• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1083
تعداد نظرات : 4769
زمان آخرین مطلب : 4902روز قبل
محبت و عاطفه
 

ماه از گوشه ی ابری به درآامد

 ومات در من نگریست

 من فقط ارام شانه بالا زدم و خندیدم

 ولی او باز ندانست که من در پس این خنده

 غم هجران تو را باز پنهان کرده ام

 

دوشنبه 28/8/1386 - 9:0
محبت و عاطفه
 

سحر گاهي كه مي آيد

  باور ريزش برگ

    فصل آغاز تگرگ

     فصل تنهايي برگ

       فصل پيدايش شعرم

            تو اگر مي آيي قاصدك را به صداقت پر كن

         مژده بده كه يك دوست كجاست؟

دوشنبه 28/8/1386 - 8:58
محبت و عاطفه
 

         بار ديگر غم عشق آمد و دلشاد م كرد
           
عزم ويراني من داشت و آبادم كرد
           
دشت تا دشت دلم وادي خاموشان بود
           
تندر عشق يه يك صاعقه فريادم كرد
           
نازم آن دلبر شيرين كه به يك طرفه نگاهم
           
آتشي در دلم افروخت كه فرهادم كرد
           
قفس عشق ز هر باغ دل انگيزترست
           
شكر صياد كه در اين قفس آزادم كرد
           
يار شيرين من ار تلخ بگويد شهدست
           
وين عجب نيست كه گويم غم او شادم كرد

دوشنبه 28/8/1386 - 8:57
محبت و عاطفه
يکشنبه 27/8/1386 - 16:45
محبت و عاطفه
 

باران می بارد امشب، دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته، ره می سپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر بر گردی امشب
قطره قطره اشک چشمم
می چکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را
 با توای عاشق ترین بد کرده ام من
رنگ چشمت رنگ دریاست
سینهء من دشت غمهاست
باران می بارد امشب، دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته، ره می سپارد امشب
این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمی شه باور من
رفتنت را کرده باور
التماسم را ببین در این نگاهم
زیر باران گریه کردم
بلکه باران بشوید از جانم گناهم
کی رود از خاطر من
……..

 

 

 

يکشنبه 27/8/1386 - 9:4
محبت و عاطفه

درجزيره ای زيبا تمام حواس زندگی می کردند . شادی -غم -غرور- عشق و ...  

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت.

همه ساکنین جزیره قایقهایشان را آماده وجزیره را ترک می کردند.

اما عشق می خواست تا آخرین لحظه بماند چون او عاشق جزیره بود.

وقتی جزیره به زیر آب فرومی رفت عشق از ثروت که با قایق با شکوهی جزیره را

ترک می کرد کمک خواست و به او گفت:

"آیا می توانم با تو همسفر شوم؟"

ثروت گفت:

"نه من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم دارم و دیگر جایی برای تو وجود ندارد.

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست.

غرور گفت:

"نه نمی توانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا

 کثیف خواهی کرد.

غم در نزدیکی عشق بود.

پس عشق به او گفت:

"اجازه بده تا من با تو بیایم!

غم با صدای حزن آلود گفت:

"آه عشق من خیلی ناراحت هستم.احتیاج دارم تا تنها باشم.

عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد.

اما او آنقدر غرق شادی بود که صدای او را نشنید.

آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگهان صدایی

سالخورده گفت:

"بیا عشق تو را خواهم برد.

عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود

را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد.

وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود رفت وعشق تازه متوجه شد کسی که جانش

را نجات داده بود چقدر بر گردنش حق دارد.

عشق نزد علم که مشغول حل مسئله ای روی شن های ساحل بود رفت و از او پرسید:

"آن پیر مرد که بود؟"

علم پاسخ داد:

"زمان"

عشق با تعجب پرسید:

"زمان؟ چرا او به من کمک کرد؟"

علم لبخند خردمندانه ای زد و گفت:

"زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.......

يکشنبه 27/8/1386 - 9:2
محبت و عاطفه

 

تنهايي را می پذيرم اگر بدانم، روزی با تو سخن خواهم گفت تیره بختی را می پذيرم اگر بدانم ، روزی چشمان تو را خواهم سرود مرگ را می پذيرم اگر بدانم، روزی تو خواهی فهميد که دوستت دارم

يکشنبه 27/8/1386 - 9:0
محبت و عاطفه

 

يک روز رسد غمي به اندازه ي کوه، يک روز رسد نشاط اندازه ي دشت، افسانه ي زندگي چنين است عزيز: ''در سايه ي کوه بايد از دشت گذشت!''

يکشنبه 27/8/1386 - 8:59
محبت و عاطفه

غير از غم عشق تو ندارم , غم ديگر شادم كه جز اين نيست مرا همدم ديگر

يکشنبه 27/8/1386 - 8:53
محبت و عاطفه
رسم زمونه : تو چشم ميذاري من قايم ميشم .........اما تو يكي ديگه رو پيدا ميكني

يکشنبه 27/8/1386 - 8:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته