• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 197
تعداد نظرات : 62
زمان آخرین مطلب : 4577روز قبل
خواستگاری و نامزدی

 

شخصى از جایى عبور مى كرد.
پسرى را دید كه پدر خود راكتك مى زند.
به او اعتراض كرد.
پسر در پـاسـخ گـفـت : مـگر نه این است كه فرزند بر گردن پدر حقوقى دارد, از جمله این كه نام نیك برایش انتخاب كند و او را تربیت نماید و به او قرآن بیاموزد؟ آن شخص در پاسخ گفت : آرى .
پـسر گفت : پدرم نام مرا برغوث (كك ) گذاشته و در تربیتم كوچك ترین كوششى نكرده است , به گونه اى كه با وجود رسیدن به سن بلوغ یك كلمه از قرآن را نمى دانم .

پنج شنبه 30/3/1387 - 15:9
خواستگاری و نامزدی

مرحوم شهید آیة اللّه حاج شیخ فضل اللّه نورى را در زمان مشروطه به دار زدند.
این مجتهد عادل انقلابى , علیه مشروطه غیرمشروعه آن زمان قد علم كرد.
با این كه اول مشروطه خواه بود, اماچون مـشـروطـه در جـهت اسلام نبود, با آن مخالفت كرد.
عاقبت او راگرفتند و زندانى كردند.
شیخ پـسرى داشت .
این پسر, بیش از بقیه اصرار داشت كه پدرش را اعدام كنند.
یكى از بزرگان گفته بـود, مـن بـه زندان رفتم و علت را از شیخ فضل اللّه نورى سؤال كردم .
ایشان فرمود:خود من هم انتظارش را داشتم كه پسرم چنین از كار درآید.
چـون شـیخ شهید, اثر تعجب را در چهره آن مرد دید, اضافه كرد:این بچه در نجف متولد شد.
در آن هـنگام مادرش بیمار بود, لذا شیرنداشت .
مجبور شدیم یك دایه شیرده براى او بگیریم .
پس از مـدتى كه آن زن به پسرم شیر مى داد, ناگهان متوجه شدیم كه وى زن آلوده اى است , علاوه بر آن از دشمنان امیرالمومنین (ع ) نیز بود.... كـار ایـن پـسـر به جایى رسید كه در هنگام اعدام پدرش كف زد.
آن پسر فاسد, پسرى دیگر تحویل جامعه داد به نام كیانورى كه رئیس حزب توده شد.

پنج شنبه 30/3/1387 - 15:8
خواستگاری و نامزدی

مـعـلمى بود كه شاگردان زیادى داشت , اما وى از نظر اخلاقى فردى تندخو بود و بچه ها را اذیت مى كرد.
بچه ها به همین علت دلخوشى شان این بود كه ولو براى یك روز هم كه شده از دست وى خـلاص شـونـد ودرس را تـعـطیل كنند.
لذا با هم نشستند و نقشه كشیدند.
روز بعد كه به كلاس آمـدنـد, هنگامى كه معلم وارد شد, یكى از بچه ها به معلم سلام كردو گفت : جناب معلم , خدا بد ندهد.
مثل این كه كسالتى دارید؟ معلم جواب داد: نه كسل نیستم .
برو بنشین .
شـاگـردى دیـگـر آمـد و گـفت : جناب معلم رنگ و رویتان امروزپریده , خداى نكرده كسالتى دارید؟ این دفعه معلم یكه خورد و آهسته گفت : برو بنشین سرجایت .
بـعـد یكى دیگر از شاگردها آمد و همان حرف ها را تكرار كرد.
معلم تردید كرد كه شاید من مریض هـسـتم .
سرانجام وقتى چند شاگرد دیگرهمان حرف ها را با ثاثر و تاسف تكرار كردند, امر بر معلم مشتبه شد وگفت : بله , گویا امروز حالم خوش نیست .
بچه ها وقتى كه اقرار گرفتند كه او ناخوش است گفتند:آقا معلم ,اجازه بدهید تا امروز شوربایى برایتان تهیه كنیم و از شماپرستارى نماییم .
كـم كـم مـعـلـم واقـعـا مریض شد, رفت دراز كشید و شروع كرد به ناله كردن و به بچه ها گفت : برخیزید و به منزل بروید.
امروزناخوش هستم و نمى توانم د بدهم .
بـچـه هـا كـه هـمـیـن را مـى خـواسـتـند, مكتب را رها كردند و به دنبال تفریح و بازى خودشان رفتند.

