• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1083
تعداد نظرات : 4769
زمان آخرین مطلب : 4902روز قبل
محبت و عاطفه
 

 انگاری بوی تو بود زل زده بود به گریه هام
جمعه ی نبودنت خنده بود به هفته هام
نكنه سردی قلبم همشون یه نقشه بود
بشینه تو باورم من از تبار رفته هام
بیا این خط و نشون این چشو اینم كمون
اگه دوستم نداری قدره عشقمو بدون

 

جمعه 9/1/1387 - 15:27
محبت و عاطفه

 

از تو نماند تاب جدایی دگر مرا بهر خدا مرو به سفر یا ببر مرا ـ ـ ـ ـ ـ جــــان و تـنـم استـمـاع رفــتـن تـُسـت مرو که گر بروی خون من به گردن تُست

جمعه 9/1/1387 - 15:22
كودك
 

بزرگی را گفتم زندگی چند بخش است ؟ گفت دو بخش : كودكی و پیری...... گفتم پس جوانی چه شد ... گفت با عشق ساخت ، با بی وفایی سوخت ، با جدایی مرد

جمعه 9/1/1387 - 15:17
محبت و عاطفه

در قلبتو برای كسی باز نكن....كسی كه دوست داره ، خودش كلید داره....

جمعه 9/1/1387 - 15:12
محبت و عاطفه
 

دیر گاهیست كه تنها بودم قصه غربت صحرا بودم وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها بودم دگر آیینه ز من بی خبر است كه اسیر شب یلدا بودم من كه بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها بودم كاش چشمان مراکوركنید تا نبینم كه چه تنها بودم تا که بینم به همه جور جفا که چقدر بی دل و رسوا بودم

جمعه 9/1/1387 - 15:9
محبت و عاطفه

خیلی دوستت دارم.تو بهترین امیدهارو در قلبم اینستال کردی.عکستو در بک گراند قلبم قرار دادی.تو روی قلبم با ملایمت کلیک کردی.عشق را در زندگی من ریست کردی و تمام غمهام رو شیفت دیلیت کردی.من هر جا باشم قلبم به تو کانکته.عشق تو قلب و مغز منو هک کرده.اسم تو در جای جای وجودم ادد شده یه جوری که قابل ایگنور نیست

جمعه 9/1/1387 - 15:7
محبت و عاطفه

اگر همه ی پنجره ها بامن غریبه باشندهراسی نیست! چشمانت دریچه ای به طلوع آرزوهاست.

جمعه 9/1/1387 - 15:0
محبت و عاطفه

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی 

شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی

 آه باران من سراپای وجودم آتش است 

 پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی

جمعه 9/1/1387 - 14:55
شعر و قطعات ادبی
 

روزگاری شد و دل غیر غم یار ندید

باغ جانم بجز از زاغچه و خار ندید

هرچه بردیم به بازار جهان سود نداد

عمرارزان شد و دل رونق بازارندید

گوش نشنید بجزقصهً هجران و نگاه

خیس ودرمانده به درمانده و دیدارندید

آه ازآن روزکه گاهِ سفرت می گفتی؛

رفتم و دل زتو جز خوبی بسیار ندید

گفتمت؛ منتظرم تا که بیایی،هیهات!

رفتی ودل بجزازمحنت ازاین کارندید

مرغ جان درقفس ازحسرت پروازبسوخت

وقتِ گل رفت و همی عشرتِ گلزارندید

بویی از مهر و وفایش به دل ما نرسید

سرو جان گشت خم و قامت دلدار ندید

سالها گشت و دراین شهر غریبیم هنوز

دل جز از زخمه ی یار و غم اغیار ندید

سالها مدعیان لافِ «اناالحق» زده اند

کس چو منصور خریدار سر دار ندید

گرچه تنها شدم و در غم غربت ماندم،

گرچه رفتی و«صبا»از تو وفادار ندید،

با دل تنگِ من از غصه ی خود راز گشا

که کسی چون دل من ساده وغم خوارندید

mostafa2_gh

سه شنبه 7/12/1386 - 17:9
شعر و قطعات ادبی
 

اگر یکه باشی به نام آوری

وگر مهر باشی به روشنگری

اگر روزگاری تو را برنهد

نگین حکومت بر انگشتری

به رفعت اگر تا ثریا روی

شوی برتر از زهره و مشتری

گر افتد به پای تو خورشید بخت

رسی بر فلک از بلند اختری

گرت آرزوها بر آید به کام

دهندت بر اهل جهان سروری

دوصد حشمت آنچنانی تورا

نیرزد به یک لحظه«بی مادری!»

mostafa2_gh

سه شنبه 7/12/1386 - 17:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته