه‏هایى كه همه شب را درگیر بوده‏اند هنوز لحظه‏اى فراغت نیافته‏اند. این همه قدرت و پایدارى انسان را به شگفت مى‏اندازد و همین استقامت است كه آنان را لایق امدادهاى غیبى خداوند مى‏گرداند. آنان با آگاهى كامل مى‏دانند پاى در چه راهى نهاده‏اند و براى جلب نصرت الهى چه باید بكنند.

 

آزادى مهران قدم كوچكى بیش نیست; آینده تاریخ از آن ماست.

 

صبح روز دوم عملیات، در یكى دیگر از محورها، نیروهاى تازه نفس در زیر آتش سنگین دشمن مى‏روند تا خط را تحویل بگیرند. هر لحظه سوت خمپاره‏اى به گوش مى‏رسد و در كنارت، این سوى و آن سوى، ستونى از دود و خاك به هوا مى‏رود. موج گرم هوا به صورتت مى‏خورد و صداى تركش‏هاى سردشده را مى‏شنوى كه در اطرافت‏به زمین مى‏ریزد. اما در دل ما كه جاى خوف و شیت‏خداست ترس راه ندارد و همه راز و رمز نصرت الهى در همین نكته نهفته است. اگر بترسى، همه چیز از دست مى‏رود و از آن پس باید زمین‏گیر شوى، ذلت را بپذیرى و از همه آرمان‏هاى الهى و عدالت‏خواهانه‏ات چشم بپوشى. صداى مظلومان را بشنوى و دم بر نیاورى و حتى قطره‏هاى اشكت را هم پنهان كنى. دشمن مى‏خواهد تو را بترساند و تو نباید بترسى. بگذار خمپاره‏ها این سوى و آن سوى تو فرو افتند; تو این آیه مباركه را بخوان و بگذر: «قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنیین؟»

 

خیل اسیران پشت‏خاكریز اول تخلیه مى‏شوند و در آن‏جا، دست‏بسته، با ترس و ذلت منتظر مى‏مانند. چاره‏اى نیست، باید دستهایشان را بست. اما بچه‏ها وظایف الهى خویش را در برابر اسیران خوب مى‏شناسند. دیدن بسیجى جوانى كه پاى یك افسر عراقى را پانسمان مى‏كند بیش از هر صحنه دیگرى مى‏تواند سخن از تحول عظیمى بگوید كه در ما رخ داده است.

 

دشمن در محاصره است و بچه‏ها براى درهم شكستن مقاومتش و گرفتن اسرا به آن سوى خاكریزها مى‏روند.

 

روز سوم بر فراز تپه‏هاى قلاویزان، در بحبوحه آن مصاف سنگین، وقتى از تشنگى دهانت‏خشك شده است، ناگهان سقاى دشت كربلاست كه با آب گوارا سر مى‏رسد. جان فداى لب تشنه‏ات یا حسین.

چهارشنبه 3/11/1386 - 8:58
دعا و زیارت
 

امام حسین (ع) :

 روزی حضرت این نصیحت را به ابن عباس فرمودند: درباره چیزی كه برایت اهمیت ندارد سخن مگو زیرا در اثر سخن بیهوده می ترسم به گناه بیفتی ، و نیز بیمورد سخن مگو مگر آنكه بدانی سخن گفتن بجاست ، زیرا چه بسیار گوینده ای كه سخن حق می گوید اما چون در جای خود نگفته است سخنش را عیب شمارند .

قال (ع ) یوما لإبن عباس : لا تتكلمن فیما لا یعنیك فإنی أخاف علیك الوزر، و لا تتكلمن فیما یعینك حتی تری للكلام موضعا، فرب متكلم قد تكلم بالحق فعیب .

بحار الانوار، ج 78، ص 127

چهارشنبه 3/11/1386 - 8:57
دعا و زیارت
 

آرام جانم آهسته رو

 

نمى‏دانم، آن‏قدر تو شبیه رسول الله صلى الله علیه و آله بودى و تمام وجودت، حركاتت، رفتارت، خلق و خویت، نسخه رسول بود، كه وقتى آن مرد یهودى كه در رؤیایش پیامبر صلى الله علیه و آله را دیده بود، نزد امیرت حسین (ع) آمد و رؤیاى خود را باز گفت ; آنگاه مولایت‏حسین، سردار سبز كربلا، به او فرمود: «اگر او را ببینى، مى‏شناسى‏» آرى! آنگاه مولایت تو را كه تنها یادگار روزهاى حسن و حسین و رسول صلى الله علیه و آله بودى، فرا خواند . آن مرد یهودى وقتى تو را دید نمى‏دانم چه دید، كه این‏چنین حیران شد و از جام اسلام، جرعه شیعه را نوشید .

 

و اینك میدان كارزار است و على اكبر

... صدایى به گوش مى‏رسد . روزگار غریبى است ; خلاصه غربت كربلا، حسین، نقطه اوج بشریت، على اكبر (ع) را تماشا مى‏كند . على اكبر (ع) خلاصه غیرت علوى و شجاعت هاشمى، شمشیر بر كمر بسته، آفتاب از همیشه داغتر و روز از همیشه طولانى‏تر . قصه عجیبى است، سى‏هزار لشكر و یك على‏اكبر . پدر عشق و آفتاب را ببین . عجیب تو را مى‏كاود . آخر تو انتهاى نگاه اویى . در تو پرواز عشق را مى‏بیند و خلاصه كودكى‏اش را كه با حسن . سوار بر دوش جدش مى‏شد، آخر تو شباهتى عجیب به جدش رسول الله دارى .

 

و آخرین نگاه در غبار و عطش و خو ن ...

... على اكبرم اندكى صبر كن! دستهایم تاول زده‏اند . آخر هیچ نقطه ابهامى در شجاعت و ایمانت نیست . دفتر تاریخ را تكاندم . جوشش وجودم على اكبر بود . آخر تو نیاز به گفتن ندارى . آن لحظه كه تو در میدان بودى مولایت عجیب، صفحات قرآن را خواند . صداى زیبایش كمر لشكر عمر بن سعد ملعون را شكست . یاد آن‏لحظه افتادم كه مولایت، خورشید نیزه‏ها، قرآن را تلاوت خواهد كرد و تو نیستى كه ببینى .

 

على اكبر رعنایم، درخشانم، صبر كن! كاش روزگار توقف مى‏كرد، تا تو را بیشتر مى‏دیدم، تو خلاصه فراست علوى بودى، آوازه تو چنان بلند بود كه حتى معاویه فتنه زمان دهان به وصف تو باز مى‏كند و تو را شایسته‏ترین مردم به خلافت مى‏داند .

 

حالا سخت‏ترین لحظه‏اى را تجسم مى‏كنم . مى‏دانم تو خود نیز مى‏دانى، روزگار هم تعجب مى‏كند و مى‏نالد . همه چشم‏ها تو را مى‏كاوند . حسین علیه السلام در چشمانت‏خلاصه شده است، مادر آبى‏ات لیلا تو را به تماشا نشسته است و حال تو در چشمان جدت نشسته‏اى . نمى‏دانم رسول الله صلى الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام و على (ع) تو را از كدامین پنجره بهشت تماشا مى‏كنند؟ صداى چكاچك شمشیر، میدان را پر كرده است . كربلا صحنه شهامت تو شده است . ملائك راه باز كرده‏اند و تو را تماشا مى‏كنند . صحنه بر مى‏گردد . ناگهان دست پلید «منقذ بن جره بلدى‏» ، ضربه‏اى بر سرت كه بوسه‏گاه حسین (ع) و لیلا بود، وارد مى‏كند . نمى‏دانم چه شده است؟ بغض آسمان مى‏تركد . چگونه مرداب به خود اجازه مى‏دهد كه با دریا رویارو شود . دست‏هاى بلندت قهرمان، برگردن اسب حلقه مى‏شود . نمى‏دانم چه شده است؟ دیگر چاهى براى گریستن پیدا نمى‏شود . مولا مى‏رود و آسمان مى‏غرد مولا مى‏رود و زمین مى‏لرزد . امیر كاروان مى‏آید و آسمان خجل مى‏شود . چشم حیرت روزگار هم این چنین فراموشى را به خود ندیده است و حال روح تو از میان بال‏هاى ملائك تا ملكوت رفته است . تو از جنس آسمان بودى . رفتى و راهت آغاز شد . خورشید بر ماه سجده مى‏كند، پدر چگونه داغ پسر را مى‏تواند تحمل كند .

 

... . امشب نیمه حسن مى‏رود . عجب روزگارى است . چقدر معادله سختى است . تو به متن خدا پیوستى با خطى سرخ و مولایت نیز این گونه خواهد رفت .

 

چقدر تماشایى است، آسمانیان امتداد همدیگرند و تو امتداد حسینى و حسین امتداد تو . بندهاى زیارت عاشورا تو را زمزمه مى‏كنند . تمام وجودم پر از توست . لحظه‏اى صبر كن . صدایت مرا مى‏خواند . تو در بعد كدامین قطعه مى‏درخشى كه این چنین نورانى هستى . صداى تپش قلبى را مى‏شنوم كه تو را در آغوشش به كربلا هدیه كرد .

 

على اكبرم، دعایم كن! مرا تنها نگذار! مرا رها نكن! روزگارى خواهد آمد و سبز پوشى كه دستان مرا به دامن تو برساند . سراپاى وجودم پر از انقلاب است . تاب ماندن ندارم . مرا به دنیاى خودم بر نگردان . دست‏هایم را در دستان مولایت‏بگذار . من با او زائرت خواهم شد، من تا صبح ظهور، مصیبت تو را مى‏گریم كه خلاصه حسینى هستى .

 

سپیده صبح دمیده است و صداى باد، همراه با زمزمه زیارت عاشورا در لابه لاى خارها مى‏پیچد . مردى مهربان، با فانوسى روشن و مشكى آب دور مى‏شود ... حالا اینجا تكیه «على اكبر» (ع) است و فانوس و آب ...

چهارشنبه 3/11/1386 - 8:57
دعا و زیارت
 

امام حسین (ع) :

هرگز با دو كس به گفتگو و مجادله مپرداز: یكی با افراد حلیم و بردبار، دیگری با افراد نادان و سفیه ، زیرا افراد حلیم با حلم و بردباری بر تو چیره گردند و افراد سفیه آزارت خواهند داد .

لا تمارین حلیما و لا سفیها، فإن الحلیم یقلیك و السفیه یؤذیك .

بحار الانوار، ج 78، ص 127

چهارشنبه 3/11/1386 - 8:56
دعا و زیارت
 

ما با یاد حسین و راه حسین می توانیم زنده بمانیم و الا می میریم

چهارشنبه 3/11/1386 - 8:56
دعا و زیارت
 

حضرت امام حسین (ع)

 إن الناس عبید الدنیا، و الدین لعق علی ألسنتهم یحوطونه ما درت معائشهم فإذا محصوا بالبلاء قل الدیانون .

بحار الانوار، ج 78، ص 117

مردم برده و بنده دنیا هستند، و دین لعابی است كه تا وسایل زندگی فراهم است ، به دور زبان می گردانند، ولی وقتی دوران آزمایش فرا رسد، دینداران كمیاب می شوند. 

چهارشنبه 3/11/1386 - 8:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته