من از پاییز می ترسم که فصل ریزش برگ است
من از پاییز می ترسم که بعدش موسم مرگ است
ولی می خواهمش زیرا
میان فصل ها ما را شباهت با همین فصل است
خیلی بیکاری ! ببینم تو کار و زندگی نداری ! خواب نداری ! خوراک نداری !
که 24 ساعته تو قلب منی؟!
وقتی هستی نیستم وقتی نیستی هستم وقتی هستم نیستی وقتی نیستم هستی...
ای همه ی نیست شده ی هستی من ! هستی من نیست می شود وقتی تو نیستی...
رک بهت بگم دیگه از چشمم افتادی ...!
افتادی صاف تو دلم...!
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ار چه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
سلام سلامتی میاره
سلامتی عشق میاره
عشق دردسر میاره
پس همون بهتر که سلام نکنی
به جاش بگو خداحافظ
((آنچنان حواسمان به ناداشته هاست که نمی توانیم از داشته ها لذت ببریم.))
تاتل بام
من راست گفتم که برای تو زنده ام ...
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو به جا خسته داریم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکم
ما نیز دلی شکسته داریم ای دوست