پنج شنبه 30/3/1387 - 15:7
خواستگاری و نامزدی

بـانوى جوانى مى نویسد: در دوران كودكى , بسیار حساس وخجالتى بودم .
از طرفى وزنم بیش از حـد مـعـمـول بـود و گـونـه هـایـم مرابیش از آنچه بودم , چاق نشان مى داد.
هرگز به مجالس میهمانى نمى رفتم و تفریحى نداشتم .
در مدرسه حتى در ورزش شركت نمى كردم .
حس مى كردم با دیگران فرق دارم و موجودى نامطلوب وزاید هستم .
وقتى بزرگ شدم , با مردى كه چند سال از خـودم بـزرگ تـربود ازدواج كردم و باز به همان وضع روحى باقى ماندم .
بستگان شوهرم افرادى با وقار و داراى اعتماد به نفس بودند و من هر چه كوشش مى كردم مانند آنها شوم نمى توانستم .
تمام این مسائل دست به دست هم داد و مرا به یاس و ناامیدى كشاند تا جایى كه به فكرخودكشى افتادم .
امـا یك تذكر, مرا دگرگون ساخت و نجات داد.
روزى مادر شوهرم درباره طرز پرورش بچه هاى خود صحبت مى كردو مى گفت : من همیشه اصرار دارم بچه هایم آن گونه كه هستند و براى آن آفریده شده اند باشند.
این سخن در من به سختى اثر كرد و دانستم كه هنوز خود رانشناخته ام و همه بدبختى هایم براى همین است كه مى خواهم خود رادر قالبى بریزم كه براى آن ساخته نشده ام .

پنج شنبه 30/3/1387 - 15:6
خواستگاری و نامزدی

سـعدالدین تفتازانى از پایه گذاران فن بلاغت در عالم اسلام است .
روزى خواست از اندازه همت فرزند خود, آگاه شود.
براى همین به اوگفت : پسرم ! هدف تو از تحصیل چیست ؟ پسر گفت : تمام همت من این است كه از نظر معلومات به پایه شمابرسم .
پدر از كوتاهى فكر فرزند, متاثر شد و با تاسف گفت : اگر همت توهمین است , هرگز به نیمى از مـراتب علمى من نخواهى رسید, زیرا افق فكر تو بسیار كوتاه است .
من سعدالدین كه پدر تو هستم آوازه عـلـمى امام صادق (ع ) را شنیده و از مراتب دانش او آگاه بودم .
در آغاز تحصیل تمام هم من این بود كه به پایه علمى این شخصیت بى همتا برسم .
من بااین همه همت بلند, به این درجه از علم رسـیده ام كه مشاهده مى كنى و مى بینى كه هرگز در خور قیاس با مقام علمى آن پیشواى بزرگ نیست .
تو كه اكنون چنین همت كوتاهى دارى به كجا خواهى رسید؟

پنج شنبه 30/3/1387 - 15:5
خواستگاری و نامزدی

مـى گـویـنـد: انـیـشـتین دانشمند بزرگ و فیزیكدان عصر حاضر,دركلاس هاى ابتدایى چهره درخشانى نداشت , ولى در سال هاى بعد,استعداد شگرف و مخفى مانده خود را بروز داد.
*** بـه مـلـكـشاه سلجوقى خبر رسید كه قیصر روم , در صدد تسخیربغداد است .
ملكشاه با ارتش مـنـظـم خود به سوى مرز ایران حركت كرد.
خواجه نظام الملك روزى از ارتش سان مى دید كه نـاگاه قیافه سربازى كوتاه قد, توجه او را به خود جلب كرد.
دستور داد كه او راازصف بیرون كنند.
او تـصـور كـرده بـود كـه از آن سرباز كوتاه قد,كارى ساخته نیست .
ملكشاه به خواجه گفت : چه مى دانى ؟ شاید همین سرباز قیصر را اسیر كند.
اتفاقا مسلمانان در این نبرد پیروز شدند و قیصر روم به دست همین سرباز اسیر گردید.

پنج شنبه 30/3/1387 - 15:4
خواستگاری و نامزدی

حجة الاسلام رحیمیان نقل مى كند: یـكـى از دوسـتـان , همراه با خانواده اش به دستبوسى حضرت امام نائل شدند.
او پس از آن به من مـراجـعـه كرد و گفت : این پسرم كه كلاس پنجم دبستان است , دفتر نقاشى اش را براى تقدیم به امـام آورده بـود كه محافظان مانع آوردن آن به خدمت امام شدند, براى همین خیلى ناراحت شده است .
مـن دفتر نقاشى را گرفتم و در روز بعد خدمت امام تقدیم كردم .
حضرت امام با دقت تمام اوراق آن را ملاحظه فرمود و با دیدن تصویرى از یك تانك كه چرخ ‌هاى آن را مداد تراش , تنه آن را كتاب , لـولـه آن رایـك مـداد و سـرنـشـیـن آن را یك طفل دانش آموز تشكیل داده بود, فرمودكه به آن دانـش آموز خردسال جایزه اى مناسب پرداخت شود, كه جایزه همراه با نامه اى از سوى دفتر امام به او تقدیم شد.

پنج شنبه 30/3/1387 - 15:4
خواستگاری و نامزدی

یـكـى از نقاشان بزرگ روزگار, در كودكى , هنگامى كه به مدرسه مى رفت , بسیار نامرتب و شلوغ بـود.
نـه خـود درس مـى خـواند و نه مى گذاشت سایر شاگردها به درس استاد گوش فرا دهند.
روزى استاداو را به حضور طلبید تا در خلوت پندش دهد و عاقبت بازیگوشى وسهل انگارى را به او گوشزد نماید.
در حینى كه شاگرد تنبل را نصیحت مى كرد, مشاهده نمود كه وى با قطعه زغالى , روى زمـیـن , تـصـاویرزیبایى را نقش مى زند.
استاد با تجربه به فراست دریافت كه آن كودك براى نـقـاشـى آفریده شده است .
براى همین با پدرش صحبت كرد و او رابه تغییر دادن رشته تحصیلى فـرزنـدش تـرغـیـب نمود.
بعدها كه آن كودك , نقاش بزرگى شد, صحت پیش بینى آن آموزگار هوشمند,پدیدار گردید.
از ادیسون پرسیدند كه چرا اكثر جوانان به قله هاى موفقیت دست پیدا نمى كنند؟ وى جواب داد: چون در مسیرى كه استعدادش را دارندگام نمى زنند.

پنج شنبه 30/3/1387 - 15:3
خواستگاری و نامزدی

از سـكـونـى روایت شده است كه بر امام صادق (ع ) وارد شدم ,درحالى كه خسته و غمگین بودم .
ایشان رو به من كرد و فرمود:اى سكونى , علت غم و ناراحتى تو چیست ؟ عرض كردم : خداوند به من فرزندى داده است كه دختراست .
فرمودند: اى سكونى , سنگینى او بر روى زمین است و روزى اوباخداوند.
او بدون این كه به تو نیاز داشته باشد, زندگى مى كند و نیزبدون استفاده از روزى تو, غذا مى خورد.
آن گاه پرسیدند: اسم او را چه گذاشته اى ؟ گفتم : نامش را فاطمه گذاشته ام .
آن حضرت با شنیدن نام مقدس فاطمه (س ) سه بار آه كشید.
سـپس دست بر پیشانى گذاشت و فرمود: اما اگر اسم او را فاطمه گذاشته اى به او فحش نده و او را لعنت نكن .

پنج شنبه 30/3/1387 - 15:2
خواستگاری و نامزدی

 

در زمـسـتـان 1363, خداوند به من دخترى عطا فرمود.
اورابه خدمت حضرت امام بردم .
ایشان با دیدن نوزاد, بى درنگ دست ها راپیش آورد و قنداق كودك را گرفت .
پرسید: پسر است یا دختر؟.
گفتم : دختر است .
ایـشـان بـا شـنـیدن این حرف , نوزاد را در آغوش فشرد.
صورتشان رابه صورت كودك گذاشت , پیشانى اش را بوسید و سه بار فرمود: دختر,خیلى خوب است .
آن گاه از نامش سؤال كرد.
گفتم : دلمان مى خواهد شما نامى برایش انتخاب بفرمایید.
حضرت امام بدون تامل سه بار فرمود: فاطمه , خیلى خوب است .

پنج شنبه 30/3/1387 - 15:1
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته