نمایی از بالای آتش فشان ساریچو در مجمع الجزایر کوریل در کشور روسیه(عکس هفته دانش وفناوری)
دانلود عکس
دوستداران و دشمنان جومونگ کلیک کنید!
جومونگ
با کعبه گفتم:
تو از خاکی من از خاک.
چرا باید به دور تو بگردم؟؟
ندا آمد:تو با پا آمدی برگرد.برو با دل بیا تا من بگردم.
بر می خیزم
از خواب رویا ها
مشتی هوشیاری بر صورت ام می پاشم
چشمانم هنوز می سوزد
از خواب شیرین رویا ها ...... !!!
احمق ها در فکر گذشته اند دیوانه ها در رویای آینده اند تنها عاقل ها در حال زندگی میکند.
در بیکرانه زندگی تنها دو چیز افسونم میکند:آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم هست(دکتر شریعتی)
وای به حال انسانی که هنگام مرگ بداند که هیچ نمی داند.
معرفت در گرانی است به هر کس ندهندش
پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهندش!
( دوستان عزیز این متن انگلیسی بود خودم با دیکشنری ترجمش کردم)
مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا میپخت یك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟ به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم وفورا از اونجا دور شدم روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم . كاش زمین دهن وا میكرد و منو ..كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد... روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمیمیری ؟ اون هیچ جوابی نداد.... .حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم ، چون خیلی عصبانی بودم . احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی... از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا، اونم بیخبر سرش داد زدم ": چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا اون به آرامی جواب داد: " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد . یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شركت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم . بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون؛ البته فقط از روی كنجكاوی . همسایه ها گفتن كه اون مرده ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تورو ببینم وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی به عنوان یك مادر نمیتونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم بنابراین چشم خودم رو دادم به تو برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه با همه عشق و علاقه من به تو
کوهنوردی میخواست از بلندترین کوه بالا برود...
او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود
شب، بلندی های کوه را تماماً در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود
همانطور که از کوه بالا می رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد
در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت
همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد.اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است...
ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود و در این لحظه ی سکون برایش چاره ای نمانده جز آن که فریاد بکشد: " خدایا کمکم کن
ناگهان صدایی پر طنین که از آسمان شنیده می شد، جواب داد: " از من چه می خواهی؟ " - ای خدا نجاتم بده! - واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟ - البته که باور دارم. - اگر باور داری، طنابی که به کمرت بسته است را پاره کن!!!
یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.....
چند روز بعد در خبرها آمد: یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود. او فقط یک متر با زمین فاصله داشت
به گزارش «فردا»، محمدرضا گلزار بازیگر سینمای ایران با پیشنهاد ورزشی جدیدی برای مربی گری تیم والیبال استیل آذین مواجه شده است.
بنابراین گزارش در خبری که "ایران دخت" منتشر کرده حسین هدایتی مالک و رئیس هیات مدیره باشگاه استیل آذین قصد دارد تا با کمک گلزار تیم والیبال این باشگاه را تاسیس کند. گلزار که در حال حاضر مربی بدن سازی است برنامه های خود را برای این کار به هدایتی ارائه داده است.
با حمایت و مشارکت بنیاد ملی بازیهای رایانهای، تولید سومین قسمت از سری بازیهای Quest of Persia که به یکی از محبوبترین بازیهای ساخته شده در ایران تبدیل شدهاند، با نام «شمشیر نادر» به پایان رسید و تابستان سال جاری روانه بازار مصرف شد. «شمشیر نادر» با مشارکت مالی بنیاد ملی بازیهای رایانهای و توسط شرکت «هنرهای پویا» تولید شدهاست. در این بازی علاوه بر داستان اصلی که به ظهور نادر و چگونگی آزاد سازی ایران توسط او میپردازد، «ارشک» به عنوان قهرمان این سری بازیها درگیر ماجراهای جذاب تاریخی خواهدشد. شخصیت « نادر» در داستان این بازی، در دو مقطع زمانی جوانی و میانسالی طراحی شدهاست. همچنین از نکات قابل توجه در طراحی بازی «شمشیر نادر» تنوع لوکیشنهای مختلف بازی، مثل: بناهای تاریخی شبیه سازی شده، مسجدها و بناهایی با کاشیکاری و نقوش ایرانی است که بسیار ظریف و زیبا طراحی شدهاند. سبک بازی، همانند بازی «لطفعلی خان زند» یک اکشن سوم شخص شمشیربازی خواهد بود که تغییرات عمدهای در آن ایجاد شده است. از جمله تغییرات میتوان به گرافیک بهتر، پازلهای مکانیکی جدید، محیط به مراتب بزرگتر(حدود 4 برابر لطفعلی خان زند) اشاره کرد. همچنین پازلهای مکانیکی بازی نیز به طور کامل تغییر یافته و بازی بسیار پیچیدهتر از «لطفعلی خان زند» خواهد بود. داستان بازی در اصفهان، کرمان، خراسان، شیراز، گیلان و بخشهایی از جنوب ایران اتفاق میافتد و بیش از ده کاراکتر اصلی در این بازی ایفای نقش میکنند. خط اصلی داستان این بازی، چگونگی ظهور نادر و آزادسازی ایران از دست افغانها توسط او و سرداران وفادارش کریمخان زند و محمدحسن خان قاجار را بازگو میکند. همچنین در این بازی برای اولین بار بخشهایی از داستان اصلی Quest of Persia روایت میشود. علاوه بر داستان اصلی که به ظهور نادر و چگونگی آزاد سازی ایران توسط او میپردازد، ارشک به عنوان قهرمان این سری بازیها درگیر ماجراهای جذاب تاریخی خواهد شد. بازی با چهار کاراکتر سرباز صفوی، ارشک، نادر جوان و نادر میان سال، شش فصل این بازی را که در نقاط مختلف ایران آن زمان میگذرد، بازی خواهد کرد. نکته دیگر این بازی تعدد شخصیت های این بازی (بیش از 14 کاراکتر) از جمله نقش آفرینی شخصیتهای جذاب تاریخی نظیر: نادرشاه افشار، کریمخان زند، محمدحسن خان قاجار، اشرف افغان و لطفعلیخان زند است. گفتنی است که این اولین بازی از مجموعه یازده بازی است که در سال گذشته، بنیاد ملی بازی های رایانهای در تولید آن مشارکت داشته و در سال جاری روانه بازار میشود. قیمت بازی «شمشیر نادر» 6500 تومان میباشد و میتوان آن را از پردیس گیم با تخفیف 30 درصد تهیه کرد. وزارت ارشاد، رده بندی سنی این بازی را +18 اعلام کرده است.
شاید باز هم جای گفتن داشته باشد که چه خوب است که مسئولان ما به خاطر آوردهاند که ویرانی بازیهای غریب با فرهنگ ایرانی آنقدر عمیق هست که نیاز به سرمایهگذاری داشته باشد. اما جای یک شاید دیگر هم وجود دارد و آن هم این است که ساخت بازی بدون رعایت قوانین کپی رایت چقدر میتواند عاملی بازدارنده برای ساخت بازی، آن هم از نوع داخلی باشد.
از اونجایی که من خودم بچه ی مشهد هستم این مطلبو مینویسم.با مراجعه به سایت زیر میتوانید از توفیق زیارت بهره مند گردید.
http://www.razavi.tv
سرعت دیدن هم تقریبا خوبه و به راحتی با دیال آپ دیده میشه.امیدوارم تبیان این سایت هم جزو اینترانت بکنه.
انگشت، به طور دائمی به دست متصل نشده است؛ بدین معنی که موقع وصل شدن به کامپیوتر، می تواند از دست جدا شود. جری می گوید او قصد دارد انگشت مصنوعی خود را ارتقا دهد تا بتواند فضای بیشتری داشته باشد و از تکنولوژی «بی سیم» یا همان wireless بهره بگیرد. او اینک دارنده تنها انگشت حافظه ای است که دو گیگابایت ظرفیت دارد!
او اینک دارنده تنها انگشت حافظه ای است که دو گیگابایت ظرفیت دارد!
حجم:2 مگابایت
دانلود با اینترانت
اینجا کلیک کنید