• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 204
تعداد نظرات : 298
زمان آخرین مطلب : 5612روز قبل
شعر و قطعات ادبی

پیچیده صدای تو، در کاسه ی مغز من

با این سر پر سودا، پر مشغله می رقصم

صد چله زمستان را، در چله نشستم من

اینک که بهار آمد، با چلچله می رقصم

المسئله یا مفتی، از رقص چه می گفتی؟

تا حکم چه فرمایی، لا یا بله می رقصم

چون مستی و جام آمد، جز رقص حرام آمد

تا شبهه نماند با این مسأله می رقصم

ای مشعل شب سوزم، یک شعله بیافروزم

من شبروی بی باکم، با مشعله می رقصم

سر حلقه ی مستانم، ترسای مسلمانم

چون صبحه بچرخانم، چون جام بگردانم

در گردش مینایت، جامی به سمن دادی

هر جا که خالی شد، پر کرده به من دادی

چون باده تو می ریزی از باده نپرهیزم

از باده بپرهیزم پس با چه درآمیزم؟

خوبان جهان گر دست در گردنم آویزند

دست از همه بردارم در گردنت آویزم

گر میل وفا داری، اینک تو اینک دل

گر عزم جفا داری، جان در قدمت ریزم

در دایره ی قسمت من نقطه ی تسلیمم

حکم آنچه تو فرمایی، با حکم تو نستیزم

گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز

فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم

افتانم و خیزانم، موجم همه تاب و تب

ای ساحل آرامش دریاب مرا امشب

                                                                                                 عباس کیقبادی

 

پنج شنبه 1/12/1387 - 21:36
شعر و قطعات ادبی

takghalb@yahoo.com

دیرگاهیست که اوضاع حیات آرام است!

باد نسیان زده آن سوی فرات آرام است!

دیرگاهیست که احوال زمین بد نشده است

گویی از خواب زمین قافله ای رد نشده است

قرن تن داده به دمسردی خاموشی ها

آسمان گم شده در گردِ فراموشی ها

حق پروانه نبود این همه بی کس باشد

که خدا باشد و ابلیس، مقدس باشد

من که دلتنگم و آخر قفسی می کشدم

هر طرف می روم اندوه کسی می کشدم

یک طرف پنجره هایی که به شب باز شدند

چشم هایی که به انبوه غضب باز شدند

یک طرف گرمی خونی که به قنداقه نشست

قصه ی غربت ماهی که سر ناقه نشست

یک طرف چشمه ی آزادگی و حق طلبی

یک طرف عین ریاکاری و بیرق طلبی

یک طرف لاله رخ و لاله وش و لاله پرست

یک طرف قوم قسم خورده ی گوساله پرست!

کی زمین دید که این طایفه پیمان نشکست؟

کوفی کی نان و نمک خورد و نمکدان نشکست؟

شهر بی شرم همین سلسله ی لال صفت

دم تکان داده و پر حیله و دلال صفت!

جگر حمزه خوری و سر دندان شکنی

در شب کوفه بدل شد به نمکدان شکنی

...

یک طرف لشگر خون خیمه به هامون زده است

مریم باکره بر نعش مسیح آمده است!

زیر فواره ی خون القمه چون نیل شده است

وقت جان دادن مرغان سموئیل شده است

یاد آن کوه پر از آتش و لبریز از اشک

قصه ی دستِ بریده، لب خشکیده مشک

گفت دلتنگم و آخر قفسی می کشدم!

هر طرف می روم اندوه کسی می کشدم!

نه که خاموشم و سردم، نه که افروخته ام!

چه کنم با غم این بخت دو سر سوخته ام!

یادش آمد که غم خورده فراوان دارد

در حرم نرگس پژمرده فراوان دارد

از غم کام جگر سوختگان مشت گشود

چشم را بست از آب و ز هم انگشت گشود

پیرهن پاره تر از ابر سر اسب نشست!

آسمان خم شد و روی کمر اسب نشست!

یوسف از قائله ی جنگ ظرائف برگشت!

یا محمد ز غضب خانه ی طائف برگشت!

شیر خشم علی از بیشه به در آمده است

صبر ایوب اگر بود، به سر آمده است!

آه! هر نیزه که برخاست به یک گرده نشست!

نیزه بر گرده ی خورشید ترک خورده نشست!

هاجر غم زده با شاخ نبات آمده بود

خضر بی دست لب آب حیات آمده بود!

لااقل در دل شب دفن نشد هابیلش

نوک خنجر نگذشت از سر اسماعیلش!

وندر این خاک نپرسید ز من حال کسی

هر کسی در پی هر نیزه به دنبال کسی! 

...

دیرگاهیست که اوضاع حیات آرام است

باد نسیان زده آن سوی فرات آرام است

قرن تن داده به دمسردی خاموشی ها!

آسمان گم شده در گرد فراموشی ها!

حق پروانه نبود این همه بی کس باشد

که خدا باشد و ابلیس، مقدس باشد!

ای زمین! نعره بکش لحظه ی خاموشی نیست

حق این قافله ی سرخ فراموشی نیست!

                                                                                                        رضا عزیزی

 

يکشنبه 27/11/1387 - 19:31
دانستنی های علمی

فلسطین

خاک مقدس

غم جدیدت شایسته ی تبریک!

فلسطین، کودکی های غم

غم های کودکی ات چه بزرگ شده

فلسطین، زمین مقدس

چه تقدسی داری تو!

در میان این همه خون

بوی زیتون هایت اشک آور شده

فلسطین، آرامشِ جانِ جهانِ عربی تو

نمی بینی چه آرامند؟

نمی بینی چه زیبا تو را آراسته اند

مگر نه اینکه یک عرب است و یک رنگ تند؟

مگر نه اینکه یک عرب است و یک غذای تند؟

پس می بینی چه آرام می آرامند؟

حق دارند!

فلسطین این روزها شاد است

رنگ تند مورد علاقه ی اعراب را به خود مالیده

چه قرمز است این فلسطین ....

نه سران عرب؟

فلسطین بوی تند گوشت سرخ شده نمی دهد؟

دمبه های شکم اعراب کم شده

مصر از همه لاغرتر است

فلسطین چه شد که مقدس شدی؟

ابراهیم تقدست داد؟

اسحاق تو را خواند؟

موسی کلیم کلام محبت تو را سرود؟

عیسی پای بر خاک تو نهاد؟

اما ...اما ...

چرا تو را شادی نیست؟

چرا تو را غم است؟

چرا؟ چرا؟

چرا سرمای زمستان را نمی فهمی؟

صدها  کشته می دهی؟

آری گلوله ها چه داغت کرده اند

چه داغ شده ای تو

تب داری

تبت تند است

تب تندت، خون و آتش و عشق و جنون

تب تندت، تب آتشِ بی غیرتی

کلیم کجایی؟

چرا آهنگ سامری نمی کنی؟

کلیم شمشیر برآر

فلسطین تو را می خواند

غزه عزت می طلبد

و عزت خون می خواهد

خون خون خون خون خون خون خون خون خون خون

و خونریزیِ جنون

کجایید؟

مردان مرد بیایید

عماد کجایی؟

شیخ احمد کجایی؟

رنتیسی؟

شقاقی؟

قسّام؟

کجایید؟

بیایید تا به قدس برویم

بیایید تا به غزه ی عزت برویم

بیایید، بیایید، نفس هامان تنگی می کند

خون هامان در رگ، تاب اسارت نمی دارند

حرمت رگ می شکنند

گلبرگ سرخ لاله ها را ببینید

چه بوی شهادتی می دهند

آه غزه چه کربلایی شده ای

چه مظلومانه شهید می شوی!

چه مظلوم ...

غزه، غزه ی خوب من

چرا سکوت نمی کنی؟

چرا سکوت برادران عربت را نمی بینی؟

چرا یاد نمی گیری سکوت کنی؟

مگر نمیدانی سکوت سرشار از ناگفتنی هاست؟

آنها که نباید سکوت کنند، سکوت مرگ کرده اند

اما تو باید سکوت کنی

باید ساکت بمانی تا صدایت همه جا را پر کند

صدای ناله های مادرانت

صدای یا حسین فرزندانت

صدای گلوله

صدای خون

صدای آتش

اما نه، لحظه ای سکوت کن ...

ساکت ساکت

بگذار گوش کنیم

بگذار سمعک هایمان تمام زورشان را بزنند

تا بلکه صدایی بیاید از سازمان ملل

سازمان مللللللللللللللللللللللللل

سازمان مللللللللللللللللللللللللل

سازمان کنفرانس اسلامی

اسلامییییییییییییییییییی

اتحااااااااااااااااااااااادیه عرب

شورای امنیییییییییییییییییییییییییت

شورای فضاحت

شورای خون

شورای آتش

شورای دروغ

شورای ننگ

شورای مرگ

شورای خفقان

شورای ....

اما غزه ی خوب من

چه عزتی داری

میان این همه خاران ....

عزیزم عزیز بمان.

شنبه 26/11/1387 - 10:27
خاطرات و روز نوشت

.... سلام .....

..............

چقدر؟ ...
میان جانِ دو انسانِ چنین به هم نزدیک
چقدر فاصله؟
آخر چقدر فاصله؟ آه
چقدر ماندن در هاءِ تبسم و شرم؟
چقدر بودن در پرده ی سکوت و گناه؟
چقدر دوری از آفتابِ آن لبخند؟
چقدر محروم از سایه سارِ آن گیسو؟
چقدر باید سر کرد بی نوازش تو؟
چقدر؟
چقدر ...؟
چقدر به اصطکاکِ دل و سنگ گوش دادن ها؟
به حکم محکم تقدیر سر نهادن ها؟
بشر چقدر به درمانِ عشق درمانده است؟
مگر چقدر از این عمرِ بی ثمر مانده است؟
مگر چه کاری خوشتر ز دوست داشتن است؟
مگر که عشق، گناهی برای مرد و زن است؟
چقدر باید برای این گناه تاوان داد؟
چقدر باید خاموش ماند تا جان داد؟
چقدر پرسه زدن در خیال با اندوه؟
چقدر صبر؟ چه صبری به سهمگینیِ کوه؟
چقدر سرخ شدن زیر تازیانه ی شوق؟
چقدر بی تو نشستن در این سکوت و ستوه؟
چقدر بی تو به دنبال خویش گردیدن؟
کویر حوصله را با تو درنوردیدن؟
چقدر باید مشتاق ماند و ماند صبور؟
چقدر باید نزدیک بود و از همه دور؟
چقدر؟
چقدر؟

 

شنبه 28/10/1387 - 14:59
خاطرات و روز نوشت

.................

.................
ناامید شدم
با اینکه می دونم ناامیدی گناهه ، ناامید شدم
احساس می کنم دیگه به ته خط رسیدم
از همه جا و همه کس و همه چی بُریدم
به خدا دیگه تحملش رو ندارم
دیگه صبرم لبریز شده

میخوام واسه ی همیشه خودمو راحت کنم
واسه ی همیشه
..................
من ضربه خورده ام، شرفم درد می کند
افتاده ام و شش طرفم درد می کند
دل مرده ام از این همه اندوه بی شراب
لبریزم از شکایت حس های بی جواب
می خواهم از زمین بروم مردگی کنم
نه، «خواستن» نخواست که من زندگی کنم
دور اتاق کوچک خود میله ساختم
هفده سال مثل کرم فقط پیله ساختم
دیگر نمی توانم از این مرز رد شوم
پروانه ای که ترک جسد می کند شوم
دیگر نمی توانم از این وهم خانگی
خود را رها کنم که جهان را بلد شوم
تقصیر خواب هاست که بیدار مانده اند
تقصیر این تمدن دیوانه نیست عشق
تقصیر سایه هاست که در غار مانده اند
دارم به دست فاجعه تخریب می شوم
با مرگ در غیاب تو ترکیب می شوم
رفتی کنار سفره ی آیینه و کتاب
تقدیم تو جوانی این خانه ی خراب
.................

.................
پایان.

يکشنبه 5/8/1387 - 3:48
طنز و سرگرمی


این حکایت بشنو از صاحب بیان

در طریق و عادت تهرانیان

روی کوه و دشت و جنگل بی گزند

برج های بی شماری می زنند

رفت روزی برج سازی بی قرار

شهرداری در پی پایان کار

گفت خانم منشیِ بالا بلند:

برج را باید مهندس چک کند

با مهندس ناظری پر اقتدار

رفت صبح روز بعدی پای کار

گفت با وی: ای زده بر موی ژل

ساختم این برج را با خونِ دل

گر جوازش را دهی بی هیچ ناز

می شوی در چشم بنده سرفراز

رفت ناظر بی تأمل پشت بام

برج ساز اندر پی اش: من هم میام!

گفت: ای ناظر،عزیزم،عقل کل

می کنی الآن کجا را کنترل؟

گفت سقف برجت اصلا" خوب نیست

نمره ی آن بیست اما از دویست

گفت برجم سالم است از هر نظر

لطف کن از سقف کلا" درگذر

جانب دیگر شد آن ناظر چنین

رفت سمت پارکینگ و زیرزمین

رفت پایین،برج سازِ بی قرار

گفت: اینجا را دگر داری چه کار؟

گفت: ناظر آمدم اینجا کنون

تا ببینم قدرت فندانسیون

گفت: برجم سالم است از هر نظر

از پی و فندانسیونش درگذر

جانب دیگر بشد ناظر چنان

دید چیز نازکی در آن میان

گفت این اُستُن بود یا تار مو؟

برج با بادی فرو ریزد عمو

((البته لفظ ستون باشد درست

لیک با اُستُن نگردد شعر سُست))

گفت: برجم سالم است از هر نظر

ای پسر از اُستُن آن درگذر

خیره شد ناظر،چنان حیران بماند

تا غروب،انگشت در دندان بماند

ناگهان پرونده را زد بر زمین

گفت: ای نابرج سازِ نقطه چین

برجِ بی سقف و پی و اُستُن که دید؟

اینچنین برجی ژاپن هم نافرید

بنده عمرا" می دهم پایان کار

با چنین وضعی به برج زهرمار

برج ساز از حرف ناظر گشت موش

چون که بعد از ساعتی آمد به هوش

با محبت برد او را گوشه ای

جیب وی را پر نمود از توشه ای...!

از محبت خارها گل می شود

از محبت بندها شُل می شود

با محبت ختمِ دعوا می شود

ناگهان پرونده امضا می شود

با محبت کار آسان می شود

با دو ریشتر برج ویران می شود

 

پنج شنبه 25/7/1387 - 2:41
خانواده

دور و بر زندگیم پر از کاغذ مچاله ست که هِی نوشتم و هِی مچاله کردم و هِی گفتم نشد...دوباره می نویسم.

راستش همیشه توی نقطه ی شروعم و روی سربرگ نوشته هام تو هستی،اما همچین که یه خورده جلو میرم،دیگه نمی بینمت.گُمت می کنم.

حرف دروغ چرا،خیلی وقتا هم سرمو می کنم زیر برف که مثلا" نمی بینمت!راستیتش از همون زیر برف هم صدای خنده ت که به ساده لوحی من میخندی میاد و دوباره بهت قول میدم که از فردا شروع کنم.خودت که میدونی همین ...ان شاالله از شنبه ی معروف...

حالا منِ نقطه چینِ پر از هفته های خطاکارِنیمه کاره که هنوزم منتظر یه شنبه هستم که به تو قول بدم از نو شروع کنم.

من دارم میرم زیر برف...

این دفعه هم نگام نکن...

قول میدم از شنبه خوب باشم...!!!

 

