• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 190
تعداد نظرات : 88
زمان آخرین مطلب : 4248روز قبل
آلبوم تصاویر

سقوط نظام سرمایه داری غرب

شمارش معکوس نظام غرب

۱۰ ، ۹ ، ۸ ....

شنبه 3/10/1390 - 17:20
داستان و حکایت

استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند:

((آیا خداوند هر چیزی را که وجود دارد خلق کرده ؟))

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:((بله؛ او خلق کرده.))

استاد پرسید:((آیا خداوند همه چیز را خلق کرده؟))

شاگردپاسخ داد:((بله.))

استاد گفت:((اگر خدا همه چیز را خلق کرده،پس او شیطان را نیز خلق کرده! چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق این قانون که کردار ما نمایانگر ماست، خدا نیز شیطان است.)) شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد که توانسته ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت:(( استاد، می توانم از شما سوالی بپرسم؟))

استاد پاسخ داد:((بله.))

شاگرد ایستاد و پرسید:(( استاد، سرما وجود دارد؟))

استاد پاسخ داد:(( این چه سوالی است؟ البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟))

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند. مرد جوان گفت:(( در واقع آقا، سرما وجود ندارد! مطابق قانون فیزیک، چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی ای را می توان مطالعه و آزمایش کرد، وقتی انرژی داشته باشد یا آن را انتقال دهد. گرما چیزی است که باعث می شود بدن یا هر شیئ انرژی را انتقال دهد یا آن را دارا باشد. صفر مطلق نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده می شوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر، برای اینکه نبودن گرما توصیفی داشته باشد، خلق کرد.((

شاگرد ادامه داد:((استاد تاریکی وجود دارد؟))

استاد پاسخ داد:((البته که وجود دارد.))

شاگرد گفت:(( دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد! تاریکی در حقیقت فقدان نور است. نور چیزی است که می توان آن را مطالعه و آزمایش کرد، اما تاریکی را نمی توان. می توان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد، اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک مکان چه میزان تاریکی دارد؟ فقط می توانید میزان وجود نور را در فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد به کار می برد.))

بالاخره مرد جوان از استاد پرسید؟((آقا شیطان وجود دارد؟))

استاد پاسخ داد:(( البته همانطور که قبلا هم گفته بودم ما او را هر روز می بینیم.))

و آن شاگرد پاسخ داد:(( شیطان را به سادگی می توان نبود خدا دانست! درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد.

شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند، مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست، خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید.))

آن مرد جوان آلبرت انیشتین بود.

منبع:www.tafrih-salem.blogfa.com

جمعه 2/10/1390 - 17:56
شهدا و دفاع مقدس

می نویسم خسته و دل شکسته . می نویسم به آنان که رفتند . به آنان که رفتند و مرا در این منجلاب تنها گذاشتند . خدایا چرا مرا در آن دوران به این دنیای فانی ات نیاوردی ؟ چرا اجازه ندادی که من هم در کنار آن ها می بودم و با آن ها می رفتم ؟ چرا باید سرنوشت من چنین رقم بخورد که در این زمان زندگی کنم . این زمانی که کثیف ترین زمان تاریخ است یعنی آخرالزمان .

با شماها هستم . شماهایی که خود را راحت کردید و الان در بهترین مکان ها منزل دارید . آری با خودتانم باکری ها ، صیادها ، زین الدین ها ، خرازی ها ، علم الهدی ها ، همت ها ، چمران ها ، فهمیده ها ، محمدی ها ، برونسی ها ، باقری ها و جهان آرا ها ، با شمایم . ای کاش من هم با شما بودم و با شما می رفتم . و خود را از این منجلاب فساد و گناه می رهانیدم . از این دنیای پست که برای یک لقمه نان بیشتر چه کارها که نمی کنند . این روزها تشخیص حق از باطل خیلی سخت شده است . این روزها اینجا هر کس برای خود قانونی دارد . این روزها اینجا هر کس برای خود تعریفی از دین دارد. این روزها اینجا هر کس به خود اجازه می دهد که در مورد اسلام و حتی خدا اظهار نظر کند . این روزها اینجا ...

دیگر نمی توانم چیزی بگویم دلم خیلی پر است بهتر است که چیزی نگویم چون به قول امیرمومنان علی (ع) "عبرت ها فراوانند ، اما عبرت پذیرها کمند ." این روزها حتی اگر کسی همین جمله را بگوید اول به او می گویند که تو خود به آن عمل می کنی ؟ این روزها اگر کسی نماز بخواند یا کاری برای رضای خدا کند او را ریا کار می نامند و هر کس هم که او را ببیند می گوید فلانی که آنقدر آدم فلان و بهمانی است دارد نماز می خواند پس دیگر این چه دینی است که چنین آدمی دنبال آن است من آن را نمی خواهم .

خودم هم نمی دانم چه نوشتم جمله ها را پس و پیش گفتم . این روزها خیلی حالم گرفته است . گاهی با خودم فکر می کنم که از اول راه را اشتباه رفته ام من هم باید مثل بقیه دنبال عشق و حالم می رفتم . این روزها با خدا ماندن خیلی سخت شده است . خوش به حال کافر که از هفت دولت آزاد است . خودش می داند که سرانجام کارش دوزخ است چه با خدا باشد چه بی خدا و حتی دیگر برچسب ریا کار را هم به او نمی زنند .

نمی دانم چه نوشتم کفر بود یا حقیقت فقط ای کاش که مرا هم با خودتان برده بودید حتما لیاقتش را نداشتم که تازه بعد از شما پا به این دنیا گذاشتم . فقط ازتان خواهش می کنم که از خدا بخواهید که مرا در این زمان حفظ بگرداند و همچنان با خودش بمانم . خوشحالم که از بین تمامی لذت ها او را برگزیدم .

اگر مرا ریا کار خطاب نکنید می خواهم بگویم که بزرگترین آرزویم شهادت است .

 

 

سه شنبه 29/9/1390 - 19:23
آلبوم تصاویر

سه شنبه 29/9/1390 - 19:18
آلبوم تصاویر


SALIJOON



Whoopi Goldberg

SALIJOON





Brad Pitt

SALIJOON
 


Clint Eastwood

SALIJOON



Rooney

SALIJOON

سه شنبه 29/9/1390 - 19:14
خاطرات و روز نوشت

 

 سلام

نمیدانم چرا هر وقت می خواهم درباره شما یا برای شما بنویسم قلم از حرکت باز می ماند و من در میانه راهی می مانم غریب و آشنا!!!

آَشنا از آن جهت که میدانم می خواهم درباره چه بنویسم و غریب از آن جهت که آن را نمی شناسم؛

 من  روزگار حکومت عشق را تجربه نکرده ایم!

آنوقت که سفره عشق را جمع کردند

 من و امثال من حتی یاد نگرفته بودیم که قاشق در دست بگیرم و غذا بخوریم

 یا حتی نبودیم تا چه رسد به ...

پس به من حق بدهید که نشناسمتان !!!

اما...اما دلم می خواهد بگویم و با شما درد دل کنم،

من حتی نام و نشان شما را هم نمیدانم!

نه من؛ که هیچ کس نمیداند؛

شاید خودتان خواسته اید، شاید شما از آن دسته باشید که نذر کرده بودید مثل مولای غریبتان امام ح س ی ن(ع) جسمتان زیر آفتاب بماند و بی غسل و کفن بخاک بروید، شاید شما...

چگونه صدایتان کنم وقتی در دیار حکومت عقل گرفتار شده ام،

و شما اهل دیار عشقید، ساکن دنیای نامحدود،

 آن جا که سردار دل ح س ی ن است...

سردار دل ها، نه سردار زبان ها برای ده یا حداکثر چهل روز!

روزگار غریبیست این روزگارِ مالکیت عقل، همان داستانِ همیشگی که 1400سال است تکرار می شود و شما بهتر از من می دانید؛

 داستان فدک، داستان نیمه شب و انبان خرما  شمشیر و محراب، داستانِ صلح و کوزه و آئینه، حکایت آب و عطش و مسلخ عشق....

اما ما خوابیم در این بیداری!!!

امروز جایی برای عشق در این جامعه نمانده است اصلا نمی دانم شما چرا می آیید و این آرامش را برهم می زنید  و مارا از خوابِ خویش بیدار می کنید؟؟؟

خوابیم خشم صاعقه بیدارمان نکن

این قریه ساکت است گرفتارمان نکن

خوابیده یم و نان علف میخوریمو بس

مار ا به این دلیل سپیدارمان نکن

چرا می آیید و چهره به ظاهر آرام شهر را به هم می ریزید!؟

مگر نمی بینید دوستانتان را که چگونه غریبانه درد می کشند و زندگی می کنندو می روند؛

مگر نمی شنوید فریاد آنان را که شما را جنگ طلب، خشونت گرا و مخالف آرامش می دانند!؟

مگر سهمتان را نگرفته اید از غنایم جنگی؟

دیگر چه می خواهید؟!!!!

عشق و درد و نور سهم شما از دنیایِ بی ارزش ما بود،آن ها را بردارید و بگذرید، بگذارید تا ما آرام زندگی کنیم، دور از هیاهویِ نفس کشیدن آن شیمیایی که حالا...به راحتی تنفس کنیم.

دسته دسته راه می افتید در شهر ها و عطر می پراکنید.مگر نمی بینید که شامه ما فقط به بوی تند ادکلن های خارجی عادت کرده است!؟

بر قامت بلندتان پرچم سرنگ می کشید و در خیابان ها می چرخید، مگر نمی بینید که چشم های ما فقط تاب دیدن ویترین  مغازه های را دارد که لباس های آنتیک و مدل های روز غربی را می فروشند؟!

می آیید  و نوای یا حسین(ع) و یا مهدی(عج) دوستانتان را بلند می کنید تا فضا را پر کند؟

 مگر نمی دانید که گوش های مافقط به صدای آهنگ های آنچنانی پاپ و جازو ...عادت دارد!؟

شما را بخدا بگویید که چرا می آیید وآرامش ما را برهم می زنید؟ چرا!!!؟

چه می گویم؟

 قرار بود با شما درد دل کنم با شما که حقیقت عشق را یافته اید و رفته اید و رسیده اید؛ اما این ها که گفتم هم درد دل بود، گرچه تنها گوشه ای از حقیقت امروز بود!

اما این سکه رویِ دیگری هم دارد که شما آن را خوب می شناسید.

امروز هست عاشقی که سردار دلهای دوستان شما و ما شده است و جلو دار آنان هر جمعه در جمکران گرد هم می آیندو زمزمه می کنند

                         (بابی و انت وامی و نفسی لک الوقاء و الحمی)

امروز مانده اند دوستان شما ، آنان که دست و چشم و پا و سینه و ریه شان را داده اند تا دلی خونین بگیرند و شقایق بمانند.

 

امروز و اینجا کسانی  هستند  که چشم براهند تا شما از کربلا بیایید وبوی حسین را بیاورید و عاشقمان کنید ودلمان را...

امروز و اینجا هستند کسانی که با شما ندای یا حسین(ع) سر می دهندو منتظرند بشنوند صدای آن مولای عاشقان را که ندا سر می دهد:

( الا یا اهل العالم أنا المهدی(عج))

پس بیایید، شما را بخدا بیایید بخاطر همان عاشقی که گفتم سردار دل هاست او دلش به شما ودوستان شما گرم است

بیایید  بخاطر عقب افتادگانی چون من که به جبر تقدیر نه تنها از کربلای حسین که از درک دوران حکومت عشق هم عقب ماندند و حالا در این زمانه سرد دلشان می خواهد از شما بدانند.

بیایید ، شما را بخدا بیایید برای آنکه  منو ما معتقدیم مهدی (عج) هم منتظر است تا شما بیایید و عطر انتظار را در فضای شهر پراکنده کنید و عشق را...

بیایید برای خاطر عشق، بیایید شاید...

 


سه شنبه 29/9/1390 - 19:2
داستان و حکایت


گـاو مـا مـا می كرد.!!!

 گوسفند بــع بــع می كرد!!!
 سگ واق واق می كرد..!!!
 و همه با هم فریاد می زدند حسنك كجایی؟

 شب شده بود اما حسنك به خانه نیامده بود

حسنك مدت های زیادی است كه به خانه نمی آید. 

او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می كند

او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
 موهای حسنك دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز كه حسنك با كبری چت می كرد .كبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.

كبری تصمیم داشت حسنك را رها كند و دیگر با او چت نكند چون او با پتروس چت می كرد.
پتروس همیشه پای كامپیوترش نشسته بود و چت می كرد.پتروس دید كه سد سوراخ شده اما انگشت او درد می كرد چون زیاد چت كرده بود.

او نمی دانست كه سد تا چند لحظه ی دیگر می شكند.پتروس در حال چت كردن غرق شد.
برای مراسم دفن او كبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما كوه روی ریل ریزش كرده بود.

 ریزعلی دید كه كوه ریزش كرده اما حوصله نداشت .

ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت.

قطار به سنگ ها برخورد كرد و منفجر شد .كبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و كور بود.

الان چند سالی است كه كوكب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد

او حتی مهمان خوانده هم ندارد.

او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شكم مهمان ها را سیر كند.

 او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.

او كلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
 او آخرین بار كه گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .

اما..... او از چوپان دروغگو گله ندارد

چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است كه دیگر در كتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

يکشنبه 27/9/1390 - 19:12
داستان و حکایت
یكى از دانشمندان ادیب و حافظ قرآن مى گوید: در یك روز شاد، به مجلس جشن یكى از بزرگان رفتم .
در برابر او یك طَبق پر از لوزینه عسلى -كه یكى از لذیذترین شیرینى هاى محلى است - قرار داشت كه با مشك و گلاب و زعفران ، معطر و تزئین شده بود. بعد از احوالپرسى و مكالمات ابتدائى ، آن شخصِ میزبان ، از آن شیرینى هاى محلى به من تعارف كرده  و گفت :
  آیا مى توانى با آیات قرآن از یك تا دوازده بشمارى و یك جایزه عالى دریافت كنى ؟
                                من این چنین شروع كردم :

                                (اِنَّ اِلهَكُمْ لَواحِد): خداى شما یكیست .
                                (اِذْ اَرْسَلْنا اِلَیْهِمْ اِثْنِین ): هنگامى
                                كه دو نفر از رسولان را بسوى آنان فرستادیم .
                                (فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ): براى تقویت آن دو، شخص
                                سومى فرستادیم .
                                (فَخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ): چهار نوع از
                                مرغان را انتخاب كن .
                                (وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ): مى گویند پنج نفر
                                بودند.
                                (خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ فى سِتَّةِ
                                اَیّامٍ): پروردگار شما خداوندى است كه آسمانها و
                                زمین را در شش روز آفرید.
                                (وَ بَنْینا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً): و
                                برفراز شما هفت آسمان محكم بنا كردیم .
                                (وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ یَؤْمَئدٍ
                                ثَمانیه ): در روز قیامت عرش پروردگارت را هشت
                                فرشته ، برفراز همه آنها حمل مى كنند.
                                (وَ كانَ فى الْمَدیْنَةِ تَسْعَةُ رَهْطٍ): و در
                                آن شهر نُه طایفه بودند.
                                (تِلْكِ عَشْرَةٌ كامِلَهٌ): این ، ده روز كامل
                                است .
                                (رَاءَیْتُ اَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً): من در خواب
                                یازده ستاره دیدم .
                                (اِنَّ عِدَّةَ الشُّهْورِ عِنْدَاللّهِ اِثْنا
                                عَشَرَ شَهْراً): تعداد ماهها نزد خداوند، دوازده
                                ماه است .

                                *منبع کتاب جلوه هایی از نور قرآن

شنبه 26/9/1390 - 18:33
داستان و حکایت

در كتاب كافى از نوح بن شعیب و محمد بن الحسن  روایت شده است كه ابن ابی العوجاء از هشام بن حكم پرسید مگر خدا حكیم نیست؟  هشام گفت: بله، خداوند احكم الحاكمین است. ابن ابی العوجاء گفت: به من خبر ده از  آیه،«فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِّنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ  اَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً.»«ازدواج كنید با  آنچه كه خوش آید شما را از زنان دو و سه و چهار و اگر بترسید كه عدالت را پیشه خود نكنید پس یكى  را به ازدواج خود درآورید.»مگر این حكم قرآن نیست؟ 

هشام گفت: بله ابن ابی العوجاء گفت: پس به من خبر ده از آیه،«وَ لَنْ تَسْتَطِیعُوا اَنْ تَعْدِلُوا بَیْنَ النَّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلاَ تَمِیلُوا كُلَّ الْمَیْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ.»«و هرگز نمی توانید بین زنانتان عدالت را رعایت نمایید اگر چه بسیار علاقه به رعایت اعتدال علاقه داشته باشید...»كدام حكیم به این گونه سخن می گوید؟ هشام جوابى نداشت.از همین رو به مدینه نزد حضرت صادق(علیه السلام) آمد و ماجراى خود را باز گفت. حضرت فرمود: اینكه خدا می فرماید:«فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ...»مقصود عدالت در نفقه (خرج زن) است و اینكه می فرماید:«وَ لَنْ تَسْتَطیعوا اَنْ تَعْدِلُوا...»مقصود عدالت در محبت است. چون هشام این جواب را به ابن ابی العوجاء رسانید، وى گفت: به خدا این جواب از خودت نیست.

شنبه 26/9/1390 - 18:32
داستان و حکایت
ابو عمرو قاضی می گوید : ابو یوسف مریض شد ، در خواب دید کسی به او می گوید :
  (( کل لا و اشرب لا )) بخور لا و بنوش لا که بدین وسیله شفا می یابی .
ما شخصی را به دنبال ابوعلی خیاط فرستادیم تا این كه خواب را تعبیر کند .

 او گفت : تاکنون عجیب تر از این نشنیده بودم ولی خواب ها با قرآن و حدیث تعبیر می شود . به من مهلت
   دهید تا در این زمینه بیندیشم . او روز بعد به نزد ما آمد و گفت : بامداد چشمم به
 این آیه افتاد : شجرة مبارکة زیتونة لا شرقیة و لا غربیة .... درخت
   زیتون که نه شرقی و نه غربی است .
   و دیدم که کلمه ی لا در مورد درخت زیتون تکرار شده
 است . بنابراین به او روغن زیتون بدهید تا بیاشامد
  و میوه ی زیتون نیز بدهید تا بخورد .
  ما طبق دستور او رفتار کردیم و ابو یوسف شفا یافت

شنبه 26/9/1390 - 18:31
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته