چون همه چیز آفریده اوست و آفریده نشاید كه مساوى آفریننده باشد، نه در ذات، و نه در صفات؛ پس او را نه مثل باشد و نه مانند، و نه همتا و نه نظیر؛ «ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْكَبیرُ ».
هر چه هست آفریده اویست
بنده در بند آفریننده است
پس كجا بندهاى كه در بند استلایق شركت خداوند است
خداى بىظهیر
و چون او به خودى خود تمام و كامل است و قدرت او همه امرى را شامل است، چرا كه قوّت آفرینش او همه را حامل است، پس او را نه مددكارى است و نه ظهیر1، و نه معاونى است و نه نظیر؛ «لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ شَریكٌ فِی الْمُلْكِ وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبیراً ».
ساحت قدّوسیش دور از چه و چون و چرا
لطف و صنع او منزه ز آلت و عون و ظهیر
ذات منزه
و چون از نقص و قصور و عیب و حاجت منزه است و مقدّس ـ و الاّ نشاید كه آفریننده همه چیز باشد و همه كس ـ ، پس نه جزو دارد و نه صورت و نه جسمیّت، و نه او را تركیب مىسزد و نه كیفیّت و نه كمیّت، نه در مكان است و نه در جهت، نه در زمان است و نه قابل رؤیت؛ «لا ُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ ».
منزّه ذاتش از چند و چه و چون
تَعَالَى شَأنُهُ عَمَّا یَقُولُون
نشان از بى نشان
با وجود آنكه از اینها همه متعالى است هیچ یك از اینها نیست كه از او خالى است؛ چه هیچ چیز از او جدا نیست و هیچ ذرّه بى نور خدا نیست؛ «ما یَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما كانُوا »«لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ ».
با مایى و با ما نهاى
جایى از آن پیدا نهاى
* * *
در هر چیزى نشانى از تو
وانگاه تو بىنشان كجایى
در هیچ مكان نهاى و بى تو
نا دیده كسى مكان كجایى
هستى بخش
و چون كمال هر كاملى پرتوى از كمال اوست و جمال هر جمیلى رشحهاى از جمال او؛ چه دانایان را او دانایى آموخته، و توانایان را او توانایى بخشیده، و بینایان را او بینایى داده، و شنوایان را او شنوایى داده، و گویایان را او گویایى كرامت فرموده، و زندگان را او زندگى موهبت فرموده، و خواهندگان را او خواهندگى اعطا كرده، همه كمالها از اوست و او به ذات خود كامل است، بلكه كمال اوست كه همه را شامل است؛ «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكیمُ الْخَبیرُ ».
جز به علم او نداند ذات او را هر علیم
جز به نور او نبیند صنع او را هر خبیر
* * *
همه من بینم و بیننده بىدیده و چشمم
همه من گویم گوینده بىكام و زبانم
احاطه كامل
همه چیز نزد علم و قدرت و سمع و بصر او یكسان است؛ چرا كه با
احاطه به جمیع اجزاى زمان و مكان بیرون از زمان و مكان است. زودى و دیرى، و نزدیكى و دورى، و بلندى و پستى، و آسانى و دشوارى، نسبت به او نیست. خواهى بلند گو، و خواهى آهسته حرف زن، در دل بگذران، یا بر زبان بران، همه در پیش شنیدن او یكى است، خواه در بیخ چاه باش و خواه بر سر راه، در تاریكى یا روشنایى، به روز یا به شب، نزد دیدن او تفاوت نیست؛ «سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ ».
و هیچ برگى از درختى نمىافتد مگر آنكه مىداند و مىشمارد، و هیچ میوهاى از شكوفهاش بیرون نمىآید و نطفه در رحمى قرار نمىگیرد و هیچ زنى بار نمىگذارد مگر آنكه او خبر دارد؛ «ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ یَعْلَمُها »«وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَكْمامِها وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى وَ لا تَضَعُ إِلاّ بِعِلْمِهِ »2«أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ »3.
كسى به او نمىماند
نهان و آشكارا، هر دو یكسان است در علمش؛ نه آن را زودتر بیند، نه این را دیرتر داند؛ و چنان كه ذات او به ذات دیگرى نمىماند صفات او به صفات دیگرى نمىماند، و همچنان كه كنه ذات او معلوم نیست با غایت هویدایى، كنه صفات او نیز پنهان است با كمال پیدایى؛ «لا یُحیطُونَ بِهِ عِلْماً وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ ».
هر چه در فهم تو گنجد كه من آنم نه من آنم
هر چه در خاطرت آید كه چنانم نه چنانم
* * *
در ره عشق نشد كس به یقین محرم راز
هر كسى بر حسب فهم گمانى دارد
دائم سرمدى
همیشه بود و هست و باشد و دایماً سِجال4 فیض و زلال5 رحمت بر سر بندگان پاشد. همه چیز به او قائم است و او به ذات خود قائم. و همه كس به او محتاج است و او از همه بىنیاز، و بر همه حاكم. هر چه خواهد كند و باید، و ه چه نخواهد نكند و نباید. دست ردّ بر حكم او نهادن نشاید و قضاى او را تغییر و تبدیل از پى نیاید؛ «إنِ الْحُكْمُ إلاَّ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْكَبیِر»6.
جز حق حكمى كه ملك را شاید نیست
حكمى كه ز حكم حق فزون آید نیست
هر چیز كه هست آنچنان مىباید
آن چیز كه آنچنان نمىباید نیست
حكیم مصلح
ظلم و ستم از او نیاید و نكند؛ چرا كه داناست به قبح آن و تواناست بر ترك آن و بىنیاز است از فعل آن؛ پس تكلیف بیش از طاقت نكند و جاهل را بر مجهول مؤاخذه ننماید. و هر چه كند از روى حكمت و مصلحت كند و هر چه خیر بندگان در آن است به فعل آورد؛ «إِنَّهُ بِكُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ، وَ هُوَ عَلَى مَا یَشَاءُ قَدیِرٌ»7.
هر چه حق بهر بندگان آراست
آرزو آن چنان نداند خواست
كردنى آنچه در جهان شاید
كردهاى آنچنان كه مىباید
از تو رونق گرفته كار جهان
كه تویى آفریدگار جهان
نقش زیبا به لوح خاك از توست
دل دانا و جان پاك از توست
هادى سُبل
راه خیر و شر نموده و قدرت بر هر دو كرامت فرموده كه «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ »8. پس اگر بنده به راه خیر رود خداى را شكر بایدش كرد بر هدایت و اعطاى قدرت، و اگر به راه شرّ رود نفس خودش را مذمّت باید كرد بر مخالفت و جرأت. سخن خداى مثل سخن طبیب است؛ هر كه شنید صحّت یافت و هر كه نشنید مریض ماند؛ و او از صحت و مرض فارغ؛ «إِنَّ اللّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ »9.
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنى است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روى زیبا را
منبع: کتاب هشت بهشت
1. یار و مددكار.
2 . و هیچ میوهاى از غنچه خود بیرون نیاید و هیچ آبستنى بار بر ندارد و نزاید مگر به علم ازلى او؛ سوره فصّلت، آیه 47.
3. آیا آن خدایى كه خلق را آفریده عالم به اسرار آنها نیست؟ و حال آنكه او بر باطن و ظاهر همه
امور عالم آگاه است؛ سوره ملك، آیه 14.
4. دلو بزرگ. نسخه «م»: «سحاب».
6 . در حاشیه نسخه «ق» و «خ»: «آیه نیست، نیست حكم مگر خداى بلند بزرگ را».
7 . در حاشیه نسخه «ق» و «خ»: «آیه نیست، مضمون این است: به درستى كه او به همه بینا است، و او
بر هر چه خواهد تواناست».
8. در حاشیه نسخه «ق» و «خ»: «راه نمودهایم آدمى را، راه خیر و راه شرّ». بلد، آیه 10.
9. در حاشیه نسخه «ق»و«خ»:«مضمون این است كه به درستى كه حقتعالى بى نیاز است از جهانیان»عنكبوت، آیه6