سه شنبه 16/7/1387 - 19:39
خانواده

ای خدا،ای فاتح هر مشکلم

وی همه آرامش جان و دلم

بشنو از دل راز یک بی آبرو

ده مجال گفتگویم،گفتگو

در شب احیا به تو رو کرده ام

خویش را با توبه همسو کرده ام

گرچه عمری با گنه بنشسته ام

گرچه قلب صاحبم بشکسته ام

صبر کن،از کیفر من بر حذر

تا کنم در خویش تجدید نظر

بهر تو خود را مهیا می کنم

توبه را در خویش احیا می کنم

هرکه باید رفت چون فرزند نوح

توبه باید،توبه از نوع نصوح

چونکه امشب با منیبین زیستم

راضی از عمر گذشته نیستم

بر تو عمری بدگمانی داشتم

بهر شیطان آشیانی داشتم

چون بگیرم آینه در دست خویش

فاش بینم،فاش،روی پست خویش

گرچه دل بد کرده،تکفیرش مکن

بنده ات برگشته،تحقیرش مکن

هرکه بر حال خراب خود رسید

پیش از مردن،حساب خود رسید

هرکه گیرد آینه در پیش رو

کرده های خویش بیند مو به مو

خویش را بیند که خود با خود چه کرد

تا بداند سخت باید توبه کرد

باید از بگذشته ها عبرت گرفت

دست را بر زانوی همت گرفت

حال باید وادی تحلیف رفت

یا علی گفت و سوی تکلیف رفت

سخت باید نفس را بشکست و ماند

عهد و پیمان با شهیدان بست و ماند

همچنان بار شهیدان مبین

مانده انبان یتیمان بر زمین

راه ما راه شهیدان خداست

کیست پرسد ای خدا مهدی کجاست؟

گرچه دل شرمنده است از روی تو

ای خدا با مهدی آمد سوی تو؟

نیستم اینک از الطافت جدا

سینه ای دارم شبستان خدا

یا حلیم امشب که من سرگشته ام

یا علی گویان سویت برگشته ام

 

جمعه 29/6/1387 - 18:35
رمضان

takghalb@yahoo.com

آقا سلام

روز دهم ماه مبارک هم کم کم به انتها نزدیک می شود.این که در این ده روز چه کرده ایم و چقدر از این خوان گسترده بهره برده ایم،نمی دانم.اما شما برایمان دعا کنید تا،تا به اینجا دست خالی تر از این نباشیم.

آقای خوبان راستی در این ده روز خدایی،کدامین گروه از ما مصداق یک روزه دار واقعی بوده ایم؟کدامین گروه از ما همان طور که تأکید کرده اند ساده بوده ایم و سفره های افطار و سحرمان دنیای رنگ ها نبود؟

راستی آقا حالا که این همه ثروت اندوخته ایم و از مال و منال بی نیازیم،گفتم مگر چه ایرادی دارد از این داشته های خودمان،برای خودمان پارتی بگیریم.چه می شود سفره ی افطارمان رنگارنگ باشد تا بترکد چشم حسود.

آقای مهربان نکند دلتان غمگین از این سفره های پهن شده باشد.شما دعا کنید برای همه ی سفره هایی که این روزها تک رنگ و تک رنگ است.شاید هم رنگی ندارد.

آقای مهربان دوستان شما پیام های فراوان دیگری داده اند و همه التماس دعا دارند،مریض و مبتلا به درد و همه ی آنها چیزهایی که می دانید می خواهند.عده ای هم درخواست دارند برای بارش باران شما دعا کنید.

عرضی نیست جز اینکه همچنان منتظریم.

 

پنج شنبه 21/6/1387 - 19:6
شعر و قطعات ادبی

takghalb@yahoo.com

سالها دور خزان گشتی،بهارت آرزوست؟

چشم خود را بستی و دیدار یارت آرزوست؟

نامه ات گشته سیاه و نور میجویی در آن؟

بوی عطر طُرّه ی یار از غبارت آرزوست؟

با زبانی تلخ خواهی دلبری شیرین زبان؟

نوشخند لعل یار از نیش مارت آرزوست؟

کام عطشانی نداری در هوای کوثری...

از کویر خشک،فیض آبشارت آرزوست؟

دست کس نگرفته ای تا دست گیرد از تو کس

پای لنگ و همره چابک سوارت آرزوست؟

گوش خود را کرده ای پر از صدای زاغ ها

نغمه ی بلبل به گرد شاخسارت آرزوست؟

تیرگی از دل نشُسته میروی دنبال نور؟

دیدن خورشید در شب های تارت آرزوست؟

هم شریک دزد گشتی هم رفیق قافله

با رقیبان ساختی و وصل نگارت آرزوست؟

خانه در دوزخ بنا کردی و میخواهی بهشت

دور شیطان رحمت پروردگارت آرزوست؟

خیلی واسه همدیگه دعا کنیم تا خدا بهمون رحم کنه

 

دوشنبه 18/6/1387 - 5:59
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته